خود فريبي و تسويف

«تجلّي عرفان از مناجات ماه
شعبان»

خود فريبي و تسويف

آيت الله محمدي گيلاني

قسمت نهم

*موضوع چشمگير در اين فراز، موضوع
خود فريبي و تسويف است که از حب دنيا تغذيه مي شود *طبع ثاني شدن خود فريبي *جمله
معروفه «حبّ الدنيا رأس کل خطيئة مقال همه پيمبران عليهم السلام است *راز هبوط
آدمي به جهان طبيعت *عنايت خداوند متعال در ايجاد علاقه بين آدمي و حيات ارضي *با
بزک و آرايش زمين به موجودات جمادي و نباتي و حيواني که فتّان دلها گرديده، اکثر
اهل زمين از نظر قرآن همانند چارپايان بارکش براي مؤمنينند *خود فريبي و تسويف،
خود فراموشي، خدا فراموشي *سينه هاي آنان، آوردگاه جنگ با صالحان و زبان و دست و
اعضايشان، آلات شيطانند، حتّي قرآن را با زبان شيطان مي خوانند *نامه اين فجّار،
جهنم افروز است بخلاف سينه پاکان که مصحف آيات بنيّات است *عمل قليل با اخلاص،
کثير است *بازگشت از تسويف و داستان سيد حميري.

قوله:

«الهي قدر جرت علي نفسي في النظر
لها فلها الويل ان لم تغفرلها. الهي لم يزل برک علي في ايام حياتي، فلا تقطع برک
عني في مماتي. الهي کيف آيس من حسن نظرک لي بعد مماتي و انت لم تولني الا الجميل
في حياتي. الهي تول من أمري ما أنت أهله وعد بفضلک علي مذنب قد غمره جهله»:

«الهي؛ بر نفس خويش ستم کردم در
اينکه براي استکمالش به اعتقاد حق و عمل صالح، بيحا مهلتش دادم (و به تسويف و
خودفريبي گرفتارش نمودم) پس واي بحالش اگر او را نيامرزي. الهي، همواره خير گسترده
ات در ايام حياتم بر من جريان دارد، اين خير گسترده ات را در مماتم از من قطع مکن.
الهي، چگونه از حسن عنايتت بعد از مرگ مايوس مي شوم در صورتي که اين توئي که در
حياتم، جز خير و جميل بهمن روا نداشتي. الهي، امورم را آنگونه که شايسته تست به
انجام راسن و فضل خود را به گنهکاري که غريق امواج جهالت است، بازگردان».

موضوع مهمي که در اين فرازهاي
ازمناجات مورد بحث، جلب توجه مي کند، موضوعي است که فراز: «جرت علينفسي في النظر
لها» در بر دارد. نظر همانگونه که بمعني «ديدن و تأمل کردن» آمده است، بمعني
«انظار و مهلت دادن» نيزآمده که همين معني در فقره ياد شده، منظور است و ما آن را
مساوي با «تسويف و خود فريبي» تفسير نموديم که اين صفت رذيله، ريشه عريق در «طول
امل» دارد. و نهايتاً از حب دنيا متغذي مي گردد و مولانا النراقي «قدس سره الشريف»
در «جامع السادات» مي گويد:

«قدورد انّ اکثر اهل انار صياحهم
من سوف، يقولون واحزناه من سوف» (ج3- ص33). –روايت شده که ناله بيشتر اهل جهنم از
«سوف» (مماطله و بتأخير انداختن) است و ناله واحزناه از سوف گفتن و مماطله وظايف
سر مي دهند.

«سوف» مانند «س» بر فعل مضارع داخل
مي شود و آن را به آينده اختصاص مي دهد و آينده مستفاد از «سوف» طولاني تر از
آينده مستفاد از «س» است، و بسا افعالي که به آينده موکول مي شوند، هرگز توفيق
انجام آنها بدست نمي آيد و ازقبيل أماني وآرزوهاي ناشدني محسوب مي گردند و کثيري
از افراد به اين بليه مبتلايند که انجام اموري- و خصوصاً امور مربوط به نيکبختي
دنيا و آخرت- را به آينده موکول مي کنند و خود را فريب مي دهند بگونه اي که اين
خود فريبي براي آنان «طبع ثاني» مي شود و در چنين معيشت سختي دست و پا مي زنند و
چه ضرب المثل عالي است!: «فلان يقتات السوف»- يعني فلاني غذايش «سوف» گفتن و
مماطله کردن است، و دائماً «آينده انجام مي دهم!» را نشخوار مي کند.

تسويف و طول امل

روشن است که تسويف و به آينده
موکول کردن انجام امور، لازمه پندار بقاء و گرايش شديد در توابع بقاء از اموال و
اهل و اولاد و ديگر متعلقات است که اين ملزوم را «طول امل» و آرزوي دراز مي نامند.
و چنانکه گفتيم از حب دنيا تغذيه مي شود. «حب الدنيا راس کل خطيئه» که در کافي
شريف از امام زين العابدين (ع) روايت مي کند که آن حضرت اين تعبير (حب الدنيا راس
کل خطيئه) را به همه انبيا و علما نسبت مي دهند و در يک خبر نسبتاً طولاني حسد
قابيل را که منشأ قتل برادرش هابيل شد، بيان فرموده، سپس مي فرمايد:

«فتشعب من ذلک حب النساء و حب
الدنيا و حب الرياسة و حب الراحة وحب الکلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال
فاجتمعن کلهنّ في حب الدنيا، فقال الانبياء و العلماء بعد معرفة ذلک: حب الدنيا
رأس کل خطيئة، و الدنيا دنيا آن: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة».

(اصول کافي- ج2-ص317)

: «از آنچه ياد کرديم (تکبر ابليس
و حرص آدم و حسد قابيل) حب نساء و حب دنيا و حب رياست و حب راحت و حب کلام و حب
برتري جويي و ثروت، نشأت گرفت و مآلأ هفت خصلت شدند که جملگي مندمج در حبّ دنيايند
و بعد از شناخت اين واقعيت بوده که انبيا و علما فرمودند: حب دنيا مرکز فرماندهي و
منشأ همه خطاها و معاصي است؛ البته دوگونه دنيا داريم: دنيايي که بلاغ است يعني
بقدر کفايت است و دنيايي که ملعونه و دور از رحمت حقتعالي است».

و ناگزير از تببين اصلي در اين
مسئله ايم:

علاقه بين انسان و مستقرش

عنايت خداوند متعال اقتضاء داشته
که استکمال انسان و وصولش به آخرين درجات سعادتش که لقاء الله تعالي است، بوسيله
اعتقاد حق و عمل صالح باشد و بديهي است که اين امر، تدريجيّ الحصول و نيازمند به
ماده قابله است و بحکم تلازم بين ماده و صورت، ناچار ماده مفروض، مصور به صورت
جسماني است و مآلاً چنين نشأه اي، دنيا و جهان طبيعي است که علي الدوام، متبدّل و
سيّال است و اوصاف و اعراضش- بدون استثناء- در همه ابعاد، دگرگون و متغير است و
بنابراين، هبوط آدمي به عالم ماده و تدريج و استقرارش در زمين و بهره گيري از متاع
دنيوي براي مدتي، يک حقيقت ضروري و لزومي است و همين است معني آيه کريمه «و قلنا
اهبطوا بعضکم لبعض عدوٌّ لکم في الأرض مستقرٌّ و متاعٌ الي حين» (آيه 36 از سوره
بقره)

و از عنايت خداي تعالي به استکمال
آدمي و ايصالش به غايت قُصوي اين بوده که براي ايجاد علاقه بين آدمي و مستقرش،
آنچنان زمين را با موجودات گوناگون از جماد و نبات و حيوان، زينت و زيبائي بخشيد
که فتّان دلهاي بسي از صاحبدلان گرديد، و وجد و شيفتگي به جمالش، منشأ فسادها
دربحر و برّ شد و از سوي ديگر، همين بزک و آرايش موهبت شده بزمين بوده که با تسخير
دلهاي بني آدم، زمين را عمران و آبادي بخشيده و مَتْجَر اولياء الله ساخت، و بيشتر
از فرزندان آدم براي تأمين اين مقصد و عنايت الهي همانند چارپاياني هستند که شبانه
روز در خدمت اولياء الله تعالي به بارکشي مشغولند و خود نمي دانند و دائماً به فکر
اختراع و اکتشاف و تکيمل صنايع و تسهيلات معيشت در ابعاد گوناگون زندگي هستندو اين
بارهاي سنگين و طاقت فرسا را به دوش فکر و بدن مي کشند و دريغا که خود در غفلت
غوطه ورند و از عنايتي که پروردگار نيل به آن را در امکانشان قرار داده يعني لقاء
الله تعالي، بکلي غافلند و در ميان اين فاعلهاي بالتسخير غفلت زده افراد خوش نيت و
خوب طينتي نيز وجود دارند که اي کاش با اين خدمتگذاري تحسين بر انگيزيقظه اي بهره
آنان مي شد، و مي توانيد در اين کريمه شريفه، تأمل فرموده و به عرضم گواهي دهيد:

«و لقد ذرأنا لجهنم کثيرا من الجن
و الإنس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها
اولئک کالأنعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» (سوره اعراف- 179) زيرا اين بد
فرجام هاي موصوف را همانند چارپايان بار بردار که اثقال جامعه را به گرده مي کشند
معرفي فرموده است.

خود فراموشي معلول خدا فراموشي است

باري! اين جمال فتان حيات دنيا نه
فقط بي اعتقادهاي به مبدأ و معاد را فريفته بلکه اکثر پيروان شريعت و معتقدان به
مبدأ و معاد را نيز فريفته و از صراط مستقيم گمراهشان ساخته که يک شاخه از اين
گمراهي، تسويف در اکتساب توشه واپسين و تحصيل اعتقاد حق و انجام عمل صالح است که
همان خود فريبي ملازم با خود فراموشي که معلول خدا فراموشي است: «نسوا الله
فانساهم انفسهم» (آيه 19 از سوره حشر).

نتيجه اين فراموشي، تاريک دلي و
کوري بصيرت است که ملازم با «معيشت ضنک» است و در «تبلي السرائر»، «اعمي» محشور مي
شود و به پروردگار عزو جل اعتراض مي کند که من بينا بودم، چرا کور محشورم نمودي؟
پاسخ خود را مي شنوم و به او گفته مي شود: آن چشم که وسيله بينايي تو در دنيا بوده
چشم عاريتي بوده نه آخرتي: «من اعرض عن ذکري فانّ له معيشه ضنکا و نحشره يوم
القيامه اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قد کنت بصيرا قال کذلک أتتک آياتنا فنسيتها
و کذلک اليوم تنسي» (آيات 124 و 125 و 126 از سوره طه)

يعني چشم داشتي اما چشم آخُر بين،
نه چشم آخِر بين، همچنانکه ضياء و روشني جهان طبيعت نيز عاريتي است نه ذاتي، زيرا
با نور آفتاب استضائه مي يابد و با «اذا الشمس کورت» به اصل خود که تيرگي است برمي
گردد و اين تيره در و نانند که صدورشان آوردگاه جنگ با پاکان و صالحان است و مملوّ
از اتهام و سوء ظن و افتراء و لعنت و خيانت و ايذاء و سباب و صدها ملکات موذيه است
و پيوسته آتش جهنم الهي بر آن اشراف دارد: «نار الله الموقده التي تطلع علي
الأفئده» (سوره همزه- آيه 6).

و همين است معيشت ضنک که رسول الله
(ص) آنرا به عذاب قبر و برزخ تفسير فرمودند:

«يسلط عليه تسعة و تسعون
تنّيناً… ينفخون في جسمه الي يوم يبعثون».

و اينها مظاهر شيطانند، زبان و دست
و چشم و گوششان جملگلي آلات شيانند وحتي تلاوتشان قرآن مجيد را به لسان شيطان است.
يعني لسان مضاف به انانيّت که حقيقت ابليس است و درباره اينگونه افراد است آيه:
«يلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و يقولون هو من عند
الله و ما هو من عندالله» (آل عمران- آيه 78) يعني برخي از احبار يهود و ملايان آنها،
هوسات نفساني و هواجس شيطاني را با زبان پيچي و شيّادي بجاي کتاب آسماني به خورد
مردم مي دهند در صورتي که از کتاب الله نيست. [مورد نزول گرچه اخبار و ملايان آنها
است ولي موجب تخصيص به آنها نمي شود و مناط که حقيقت شيطاني يعني «انانيت» است عام
است.]

بلي! نامه سيه دلان فجار و
تبهکرداران که محتوايي جز فنون افتراء و انحراف و اباطيل و عداوتها و خصومتها
ونظاير اينها ندارد، جهنم افروز است: «انّ کتاب الفجار لفي سجّين» (سوره مطففين-
آيه 7).

همين آتش سوزان خاموش ناشدني است
که قرآن، مردم را از آن بر حذر مي دارد و مي فرمايد: «فاتقوا النّار التي وقودها
الناس و الحجارة» (سوره بقره- آيه 24) يعني بهراسيد از آتشي که فرو زينه و
آتشگرانه اش مردم و سنگ است. و لله درّ الشاعر:

ز نفس آتش فتاده در جهنم             زوي سوزد همي ابليس و آدم

سينه اهل بصيرت

و اما اهل يقظه و بصيرت که از فتنه
زينت اين عجوزه حولاء رهيدند، و نظر به نفس و مهلت دادن به آن را خود فريبي آشکار
ديدند، و در رياضت نفس کوشيدند، صدورشان، مصحف آيات بينات خداي عزوجل گرديد: «بل
هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم» (آيه 49- سوره عنکبوت):

جانِ پاکان، کتاب مسطور است        رق منشور،بيت معمور است

اين صدور است که روزان و شبان
ملائکة الله تعالي بر آنها نزول مي نمايند، و صاحبان آنها مختلف الملائکه اند و
چون علي الدوام صحنه ذکر انبياء و اولياء خداي سبحانند، مزار انبياء و اوليائند، و
تجليگاه حق تعالي مي باشند: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم
الملائکه» (آيه 30 از سوره فصلت).

و همين جانهاي پاکند که عمل قليل،
بمانند شجره طيبه در بلد طيب، در آنها بالنده زايد الوصف مي يابد و در خبر مخاطبه
خدايتعالي با داوود (ع) چنين آمده: «يا داود اسمع مني و لا اقول الا حقا، الا ان
اوليائي يکفيهم من العمل ما يکفي الطعام من الملح»- اي داود ازمن بشنو که جز حق
نمي گويم، هان، اولياء من براي آنان کافي است از عمل، آن مقداري از نمک که براي
غذا کافي است.

و همين است معناي وصيت رسول الله
(ص) با اميرالمؤمنين (ع): «يا علي اخلص في العمل يجزک القليل» و معناي خطاب الله
تعالي به موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام: «يا موسي ما اريد به وجهي فکثير
قليله و ما اريد به غيري فقليل کثيره» (کتاب روضه وافي- ص33) و اصل در اين روايات
و نظائر اينها آيه شريفه: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لايخرج
الا نکداً» است (آيه 58 از اعراف) و آيه: «مثل الذين ينفقون اموالهم… انبتت سبع
سنابل» و آيه: «کلمة طيبه کشجرة طيبه» و امثال اينها است.

حاصل آنکه مآل کار مبتلايان به
تسويف و خود فريبي، لحوق به فجار است مگر آنکه الطاف رباني دستگيرشان گردد که بسا
ممکن است به اولياء الله تعالي بعد از امداد الهي ملحق شوند.

سيّد حميري

اسماعيل بن محمد حميري معروف به
سيّد حميري، شارب الخمر و بد سابقه که به تسويف و خود فريبي دچار بوده، الطاف الهي
در يکي از طرق مدينه منوره بهره وي گرديد و امام صادق (ع) را ملاقات نموده درحالي
که ابريقي از خمر همراهش بوده، امام به وي فرمودند: حميري در ابريقت چيست؟عرض کرد:
شير است، فرمودند: از اين شير کمي در کفم بريزد، او هم ريخت، ولي ملاحظه کرد که
خمر در کف امام شير گرديده، امام (ع) به او فرمودند: امام زمانت کيست؟ عرض کرد: آن
کس که خمر را به شير تبديل فرمودند. و از امام (ع) راجع به امام غايب پرسيد، امام
صادق (ع) فرمودند: امر غيبت حق است ولي امام غايب امام دوازدهم خواهد بود.

علي اي حال، همين امداد الهي که
منشأ يقظه و بيداري او از خود فريبي و تسويف گرديد، او را به اولياء عظام ملحق
ساخت و حيات طيبه، بهره او نمود و ممات با کامت نصيب او گردانيد اما داستان حيات
طيبه اش را مي توانيد به «الغدير» جلد دوم مراجعه فرمائيد که حياتي است مغبوط و
اما مکرمت مماتش را از حسين بن عون مي شنويم که گفت:

در بيماري موت سيد حميري (عليه
الرحمه) به عيادتش رفتم، ديدم در حالت نزع و جان دادن است و گروهي از نُصّاب دورش
بودند. سيد مرحوم که مردي صبيح المنظر بود، ناگهان در گونه اش نقطه سياهي پديد آمد
و رفته رفته گسترده مي شد تا آنکه تمام گونه اش را گرفت، نُصاب حالت شادي و شماتت
گرفتند و شيعيان حاضر در آنجا غمناک شدند. مرحوم سيد از بستر مرگش يعني بغداد، صورتش
را متوجه نجف کرد و عرض نمود: «اهکذا يفعل بمحبک يا امير المؤمنين؟!» يعني آيا
اينچنين با دوست تو اي امير المؤمنين عمل مي شود؟! ناگهان از همان مطلع نقطه تير،
نقطه سفيد و نوراني شد و با لبان متبسم شروع به انشاء شعر فرمود و در اشعارش، از
مقام ولايت امير المؤمنين عليه السلام و وجاهتش عندالله سخن گفت، سپس شهادت بر
توحيد و رسالت و ولايت دارد و ديدگان را بست و روحش به ملکوت اعلي پرواز نمود.

ادامه دارد