معاد در ديدگاههاي: انبياء، اولياء و حکماء

اصول اعتقادي اسلام

معاد

در ديدگاههاي: انبياء، اولياء و حکماء

قسمت هفدهم

آية الله حسين نوري

فيلسوف بزرگ اسلامي«صدر المتألهين» شيرازي در کتابي که به نام«مبدء و
معاد» تأليف کرده است مي‌گويد: ايمان و اعتقاد به موضوع معاد پايه و اساس کليه
شرايع و اديان است و همه اديان جهان بر اين اساس ‌پي‌ريزي گرديده است و اين موضوع
مورد اتفاق همه صاحبان شرايع و اديان است بطوريکه هيچ ملتي از ملل عالم را نمي‌يابيم
که در ميان آنها وعد و وعيدي در زمينه ثواب و عقاب عالم آخرت و مجازات اعمال در
جهان ديگر وجود نداشته باشد.

و اين اتفاق نظر و وحدت عقيده اين مطلب را ثابت مي‌کند که کليه پيغمبران
خدا شريعت خود را براساس«مبدء و معاد» يعني: خدا و آخرت که مقتضاي فطرت انسانها
است پايه‌گذاري کرده‌اند.

تايخ درخشان و مسلم پيغمبران الهي نيز بطور روشن نمايانگر اين حقيقت است،
شما تاريخ زندگي هر يک از پيغمبران بزرگ خداوند از قبيل حضرت نوح و حضرت ابراهيم و
حضرت موسي و حضرت عيسي عليهم السلام که سرشار از رنج  درد و مصيبت است را مورد مطالعه قرار بدهيد و
در  گفتار آنها دقت کنيد اين مطلب براي شما
روشن ميشود که آنها زندگي اين جهان را مقدمه زندگي جهان ديگر مي دانستند و باين
جهان و زندگي در آن در برابر زندگي آن عالم با نظر حقارت مي‌نگريستند و در اشتياق
رسيدن به نعمت‌هاي آنجهان که جاوار قرب حضرتح ق است لحظه شماري مي‌کردند.

حضرت ابراهيم(ع) که زندگي سراسر مبارزه خود را با طاغوتهاي آنزمان يعني
نمرود و نمروديان بسر برد و در اين راه متحمل رنجهاي فراوان گرديد در پاياني از
خداوند تقاضا کرد که«واجعلني من ورثة جنة النعيم»[1]
«پروردگارا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار بده».

و حضرت يوسف عليه السلام با اينکه پس از گرفتاري در قعر چاه و کشيدن رنج
سالها زندان، زمام حکومت مصر را بدست آورده و همه امکانات و نعمت‌هاي ايندنيا را
در اختيار داشت به تمام آنها ـ در برابر نعمتأ‌هاي جاويد آخرت و قرب جوار حضرت حق
تعالي ـ با نظر حقارت نگاه مي‌کرد و هرگز روح بلند پروازش باين قبيل تشکيلات و
وسائل رفاه قانع نمي‌گرديد  با تضرع با
خداوند چنين سخن گفت و اين چنين تقاضا کرد:

«رب قد آتيتني من الملک و علمتني من تأوي الأحاديث فاطر السموات و الأرض
انت و لمي في الدنيا و الآخرة توفني مسلما و الحقني بالصالحين»[2]
يعني:

«بارالها تو مرا سلطنت و عزت بخشيدي و علم رؤيا و تعبير خوابها آموختي
توئي آفريننده آسمانها و زمين، توئي ولي نعمت و محبوب من در دنيا و آخرت مرا با
حالت تسليم در برابر خود بيمران و با صالحان محشوم بفرما.

پيغمبر بزرگ اسلام پس از رنجهاي فراوان در راه تأسيس و تبليغ اسلام و تحمل
مصيبت‌ها و مشکلات در راه مبارزه با طاغوتهاي زمان و ترتيب مقدمات و وسائل ده‌ها
فقره جهاد و دادن خونها و جانها و مالهاي فراوان در راه اهداف اسلام هنگامي که در
آستانه رحلت از اين جهان قرار گرفت به ياران خود فرمود: «ستردون علي الحوض»
يعني«شما بزودي در کنار«حوض» بر من وارد خواهيد شد و من در آنجا در انتظار شما
هستم».

اولياي مخصوص خدا يعني اهل بيت پيغمبر«ص» نيز براساس همين عقيده در طول
زندگي خود از رنجها و مصيبت‌ها در گوشه زندانها و صحنه‌هاي پرهياهوي زندگي و زير
شمشيرها استقبال مي‌کردند اجساحد ود را با کمال اشتياق و شادماني در معرض کشته شدن
و پاره پاره گرديدن قرار مي‌دادند و بر رنج زخم‌ها و مصدوم شدن‌ها و تشنگي‌ها صبر
مي‌کردند و تا سر حد جان باختن مقاومت مي‌کردند و بر چهره مرگ لبخند مي‌زدند و
آنرا وسيله انتقال از اين جهان به جهان وسيعتر و روشنتر که محضر مقدس الهي و جوار
قرب خداوندي است مي‌دانستند.

فلاسفه بزرگ الهي نيز براساس همين عقيده زندگي دنيا را ناچيز مي‌شمردند و
در طول زندگي خود هدفي جز تهذيب نفس و تکميل اخلاق و معارف انساني و تربيت و ارشاد
مردم نداشتند.

تاريخ زندگي و مرگ ارسطو و افلاطون و سقراط و فيثاغورث داراي نکته‌ها و
لطائف فراواني است که همه و همه حکايت از اعتقاد آنها به معاد و حقايق جهان آخرت
مي‌کند.

فلاسفه و حکماي الهي همواره در تعبيرات خود اين بدن را مانند يک زندان
براي«روح» مي‌دانستند و خروج روح از بدن را آزاد شدن مرغ بلند پرواز روح از قفس
بدن مي‌دانستند يا«بدن» را مانند تخم مرغ و روح را مانند جوجه‌اي که پس از تکامل
در داخل تخم، ديواره تخم‌مرغ شکسته ميشود و جوجه بيرون مي‌آيد تصور مي‌کردند يا
اينکه دنيا را بمنزله«رحم» و روح را مانند جنيني که در داخل رحم ساخته مي‌شود و
هنگامي که بتکامل رسيد و به تجهيزات لازم اينجهان مجهز گرديد از رحم خارج ميشود و
به اين جهان وسيع و روشن قدم مي‌گذارد مي‌دانستند و مي‌گفتند که انسان در رحم اين
جهان ساخته مي‌شود و هنگامي که بتجهيزاتي که براي آن جهان لازم است مجهز گرديد خود
با اشتياق فراوان از رحم اين جهان خارج و به جهان ديگري که روشن‌تر و وسيعتر از
اين جهان است وارد مي‌گردد و در حقيقت «مرگ» را تولد ديگري براي انساني که بتکامل
رسيده است مي‌انستند.[3]
از آن پس مي‌‌‌گويد:

يکي از ديگر از براهين«بقاء روح بعد از مرگ» اين است که انسان در«خواب»
پدر و مادر يا يکي يدگر از آشنايان خود را پس از اينکه مرده‌اند مي‌بيند و از آنها
پرسشهائي درباره موضوعات مختلف بمعمل مي‌آوردو آنها جواب صحيح مي‌داهند و براي
بدست آوردن اشيائي که فرزندان و بازماندگان آنها مي‌خواهند بدست بياورند و پيدا
نمي‌کنند راهنمائي مي‌کنند و نشان مي‌دهند و اين راهنمائي‌ها صد در صد درست و
مطابق واقع از کار درميآيد.

و هر کس در زندگي ود از اين قبل خوابها را ديده است و اين گونه رؤياها
هرگز با مباني ماديين و ماديت که«روح» را انکار مي‌کنند و به بقاي آن پس از مرگ
قائل نيستند قابل تفسير نيست.

در تاريخ آمده اس که«فردوسي» پس از اينکه شاه نامه را براساس پيشنهاد
سلطان محمود نوشت و بپايان رسانيد وس لطان محمود بوعده خود وفا نکرد و حق فردوسي
را ادا ننمود وي دل آزرده و ناراحت شد رستم بخواب او آمد و باو گفت: «تو در اين
کتاب در جاهاي فراواني مرا ستايش کردي و من هر چند فعلا در زمره اموات مي‌باشم و
توانائي اداي حق تو را ندارم ولي در فلان نقطه«دفينه»اي وجود دارد و تو فردا برو
آنجا را حفر کن و آن دفينه را براي خود بردار» فردوسي پس از بيدار شدن از خواب،
مطابق نشانه‌هائي که در خواب باو داده شده بود به آن نقطه رفته آنجا را حفر کرد و
آن دفينه را پيدا کرد و مورد تصرف خود قرار داد.

و لذا و بطور مکرر مي‌گفت: «رستم پس از مرگ خود، از سلطان محمود که در حال
حيات است با سخاوت‌تر و کريم‌تر است.»[4]

در گفتار حکيم بزرگ ملاصدرا شيرازي در رابطه با اين نکته که فلاسفه الهي
در نتيجه اعتقاد راسخي که به جهان آخرت داشتند به اين جهان و مظاهر آن با نظر
حقارت مي‌نگريستند و دل بآن نمي‌بستند به تاريخ زندگي سقراط حکيم نيز اشاره شدهب
ود، در اين مورد توضيح مختصري از زندگي اين فيلسوف بزرگ که در اواخر قرن پنجم پيش
از ميلاد حضرت مسيح(ع) مي‌زيسته و اعتقاد راسخ او به معاد پايه زندگي و مرگ او را
تشکيل مي‌دهد مناسب است.

«سقراط» را امام حکما، و استاد فلاسفه مي‌دانند و چون در راه تعليم و
تربيت ابناء بشر و مبارزه با طاغوت‌ها و جباران زمان خود جان سپرده است وي را از
شهداي بزرگ عالم انسانيت مي‌دانند.

مي گويد: «سقراط کسي است که فلسفه را از آسمان بزمين آورده» و معناي اين
عبارت اين است که قبل از او نوعا پايه علم فلسفه را در خارج از وجود انسان آغاز مي‌کردند
ولي او تعليمات خود را از وجود خود انسان آغاز کرد و بمردم زمان خود تأکيد کرد که
براي شناختن حقايق جهان بايد بلند پروازي را کنار بگذارم و در وجود خودمان فرو
رويم و خودمان را بشناسيم و خود را بسازيم و تکاليف و وظايف خود را درست تشخيص
بدهيم.

او مي‌گفت من دانشي ندارم که تعليم کنم من مانند مادر خود«فن مامائي»
دارم(ما در سقرط«ماما» بوده است) چنانکه «ماما کودکان را در زائيده شدن مدد مي‌کند
من نفوس را ياري مي‌کنم که زاده شودند يعني: بخود آينده و راه کسب معرفت را بيابند
و معرفت صحيح را شناخت خودتان سرچشمه مي‌گيرد.

او بد عملي و ارتکاب خلاف را از اشتباه و ناداني مي‌دانست و مي‌گفت: اگر
مردم خير و نيکي را درست بشناسد و تشخيص دهند و شرور را نيز بطور کامل بشناسند
هرگز در راه شر گام نمي‌گذارند و از انجام کار نيک سرباز نمي‌زنند.

او مي‌گفت انسان طبعا جوياي خوشي و سعادت است ولي سعادت انسان از راه
رسيدن به لذات و شهوات فراهم نمي‌شود بلکه راه رسيدن به سعادت خودداري از خواهشاي
نفساني است و سعادت افراد نيز در ضمن سعادت جامعه بدست مي‌آيد از او کلمات حکمت
آميز فراواني نقل شده است.

و بالأخره در زماني که گروه فراواني بنام سوفسطائي‌ها همه چيز اين جهان
را«خيال» مي‌پنداشتند و حقايق را بطور کلي انکار مي‌کردند و نيز بت‌ها را بعنوان
خدا مي‌پرستيدند و ظلم جباران و فساد اخلاق جامعه را فرا گرفته بود در برابر اين
انحراف‌ها قيام کرد و با زحمات طاقت‌فرسا و رنج و کوشش فراوان تحولي در افکار مردم
و اوضاع جامع بوجود آورد و جلو کجرويها و طغيانها راگرفت ول يارباب زر و زور و
بازيگران صحنه سياست‌هاي انحرافي که مطامع خود را در خطر ديدند آتش حسد و عداوت در
سينه آنها شعله‌ور گرديد و سرانجام او را دستگير و زنداني کردند و در محکمه ساختگي‌اي
که خود ترتبيت داده بودند ويرا به اعدام محکوم کردند.

روزيکه خواستند او را بوسيله زهر بکشند شاگردانش که تعداد آنها به 12 هزار
نفر مي‌یسيد براي ملاقات آن استاد بزرگ بزندان آمدند استاد با چهره باز و نشاط
کامل که حاکي از عظمت روح او بود از آمدن آنها استقبال کرد، شاگردانش فرصت را
غنيمت شمرده سؤالات علمي فراواني را مطرح ساختند او با قيافه باز بهمه آنها پاسخ
داد همه از استقامت و اهميت ندادن او بمرگ تعجب مي‌کردند، در اينحال يکي از
شاگردانش به نام سيمياس گفت من سؤال ديگري داشتم مي‌ترسم که حال شما براي جواب آن
مساعد نباشد سقراط گفت در وضع روحي من هيچ تفاوتي در اينحال پديد نيامده است بلکه
من که هم اکنون خود را در آستانه شهادت مي‌بينم خوشحالترم زيرا من هر چند که از
ياران شريف و باوفائي مثل شما جدا مي‌شوم ولي بحضور برادران فاضل و با شرافت خود
که بآن جهان منتقل گرديده‌اند مي‌رسم و به آن پرسش علمي نيز پاسخ گفت و از آن پس
از جا برخاست و بدن خود را شتسشو داد و نماز خواند و خود را آماده شهادت در راه
خدا کرد و با قيافه بازو و قلبي مطمئن و دلي آرام گفت: «اسلمت نفسي الي قابض ارواح
الحکماء» يعني: «روح خود را به آن کسي که ارواح حکميان را قبض مي‌کند تسليم کردم».[5]

ادامه دارد

بهترين پشتيبان

* اميرالمؤمنين«ع»:

«من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه». (غرر الحکم ـ ص 646)

کسي که از سرنوشت ديگران عبرت نگيرد و تجربه نياموزد در برنامه زندگي خود
پشتيباني نگرفته است.

 



[1]– سوره شعرا ـ آيه 85.