شرح ابوحمزه ثمالي
قسمت نهم
آيت الله ايزدي نجف آبادي
قيموميت خداوند
«ياکرمي يا حي يا قيّم يا غافر الذنب يا قابل
التوب يا عظيم المنّ يا قديم الإحسان»
اي حليم بزرگوار، اي زنده پايدار و اي بپا دارنده
هستي و اي آمرزنده گناه و پذيرنده توبه، اي آنکه نعمتهايت بزرگ و احسان و بخشايشت
قديم است (تازگي ندارد).
سخني درباره حيات و قيموميّت خداوند
از جمله صفات و کمالاتي که (در نظر ساده ابتدائي
از راه آثاري که از بعضي پديدههاي جهان ميبينيم) در بعضي موجودات مييابيم، صفت
و خصوصيتي است که به زبان فارسي زندگي و به زبان عربي، «حياة» خوانده ميشود؛ به
اينبيان که ما و هر يک از موجودات- چه ريز مانند پشه يا ريزتر از آن گرفته تا
حيوانات درشت هيکل در خشکي يا دريا- (از آنجائي که دو اثر کم يا زياد 1- درک و
شعور 2-فعاليت به دنبال درک، در آنها ميبينيم) صفت و خصوصيّتي که منشأ و مبدأ آن
دو اثر است که يک کمال وجودي است به نام زندگي و حيات است و به ملاحظه اين صفت،
اين رده از موجودات، زنده و بعربي، حي يا حيوان يعني جاندار، خوانده ميشوند؛ خواه
بگوئيم که حيات و زندگي همان صفت کمالي است که منشأ درک و فعاليّت ميشود يا اينکه
همان صحيح بودن اين مطلب که موجود را به درک و فعاليت توصيف کنيم.
اينکه ما در نظر ابتدائي، يک پشه ريز يا ريزتر از
آن را زنده و جاندار ميدانيم و اما کوههاي بزرگ را جاندار به حساب نميآوريم و
به آنها جماد ميگوئيم، بلکه درختها و همه روئيدنيها را (با اينکه رتبه وجودي
آنها از جمادات بالاتر است زيرا تغذيه و توليد مثل ميکنند و نموّ دارند) نيز
جاندار نميدانيم، همه و همه از اين رو است که درک و فعاليت در آنها نميبينيم و
بالنتيجه آنها را صاحب حيات نمي خوانيم.
بر اين منوال، چونکه درک و فعاليت، مراتب شديد و
ضعيف دارد، حيات و زندگي هم مراتب دارد و چون ذات مقدس پروردگار از نظر علم بذات
خودش و علم به آثار خودش، بينهايت است و قدرت و فعاليتش نيز بينهايت است و اين
علم بينهايت و قدرت بينهايت از او سلب شدني نيست، پس «حيّ لايموت» است و ممکن
است گفته شود که در اسمهاي خداوند «حيّ» به معناي زنده پاينده است.
صفت قيوميّت
کلمه «قيّوم» بر وزن «فيعول» يا مبالغه در قائم
بمعني عهدهدار و قيام به تدبير شيء است يا مبالغه در قيام که به معناي عهدهدار و
تدبير شيء است.
در هر صورت سراسر هستي و هر يک از موجودات از هر
جهتي- چه از ناحيه ذاتشان و چه از نظر آثارشان- در عين وابستگي به ذات حق هستند و
همه و همه به عنايت او سهم خود را از هستي و رتبه هستي دارا هستند که به قول مرحوم
فيض کاشاني:
به اندک
التفاتي زنده دارد آفرينش را
اگر نازي کند در هم فرو ريزند قالبها
پس او قيوم و بپا دارنده هستي است و نسبت او به
عالم، همين نسبت قيوميّت است (که شايد به تعبير اهلش، اضافه ؟؟؟ است)
و نسبت عالم به او نسبت متقوّم به مقوّم است:
زيرنشين علمت کائنات ما بتو قائم چه تو قائم بذات
شايد بتوان گفت: کلمه «قيوم» در اسماء الهي دو جهت
را در بر دارد:
اينکه او قائم بذات و متّکي به خود است، بر خلاف
جهان ممکنات.
اينکه بپا دارنده عالم ماسوي نيز هست، که در حقيقت
«قيوم» يعني هم قائم بالذّات (به خود متکي است) و هم مقوّم غير است که بپا دارنده
غير خود يعني عالم ممکنات است.
ذکر يک نکته
در آيه 33 از سوره رعد ميفرمايد: «أفمن هو قائم
علي کل نفس بما کسبت»- آيا خدائي که نگهان و نگهدارنده همه نفوس و آثارشان است (او
را فراموش کردند و به توحيد او تن در ندادند؟).
از آنجايي که در اين آيه گوشزد شده قيوميّت و
نگهباني خداوند هم بر نفوس خلايق است و هم بر اعمال و آثار آنها؛ مفسّران
احتمالاتي دادهاند:
يکي اينکه خداوند گذشته از اينکه تدبير نفوس ميکند،
علاوه بر آن، مراقب اعمال آنها نيز هست.
احتمال ديگر، همان احتمالي است که علامه طباطبايي
«ره» آن را اختيار فرمودهاند. در صفحه 410 جلد 11 الميزان ميفرمايد:
اما قيام بر اعمال نفوس به اين است که اعمال نفوس
را از مرتبه حرکت و سکون به اعمال محفوظ بر نفوس در صحيفههاي اعمال متحوّل کرده،
پس از آن به ثوابها و عقابهادر دنيا و آخرت- که قرب و بعد به خداوند و هدايت و
ضلالت و نعمت و نقمت و بهشت و دوزخ باشد- متحوّل ميکند. و احتمالات ديگري نيز
داده شده است.
در ضمن شايد اين احتمال را نيز بتوان داد: قائم
بودن خداوند بر اعمال و کسبهاي نفوس، همان عموم قيوميت خداوند جهان نسبت به اعمال
بندگان باشد که در حقيقت همچنان که انسان
و ساير اجزاء جهان در ذات خود مستقل نيستند، بلکه متقوم بذات حق و حق مقوّم آنها
است از اين رو در هر اثر و فعلي نيز غير مستقل هستند و به عبارت ديگر: همچنان که
وجودشان مجازي است، ايجاد و اثرشان نيز مجازي است.
چنانچه اين معني از علامه طباطبايي در جلد دوم الميزان، صفحه 348
استفاده ميشود. ايشان ميفرمايد: و بالجمله از خداوند متعال منشأ هستي است که
وجود هر چيز و اوصاف و خواصّ و آثار آنها، همه از او نشأت گرفته و در جهان هيچ
منشأ اثري نيست مگر اينکه به او منتهي ميشود، پس تنها او است که قائم بر هر چيز
است از هر جهت، همانگونه قيامي که حقيقت قيام است و هيچ سستي و خللي را نميپذيرد،
و چنين قيوميتي براي غير حق نيست الا باذن او.
حال که سخن به اينجا رسيد، به معناي «اذن» که در
قرآن زياد تکرار شده، ميپردازيم:
معناي اذن در قرآن
قرآن کريم، درباره وقوع بسياري از حوادث يا تأثير
بسياري از عوامل در ثار خودشان فرموده که به اذن است. مثل اينکه ميفرمايد: «ما
أصابکم من مصيبة فبإذن الله»- هر مصيبتي که به شما رسد، به اذن خدا است. و ميفرمايد:
«ما کان لنفس أن تموت إلا باذن الله»- هيچ کس را توانايي مردن نيست مگر به اذن خدا
باشد.
يا ميفرمايد: «ما أصابکم يوم التقي الجمعان فبإذن
الله»- آنچه در روز برخورد دو گروه (مسلمان و مشرکان در غزوه احد) به شما رسيد، به
اذن خدا بود.
«وما هم بضارّين به من أحد الا بإذن الله»- نميتوانستند
بوسيله سحرشان به احدي ضرر و زيان برسانند مگر به اذن خدا.
و ميفرمايد: «والبلد الطّيب يخرج نباته بإذن
ربّه»- سرزمين طيّب و پاک، گياهش به اذن پروردگارش ميرويد.
و يا اينکه درختي را که به «کلمه طيبه» مثل ميزند،
درباره آن ميفرمايد: «تؤتي أکلها کلّ حين بإذن ربّها»- آن درخت، ميوه خود را در
هر زمان، به اذن پروردگارش ميدهد.
البته واضح و روشن است اينگونه مواردي که اذن
خداوند در آنها ذکر شده، اذن به معناي مباح کردن شرعي نيست همچنانکه در سوره حشر
درباره قطع کردن درختهاي بنيالنضير ميفرمايد: «ما قطعتم من لينة أوترکتموها علي
أصولها فبإذن الله»- آن درختهايي راکه بريديد يا بر ريشه نگهداشتيد، به اذن خدا
بود.
بلکه بيشتر به نظر ميرسد هر موجودي هرچند هم منشأ
و مبدأ اثري باشد و قيام به امر و اثري داشته باشد به اذن (تکويني) حق است، گرچه
احتمال اين معني نيز داده شد که چون خداوند قدرت اينکه هر سبب و عامل منشأ اثر را
بوسيله اسباب ديگر از تمام اثر يا بعضي از آثار، عقيم و خنثي کند که در حقيقت بر حسب
قدرتش هم اسباب را فراهم ميکند و هم بوسيله اسبابي، اسباب ديگري را از کار ميانداز
که به قول مولوي:
از سبب سازيش من سودائيم وز سبب سوزيش سوقسطائيم
ولي بايد گفت درست است که عوامل و اسباب جهان از
اين نظر هم که ممکن است در اثر تصادم بياثر شوند غيرمستقلنّد. ولي قطع از اين
جهت، مبدأيّت و منشأيّت با صرفنظر از مراحمات نيز غيرمستقلّند و «باذن الله»
هستند. «ادامه دارد»