«تجلّي
عرفان از مناجات ماه شعبان»
آيت الله
محمدي گيلاني
قسمت هشتم
توکل بر
خداوند
* توکل
بمعني سرپرستي * توکل بمعني اعتماد بديگري در انجام امور* براهين توحيد ذات و
توحيد الهيت و خالقيت و تدبير امور، موضوعي براي توکل باقي نميگذارد و به اين
عنايت ناظر است آيه: «الله خالق کل شيء و هو علي کل شيء وکيل» و آيه «ان الامر کله
لله» و بنابراين امري در اختيار کسي و ملک احدي نيست تا بخداوند متعال تفويض کند و
درانجامش بحضرتش اعتماد کند تا توکل علي الله تعالي صدق نمايد. پس ناگزير توکل که
از دشوارترين منازل سالکين الي الله است با عنايت ديگر تحققپذير است *تبيين عنايت
دوم لا اقتضائي ممکن* علت تامه و مستقل در کشور هستي فقط خدايتعالي است * صدور
متکثرات و متجددات با وسائط * آثار صادره از وسائط و خواص مترتبه براسباب را قرآن
بوسائط و اسباب نسبت ميدهد * جلوگيري از بياعتنائي بعلل طبيعي * توجيه معقول توکل
علي الله * حديث نبوي: «اعقلها و توکل» حديثي جانسوز از کافي شريف.
قوله:
«الهي کانّي
بنفسي واقفة بين يديک و قد اظلها حسن توکّلي عليک، فقلت ما انت اهله و و تغمدتني
بعفوک. الهي ان عفوت فمن اولي منک بذلک و ان کان قددنا اجلي و لم يدنني منک عملي
فقد جعلتالإقرار بالذنب اليک وسيلتي»:
الهي ميبينم
که نزديک است نفس م در محضرت ببازداشت درآيد در حالي که حسن توکلم برتو، سايه بروي
افکنده، پس آنچه که تو اهل آني خواهي فرمود و مرا بعفو خود متسور ميگرداني، اهلي
اگر عفو فرمائي که سزاوارتر از تو بعفو کردن است؟ و اگرچه مرگم نزديک و عملي که
مرا بآستانت نزديک سازد ندارم، اما اعتراف بگناهان را وسيله قرب بآستانت قرار ميدهم.
توکل علي
الله
راغب در
مفردات ميگويد: «التوکل يقال علي وجهين: يقال: توکلت لفلان بمعني توليت له و
توکلت عليه بمعني اعتمدته». توکل بر دو وجه گفته ميشود: 1- گفته ميشود: براي
فلاني وکالت را پذيرفتم يعني سرپرستي امورش را قبول نمودم. 2- و گفته ميشود: بر
فلان توکل کردم يعني بر او اعتماد و اطمينان کردم و او را ثقه و مؤتمن در انجام
امور يافتم.
ترديدي نيست
همانگونه که اصل وجود هر شيئي از رشحات فيض خدوند متعال است، زمام امور هر يک نيز
در قبضه جناب ربوبي است چنانکه اعلام
فرموده: «الله خالق کل شيء و هو علي کلّ شيء وکيل» (آيه 62 سوره زمر).
خداوند،
آفريننده هر چيز است، و او وکيل و قيوم بر امور هر موجودي از علو مقام ربوبي است.
و چنانکه
براهين متقنه بر توحيد ذات حضرت واجب الوجود در وجوب وجود قائم است، همانگونه بر
توحيد حضرتش در اهليت و خالقيت و تدبر امور مخلوقات نيز قائم است، و اين واقعيت
يعني قرار داشتن زمان همه امور همه موجواات در قبضه جناب ربوبي، امري است تکويني،
و هيچ امري از امور در تملک احدي نيست تا بتواند آن را به خداوند متعال تفويض کند
و در انجام و اجراء آن امر تفويض شدهب ر خداوند متعال اعتماد کند و مآلاً
معني«توکل علي الله» تحقق يابد، بلکه برهان و قرآن در اينجهتهماهنگاند: که«ان
الامر کله لله»(آل عمران ـ آه 154) و با آهنگ انحصاري مخصوص، جمله اهل عالم را
بدون استثناء از تملک هر امري، نوميد ميسازد و حتي با خطابي خاص، اشرف وجودات،
خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله را از تملک کمترين امري مأيوسش ميفرمايد:
«ليس لک من المر شيءٌ» (آل عمران آيه 128).
و بنابراين،
امري در اختيار کسي نيست تا به حقتعالي تفويض کند، و در انجام آن بر حضرتش اعتماد
کند و او را ثقه و مؤتمن در امر مزبور بداند و مقام«توکل علي الله» را که از
دشوارترين منازل سالکين الي الله است حائزي شود، زيرا امري نيست تا تسليم خداي
تعالي کند و آن حضرت را وکيل خود گرداند! پس با اين عنايت، يعني عنايت توحيد ذات
اقدس واجب الوجود، و به نبع آن توحيد الهيت و تدبر امور، توکل علي الله غير معقول
است زيرا بيموضوع است، پس ناگزير تحقق«توکلي علي الله» با عنايت ديگري استکه درک
آن در توان قريحه: «يکاد زيتها يضييء و لو لم تمسسه نار» ميباشد، به اين توضيح:
نياز ممکنات
به علت تامه
بديهي است
که ممکن الوجود في حد ذاته هيچ گونه اقتضائي ندارد، و نسبت آن بوجود و عدم، علي
السواء است پس ناچار در تلبس بوجود، نيازمند به علت است، و علت مفروض، چنانچه همه
اعدام متصور را مسدود کند، چنين علتي را«علت تامه» ميگويند، که با فرض وجود آن،
عدم معلول، ممتنع است، و آن موجودي که نهايات همه شروط وجود ممکن با عنايت او تحققپذير
است، و همه اعدام متصور براي ممکن، با عنايت او مسدود ميشود، فقط ذات اقدس واجب
الوجود تبارک و تعالي است، و در نظام هستي هيچ علت تام و مستقلي که جميع شرائط
وجود ممکني را بالذات ايجاد کند و جميع اعدام را مسدود نمايد، موجود نيست، مگر
حضرت واجب بالذات عزوجل، مثلا اگر وجود ممکني متوقف بر يکصد شرط باشد و فرض شود،
علتي توان انجام آنها را دارد، باز هم چنين علتي استقلال در ايجاد ندارد و علت
تامه نيست زيرا يکي از اعدام ممکنه بر معلول مفروض، عدم آن، به عدم علت آن است و
سد چنين عدمي در توان هيچ موجود نيست وگرنه لازم ميآيد که ممکن بالذات به واجب
بالذات منقلب شود و فقط حضرت حقتعالي است که فاعل تام و مستقل است وب قيه، فاعل
استقلال نما، يا معداتند.
اما از اين
نکته نبايد غافل شد که خداوند متعال چون در غايت بساطت است وهمه صفات ذاتيهاش
بوجود صرف برميگردد، و در اينصورت، تجددو تکثر و تغير در حريم ذاتش راه ندارد، و
چنانچه امور متجدده و متکثره بدون وسائط، مباشرة از حقتعالي صادر شود، تجدد و تکثر
در حريم ذات او لازم ميآيد، پس صدور متکثرات و متغيرات از باريتعالي محتاج به
وسائط است، نه آنکه معاذ الله نقصان در قدرت و اراده واجبي است، بلکه قبول فيض
متکثرات و متغيرات ممتنع است مگر با عنايت وسائط، و به اين ملاحظه است که قرآن
کريم، آثار صادره از وسائط، و خواص مترتبه بر اشياء، و مسببات مرتبطه به اسباب را
به خود سائط و اشياء و اسباب نسبت ميدهد و آنها را ذوات التأثير معرفي مينمايد،
و بدينوسيله، روحيه کوشائي و تلاش در معاش و معاد را با چنگ زدن به وسائط و اسباب،
توانمند و سرشار ميسازد و از تن آساني و تثاقل و بيتفاوتي جلوگيري ميکند در عين
اينکه براي اين وسائط و علل، هيچگونه استقلال در تأثير نيست، و جملگي اصالت و
استقلال در تأثير را فاقدند.
نياز به
اسباب طبيعي و امدادهاي روحي
و بنابراين
روشن ميگردد که ظفر به مراد و نيل به مقصد در جهان ماده چنانکه نيازمند به اسباب
طبيعي است، نيازمند به امدادهاي روحي است، و انساني که همه اسباب طبيعي نيل به
مرادش را فراهم آورده، هيچ حائيل بين او و مقصدش نيست مگر اختلال از ناحيه
امدادهاو اسباب روحي، مانند سستي اراده و خوف و حزن و سوءظن و آز و نظائر اينها، و
با يقين به اينکه خداوند متعال يگانه سببي است که مغبوليت در ساحت قدس او راه
ندارد، و با چنين اعتقادي به او اعتماد کند و امور خويش را به او تفويض نمايد،
لزوما اراده و قدرت خويش را با اراده و قدرت بيپايان خداوند متعال مرتبط ساخته،
بلکه در اراده وق درت خداي تعالي مستهلک نموده است، و لازم آن، آنکه آنچه را که
خدا ميخواهد، خواسته او است، و طبعا هيچ فعلي از وي صادر نميگردد مگر آنکه نشأت
گرفته از اراده خداوند عزوجل است، و خواستههاي نفس اماره و هوا جس و هوساتش،
بالتمام بر باد رفته است، زيرا اراده او فاني در اراده خداي سبحان است و با توجه
به اينکه همه اسباب به او منتهي ميشود و او مسبب الاسباب است، و هر چه را که
اراده کندف تحقق آن حتمي است و هيچ چيزي ممکن نيست مانع نفوذ اراده حقتعالي شود،
پس اعتماد کننده چناني بر خداي عزيز و مقتدر، فرمند و 1يروز است و سند پيروزي وي،
آيه کريمه: »من يتوکل علي الله فهو حسبه ان اله بالغ امره قد جعل الله لک شيءٍ قدرا» (آيه 3 سوره طلاق ميباشد
که صراحتا متوکل علي الله را در کفالت و کفايت خدايتعالي اعلام ميفرمايد که بدون
هيچ قيدي، ارمش نافذ و فرمانش بالغ است و همه اسباب ديگر مقدر و محدود است،
واحيانا اثر توکل برخداوند متعال، خرق عادت است.
س بياعتنائي
به اسباب طبيعي در تحصيل مطلوب نه صبغه از توکل ندارد که بيادبي و دهان کجي به کتاب
و سنت عقل است، و اعتماد برآنها علي سبيل الاصالة و الاستقلال نيز شرک است، بلکه
حقيقت توکل علي الله تعالي، اعتماد به خداوند متعال در انجام امور، و تفويض کارها
به آن حضرت که يگانه سبب غير مغلوب است و در عين حال اعتناء نمودن به علل طبيعي
امانه بر و تيره استقلال.
حسن توکل
و حديث وجيز
مروي از رسول الله صلي الله عليه و آله: «اعقلهاو توکل» گوياي همين تفصيل است که
درباره توکل گفتيم. در کتاب فيض القدير مناوي که شرح جامع صغير سيوطي است نقل ميکند
که مردي به رسول الله صلي الله عليه و آله عرض کرد: «ارسل ناقتي و اتوکل؟ قال:
اِعْقلها و تَوَکَل» ـ شترم را رها کنم و توکل بر خدا بنمايم؟ رسول الله صلي
اللهعليه و آله فرمودند: عقالش کن و زانويش ببند و توکل بر خدا کن.(ج 2 ص8).
گفت يغمبر
به آواز بلند با
توکل زانوي اشتر ببند
رمز الکاسب
حبيب الله نو از
توکل در سبب کاهل مشو
و حدث متتبع
مرحوم آيت الله آقاي حاج ميرزا حسين نوري اعلي الله مقامه در کتاب«التجاره»
از«مستدرک الوسائل» از امام صادق عليه السلام روايت ميکند که فرمودند: «لا تدع
طلب الرزق من حلّه واعقل راحلتک و توکل» (ج2 ص 415).
باري! توکل
بمعنائي که گفته آمد، بهره نخبگان از اولياء الله تعالي است، و اما مؤمنين متوسط
الحال در توحيد، براي آنان نيز، وکالت و ولايت الله بميزان توحيد و اخلاص از شرک،
ثابت است، زيرا قرآن شريف در مواضع متعدد، ولايت الله تعالي را بر رئوس عموم
مومنين ميگستراند: «الله ولي الذين آمنوا» (آيه 257 از سوره بقره) و طبعا هر کس
بقدر استهلاک ارادهاش در ارادة الله تعالي از طيب معيشت و سعادت حيات برخوردار
است و بمقداري که شرک در ايمانش رخنه کرده است، از طيب معيشت و سعادت بهمان مقدار
محروم است، و شايد اکثر اهل ايمان از اين قسمند و ميتوان از اين آيه شريفه همين
احتمال را استظهار نمود: «و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» (آيه 106 از
سوره يوسف).
و از مجموع
آنچه که گذشت معني«حسن توکل» که دراين مناجات آمده روشن ميشود که چگونه در محضر
خدايتعالي در رستاخيز، سايبان براي متوکل ميگردد، و در بحار عفو و رحمت الهي غوطهورش
ميسازد، رزقنا الله تعالي.
متوکلين بر
غير خدا
و ختام مسک
اين مقاله را حديث قدسي قرار ميدهيم که امام المحدثين کليني عظيم(ره) در «باب
التفويض الي الله و التوکل عليه» از کتاب اصول کافي شريف، از امام جعفر صادق عليه
السلام روايت فرموده است:
«ان الله تبارک
و تعالي يقول: و عزتي و جلالي و مجدي و ارتفاعي علي عرشي، لأقطعن عمل کل مؤمّل
غيري باليأس و لا کسونَّه ثوب المذلّة عند النا و لأنحّينَّه منق ربي و لأبعدنّه
من فضلي، ايؤمّل غيري في الشدائد؟! و الشدائد بيدي و يرجو غير، و يقرع بالفکر باب
غيري؟! و بيدي مفاتيح الابواب و هي مغلقه و بابي مفتوح لمن دعاني فمن ذا الذي
امّلني لنوائبه فقطعته دونها؟ و من ذا الذي رجاني لعظيمة فقطعت رجاه منّي؟ جعلت
آمال عبادي عندي محفوظة لم يروا بحفظي و
ملأت سماواتي ممن لا يملّ من تسبيحي و أمرتهم ان لا يغلقوا الأبواب بيني و بين
عبادي فلم يثقوا بقولي الم يعلم من طرقتْه نائبةٌ من نوائبي انه لا يملک کشفها احد
غيري الا من بعداذني فمالي اراه لاهيا عنّي؟ اعطيته بجودي ما لم يسألني ثمّ انزعته
عنه فلم يسألني ردّه و سأل غيري؟! افيراني ابدأ بالعطاء قبل المسئله ثم اسأل فلا
اجيب سائلي؟! ابخيل انا فيبخلني عبدي؟ اوليس الجود و الکرم لي؟ اوليس العفو و
الرحمة بيدي؟! أوليس انا محل الآمال فمن يقطعها دوني؟ افلا يخشي المؤمّلون ان
يؤملوا غيري، فلو انّ اهل سماواتي و اهل ارضي املوا جميعا ثم اعطيت کل واحد منهم
مثل ما امّل الجميع ما انتقص من ملکي مثل عضو ذرةٍ و کيف ينقص ملک انا قيمه؟ فيا
بؤساً للقانطين من رحمتي و يا بؤساً لمن عصاني و لم يراقبني» (ج2 ص 66 و 67).
«خداوند
تبارک و تعالي ميفرمايد: بعزت و قهاريتم و بکرم نامتنهاي و استيلاء بر عرشم سوگند
ياد ميکنم که آرزوي هر آرزومند بغيرم را به نوميدي قطع ميکنم، و در ميان مردم،
لباس خواري به اندامش ميپوشانم، و از حريم قرب خويش او را ميرانم، و به دوري از
فضل و عنايتم مبتلايش ميسازم. ايا درگرفتاريها بغير من آرزو ميبندد، در صورتي که
همه گرفتاريها در دست من است؟ و بغير من اميدوار ميشود و به فکر خويش باب غير مرا
ميکوبد،در حالي که همه ابواب در دست من است؟! و جمله ابواب بسته، فقط باب من است
که بروي دعا کنندگانم باز است.
کيست آنکس
که در گفرتاريهايش به من آروز بسته و من آرزويش را قطع کرده باشم؟ و کيست آن کس که
در مشکلي عظيم به من اميد بسته و من
نوميدش کرده باشم؟
آرزوهاي بندگانم
را در حفاظت خويش قرار دادم اما بحفاظتم راضي نشدند! و آسمانهايم را از فرشتگاني
نسته از تسبيح من، پر کردهام و فرمان دادم که بابهاي اجابت بين من و بندگانم را
نبندند ولي بندگانم وعده مرا باور نداشته و بقولم اعتماد نکردند!
آيا کسي که
گرفتار مصيبتي شده، نميداند که احدي نميتواند آن را رفع کند جز من يا با اذن من؟
پس چرا از من روي گردان است؟ اين منم که بجودم به وي اعطا کردم نعمتي را که سئال
نکرده بود، سپس از او ستاندم، پس از من مسئلت نمود! آيا ميپندارد من که قبل از
سئوال، ابتداء ببخشش کردم سپس سؤال شدم، سئوال کنندهام را نوميد ميکنم؟!
آيا من
بخيلم که بندهام مرا به بخل نسبت دهد؟!
آيا جود و
کرم مطلقا ملک من نيست؟!
آيا عفو و
رحمت مطلقا بدست من نيست؟!
آيا من محل
آرزوي همه آرزومندان نيستم؟! جز من کيست که آرزوها را قطع کند؟ آيا نميهرساند
آرزومندان که بغير من آرزو ببندند؟
اگر از اهل
آسمانهايم و اهل زمينم، جملگي آرزو بمن آرند سپس به هريکشان آنچه همه خواستهاند
عطاء کنم، از ملک من همانند عضو مورچهاي نقصان نميپذيرد؛ چگونه نقصان ميپذيرد،
ملکي که من قيم آن هستم؟
اي اندوه و
سيهروئي، هميشه قرين نوميدان از رحمت من باد.
اي اندوه و
سيهروئي، هميشه قرين گنهکاران بيآزرم باد.»
ادامه دارد
اهميت
درختکاري
*پيامبر
اکرم«ص»:
«اِنْ
قامَتِ السَاعَةُ وَ في يَدِ اَحَدِکُمُ فَاِنِ اسْتَطاعَ اَنْ لا تَقُومَ
السّاعَةُ حَتّي يَغْرسَها فَلْيَغْرِسْها» (مستدرک ـ ج 2 ـ ص 501)
اگر ساعت انقراض
عالم فرار سد و در دست يکي از شما نهال درختي است، چنانچه بقدر کاشدن آن فرصت
داريد آنرا بکاريد. (يعني فکر انقراض عالم شما را از اين عمل شريف باز ندارد).