عرش و کرسی

هدايت در قرآن

«تفسير سوره رعد»

آيت الله جوادي آملي

قسمت هشتم

عرش و کرسي

اولين مفسر، پيامبر است

بحث ما در جمله «ثم استوي علي
العرش» بود و گفتيم عده اي بر اين نظر پافشاري اشند که تفسير قرآن جز تلاوت آن
نيست و نبايد بخود اجازه بحث در مورد معارف و مسائل مطرح شده در آن را بدهيم ولي
اين نظريه مخالف با کتا خدا و سنّت معصومين (ع) است، اما مخالف با قرآن کريم است
چون قرآن کريم را خدا براي تدبر و تفکر نازل کرده و فرموده کتابي است که ما به سوي
تو نازل کرديم «ليدبّروا آياته» و بدين ترتيب مردم را به تدبر درآيات تشويق مي نمايد
و مي فرمايد: «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها»[1] آن کسي که
در قرآن تدبر نمي نمايد و معارف قرآن را درک نمي کند بر قلب او قفل است و يک سلسله
از امور سيئه، اقفال دل هستند. بنابراين معلوم مي شود که براي دلها هم قفلهايي
وجود دارد.

و از سوئي خداي متعال رسول الله
(ص) را مفسر قرآن معرفي نموده و فرموده است: «و انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما
نزّل اليهم»[2]
تو مبين اين آياتي هستي که براي همگان نازل شده است، و بايد برايشان تبيين و تشريح
نمائي. پس نخستين مفسر، خود رسول الله (ص) مي باشد. و چنانچه در آيه ياد شده مي
بينيم خداوند مي فرمايد: کتاب را به سوي تو نازل نموديم تا براي مردم تفسير و
تبيين کني و نفرموده است که تنها براي تلاوت نازل کرده ايم!

و در آيه ديگر فرموده «يتلوا عليهم
آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة»[3] و تعليم را
در کنار تلاوت ذکر فرموده، و مسئوليت پيامبر تنها تلاوت نيست بلکه تلاوت و تعليم و
تزکيه، هرسه ذکر شده است.

اما در مورد مخالفت اين نظريه با
روايات معصومين عليهم السلام نيز در دو شماره گذشته اشاره شد و اينک به خواست
خداوند به نقل بقيه رواياتي که در مورد «عرش» و معناي آن وارد گرديده است مي
پردازيم، و با توجه به روايات، اين مسأله که نبايد درباره معارف قرآن بحث نمود،
مطلب نادرستي است. در همين سوره مبارکه «رعد» آيه اي هست که دلالت مي نمايد بر
اينکه هرکس از معارف قرآن به اندازه استعدادش بهره مي گيرد «انزل من السماء ماء
فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا»[4] يعني علوم و
معارف مانند باراني است که از بالا مي بارد، هر ظرفي به اندازه ظرفيت خودش از اين
علوم مي گيرد، پس وقتي باران مي بارد و سيل حرکت مي کند هر وادي و هر دره و هر
گودي به مقدار ظرفيت خود از آب بهره مي برد. بنابراين، اصل بحث و تدبر و تفکر در
حريم اين آيات لازم و ضروري است.

همه اشياء متکي به خدا هستند

مطلب دوم اينکه اگر بعضي از آيات
قرآن روشن نيست؛ بعضي از آيات ديگر آن صريح است که امّ الکتاب مي باشد و قرآن آنها
را محکمات مي نامد زيرا آيات ديگر را تبيين مي نمايد. محکمات قرآن کريم آيات صريح
و روشن است، در قرآن کريم آمده «الله خالق کل شيء»[5] پس هرچه
اطلاق شيء بر او مي شود، مخلوق الله است، و تدبير و سرپرستي آن به عهده او است،
لذا به دنبال آن فرمود «و هو علي کل شيء وکيل».

جهان امکان از جهت حدوث و بقاء به
ذات اقدس حق متّکي مي باشد و از اين رو فرمود: «ان الله يمسک السموات و الارض ان
تزولا و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حليما غفورا»[6] خداوند
آسمانها وزمين را نگه مي دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و اگر منحرف گردند جز او
نمي تواند آنها را حفظ نمايد، و همانا او حليم و غفور است. بنابراين بر هرچه «شيء»
در جهان امکان، اطلاق گردد به خدا متکي است نه اينکه خدا بر چيزي تکيه نمايد و عرش
تکيه گاه او باشد و حامل «الله» باشد، اين سؤال براي کسي که تدبّر در قرآن دارد
پيش نمي آيد، و براي شخص مُوحد که با الفباي قرآن کريم آشنا است روشن مي باشد که
خاي متعال منزه از آن است که بر چيزي استقرار داشته باشد و جسمي و مانند آن حامل
حق تعالي باشد، اگر خداي روي تختي قرار بگيرد و حامل ذات مقدس او باشد مانند ديگر
موجودات خواهد بود، در حالي که مثل و مانندي ندارد. و در اين آيه هيچ خلاف و
ابهامي وجود ندارد، و چنانچه ابهامي در آيه و يا روايتي وجود داشته باشد به برکت
اين آيه ابهام آن برطرف مي شود، بنابراين نمي توان «استوي علي العرش» را چنين معني
نمود که خداوند بر عرش تکيه و استقرار دارد و عرش حامل ذات مقدس او است، همانگونه
که نمي توان گفت: قرآن را نبايد تفسير کرد و تفسير قرآن همان تلاوت او است، بلکه
قرآن براي تدبّر است.

فلک نهم، فرضيه باطلي است

مطلب سوم اين بود که عرش را حمل
کرده اند بر فلک نهم، و اينهم درست نيست، زيرا علمي که پايه اش بر فرضيه است،
متزلزل و لرزان است و نمي توان آيات قرآن را بر آن حمل نمود، و گفت آيه کريمه همان
مطلبي را که علم گفته است تبيين مي نمايد!! البته قضايا و مسائل نظري که به بديهي،
ختم مي شود، روي اصول عقلي جزمي که انسان روي همان اصول عقلي خطوط کلي دين را
تشخيص مي دهد، حساب ديگري دارد و عقل مستدل همانطوري که قبلا گذشت چراغ است براي
تشخيص راه، ولي فرضيه علمي را نمي توان مفروغ عنه گرفت و آيه اي را بر آن حمل کرد،
و آنهائي که عرش را بر فلک نهم حمل نموده اند با تحولي که در مسائل هيئت و نجوم
پيش آمد، معلوم شد که حق تا حدودي با قدما بوده نه با بطليموس و طرفداران او و
بطلان اين نظريه روشن شد.

استيلا بر مقام فرمانروائي

مطلب چهارم اين بود که «استوي علي
العرش» معني کنائي آن منظور است، يعني استيلا و استعلا بر مقام فرمانروائي، اين
معني في الجمله صحيح است زيرا فردي که بر جامعه اي حکومت مي کند و همه از آن حاکم
پيروي مي نمايند، مسأله تخت و فرمانروائي مطرح است، ولي در مورد آيه، کنايه از يک
حقيقت است نه کنايه از يک اعتبار. اگر ما بگوييم فلان سلطان بر تخت فرمانروائي
نشست، نشستن بر تخت درباره او کنايه از رسيدن به مقام اعتباري است يعني به سمت
سلطنت و رياست رسيده است، و لازم نيست تختي در کار باشد، بلکه تخت کنايه از مقام فرمانروائي
است و کنايه از يک امر اعتباري، ولي آيا در مورد خداي متعال که مي گوئيم «استوي
علي العرش» نيز کنايه از يک امر اعتباري است که در جهان تکوين سهمي ندارد يا نه
واقعيتي است و اين کنايه از آن واقعيت است. روايات، اين مسأله را تبيين مي نمايد
که مقام فرمانروائي خداوند مقام تکويني است نه اعتباري، و لذا بعد از آن مسأله
تدبير را مطرح مي نمايد، تدبير علمي يا عملي که هر دو عين يکديگرند. در سوره
«حديد» فرموده است «هو الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش
يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو
معکم اين ما کنتم و الله بما تعملون بصير»[7] او است
خدائي که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، آنگاه بر عرش استيلا يافت، مي داند
آنچه در زمين فرو مي رود و هرچه ازآن برمي آيد و آنچه از آسمان نازل مي گردد، و
آنچه بالا مي رود، و او هرکجا باشيد با شما است و خداوند بهرچه انجام مي دهيد آگاه
است.

چنانچه ملاحظه مي شود، تدبير علمي
در اين آيه تبيين شده است، و در سوره يونس که مسأله «استوي علي العرش» را بيان مي
نمايد چنين مي فرمايد: «ان ربکم الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ثم استوي
علي العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه افلا
تذکرون»[8] به حقيقت
پروردگار شما خدائي است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر عرش استيلا
يافت؛ امر آفرينش را تدبير مي نمايد و جز به اذن او کسي شفيع و واسطه نمي تواند
باشد، او پروردگار شما است پس او را عبادت نمائيد. چرا متذکّر اوصاف الهي نمي
شويد؟ در اي آيه نيز «استوي علي العرش» را به عنوان تدبير تبيين مي نمايد.

عرش، همان علم است

اما در مورد روايات، تعدادي از
روايات مربوط به اين مسأله در شماره هاي گذشته ذکر شد و اينک به نقل بقيه آن
روايات مي پردازيم که نشانگر اين واقعيت اند که عرش مقام علمي است و فرشتگان حامل
اين علم اند و فرشتگان و عرش تحت ربوبيت رب العالمين مي باشند، و آن مقام، مقام
علم فعلي حق تعالي مي باشد. در «علل الشرايع» و نيز در «من لا يحضره الفقيه»
روايتي در اين باره نقل گرديده که: انما سميت کعبة لأنها مربعة» کعبه از اين جهت
کعبه ناميده شده که داراي شکل مکعب است، داراي چهار ديوار و يک سقف و يک سطح است
که شکل مکعب يافته است، آنگاه مي فرمايد: «و صارت مربّعة لانّها بحذاء البيت
المعمور و هو مربع» و چون در مقابل «بيت المعمور» قرار گرفته که در آسمان واقع و
مربع است، به آن نيزشکل مربع داده شده «و هو بحذاء العرش و هو مربّع و صار العرش
مربّعا لأن الکلمات الّتي بني عليها الأسلام اربع وهي: سبحان الله و الحمد لله و
لااله الّا الله و الله اکبر، و سمّي بيت الله الحرام لأنّه حرم علي المشرکين ان
يدخلوه و سمّي البيت العتيق لانّه اعتق من الغرق»[9]و بيت
المعمور در مقابل عرش است که مربّع است براي اينکه کلماتي که معارف اسلام بر آن
بنا گرديده چهار چيز است که عبارت است از «سبحان الله و الحمد لله و لااله الّا
الله و الله اکبر» که تنزيه حق تعالي از هر نقص و عيب و حصر حمد براي خداوند است،
چرا که تمام نعمت ها از او است و حمد هم در برابر نعمت است پس تمام محامد براي
خداست، و چون احدي در جهان هستي واجب نيست و خالق و ربّ و شايسته معبود بودن نمي
باشد پس جز او خدائي نيست و از آنجا که هيچ کس نمي تواند توصيف ذات مقدس او نمايد،
و برتر از آن است که به فکر احدي بيايد، پس خداوند اکبر است يعني اکبر از اينکه
وصف شود، نه اکبر من کل شي ءٍ.

بنابراين، چهار پايه عرش اين چهار
کلمه است، يعني اين چهار علم است، تمام علوم يا به تنزيه حق باز مي گردد يا به
تحميد و يا به توحيد و يا به تکبير او، همه معارف به اين چهار معرفت برمي گردد و اين
چهار معرفت هم ارکان چهارگانه عرش خدا مي باشند، پس عرش، همان علم است نه اينکه
تختي باشد از چوب يا از فلز و غيره و آن عرش مقام علم است که وقتي تنزيل مي نمايد،
مي شود بيت المعمور، وقتي به جهان طبيعت مي آيد، مي شود کعبه.

فاصله تا عرش

مرحوم طبرسي در جلد اول کتاب
احتجاج صفحه 259 نقل مي نمايد که ازامير مؤمنان (ع) سؤال شد: از جائي که شما
ايستاده ايد تا عرش چقدر فاصله است؟ حضرت فرمود: «من موضع قدمي الي عرش ربّي ان
يقول قائل مخلصا لا اله الا الله» از جائي که ايستاده ام تا عرش پروردگارم به
اندازه گفتن يک لا اله الا الله از روي اخلاص، فاصله است. و چنانچه اين کلمه را با
اخلاص بر زبان جاري نمائي با عرش الهي ارتباط يافته اي. مرحوم صدوق رضوان الله
عليه از حضرت صادق (ع) نقل نموده که فرمود: «قول لااله الا الله ثمن الجنّة»[10] گفتن «لا
اله الا الله» بهاي بهشت مي باشد و نيز اين حديث را از رسول خدا (ص)که فرمود: «من
قال لااله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم
الله عزوجلّ»[11]
– کسي که از روي اخلاص لااله الا الله بگويد داخل بهشت مي شود و اخلاص به اين است
که لااله الا الله ميان او و انجام محرمات حائل و مانع گردد.

امير مؤمنان عليه الصلوة و السلام
در ادامه پاسخ به «ابن کوّا» در روايتي که از احتجاج نقل شد به آيه اي از سوره
فاطر استناد نموده «اليه يصعد الکلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»[12] کلام طيّب
و عمل صالح به جانب خداوند بالا مي رود، يعني هنگامي که لا اله الا الله از روي
اخلاص و عمل شايسته باشد، اين دو به سوي «الله» صعود مي نمايند. معلوم است که
خداوند را سمت و جانبي نيست «فاينما تولوا فثم وجه الله»[13] بهر جانب
روي آوري بسوي خداوند روي آورده اي. حضرت با استناد به آيه ياد شده مي فرمايد که
راه ارتباط با خدا کلمه توحيد و اخلاص عمل است، بدين ترتيب روشن مي شود که «عرش»
تخت و جسم نيست که در جائي از آسمان واقع شده باشد تا انسان به آنجا متوجه شده و
رو نمايد.

در روايت ديگر از امير مؤمنان (ع)
سؤال شد فاصله ميان آسمان و زمين چقدر است؟ امام در پاسخ فرمود: باندازه شعاع ديد
چشم و رسيدن دعاي مظلوم، يعني آسمان ظاهري همانجاست که چشم آن را مي بيند و تا
آسمان معنوي باندازه رسيدن آه ستمديده اي فاصله است.

حاملان عرش، حاملان علم خدا

مرحوم کليني رضوان الله عليه در
کافي نقل مي کندکه صفوان مي گويد مرد محدّثي از من خواست تا او را خدمت امام هشتم
برسانم، از امام اجازه خواستم و حضرت اجازه داد و سپس بر امام وارد شد و از مسائل
حلال و حرام سؤال نمود و بعد از آن پرسيد:

«افتقر ان الله محمول؟ فقال
ابوالحسن عليه السلام کل محمول مفعول به مضاف الي غيره محتاج…»[14] آياقبول
داريد که خداوند محمول است؟

امام: هر محمولي فعلي بر او واقع
شده و بديگري نسبت دارد که حامل است، و «محمول» اسمي است که در تعبير دلالت بر نقص
دارد و «حامل» فاعل است و بر مدح دلالت مي نمايد و هم چنين است قول گيرنده که مي
گويد: فوق، تحت، اعلا، اسفل (زير، زبر، بالا، پائين) و خداوند فرموده است «و له
الاسماء الحسني فادعوه بها» خدا را نامهائي نيکو است او را به آن نامها بخوانيد، و
در هيچ يک از کتابهاي آسمانيش نفرموده که او «محمول» است، بلکه فرموده حامل است در
صحرا و دريا و نگهدارنده و حافظ آسمانها و زمين از سقوط و زوال مي باشد، و از هيچ
مؤمني به خدا و به قدرت و عظمت او، شنيده نشده است که در دعايش خدا را بعنوان «يا
محمول» بخواند!!

مرد محدث: خداوند خود فرموده است:
«و يحمل عرش ربک فوقهم يومئذ ثمانية» و فرموده «الذين يحملون العرش»- عرش
پروردگارت را هشت فرشته بالاي سرشان حمل مي نمايد. و فرموده: کساني که حاملان
عرشند.

امام: عرش که خدا نيست، عرش نام
علم و قدرت است که همه چيز در او هست آنگاه فعل حمل را به مخلوقاتش نسبت و استناد
داده است از اينرو که از آن مخلوقات بواسطه حمل عرش عبادت خواسته، و حاملان عرش
حاملان علم خدايند و مخلوقي هستند که گرد عرش او تسبيح مي گويند و به علم او عمل
مي نمايند و فرشتگاني هستند که اعمال بندگان را مي نويسند، و از اهل زمين هم بسبب
طواف بدور خانه خود (کعبه) عبادت خواسته و خداوند بر عرش استيلا دارد چنانچه
فرموده، و عرش و حاملان عرش و طواف کنندان آن را خدا حامل و حافظ است و نگهدارنده
و قائم بر هر نفس و فوق هر چيزو بر هر چيز برتري دارد و درباره خداوند کلمه
«محمول» و «اسفل» به تنهايي بي آنکهبهکلمه ديگري وصل شود گفته نمي شود، چرا که در
اين صورت لفظ و معني هردو خراب مي گردد.

مرد محدّث: شما آن روايت را دين
ترتيب تکذيب مي نمائيد که مي گويد: چون خداوند به خشم آيد، فرشتگان حامل عرش
سنگيني آن را بر دوش خويش احساس نموده و به سجده افتند و چون خشم الهي تسکين يابد
احساس سبکي نمايند و به جايگاه خويش بازگردند؟

امام: بگو از آن روزي که خدا بر
شيطان لعنت فرستاده و بر او غضب نمود تا امروزکي از او خشنود گرديده است؟ و بنا به
گفته تو که خدا هميشه بر او و بر دوستان و پيروانش خشمگين است (پس بايد حاملان عرش
هميشه در سجده باشند) و چگونه جرئت اين را داري که پروردگارت را به تحول و دگرگوني
احوال نسبت دهي و بگوئي که آنچه بر مخلوقات حادث مي شود بر او نيز حادث مي گردد،
او منزه و برتر از اين است، با موجودات که از ميان مي روند نابود نمي شود و با
آنها که تغيير مي يابند تغيير نمي نمايد، و با تبديل شدگان، تبديل نمي پذيرد و غير
او همه در يدِ قدرت او و تحت تدبيرش هست، همه به او محتاج و او از غير خويش بي
نياز مي باشد.

نکته ديگري که در اين روايت در
کلام امام (ع) بود اين است که اسم دو نوع است: اسم قبيح و اسم حسن و نيکو. اسمهاي
قبيحه ارتباطي با خداوند ندارد و در ميان اسمهاي حسنه، احسن الأسماء، اختصاص به
خداوند دارد، حضرت در اين روايت به آن مرد خاطر نشان ساخت که «محمول» اسم نقص است
و براي خداوند نه تنها اسم نقص وجود ندارد بلکه اسمهاي حسن هم نيست «له الأسماء
الحسني» افعل التفضيل مي باشد يعني بهترين اسمهاي حسن براي او است، آنگاه امام مي
فرمايد: عرش مقام علم و قدرت فعلي خدا است نه علم و قدرت ذاتي او، اين علم و قدرلت
فعلي، به آن علم و قدرت ذاتي او تکيه دارد، و سپي مرد محدث در مورد آن روايت مجعول
با امام سخن مي گويد که وقتي مثلاً انساني معصيت مي نمايد خداوند خشمناک مي شود، و
عرش سنگين مي شود و وقتي توبه کرد راضي مي شود، اما در مورد شيطان که خداوند بر او
غضب نموده و هرگز راضي نگرديده و فرموده «و ان عليک لعنتي الي يوم الدين» پس هميشه
عرش بايد سنگين باشد، در صورتي که خداوند هم مانند مخلوق نيست که عصباني يا راضي
شود و حالش دگرگون گردد بلکه تمام حوادث تاريخي و رويدادهاي مادي در قملرو حکومت و
قدرت او است و امير مؤمنان (ع) در اين رابطه مي فرمايد: «لا يجري عليه الحرکة و
السکون و کيف يجري عليه ما هو اجراه و يحدث فيه ما هو احدثه» قانون حرکت و سکون را
خدا آفريده و حوادث را او پديد آورده، چگونه چيزي ازخود او صادر گرديده بر او
حکومت نمايد؟

حاملان عرش و استغفار براي مؤمنين

در قرآن کريم در يک مورد درباره
حاملان عرش آمده که براي اهل زمين استغفار مي نمايد «و يستغفرون لمن في الارض»[15] و در مورد
ديگر آمده براي مؤمنان طلب آمرزش مي کنند «و يستغفرون للذين آمنوا»[16] جمع ميان
اين دو آيه اين است که آنها غير از مؤمنان را بدليل اينکه بي نور و تاريک اند نمي
بينند و مؤمنان را که روشن و نوراني مي باشند مشاهده نموده و برايشان درخواست
مغفرت مي کنند بنابراين «لمن في الأرض» هم همان «الذين آمنوا» مي باشند.

 



[1]– سوره محمد،
آيه 24.