حمد و ستایش خداوند

درسهايي از نهج البلاغه

خطبه 233

قسمت دوم

آيت الله العظمي منتظري

حمد و ستايش خداوند

اَحْمَدُهُ عَلي نِعَمِهِ
التُّؤامِ، وَ الآئِهِ الْعِظامِ، الَّذي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفا، وَ عَدَلَ فِي
کُلِّ ما قَضي، وَ عَلِِمَ بِما يَمْضِي وََ ما مَضي، مُبْتَدِعِ الْخَلائِقِ
بِعِلْمِهِ

در بحث گذشته، اولين بخش از خطبه
233 نهج البلاغه با شرح فيض الاسلام و يا خطبه 191 با تفسير محمد عبده را مورد
بررسي قرار داديم، و اکنون به دامه بحث مي پردازيم:

«احمده علي نِعَمِه التِّوام
(التُّؤام) و آلائه العظام».

ستايش مي کنم خداي را بر نعمتهاي
متوالي و پي در پي او و بر بخشش هاي بزرگش.

نعمتهاي متوالي و پي درپي

حمد وستايش مخصوص خداوندي است که
نعمتهايش پي درپي و پشت سرهم همواره به ما مي رسد و تمام وجود و بقاء وجود ما
وابسته به اين نعمتهاي الهي است. اگر يک يک اعضاي بدن را بررسي کنيم، ملاحظه خواهيم
کرد که خود اين اعضاء چه نعمتهاي بزرگي است و سلامتي آنها باز نعمتي است والا و
عظيم. همين چشم و گوش و زبان و بيني و و… را که خداوند به ما ارزاني داشته و آن
به آن آنها را حفظ مي کند و نگهميدارد، نعمتي است که هرگز کسي توان ستايش و شکر آن
را ندارد. اگر ما تفکّر در خلقت و آفرينش خودمان بکنيم، تا اندازه اي به اين عظمت
پي مي بريم. شما هر لقمه غذائي که بخواهي ميل کني از اول با چشم خود بايا آن را
ببيني و بررسي کني و اگر نقصي نداشت، آنگاه با دست خويش آن را برداري و در دهان
بگذاري. خداوند دندان را نيز خلق کرده است که غذا را خوب بجوي و نخستين مراحل هضم
غذا در دهان شروع مي شود. خداوند در دهان چشمه اي قرار داده است که بزاق (آب دهان)
را توليد مي کند و اين بزاق با غذا مخلوط مي شود و غذا را هضم مي نمايد. آنگاه غذا
وارد معده مي گردد؛ معده به ديگي مي ماند که حرارت دارد و غذا را خوب مي پزد، سپس
به موادي که قابل هضم باشد تبديل مي کند و سرانجام به کبد مي رسد. در هر صورت
غذائي که تناول مي کنيم در اين کارخانه هاي خدادادي از مواد نشاسته اي به قند ساده
تبديل مي شود و آنگاه مقداري از آن به خون و گوشت و استخوان تبديل شده و اضافه هايش
خارج مي گردد.

اکنون اين ساختمان دستگاه هاضمه را
با چه کارخانه عظيمي مي توانيد مقايسه کنيد که از يک طرف مواد پروتئيني و نشاسته
اي تحويل بگيرد و از طرفي ديگر گوشت و پوست و دندان و استخوان و خون تحويل بدهد؟
وه چه شگفت انگيز و اعجاب آور است آفرينشاسنان و تک تک اعضا و جوارح انسان! خداوند
چشمه اي را در دهان قرار داده و چشمه را در چشم قرار داه و اين اعضا را از تلف شدن
و گنديدگي و پوسيدگي نگهميدارد و همچنان سالهاي متمادي حفظ مي کند و لذا خود اين
اعضا نعمتي است عظيم که انسانها هرگز توان شکر کردن و حمد الهي بر اين نعمتهاي
والا را ندارند.

از آن طرف به ساير نعمتهاي الهي
بنگريد، همين شير گوارائي که از پستانهاي گاو بدست مي آيد چقدر عجيب و شگفت انگيز
است، چه کارخانه اي مي توان از يک طرفش کاه و جو و گندم تحويل بگيرد و از طرفي
ديگر شير گوارا تحويل دهد.

پس نعمتهاي الهي، مستمر و پي درپي
است، سلامتي اعضا و جوارح از يک طرف، نفس کشيدن و زنده بودن وعمل کردن مستمر
کارخانه هاي مهم داخلي بدن از طرفي ديگر و آ» همه نعمتهايي که اگر دقت کنيد سراسر
وجود ما و محيط زندگي ما را فرا گرفته است، چگونه مي توان آنها را سپاس گفت و خداي
را حمد و ثنا نمود؟ راستي زبانها عاجزتر از آنند که يک نعمت را هم شکر گويند چه
رسد به اين نعمتهاي بزرگ و بي شمار.

«تِوام»: تِوام يا تِئام و تُؤام،
جمع توأم بمعناي پي درپي و پشت سرهم است. اينکه دو قلو را «توأم» مي گويند به همين
معني است جرا که پشت سر هم مي آيند. «نعمه الْتوام» يعني نعمتهاي مستمر و پشت سر
هم خداوند.

«آلاء»: جمع «اِلي» است به معناي
نعمت. جمع «الي»، ائلاء است که همزه دوم را قلب هب الف و درهم ادغام مي کنيم و مي
شود آلاء.

«الّذي عظم حلمه فعفا».

خدائي که حلمش بزرگ است و مي بخشد.

حلم و بخشندگي خداوند

حلم خداوند بسيار بزرگ است، مانند
ما بندگان بي صبر و بي حوصله نيست که اگر از کسي ناملايمي ديديم، زمين و زمان را
بهم مي ريزيم و کائنات را خبر مي کنيم و افشاگري مي نمائيم و آبروي طرف را مي
ريزيم و از هستي ساقطش مي کنيم و حتّي مجال بازگشت به او نمي دهيم. خداوند را صبري
زياد است، آن همه که بندگان نافرماني و معصيتش مي کنند، با اين حال، نظر لطفش را
از آنان برنمي دارد و نعمتهايش را از آنها نمي گيرد و به ايشان مهلت مي دهد تا
شايد توبه کنند و به سوي او بازگردند. اگر انسان واقعاً برگردد و توبه کند حتّي
آدم آخر هم، خداوند از او مي گذرد و او را مي بخشد. حربن يزيد رياحي با آن گناه
بسيار بزرگي که مرتکب شده بود و راه را بر امام حسين (ع) و اصحاب و يارانش بسته
بود که مي توان گفت سرمنشأ تمام حوادث کربلا بوده است، با اين حال سرانجام در
لحظات آخر، توبه کرد و پشيمان شد و خداوند منّان، توبه او را پذيرفت.

اينجا است که بايد اين نکته را عرض
کنم خدمت باردران و خواهران: ما در روايت داريم که: «تخلّقوا باخلاق الله»- خودتان
را به اخلاق خداوند متخلّق کنيد؛ و اين يکي از اخلاق الهي است که انسان حلم داشته
باشد، و اگر لغزشي در کسي ديد، فوراً تمام گذشته و حال او را از ياد نبرد و به او
مجال بازگشت بدهد. اگر کسي- بر فرض- مرتکب اشتباهي شد، نبايد تا آخر عمر او را
ملامت و سرزنش کرد و آبرويش را برد، بلکه بايد او را نصيحت کرد شايد متنبّه شود و
خدمت کند؛ مگر اينکه يقين کنيم که طرف مي خواهد شيطنت کند و قصد بازگشت ندارد.

در هر صورت خداوند داراي حلمي بزرگ
است و هرگز تحت تأثير عواطف و احساسات وو… قرار نمي گيرد چون اينها از خصوصيات
اجسام است ولي ما هم بايد تا اندازه اي که مي توانيم، حلم داشته باشيم و در موارد
لغزش ديگران، بجاي طرد آنان، جذبشان کنيم و به خدمت کردن وادارشان سازيم.

«و عدل في کلّ ما قضي».

و خداوند در تمام قضاوتهايش به
عدالت رفتار مي کند.

عدالت در عالم تکوين و تشريع

خداوند در هر چيزي که حکم مي کند،
قضاوتش عادلانه است و بعدالت حکم مي کند. حال مقصود از اين قضاوت الهي، قضاوت در
عالم طبيعت و تکوين است يا در احکامي است که دارد و توسط پيامبر (ص) و ائمه (ع)
تشريع شده و به ما رسيده است. ممکن است هردو اينها منظور نظر حضرت باشد زيرا در هر
دو صورت، قضاوت الهي بر وفق عدالت است. بي گمان تمام دستورات و احکام خداوند بر
وفق عدالت و مصلحت است و هرگز ظلم و جور در آنها راه ندارد. و اما کارهاي تکويني
يعني نظام وجود و خلقت و آفرينش اين جهان هم بر وفق حکمت و عدالت است و روي هم
رفته، اين نظام، نظام أتمّ احسن است. شاعر مي گويد:

جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست            که هرچيزي بجاي خويش نيکوست

مرحوم ملاهادي سبزواري هم در
منظومه اش مي گويد:

ماليس موزوناً لبعضٍ من نغم                            ففي نظام الکلّ، کلٌّ
منتظم

آن نغمه هايي که به گوش من و شما
ناموزون مي آيد، تمام آنها در نظام تکوين بجاي خودش موزون و معتدل است پس اگر بنظر
ما چيزي بر خلاف حکمت باشد، ما اشتباه کرده ايم و گرنه نظام خلقت را خداوند با نظم
و حکمت قرار داده است و مصالح و مفاسد براي ما روشن نيست.

بنابراين، نظام طبيعت و تکوين بر
طبق عدالت و حکمت و حق است چنانچه نظام تشريع بر طبق حق و عدالت است، پس اين
«قضا»ئي که حضرت امير (ع) بيان فرموده است و بمعناي حکم است، ممکن است قضاي تکويني
باشد چنانکه امکان دارد قضاي تشريعي باشد.

«عدل»: خدا به عدالت رفتار مي کند.
معناي عدالت، اعتدال و ميانه روي است، پس اگر کسي را «عادل» بنامند، يعني آدمي است
ميانه رو و معتدل چه در عقائد و چه در اخلاق و چه در رفتار و اعمال.

«في کل ما قضي»: در هر چيزي که
خداوند حکم کرده و قضايش بر آن تعلق گرفته است، چه در نظام طبيعت و تکوين و چه در
نظام تشريع.

«و علم بما يمضي و ما مضي».

خداوند هم به گذشته علم دارد و هم
به آينده.

علم به گذشته و آينده

ما انسانها هم تا اندازه اي گذشته
را مي دانيم و حال را هم مي دانيم ولي آينده براي ما مبهم است و روشن نيست اما خدا
که زمان ندارد و ما فوق زمان است پس گذشته و آينده برايش يکسان است. من بارها اين
مثال را زده ام و اکنون بار ديگر براي تقريب اذهان آن را تکرار مي کنم:

زمان، مربوط به عالم طبيعت است

اگر فرض کرديم، شخصي ته چاه است و
يک نفر هم بالاي چاه ايستاده است. اگر يک ريسمان يا طنابي را بر بالاي چاه عبور
بدهند، آن کسي ه کبالاي چاه ايستاده، از اول تا آخر طناب را مي بيند ولي براي آن
شخصي که ته چاه است اين طناب، گذشته و حال و آينده دارد. يک قسمت از طناب را مي
بيند که از در چاه عبور مي کند مي گذرد، پس از آنکه گذشت، آن قسمت برايش گذشته است
و يک قسمت هم مي بيند که در حال گذشتن است ويک قمست ديگر از طناب هنوز بر سر چاه
نرسيده است که آن را ببيند و ردر آينده خواهد رسيد. پس آن قسمتي را که مي بيند در
حال گذشتن است، زمان حال را تشکيل مي دهد و قسمتي که گذشته، فعل ماضي است و قسمتي
که هنوز نيامده، فعل مستقبل و زمان آينده است. ولي آن کس که بيرون از چاه ايستاده
ونظاره گر طناب است، تمام طناب را يکسان و يکنواخت مي بيند و هرگز برايش فرق نمي
کند.

خداوند تبارک و تعالي و ديگر
مجردات که فوق عالم ماده و طبيعت هستند، بر تمام عالم ماده و طبيعت احاطه دارند پس
بر زمان هاي گذشته و حال و آينده هم احاطه دارند و فوق زمان هستند، اما من وشما که
جزء عالم طبيعت و ماده ايم، ماند همان آدمي مي مانيم که در ته چاه قرار گرفته بود.
اين عالم طبيعت هم چون چاهي مي ماند که حرکت دراد و حرکت هم زمان دارد زمان را
گذشته و حال و آينده تشکيل مي دهد و لذا براي ما که گرفتار اين چاه هستيم، زمانها
تفاوت دارد ولي خدائي که زمان و مکان ندارد و فوق عالم طبيعت و ماده است، گذشته
وحال و آينده برايش يکسان و بي تفاوت است. اولياء خدا هم چون با عالم غيب ارتباط
دارند، نسبت به آينده احاطه پيدا مي کنند.

در اين جمله حضرت متوجه مي شويم که
اول واژه «يمضي» را آورده است و سپس «مضي»، يمضي فعل مستقبل و آينده است ومضي فعل
ماضي، شايد مي خواهد بفرمايد: اينقدر خداوند به آينده احاطه دارد که لازم نيست از
علم گذشته، آينده را ببيند، مانند برخي انسانهاي دقت بين که از گذشته، آينده را
پيش بيني مي کنند. در مورد خداوند، قطعاً لازم نيست با ملاحظه گذشته، آينده را
بنگرد چرا که تمام اينده ها برايش روشن است و زمانها برايش تفاوتي ندارد که او خود
بالاتر از عالمِ ماده و زمان است.

«مبتدِع الخلائق بعلمه».

خداوند تمام آفريده ها را بوسيله
عملش ابداع کرده.

خلق و ابداع

در فلسفه مي گويند: فرق است ميان
خلق و ابداع. عالم طبيعت را «عالم خلق» مي نامند چون مسبوق به حرکت و مادّه است
اما مجموع عالم که مجردات هم جزء آن است، ابداعش مي گويند. ابداع مانند عالم ماده
نيست که شرايط زماني و مکاني لازم داشته باشد. من و شما نياز به مقدماتي داريم تا
به وجود بيائيم اما همه جهان اينچنين نيست که مقدمات و يا پدر و مادري داشته باشد
بلکه يکدفعه از کتم عدم به عرصه وجود آمده است و لذا آن را ابداع مي گويند.

علم فعلي و علم انفعالي

خداوند همه عالم را بوسيله علمش
ابداع و اختراع کرده است. اين چه علمي است؟

علم بر دو قسم است: 1- علم فعلي
2-علم انفعالي.

علم فعلي آن علمي است که علّت خلق
است. مثلاً يکنفر مهندس، نقشه اي را در ذهنش تنظيم مي کند، و سپس آن را در خارج
موجود مي سازد. اين علم که در ذهنش است، در حقيقت نقشه و علّت براي ايجاد است. علم
انفعالي اين است که بعد از خلقت مي آيد. آن ساختماني را که مهندس مي سازد، آنگاه
ما مي رويم آن را مي بينيم، ما به آن علم انفعالي پيدا مي کنيم. آن علمي که مهندس
داشت، علت ايجاد ساختمان بود اما علمي که ما پيدا کرديم، علمي است که تابع معلوم
است، يعني ساختمان از اول پيدا شده است، بعد ما علم به آن پيدا مي کنيم.

خداوند قبل از اينکه عالم را خلق
کند، علم دارد به عالم و همان علمش سبب ايجاد عالم مي شود، که براي تقريب ذهن،
مثال به مهندس زديم. اجمالاً علمي که مهندس به ساختمان دارد، قبل از پيدايش
ساختمان بوده است يعني از اول نقشه آن در ذهن ترسيم و تنظيم شده و سپس ساختمان
بوجود آمده است. اين را علم فعلي مي ناميم يعني علمي که سبب ايجاد است، اما علمي
که ما به ساختمان پيدا مي کنيم، علم انفعالي است چرا که اول ساختمان را مي بينيم
سپس از آن منفعل مي شويم و در ذهن ما علم پيدا مي شود. علم خداوند علم فعلي است،
يعني علمي است که علت موجودات و آفريده ها است.

ادامه دارد