درسهائي از نهجالبلاغه
خطبه 233
آيت الله العظمي منتظري
تقوي، نگهبان شما است
اوصيکم- عبادالله- بتقوي الله فانها حق
الله عليکم، والموجبة علي الله حقکم،وان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها علي
الله، فإن التقوي في اليوم الحرز والجنة، و في غد الطريق إلي الجنة، مسلکها واضح،وسالکها
رابح، و مستودعها حافظ
بحث پيرامون خطبه 233 نهجالبلاغه با
ترجمه فيضالاسلام بود. در قسمتهاي گذشته مقدمه اين خطبه مورد بررسي قرار گرفت. و
اکنون بخش ديگري از از خطبه را پي ميگيريم:
«أوصيکم عبادالله بتقوي الله»
سفارش ميکنم شما را- اي بندگان خدا- به
تقوي خدا.
تقوي الله چيست؟
وصيت در لغت عرب به معناي سفارش کردن
است، چه براي زمان حال، باشد و چه براي پس از مرگ باشد، يعني وصيت چني نيست که
منحصر به پس از وفات انسان باشد بلکه مطلق سفارش کردن را «وصيّت» ميگويند.
اوصيکم: أوصي يوصي باب افعال است از
ماده وصيت «اوصيکم» يعني سفارش ميکنم شما را.
عبادالله: اي بندگان خدا، و نصب کلمه
«عباد» براي اين است که مناداي مضاف است که حرف ندايش (يا) در اينجا محذوف ميباشد.
تقوي: لغت تقوي- همانگونه که قبلاًنيز
تذکر دادهام- در اصل «وقوي» بوده از ماده «وقايه» که «واو» آن قلب به «تا» شده
است و وقايه به معناي نگهداري است. راغب در مفردات گويد: «الوقايه حفظ الشئ مما
يؤذيه و يضره»- معناي وقايه اين است که چيزي را حفظ کنيم از انچه به آن ضرر ميرساند
و اذيتش ميکند. سپس ادامه ميدهد: «والتقوي جعل النفس في وقاية مما يخاف»- معناي
تقوي اين است که انسان خودش را در پوشش و محفظهاي قرار دهد تا از چيزهايي که ميترسد
در امان بماند.
پس اصل تقوي، و قوي بوده است. ضمناً
«وقي، يقي» به باب افتعال که ميرود «اوتقي، يوتقي» ميشود، آنگاه واوش را قلب به
«تا» ميکنند، «اتقي يتقي» ميشود، مثل «وهب» که وقتي به باب افتعال ميرود
«اوتهب» ميشود و پس از قلب واوش به تاء «اتهب» ميگردد.
تقوي الله يعني نگاهداري خدا. در اينجا
دو احتمال وجود دارد: يک احتمال اين است که معناي تقواي خدا اين باشد که: حريم خدا
را حفظ کن. يعني خدا را براي خودت نگهدار زيرا اگر خدا را داشته باشي، همه چيز را
داري هرچند به صورت ظاهر همه چيز خود را در دنيا از دست بدهي واگر خدا را نداشته
باشي، همه دنيا را هم به تو بدهند، پشيزي براي تو ارزش ندارد، پس اگ رانسان خدا را
براي خود نگهدارد، هم دنيا را دارد و هم آخرت را.
و احتمال ديگر اين است که تقوي الله
يعني: انسان خودش را حفظ کند از اينکه از سوي خدا، غضبي بر او وارد نشود که زياني
برايش داشته باشد. پس وقتي ميگويد تقوي الله داشته باش، يعني خودشت را از عذاب و
غضب الهي نگهدار.
در هر صورت معناي ترس و پرهيزکاري در
ريشه کلمه «تقوي» نيست ولي لازمه آن است، يعني اگر انسان بخواهد خود را حفظ کند يا
حريم خدا را نگهدارد قهرا از چيزهايي ترس و وحشت خواهد داشت، نه اينکه لغت تقوي به
معناي ترس يا پرهيزکاري باشد.
اوصيکم بتقوي الله: حريم خدا را حفظ
کنيد و خدا را براي خودتان نگهداريد و يا باحتمال دوم، خودتان را از ناحيه خدا
نگهداريد تا اينکه مورد غضب و عذاب الهي واقع نشويد.
بنابراين، کسي که تقوي دارد، تمام
واجبات خدا را بايد انجام بدهد و از تمام محرمات اجتناب ورزد؛ و اين معناي
نگهداشتن حريم الهي است که انسان گفتههاي خدا را عمل کند و محرمات را ترک نمايد.
«فانّها حق الله عليکم». زيرا تقوي حقي
است که خدا بر شما دارد.
حق خدا بر شما و حق شما بر خدا
حقي که خداوند برشما دارد اين است که
واجبات خدا را انجام بدهيد و از محرماتش اجتناب و دوري ورزيد. خداوند خالق و
آفريده ما است و تمام وجود و سلامت اعضاو جوارح و قدرت و عزت و مال و هرچه داريم
از او است، پس اگر در اين چيزها که همهاش مال خدا است و برا ارزاني داشته و به ما
اعطا کرده است، حقش را ادا نکنيم، کفران نمودهايم. خداوند دست را به ما داده است
و خود دستور داده که با اين دست خدمت بکنيم نه خيانت و نه ايذاء مردم، پس حق خدا
در دست ما اين است که به آنچه فرموده عمل نمائيم. چشم داده است، پس نبايد چشم را
برناموس مردم باز کنيم، گوش داده است، نبايد گوش را در شنيدن سخنان باطل و بيهوده
مصرف نمائيم و همچنين مال و ثروت داده است و بايد آن را در راه حلال مصرف کنيم، و
در آن صورت ميتوانيم حق خدا را به همان اندازه که به واجبات عمل کردهايم و از
محرمات اجتناب نمودهايم، ادا نمائيم:
«والموجبة علي الله حقکم». و تقوي واجب
ميکند بر خدا حق شما را.
همانگونه که اگر شما تقوي داشته باشيد،
حق خدا را انجام دادهايد، در مقابل، حقي هم بر خدا پيدا ميکنيد يعني اين تقوي
واجب ميکند بر خدا حقي را براي شما.
در اينجا نکتهاي وجود دارد و آن اين
است که خداوند برما حق دارد ولي روا نيست بگوئيم که ما هم بر خدا حقي داريم و اگر
چنانچه تعبير به حق شده است از باب يک نحوه تفضلي است از سوي خداوند و گرنه ما
هرگز نميتوانيم طلبکار خدا باشيم؛ چرا که اگر اعال را به خوبي انجام داديم تازه
به تکليف و وظيفه شرعي خود عمل نمودهايم و اين که حضرت ميفرمايد تقوي موجب ميشود
که شما هم بر خدا حقي داشته باشيد، يک نحوه مسامحه ميشود که تفضلا نام آن را «حق» گذاشتهاند. مثل اين است که پدر پولي را
به فرزندش ميبخشد و براي اينکه شخصيتي به او بدهد، پس از چند روز از او ميخواهد
که مقداري از پولش را به پدر قرض بدهد. خداوند تبارک و تعالي هم خواسته است به
بندگانش شخصيت بدهد که اگر ما وظايفمان را انجام دادي با اينکه به تکليف عمل کردهايم
و با همان اعضاء و جوارحي که خود خداوند به ما داده است، آن اعمال را بجا آوردهايم،
با اين حال ميفرمايد: به شما مزد ميدهم و تعبير «حق بندگان برخدا» از اين باب
است.
حق: صفت مشبهه است به معناي امر ثابت.
حق يحقّ يعني «ثبت».
آن چيزي را که خداوند براي ما قرار داده
از وظايف و واجبات، امر ثابتي است براي خدا چنانچه بهشت هم براي فرمانبرداران و
اطاعت کنندگان، امر ثابتي است، يعني خداوند بر خودش واجب گردانيده که در برابر
اطاعت از فرمانهايش، حقي براي بندگان قرار دهد که اين حق امري ثابت و برقرار ميباشد.
«وأن تستعينوا عليها بالله وتستعينوا بها علي الله».
و سفارش ميکنم به شما براي دستيابي به
تقوي از خداوند استعانت بجوئيد واز تقوي براي رسيدن به خدا کمک بگيريد.
از خدا ياري جوئيد
در اينجا يک لطفي در تعبير حضرت قرار
دارد که دوبار در اين جمله «استعانت» را به کار بردهاند. حضرت ميفرمايد: سفارش
ميکنم به شما براي اينکه به تقوي بخواهيد برسيد و تقوي را ملکه خود قرار دهيد، از
خود خداوند کمک و استعانت بجوئيد.
در واژه «تقوي» چيزهايي زيادي وجود
دارد، تمام واجبات خدا را انجام دادن و از تمام محرمات دست شستن و بطور کلي کنترل
کردن اعضا و جوارح و همه آنها را در اختيار خداوند قرار دادن، کار بسيار مشکلي است
پس براي انيکه بتوانيد به اين وظيفه مهم عمل کنيد از خداوند استمداد نموده و کمک
بخواهيد.
ضمير عليها به تقوي برميگردد و «بالله»
متعلق به «تستعينوا» است. و استعانت يعني طلب ياري جستن. و از سوي ديگر ميفرمايد.
تقوي را نيز کمک قرار دهيد براي اينکه شما را به خدا نزديک گرداند. بوسيله تقوي
واجبات خدا را انجام دهيد و از محرماتش اجتناب ورزيد.
پس مضمون اين دوجمله اين است که از خدا
کمک بخواهيد براي تقوي و از تقوي طلب ياري بجوئيد براي رسيدن به خدا.
«فانّ التقوي في اليوم، الحرز والجنة و
في غد الطريق الي الجنة»
چرا که تقوي در دنيا، نگهبان و سپرشما
است و فرداي قيامت راه شما به سوي بهشت است.
فوايد تقوي در دنيا و آخرت
حضرت در اين بخش، علت سفارش کردن به
تقوي را بيان ميفرمايد و تأکيد ميکند که هر چه بخواهيد در «تقوي» وجود دارد؛ اگر
دنيا بخواهيد بايد متقي و پرهيزکار باشيد واگر آخرت هم بخواهيد بايد به سلاح تقوي
مسلح باشيد چرا که تقوي در امروز شما، حرز و نگهبان شما است و فرداي قيامت، راه
شما را به سوي بهشت هموار ميسازد.
در قرآن ميخوانيم: «وان تصبروا و تتقوا
لايضرکم کيدهم شيئا» – اگر شما صبر کنيد و تقوي را پيشه خود سازيد، هرگز کيد و مکر
کفّار به شما ضرر و زياني نميرساند (و سرانجام پيروزي از آن شما خواهد بود) «ومن يتق
الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب» وهر کس تقوي داشته باش، خداوند گشايش
در زندگيش پديد ميآورد و از راهي که به حساب نميآورد، روزيش را فراهم ميسازد.
پس اين تقوي در دنيا نيز سبب گشايش مشکلات و پيروزي بر دشمنان و نجات و رهايي
مؤمنان خواهد بود، و اما در آخرت که به تحقيق راه بهشت برين را بر روي انسان ميگشايد.
بنابراين، انسان عاقل بايد به اين سلاح الهي شود و اين نگهبان را هرگز از خود دور
نسازد تا پيروزي و بهروزي در دنيا و رستگاري در آخرت نصيبش گردد.
جنّه: به معناي سپر است. و ريشه کلمه
«جنّ، يجنّ» به معناي تستر و پوشيدگي است و سپر را جنه مينامند براي اينکه انسان
را از تيرهاي دشمن ميپوشاند و در امان نگه ميدارد. جن را هم به اين نام مينامند
براي اينکه از ديدگان ما بدورند و پوشيدهاند ولذا ملائکه را هم به اين معني ميتوان
جن ناميد چرا که آنها را نميبينيم. بچهاي
را هم که در شکم مادر قرار دارد «جنين» مينامند چون پوشيده است و ديده نميشود. و
حتي باغ را جنه ميگويند چون پوشيده از درختان و اشجار است. و به همين معني نيز به
قلب «جنان» ميگويند به اعتبار اينکه در باطن انسان و پوشيده ميباشد. پس «جنان»
با کسر جيم جمع جنت و بمعناي باغ و بهشت است و «جنان» با فتح حيم به معناي باطن و
درون انسان است و هر دو از مشتقات اين کلمهاند چرا ک در هر دو صورت، پوشيدگي و
تستر وجود دارد.
«مسلکها واضح وسالکها رابح».
راه تقوي روشن و واضح است و طي کننده
اين راه، بهرهمند است.
پوينده تقوي بهرهمند است
راه تقوي را پيامبران الهي و امامان
معصوم(ع) ذکر کردهاند و در طول تاريخ، همواره مردم را به آن فرا خواندهاند ولي
با اين حال ديده ميشود که مردم از اين مسلک و راه روشن، منحرف ميشوند و به بيراهه
ميروند و گرنه اگر در اين راه قدم بگذارند و تقوي داشته باشند، اهل نجات و
رستگاري خواهند بود و چه در دنيا و چه در آخرت، طعم شيريني تقوي را خواهند چشيد.
کسي که در دنيا ايمان و تقوي داشته باشد و به وظائف ديني و وجداني خود خوب عمل
نمايد، بيگمان استفاده کرده و نفع برده است، گو اينکه ممکن است در اين چند روزه
دنيا، صدمهها و بلاهايي بر او وارد آيد ولي او را که مسلح به سلاح تقوي است چه
باک که اين دنياي زودگذر با خوشيها و تلخيها و لذتها و ناملايماتش، خواهد گذشت و
آنچه باقي ميماند و براي زندگي جاويدان، بدرد انسان ميخورد همان عمل صالح است که
در پرتو تقوي انجام مي پذيرد، و صدمات و بلاهاي دنيوي، انسان را ورزيده و پخته ميسازد.
سلوک: به معناي رفتن است. مسلک، راه است
و سالک کسي است که راه را طي ميکند.
«ومستودعها حافظ». امانتدار تقوي حافظ و
نگهدارش است.
خداوند، امانتدار تقوي است
انسان در زندگي روزمرّه دنيا هرچيزي را
در هر جاي امني قرار دهد، ممکن است روزي آن امانت از بين برود؛ اگرمال و ثروتي
دارد و آن را در گاو صندوق نگهداشته است، ممکن است روزي، گاو صندوق مورد دستبرد
قرار بگيرد يا از بين برود در نتيجه پولش تلف شود. اگر کالا و جنسي را در انباري
نگهداشته يا يک حادثه غيرمترقبه، انبار ميسوزد يا ويران ميشود. اگر در
مستحکمترين کشتيها نيز جنسي را به وديعه بگذارد ممکن است غرق شود يا مورد اصابت
قرار بگيرد و تلف شود. ولي اگر انسان کار خوبي انجام دهد و براي رضاي خدا باشد،
خداوند بهترين امانتداران است و آن را حفظ ميکند، اينجا ديگر نه حادثههاي طبيعي
مؤثر است و نه موشکهاي صدام آن را از بين ميبرد. کار خير است که در قيامت نتيجه
شيرين آن را خواهيد ديد، پس به سوي کارهاي خير بشتابيد که خداوند، خود نگهبان و
حافظ اين کالاي ارزشمند براي شما است. «و ما تقدموا لأنفسکم من خير تجدوه
عندالله»- آنچه را براي خود از خير و خوبي پيش ميفرستيد، نزد خداوند آن را خواهيد
ديد.
اگر در دنيا احتمال خطري بدهيد و بترسيد
که اموالتان از بين برود، مطمئن بايد هرچه از آنها را براي خدا و در راه خدا مصرف
کرديد، نتيجه و ثمرهاش را بيکم و کسر در قيامت دريافت خواهيد کرد. «فمن يعمل
مثقال ذرّة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرةشرا يره»_ هر کس به اندازه سنگيني کي
ذره، کار خير انجام دهد آن را در قيامت خواهد ديد و هر کس به اندازه سنگيني يک ذره
کار شر انجام دهد، آن را نيز خواهد ديد.
پس هرچه ميتوانيد تا پيش از فرا رسيدن
مرگ- که هرگز شما را خبر نميکند- اموالتان را در راه خير و براي رضاي خدا مصرف
کنيد، براي مستضعفين بيمارستان بسازيد، مدرسه بسازيد، در روستاها مسجد بسازيد و به
فقرا و ضعفا و محرومين کمک کنيد و مطمئن باشيد که اينها نزد خدا امانت است و
خداوند امانتدار خوبي است و هيچ کس نميتواند اين امانت را غارت کند يا تلف نمايد.
مستودع: استودع باب استفعال از ماده
وديعه است. وديعه يعني امانت. مستودع کسي است که چيزي را نزد ديگري امانت ميگذارد
و به عبارت ديگر: طلب ميکند امانت گذاشتن را.
مستودع: کسي است که طلب شده است از او
که امانت را نگهدارد.
حافظ: يعني نگهدار و حفظ کننده امانت که
در اينجا مقصود از امانت همان تقوي است. ممکن است اين امانتدار خدا باشد يا مراد
جنود الهي باشند براي اينکه علاوه بر اينکه خداوند، خودش حفظ کننده امانت است،
ملائکهاي را هم وادار کرده است که اعمال انسانها را و خود انسانها را حفظ کنند.
در قرآن ميخوانيم «وان عليکم لحافظين کراما کاتبين يعملون ماتفعلون»- بدرستي که
برشما مأموراني گمارده شدهاند ک شما را حفظ مي کنند و اينان خيلي شريف و گرامي
هستند که هرچه شما انجام ميدهيد، مي دانند و يادداشت ميکنند.