دوران بعثت

درسهائي از نهج‌‌البلاغه

خطبه 233

قسم سوم

آية الله العظمي منتظري

دوران بعثت

و منشئهم بحکمه، بلا اقتداء و لا تعليم، و لا احتذاء لمثال صانع حکيم، و
لا إصابة خطأ، و لا حضرة ملأ، و أشهد أن محمد عبده و رسوله ابتعثه و الناس يضربون
في غمرة، و يموجون في حيرة، قد قادتهم أزمة الحين، و استغلقت علي أفئدتهم أقفال
الرين.

خطبه 233 نهج‌البلاغه با ترجمه فيض الاسلام مطرح است. بحث در رابطه با حمد
الهي بر نعمتهاي بيشمارش مطرح است. در قسمت گذشته به اينجا رسيديم که حضرت مي‌فرمايد:ۀ
»مبتدع الخلائق ببعلمه» ـ خداوند ايجاد کننده مخلوقات و آفريدگان است به سبب علمش
که اين علم، علم فعلي است و علمي است که علت موجودات است. اکنون به ادامه بحث مي‌پردازيم:

«و منشئهم بحکمه».

خداوند ايجاد کننده خلائق است به حکم و فرمانش و يا به حکمتهايش.

آفرينش و حکم الهي

اين فراز از خطبه حضرت ايمر عليه السلام نيز عطف بر جمله گذشته است که در
رابطه با خلقت موجودات بحث مي‌فرمايد.

منشئهم: يعني خداوند ايجاد کننده آنها است.

بحُکمه يا بحِکَمِه: اگر«بحُکْمِهِ» با ضم حاء باشد مقصود حکم و فرمان
الهي است و اگر«حِکَمه» با کسر حاء و فتح کاف باشد، جمع حکمت است يعني انشاء و ايجاد
مخلوقات طبق مصحلت و حکمت است.

در هر صورت حکم الهي همان فرمان او است که در قرآن در هشت مورد با
تعبيرهاي مختلف کلمه«کن فيکون» را آورده است، در آيه 82 سوره يس مي‌فرمايد: «انما
أمره اذا اراد شيئا أن يقول له کن فيکون« ـ امر و فرمان خدا چنين است که بمحض اراده
کردن چيزي، مي‌گويد موجود باشد بلافاصله موجود مي‌شود. و در آيه 40 از سوره نحل مي‌فرمايد:
«انّما قولنا لشيءٍ اذا اردناه ان نقول له کن فيکون»‌ـ ما با حکم نافذ خود براي
ايجاد هر شي و چيزي را که اراده کنيم، با گفتن موجود شو، فورا موجود مي‌شود.

و اگر حِکَمه باشد که جمع حکمت است بدين معن ياست که کارهاي خداب ر طبق
حکمت و مصلحت است و نظام خلقت بيهوده و عبث موجود نشده است.

«بلا اقتداءٍ و لا تعليم».

بدون پيروي کردن يا ياد گرفتن از ديگران.

همانگونه که عرض شد، يک نفر مهندس قبل از اينکه نقشه ساختمان را روي کاغذ
آورد، آن را در ذهن خود مطرح مي‌سازد، سپس در خارج ايجاد مي کند، پس آن علم مهندس
ـ در حقيقت ـ علت است براي ساختمان. علم الهي نيز علت ايجاد عالم است ولي درمورد
مهندس گرچه نقشه را در ذهنش ترسيم کرده است اما بي‌گمان از استادان پيش از خود
آموخته و اين علم را فراگرفته است و گويا از آنهاپيروي کرده هر چند ابتکارهايي نيز
به کار ببرد. و در مورد خداي متعال چنين نيست که قبل از او خدائي بوده و آسمان و
زمين و بندگاني را خلق کرده باشد و خداوند از او يادگرفته و پيروي کند بلکه خداي
بي‌نياز از کسي چيزي را فرا نگرفته و درسي را نياموخته است. خداوند نه معلم دارد و
نه استاد و نه دانشگاه رفته است و نه از کسي چيزي را فرا گرفته است.

«و لا احتذاءٍ لمثال صانع حکيم».

و بدون استفاده از الگوي يک سازنده حکيم.

احتذاء معناي واگير کردن و الگو گرفتن است و اين جمله نيز عطف بر جمله
گذشته است بدين معني است که خداوند از الگو و نمونه يک سازنده حکيم و مدبري، الگو
نگرفته و واگير نکرده است، و آنچه آفريد، ابتداع است و اصلا نمي‌شود خالقي غير از
او تصور کرد تا از او استفاده کرده و الگو گرفته باشد. «هو الاول و الآخر» ـ
خداوند، اولين و آخرين است يعني جز او خدائي نيست و او احد است و صدم، يکتا و بي‌نياز
از ديگران و هميشه بوده و ابدي و ازلي است.

«و لا اصابة خطأ و لا حضرة ملأ».

و بدون برخوردکردن با اشتباهي يا جمع نمودن افرادي(براي مشورت).

هميشه ملاحظه کرده‌ايد که هر چيزي را مي‌سازيد، پس از پايان يافتنش بنظر
مي‌رسد که چندجاي آن ـ مثلا ـ اشتباهب وده يا اگر طوري ديگر درست مي‌شد بهتر بود و
از اين قبيل اشتباهات در تمام نقشه‌ها و برنامه‌ها و ساختمان هاي بني‌آدم، زياد به
چشم مي‌خورد ولي در مورد خداوند چنين چيزي هرگز متصور نيست.

من يادم مي‌آيد، در گذشته خانه‌اي داشتيم، بنا مي‌خواست راه پله را درست
کنند، طرحش را کشيد و شروع کرد به ساختن. اينطور که از طرح برمي‌آمد تمام پله‌ها
با هم مساوي بودند ولي بس از ساختن، ملاحظه کرد که آخرين رديف پله با ساير رديف‌ها
هماهنگ نيست بلکه مقداري پهن‌تر شده است. او خيلي تعجب کرده و ناراحت بود که کارش
خوب انجام نپذيرفته است ولي من به او گفتم: طوري نيست، ناراحت نشو. سپس به اصفهان
رفتيم و در بازگشت ديديم آن پله درست شده است. از او پرسيديم که چه کار کرده‌اي؟
گفت: هر کس اين راه پله‌ها را مي‌ديد، از شما مي‌پرسيد: بنايتان کي بوده است؟ و آن
وقت آبروي من مي‌رفت لذا شما که رفتيد با هزينه خودم آن را خراب کردم  از نو ساختم تا همه رديف‌ها هماهنگ شوند.

پس در اينجا حضرت مي‌فرمايند: چنين نيست که خداوند در خلتقش خطا و اشتباهي
کرده باشد که بخواهد آن را تعديل و ترميم نمايد و همچنين نياز به مشورت با افراد
کارشناس و متخصص ندارد که آنها را جمع کند و با مشورت آنان کاري را انجام دهد بلکه
به صرف اراده‌اش هر چه مي‌خواهد محقق و موجود مي‌شود.

ملأ: از ماده«ملائت» و «امتلاء» به معناي پر بودن است. و لذا به جمعيت،
ملأ مي‌گويند.

درهر صورت خداوندي که و تنها و بدون مشورت با ديگران و بدون هيچ خطأ و
اشتباهي، به محض اراده‌اش اين عالم پهناور و عظمي را با اين نظم و ترتيب ساخته و
ايجاد کرده است.

«و أشهد أنَّ محمدا عبده و رسوله».

و گوهي مي‌دهم ک محمد«ص» بنده و فرستاده او است.

«ابتعثه و الناس يضربون في غمرة، و يموجون في حيرة».

او را براگيخت درحالي که مردم در گرداب(جهل)سير مي‌کردند و در گمراهي و
سردرگمي غوطه‌ور بودند.

مردم در زمانب عثت

خداوند پيامبر و رسولش را در حاي که فرستاد که مردم در گردابي از
گرفتاريها و شدتها و جهالتها سير مي‌کردند و در بدبختي و بيچارگي به سر مي‌بردند و
گناهان و زشتيها و اخلاق جاهلي آنان را فرا گرفته بود و در حيرت و سردرگمي غرق شده
بودند.

جنگها و خونريزي‌ها و ظلماها و حق‌کشي‌ها از يک سو آنان ر فرا گرفته بود،
و جهالت و گمراهي از سوي ديگر گريبانگريشان بود؛ سنگي را با دست خود مي‌تراشيدند و
آنگاه در برابر سجده مي‌کردند. خرما را به شکل بت درمي‌آوردند و هنگام قحطي و
گرسنگي خداي خود را مي خوردند!

در تاريخ نقل شده است که يکي از اعراب بتي داشت که هر بامداد براي آن سجده
مي‌کرد، روزي ديد دو روباه آمدند بر طرف چپ و راست آن بت ادرار کردند، به شدت
عصباني شد و آن بت را شکست و آنگاه گفت: «أرب يبول الثعلبان بوجهه!» ـ اين چه
خدائي است که روباهان بر سر و رويش بول مي‌کنند؟!

همين جاهلان و از خدا بي‌خبران بودند که گاهي بر سر يک مد طعام با هم به
جنگ و خونريزي مي‌پرداختند و چه بسا سالها و سالها کشتار و درگيري و ستيز در بين
دو طايفه با چنين عذرهاي سست وب هانه‌هاي واهي ادامه مي يافت. و بهمين دليل اين
زمان را زمان«جاهليت» مي‌نامند چرا که اعراب ان دوران از علم و سواد بي‌بهره بودند
و در جوي از خشونت و بدبختي‌ و فلاکت و اخلاق سوء مي‌گذراندند و مين ناداني آنان
بود که آنها را وادر به پرسيتدين بت‌هاي از سنگ و چوب ساخته شده نموده بود. در
چنين دوران تاريکي بود که خداوند بنده و پيامبر بزرگ خود را براي هدايت و راهنمائي
مردم فرستاد.

ابتعث: باب افتعال است، از ماده بعث بمعناي برانگيختن.

و الناس: واو حاليه استيعني در حالي که مردم در گرداب بدبختي و فلاکت بسر
مي‌بردند.

يضربون: ضرب معناي سير کردن است. وقتي گفته مي‌شود ضرب في الارض، بهمان
معناي سير کردن در زمينه و زمين را طي کردن مي باشد.

غمره: بمعناي گرداب و کنايه از شدت و سختي و گرفتاري است. يعني مردم در
حال سختي و بدبختي بسر مي‌بردند و ممکن است به اين معني باشد که مردم در گردابي از
گناهان و زشتي‌ها و فسادها مي‌گذراندند چرا که عرب جاهليت غوطه‌ور در جنگ و فساد و
خونريزي و غارت و زد و خورد بود.

يموجون في حيرة: يعني مردم درحيرت و سرگرداني موج مي‌زدهد و کنايه از
گمراهي و ناامني آنان است.

«قد قادتهم ءزمة الحين».

افسارهاي هلاکت، آنها را مي‌کشاند.

افسارهاي هلاکت

اگر فرض کرديم کسي افسار شتري را در دست گرفته است و به سوئي مي‌رود، شتر
ناچار است که به دنبال آن شخص برود زيرا افسارش بدست او است و هر جا او را بکشند،
به همان طرف روانه مي‌شود. شرايط آن دوران جاهليت نيز بگونه‌اي شده بود که
ابوسفيانها و ابوجهلها و مردمان مستکبر و فاسد، افسار مردم بيچاره را در دست گرفته
بودند و بهر جا که مي‌خواستند، آنان را مي‌کشاندند؛ به لجنزارهاي فساد و گردابهاي
زشتي‌ها پلشتي‌ها سوق مي‌دادند، و اين عاقبت و نتيجه‌اي جز هلاکت براي آنان نداشت.
اين چه شباهت دارد به حزب بعث عراق که افسار خود را بدست صدام فاسد داده است و او
هم آنان را به هلاکت در دنيا و آخرت مي‌کشاند؛ در جبهه‌ها روانه مرگ مي‌کند و در
آخرت به سوي جهنم سوق مي‌دهد. آن همه سرتيپ‌ها و سرهنگ‌ها و سربازهاي عراقي که در
جبهه‌ها به هلاکت مي‌رسند، فداي اغرا و اميال نفساني يک جنايتکار فاسد مي‌شوند و
در آخرت نيز جز خسران وز يان چيزي عايدشان نخواهد شد.

اري! اگر افسار دست فاسداني چون صدام افتاد، ملت را در دنيا و آخرت به
خسران و زيان وا مي‌دارد«خسر الدنيا و الآخرة ذلک هو الخسران المبين».

ازمة: جمع زمام است بمعناي افسار و لجام.

قادتهم: قاد از ماده قيادت بمعاي راهنمائي و رهبري است. عربها رهبر را
قائد مي‌نامند و شايد واژه(GUIDE) در
انگليسي نيز از همين کلمه گرفته شده است، چرا که بمعناي دليل و راهبر است.
بنابراين«قادتهم ازمة الحين» يعني مي‌کشاند آنها را افسارهاي هلاکت.

حين: بمعناي هلاکت است.

حضرت دراين جمله، مردم آن زمان را تشبيه کرده است به شترهائي که افسارشان
در دستديگران است و آنان را به کشتارگاه مي‌کشانند، چرا که گمراهي و فساد در دنيا
از هر هلاکتي بدتر و زيانبارتر است.

«و استغلقت علي افئدتهم اقفال الرين».

و قفلهاي زنگار فساد و تباهي بر دل آنان بسته شده بود.

زنگارهاي فساد

اينقدر چرک به دلشان نشسته بود که گويا دلهايشان قفل شده و حجاي بر آنها
پوشيده که حق در آنها راه نمي يابد. انسان به حسب فطرت، زيربار حق مي‌رود ولي اگر
به انحراف و فساد کشيده شد و گناه بسيار مرتکب گرديدف بسا دلش مهر شود بگونه‌اي که
ديگر حرف حق در آنه راه پيدانکند. در قرآن هم آمده است: «ختم الله علي قلوبهم و
علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه» ـ خداوند بر قلوب آنها مهر زد(چرا که با ارتکاب
گناهان زياد، قلب سياه و تاريک مي‌شود و جائي براي نور در آن پديد نمي‌آيد) و بر
گوش‌ها و چشمهايشان پرده‌اي(که حرف حق را نمي‌شنوند و حق را نمي‌بينند).

اگر انسان را در راه باطل انداختي و تعصبهاي جاهلان را به او تلقين نمودي،
چشم و گوشش بسته خواهد شد و قلبش قفل مي‌شود که حق در آن راه  نيابد. تبليغات سوء و افکار غلط، به مرور ايام
عقل را نيز از انسان مي‌گيرد تا جائي که خلاف فطرت خداداديش عمل کند و جنبه
ناسيوناليستي و ملي‌گرائي را بر دين و مذهب و خدا ترجيح دهد.

استغلق: يعني بسته شده و قفل گرديده.

افئدتهم: افئده جمع فؤاد بمعناي قلب است.

اقفال الرين: اقفال جمع قفل است و رين بمعناي زنگار و چرک مي‌باشد. در
قرآن آمده است: «بل ران علي قلوبهم» يعني زنگار بر قلوبشان گرفته است.

وقتي که حجاب پيدا شد و زنگار کفر روي قلب انسان گرفت، فطرت از يادش مي‌رود
و مسيري که حق وارد دل انسان شود باقي نمي‌ماند. و مردم عربستان در زمان بعثت
بقدري در کفر و زندقه توحش و بر بريت فرو رفته بودند که ديگر اميد اينکه به سادگي
حق در دلشان راه پيدا کند، نبود. و خلاصه شرايط بقدري دشوار شده بود که بر خداوند
به حسب لطفش واجب بود کسي را بفرستد تا مردم را ارشاد و راهنمائي نمايد و آنان را
به فطرت اوليه خود بازگرداند و راه خداشناسي را بر آنان بگشايد.

ادامه دارد.