نگاهي به سيره امام سجاد عليه السلام

نگاهي به سيره امام سجاد عليه
السلام

*امام در پيشگاه حق تعالي:

امام باقر عليه السلام درباره پدر
بزرگوارش بهنگام نماز و حضور در برابر حق تعالي مي فرمايد:

«و کان اذا قام في صلاته، غشي لونه
لون آخر و کان قيامه في الملک الجليل، کانت اعضاؤه ترتعد من خشية الله عزوجلّ، و
کان يصلّي صلاة مُودِّع يري انّه لا يصلّي بعدها ابداً و لقد صلّي ذات يوم فسقط
الرداء عن احد منکبيه فلم يسوِّه حتّي فرغ من صلاته فسأله بعض اصحابه عن ذلک فقال:
و يحک أتدري بين يدي من کنت؟ انّ العبد لا تقبل من صلاته الّا ما اقبل عليه منها
بقلبه، فقال الرجل: هلکنا، فقال: کلّا انّ الله عزّ وجلّ متمّم ذلک بالنَّوافل.
(خصال- جلد 2- ص100)

هنگامي که به نماز مي ايستاد رنگش
تغيير مي کرد، و مانند بنده اي ذليل در برابر سلطاني بزرگ، در حال نماز مي ايستاد،
و اعضا و جوارحش از خوف و خشيت خداي عزوجلّ مي لرزيد، و پيوسته نمازش را چنان
انجام مي داد که گويي آخرين نماز اوست و مي داند که از آن پس ديگر نمازي نخواهد
گذارد. و همانا در يکي از روزها در حال نماز عبا از روي يکي از شانه هايش افتاد،
ولي آن را درست نکرد تا از نماز فارغ شد، يکي از اصحابش درباره اين عمل از او سؤال
نمود، حضرت سجاد عليه السلام فرمود: واي برتو! آيا مي داني در برابر چه کسي
ايستاده بودم؟ موکّداً جز آن مقدار از نماز بنده که با حضور قلب انجام دهد،
پذيرفته نخواهد شد. آن مرد گفت: ما (با اينگونه نمازي که مي گذاريم) هلاک شده ايم،
حضرت سجّاد فرمود: چنين نيست، بدرستي که خداوند عزوجلّ کمبود معنوي آن را با انجام
نافله هاي نماز جبران مي نمايد.

*آمادگي براي سفر آخرت:

مردي از علماي مدينه بنام زهري با
امام سجاد (ع) در شبي سرد و باراني برخورد مي نمايد که امام مقداري آرد بر دوش
کشيده و در کوچه هاي مدينه در حال حرکت است؛

زهري: اي فرزند رسولخدا! اينکه
بدوش گرفته ايد چيست؟

امام: تصميم مسافرت دارم، توشه
راهي تهيه نموده و مي خواهم آن را به محلّ امني حمل نمايم.

زهري: غلام من بجاي شما آن را حمل
مي نمايد.

امام: نمي شود.

زهري: پس من خود آن را برمي دارم.

امام: من خود را ازحمل آنچه در سفر،
مايه نجاتم بوده و ورودم را به مقصدم خوب و آسان مي سازد، بالاتر نمي دانم، ترا به
خدا، بدنبال کارت برو و مرا رها کن.

زهري بازگشت ولي بعد از چند روز
امام را در مدينه ديد با تعجب پرسيد: از آن سفري که مي گفتيد اثري نديدم:

امام: «بلي يا زهريّ! ليس ما ظننت
و لکنّه الموت و له استعدّ، انّما الاستعداد للموت تجنّب الحرام و بذل الندي في
الخير».

آري اي زهري! آنطور که گمان کردي
نيست، آن سفر همانا مردن و سفر آخرت است، و براي آن آماده مي شدم، و آمادگي براي
مرگ، تنها با پرهيز ازحرام و بذل اضافي مال در راه خير تحقّق مي يابد.

*اندرز به ياوه گويان:

امام صادق عليه السلام فرمود: در
مدينه مردي بيکار و هرزه بود که مردم باکارهائي که از او سرمي زد مي خنديدند، او
مي گفت: علي بن الحسين مرا خسته کرده و نتوانسته ام او را بخندانم!! آنحضرت با
دونفر مستخدمي که بهمراه داشت از کنار او گذاشت، آن مرد مسخره عباي امام را از
دوشش برداشت و رفت ولي امام به او توجهي نکرد، مستخدمان او را تعقيب نموده و عبا
را پس گرفته و بدوش امام انداختند.

امام: اين شخص کيست؟

مستخدمان: مردي بيکار که مردم
مدينه را مي خنداند.

امام: «قولوا له: انّ الله يوماً
يخسر فيه المبطلون» به او بگوئيد: خدا را روزي است که در آن روز ياوه کاران زيان
خواهند ديد.

(امالي صدوق- ص220)

*اداي قرض:

مردي بنام اسامه در حال احتضار و
در آستانه مرگ بود. و امام که بر بالين او حاضر بود ديد آن مرد گريه مي نمايد، از
علت گريه اش جويا شد، مرد گفت: پانزده هزار دينار مقروضم و پولي براي پرداخت آن از
من باقي نمي ماند، امام فرمود: «لا تبک فهي عليّ وانت بري ءٌ منها»- گريه مکن، و
امت بعهده من و تو از پرداخت آن معافي. سپس امام قرض او را ادا فرمود. (بحار- جلد
46- ص56)

*کمک به مستمندان:

امام باقر عليه السلام درباره کمک
و دستگيري حضرت سجاد عليه السلام از مستمندان مي فرمايد:

«و کان عليه السلام ليخرج في
الليلة الظلماء فيحمل الجراب علي ظهره و فيه الصّرر من الدنانير و الدراهم و ربّما
حمل علي ظهره الطعام او الحطب حتّي يأتي باباً باباً فيقرعه ثمّ يناول من يخرج
اليه وکان يغطّي وجهه اذا ناول فقيراً لئلّا يعرفه فلمّا توفّي عليه السلام فقدوا
ذلک فعلموا انه کان علي بن الحسين عليه السلام و لمّا وُضع عليه السلام علي
المغتسل، نظروا الي ظهره و عليه مثل رکب الإبل ممّا يحمل علي ظهره الي منازل
الفقراءو المساکين.»

(خصال- جلد 2- ص100)

حضرت سجاد عليه السلام در شب تار
از خانه بيرون مي شد و انباني که در آن کيسه هاي دينار و درهم بود به دوش مي گرفت
و چه بسا غذا و يا هيزمي حمل مي نمود و خانه به خانه مستمندان را سر مي زد و درها
را مي کوبيد و بهر کس ازخانه خارج مي شد از آن مي داد و بهنگام کمک به افراد
مستحق، چهره خود را مي پوشيد تا او را نشناسند، چون وفات يافت و آن کمک ها را
نيافتند فهميدند که آن مرد علي بن الحسين عليه السلام بوده و وقتي حضرت را براي
غسل روي جايگاه قرار دادند و به پشت آن حضرت نگريستند، بواسطه گرفتن آن بارها براي
بردن بسوي منزلهاي مستمندان اثري، چون اثري که بر پشت شتر است، بر پشت امام عليه
السلام مشاهده نمودند.