عرش و کرسی

هدايت در قرآن

«تفسير سوره رعد»

عرش و کرسي

قسمت دهم

آیت الله جوادی آملی

در روايات اهل بيت(ع) مسأله عرش و کرسي
کنار هم ذکر شده ولي در قرآن کريم گرچه کرسي بصورت مسأله‌اي جدا و مستقل مطرح
گرديد اما در عين حال به مسأله عرش مرتبط مي‌باشد و ما در اينجا نخست آياتي را که
عنوان عرش و کرسي در آنها آمده است بررسي مي‌نمائيم و سپس به تحقيق درباره روايات
مربوطه مي‌پردازيم.

آياتي که درباره عرش تاکنون ذکر شد، يا
مقام قدرت و سلطنت الهي را تبيين مي‌نمايد، يا ناظر به مقام علم فعلي حق تعالي است
و علم فعلي خداوند با سلطنت و مالکيت او يکي است، چرا که علم ذاتي و قدرت ذاتي
حضرت باري‌تعالي عين هم است. در آية الکرسي سخن از سلطنت و احاطه علمي حق است.
قرآن کريم هنگامي مطلبي را در آيه‌اي عنوان مي‌نمايد. اسماء حسنائي را که در تحقق
آن مطلب دخيل و مناسب است در آغاز يا پايان آيه ذکر نموده يا شروع و ختم آن را به
اين اسماء مي‌نمايد، مثلاً آيه‌اي که محتواي آن رحمت است در پايان آيه غفور و رحيم
مطرح است و در آيه‌اي که از انتقام و غضب الهي سخن رفته در آخر آيه عزيز حکيم يا
عزيز قهار منتقم و مانند آن آمده است.

اصمعي مي‌گويد: من در بيانات قرائت آيه «السارق
و السارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما کسبا نکالا من الله» را با «والله غفور رحيم!»
پايان مي‌دادم، زني از اعراب باديه‌نشين از من خواست آن را تکرار نمايم و من چند
بار تکرار نمودم ولي در هر بار به اشتباه، در اخر آيه «والله غفور رحيم» ذکر مي‌کردم،
ناگهان به اشتباه خويش واقف شدم و آيه را تلاوت نموده و در آخر «والله عزيز حکيم»[1]
که دنباله آيه است قرائت نمودم، زن گفت: حالا درست خواندي. پرسيدم: از کجا فهميدي
که من آيه را اشتباه خواندم؟ زن در پاسخ گفت: اينکه تو خواندي کلامي متقن و متين
بود، و من براي نخستين بار آن شنيدم ولي ديدم آنطور که اول خواندي صدر و ذيلش با
هم تناسبي ندارد، صدر آن در مورد مغفرت و رحمت نيست بلکه عزت و حکمت است و
بنابراين نمي‌تواند با «غفور رحيم» خاتمه يابد بلکه با «عزيز حکيم»تناسب دارد.

در آية الکرسي، صدر آيه به الوهيت حق
اشاره دارد: «ª!$#
Iw
tm»s9Î)
žwÎ)
uqèd
ÓyÕø9$#
ãPq•‹s)ø9$#
4
Ÿw
¼çnä‹è{ù’s?
×puZř
Ÿwur
×PöqtR
4
¼çm©9
$tB
’Îû
ÏNºuq»yJ¡¡9$#
$tBur
’Îû
ÇÚö‘F{$#
3
»[2] – هيچ معبودي جز خداوند يگانه زنده که قائم بذات خويش است و
موجودات ديگر قائم به او هستند، وجود ندارد، هيچ گاه خواب سبک و سنگين او را فرا
نمي‌گيرد، و هرگز سستي و فتور در حريم حيات و قيموميت حق‌تعالي راه ندارد، آنچه در
آسمانها و در زمين است از آن او است.

اينکه در اينجا سخن از «مابينهما» نشد
براي اين است که منظور مجموعه نظام خلقت است، ولي آنجا که خصوص سماوات و ارض منظور
است نه مجموعه نظام آفرينش، «مابينهما» آمده است، پس تمام نظام، ملک و ملک او است
واحدي در ان نقش ندارد.

علم الهي

تأثيراتي که ممکن است يک فرد نظام طبيعت
داشته باشد، چهارگونه قابل تصور است که سه نحوه آن در سوره «سبأ» ابطال گرديده است
و در شماره گذشته بيان شد، اينکه کسي مالک بالأستقبال يا بالأشتراک با حق تعالي
باشد و يا ظهير و پشتيبان او باشد در اين آيه نفي گرديده است، مانند مسأله شفاعت
که براي هر کس شفاعت نمي‌شود «الا من اتخذ عندالرحمن عهدا»[3]
مگر کسي که پيش خداوند عهد و پيماني دارد «الا من ارتضي»[4]
و جز آنکه خداوند از او خشنود است. پس شفاعت را قرآن کريم در صورتي که شفيع و
مشفوع له باشد اثبات مي‌نمايد و شفاعت هم بايد به اذن پروردگار باشد لذا مي‌فرمايد:
«من ذالذي يشفع عنده الا باذنه» کيست که نزد او جز به اذن او شفاعت نمايد، مانند
دنيا نيست که هرکس بتواند شفيع کسي بشود «يعلم مابين ايديهم و ماخلفهم» آنچه پيش
روي او و پشت سر انها است مي‌داند، از گذشته و آينده خبر دارد، و اين سعه علم الهي
است، نه تنها خداوند به تمام اسرار بندگان عالم عالِم است بلکه بندگان هم اگر علمي
دارنداز علم «الله» است که به مقدار مشيت خويش به آنها عطا فرموده است لذا مي‌فرمايد
«ولايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء» و جز به مقداري که خواست او است کسي به علم
او واقف نگردد. علم خداوند نامحدود است بطوري ک ديگر جائي براي علم غير او باقي
نمي‌ماند، پس چگونه ممکن است بگوئيم خداوند «عليم» است، انسان هم علم دارد منتهي
علم انسان محدود است و علم «الله» نامحدود مي‌باشد؟ مگر در برابر علم نامحدود علم
ديگري هم مي‌توان فرض کرد؟ چرا که اگر در برابر علم خدا، علم ديگري فرض شود و هر
دو محدود مي‌شوند، با اين تفاوت که يکي کمتر و يکي بيشتر است، چنانچه بگوئيم اين
نهر آب و اين قطره در مقايسه با اقيانوس بسيار اندک است و اقيانوس چندين برابر
عظيم‌تر و بزرگتر است، و در اينصورت هر دو محدود خواهند بود ولي علم بشر در برابر
علم حق تعالي محدود است، و نظير قطره در براب دريا نيست، و يا مثل نم در مقابل يم
نمي‌باشد، نم آن است که اگر کسي سوزني در دريا فرو برد سوزن رطوبتي پيدا مي‌نمايد
ولي قطره‌اي به آن نمي‌چسبد، زيرا سوزن بدقت عقلي که بسنجيم چيزي از دريا به نام
نم بهمراه دارد و به همين اندازه از آن کم مي‌شود و در نتيجه دريا بالقياس به اين
نم محدود مي‌گردد بلکه علم الهي مانند موج نسبت به دريا است، هنگامي که دريا
طوفاني مي‌شود و موج در آن پديد مي‌آيد، موج چيزي جداي از دريا نيست و با ظهور موج
چيزي از دريا کم نمي‌گردد، بلکه موج ظهور همان دريا است.

علم انسان هم جداي از علم خداوند نيست،
نظير موج و دريا، با اعتراف به اينکه تنها اين يک مثال و براي تفهيم و تقريب ذهن است
و گرنه «ليس کمثله شيء وليس کمثل علمه شيء» علم او عين ذات او است، بنابراين اگر
علمي براي بشر پيدا شود، موجي از ظهور علم حق‌تعالي است، اين علم دادني و تفويضي
نيست که مثل امر مادي يک قسمتش بديگري منتقل گردد و اصولاٌ فيض خداوند چنين است که
چه بيشتر باشد ظهورش بيشتر است «الذي لايزيده کثرة العطاء الا جودا و کرما» هرچند
بيشتر نه تنها کم نمي‌شود بلکه عطايش افزايش مي يابد. چرا که اگر عطائي کرد زمينه
بخشش و فيض بعدي فراهم مي گردد و انسان مور لطف، شايسته دريافت عطاي بيشتري مي‌شود
و بدين ترتيب استعداد و آمادگي جديد براي لطف الهي در او پيدا مي‌شود، اگر استعداد
پيدا شد، خداوند که «دائم الفضل علي البريه» است، با استعداد  جديد، فيض جديد افاضه مي‌نمايد به اين ترتيب که
با يک فيض استعداد مي‌دهد و فيض ديگر به استعداد داده شده پاسخ مي‌دهد، بنابراين
نه تنها لطف و فيض خداوند کاهش‌پذير نيست، بلکه ظهورش خواهد شد.

علم خداوند متعال چنين است که کم و
کاستي در آن پديد نمي‌آيد، و اگر علم حق‌تعالي نامحدود است- چنانچه چنين است-
انسان موجي از آن علم نامحدود را دارا است، و لذا در قيامت از انسان سؤال مي‌شود
با اين فيض حق که در تو ظهور نمود چه کردي؟ و کسي نمي‌تواند در پاسخ مدعي گردد که
فيض حق نبوده بلکه نتيجه زحمت و تلاش خود من بوده است چنانچه قارون در موردمال و
ثروت خويش مي ‌گفت: «انما اوتيته علي علم عندي» لذا فرمود: «ولا يحيطون بشيء من
علمه الا بما شاء» و نيازي نيست که ما علم ر در اين آيه به معني معلومات بگيريم،
بلکه علم، مصدر مضاف به ضمير است که افاده اطلاق مي‌نمايد، يعني از آن علم نامحدود
کسي جز بمقداري که خاست و اراده خدا است بهره‌مند نمي‌گردد، لذا بعضي را حامل علم
اندک و بعضي را حامل علم متوسط و بعضي را حالم علم فراوا مي‌نمايد، و تنها معصومين
عليهم‌السلام‌اند که حاملان عرش علم‌اند، و به اذن الهي به هر چه در جهان امکان
وجود دارد آنها عالم‌اند.

معناي کرسي در قرآن

تا اينجا سخن از قدرت و سلطنت و علم حق‌تعالي
و از احاطه علمي آن ذات مقدس بود، بدنبال آن فرمود: «وسع کرسيه السموات و الأرض»
کرسي او آسمانها و زمين را در برگرفته است «ولا يوده حفظهما» ضمير «يؤده» به الله
باز مي‌گردد، حفظ آنها براي او مشکل نيست.

البته کرسي چنانچه گفتيم به معني تخت
نيست، بلکه منظور همان سلطنت و علم الهي است که حافظ سماوات و ارض است، گرچه بعضي
احتمال داده‌اند که ضمير «يؤده» به کرسي برگردد زيرا فاعل وسع «کرسي» است ولي صحيح
اين است که تمام ضمائر در اين آيه به «الله» برمي‌گردد چنانچه «هو»، در «وهو العلي
العظيم» مرجعش نيز «الله» است.

«عليّ» و «عظيم» دو اسم از اسماء حسني
است، در کعبه در محل اثر دو پاي ابراهيم‌(ع) اين جمله مبارکه «ولا يؤده حفظهما» حک
شده است، هر کس براي حک در حاشيه آن سنگ چنين جمله‌اي را انتخاب کرده، انتخابي
خوبي است، خدا اين اثر را حفظ کرده و حفط آن برخداوند سنگيني ندارد، و او را خسته
نمي‌نمايد چرا که او «عليّ و عظيم» است، و اگر خداوند عليّ وعظيم است و بلندي مقام
و عظمت مخصوص به او است پس «بکل شيء محيط» هم مي‌باشد. و «له ما في السموات و
الارض» هم هست و هم ديگران اگر بخواهند «عليم» باشند علم آنها موجي از علم او است،
بنابراين محتواي اين آيه مبارکه سلطنت و قدرت الهي است، پس کرسي جز مقام علم و
سلطنت چيز ديگري نخواهد بود، لذا در روايات کرسي به علم تفسير شده است و چون عرش و
کرسي در کنار هم‌اند، يک مقدار از روايات مربوط به اين دو را مرحوم کليني و يک
مقدار از آن را مرحوم صدوق در کتاب «توحيد» نقل نموده است، ما رواياتي را که در هر
دو، آمده است از کافي نقل مي‌نمائم.

معناي کرسي در روايات

در کتاب پر ارزش «کافي» پس از اينکه
مسأله حرکت و انتقال را بعنوان صفات سلبيه از ساحت مقدس خداوند نفي نموده است و
بهمين مناسبت عنوان باب مربوط به آن را «باب الحرکة و الأنتقال» نام نهاده، سپس
«باب العرش و الکرسي» را مطرح نموده است. در روايت چهارم از «باب الحرکة و
الانتقال» چنين آمده است:

عن محمد بن عيسي «قال : کتبت الي بي
الحسن علي بن محمد عليه‌السلام: جعلني الله فداک يا سيدي! قد روي لنا: ان الله في
موضع دون موضع علي العرش استوي، و انّه ينزل کل ليلة في النصف الأخير من الليل الي
السماء الدنيا، و روي: انه ينزل في عشية عرفة ثم يرجع الي موضعه، فقال بعض مواليک
في ذلک: اذا کان في موضع دون موضع فقد يلاقيه الهواء و يتکنف عليه و الهواء جسم
رقيق يتکنف علي کل شي بقدره، فکيف يتکنف عليه جل ثناؤه علي هذا المثال؟ فوقع عليه‌السلام:
علم ذلک عنده و هو المقدر له بما هو احسن تقديرا و اعلم انه اذا کان في السماء
الدنيا فهو کما هو علي العرش والأشيا کلها له سواء علما و قدرة و ملکا واحاطة».[5]

محمد بن عيسي گويد: به امام علي النقي
عليه‌لسلام نوشتم: خداوند مرا فداي شما گرداند، بمراي ما روايت نموده‌اند که خدا
در موضع معيني از عرش قرار دارد، و نيمه دوم هر شب به آسمان پائين فرود مي‌آيد، و
روايت شده که در شب عرفه (شامگاه نهم ذيحجه) نازل مي‌شود و سپس بجاي خود باز مي‌گردد،
(شما که حرکت و انتقال را از خداي متعالي بعنوان صفت نقص، سلب کرديد، پس اين رفت و
آمدها چيست؟)بعضي از شاگردان شما در اين باره گفته‌‌اند: اگر خداوند در موضع معيني
جاي داشته باشد، در برخورد و مجاورت هوا قرار مي‌گيرد، در صورتي که هوا جسم رقيقي
است که بهرکس باندازه خودش احاط مي‌نمايد، پس چگونه در اين صورت هوا به خداوند
احاطه مي‌کند؟ حضرت مرقوم فرمود: خداوند به اين مسأله خود عالم است، و او است که
خوب تقدير و اندازه‌گيري مي‌نمايد، مي‌نمايد، بدانکه او چنانچه در آسمان دنيا
باشد، هم چنان در عرش است و علم و قدرت و سلطنت و احاطه او بر همه چيز يکسان است.

مرحوم شيخ طوسي رضوان الله عليه در ذيل
آيه شريفه «ان مثل عيسي عندالله کمثل آدم خلقه من تراب[6]»
مي‌گويد: چنانچه بعضي معتقدند که تفکر و انديشه در قرآن حرام است، چنين نست و اين
آيه دليل بر آن است. بدين ترتيب اين بزرگان داشتند ثابت مي‌کردند که قرآن به ما
اجازه فکر مي‌‌دهد و چنين نيست که تفسير قرآن عبارت از همان تلاوتش باشد. و در
روايت فوق هم مي‌بينيم که شاگردان معصومين عليهم‌السلام با سؤال حضوري و با ارسال
نامه، مشکل‌ترين مسائل را در مورد آيات قرآن کريم که برايشان پيش مي‌آمد، مطرح مي‌نمودند.
ملاحظه مي‌نمائيد که ائم معصومين ما درباره تفسير آيات، چه ارائه داده اند و آنها
چه دارند، آنجا که سخن از اخلاقيات و مواعظ است دست به قلم زياد است ولي در زمينه
اعتقادات و معارف بين تفاسير عامه و تفاسير ما تفاوت زياد است.

معني استواء علي العرش

بنابراين نزول و رف و امد و تجافي نسبت
به حقل تعالي، از صفات سلبيه است، مشابه سؤالي ک در روايت ياد شده به عمل آمده
درباره آيه شريفه «الرحمن علي العرش استوي» نيز انجام گرفته و حضرت پاسخ داده‌اند
که به معني «استوي علي کل شيءٍ» مي‌باشد چرا که «العرش هو کلي شي» چون عرش همه چيز
است پس آيه به اين معني است که خداوند رحمان بر هر چيز احاطه و قدرت و سلطنت دارد،
نه اينکه عرش به معني تخت باشد. بنابراين، عرش عبارت از مقام علم، احاطه و قدرت
عملي و علمي خداوند است و خداوند براين مقام استوا يعني احاطه دارد.

امام هادي عليه‌السلام در آخر فرمود:
چنين نيست که چيزي نسبت به او نزديکتر از چيز ديگر باشد. و اگر قرب و بعدي مطرح
است، قرب و بعد معنوي است اگر بگوئيم اين ديوار سمت شرق از ديوار طرف غرب پنج متر
دور است، چنين نيست که فاصله آن ديوار تا ديوار شرقي کمتر باشد قرب و بعد زماني هم
همين طور است، اما در قرب و بعد معنوي ممکن است يکي به ديگري نزديک باشد ولي
ديگران از همان اولي دور باشد؛ خداوند متعال نسبت به همه نزديک است ولي مؤمنان اگر
کارهاي خيري انجام دهند بخداوند نزديک و نزديک‌تر مي‌شوند و کفار از خداوند
بدورند. چرا که در اين جا قرب و بعد معنوي مطرح است نه مادي، لذا در يک سو قرب
وجود دارد و از سوي ديگر بعد است. قرب و بعد در امور مادي، اضافه‌هاي متوافقة
الأطرافند، مثل اخوت، يعني قريب با قريب، قريب است و بعيد با بعيد، بعيد است زيرا
اضافات را به دو قسم تقسيم کرده‌اند.

متوافقة الأطراف: مانند محاذات، مساوات،
مماثله، مقاربه و مباعده، و متخالف الأطراف: نظير ابو و بنوت، عليت و معلوليت، که
در اي موارد مانند اخوت هر دو طرف همسان نيستند، چرا که در اخوت هر دو برادر
يکديگرند، قرب و بعد هم از قسم نخست مي‌باشند اما در امور مادي، ولي در قرب و بعد
معنوي احيانا متخالف الأطراف خواهند شد، چنانچه يکي از دو طرف قريب است، و طرف
ديگر بعيد، خداوند نسبت به هر کس «اقرب من حبل الوريد» است ما کافران از خداوند
دورند «ينادون من مکان بعيد» از فاصله‌‌اي دور خوانده مي‌شود. اين است که حضرت در
پاسخ سؤال از معني «الرحمن علي العرش استوي» مي‌فرمايد: «و الأشياء کلها له سواء
علما و قدرة و ملکا و احاطه» علم و قدرت و احاطه و سلطنت او بر همه چيز يکسان است،
پس او در همه جا حضور دارد.

امام سجاد عليه‌السلام در دعاي 47 صحيفه
سجاديه[7]
مي‌فرمايد: «الداني في علوه والعالي في دنوه» خداوند در عين حالي که نزديک است
بلندمرتبه و عالي است و با اينکه عالي است نزديک مي‌باشد چرا که نامحدود است، و
چون نامحدود است در همه جا حضور دارد. چنانچه عالي باشد ولي داني نباشد، محدود
خواهد بود و نيز اگر داني باشد ولي عالي نباشد محدود است.

در متناهي، قرب و بعد فرض نمي شود

و در حديث ديگري از امام ششم حضرت صادق‌(ع)
از تفسير «الرحمن علي‌العرش استوي» سؤال مي‌شود، حضرت در پاسخ مي‌فرمايد: «استوي
علي کلي شيء فليس شي اقرب اليه من شي»[8]
و در حديث بعد نيز امام در پاسخ چنان سؤال مشابه نيز همان جواب فوق را مي‌دهد، و
در حديث سوم بدنبال آن اضافه مي‌نمايد: «…. لم يبعد منه بعيد ولم يقرب منه قريب،
استوي في کل شي» او بر همه چيز مسلط است و چيزي به او نزديک‌تر از چيز ديگر نيست،
هيچ دوري از او دور نمي‌باشد و هيچ نزديکي به او نزديک نمي‌باشد، زيرا در
نامتناهي، قرب و بعد قابل فرض نيست، بلکه در محدود قابل فرض و تحقق است و مي‌توان
گفت فلان جسم نسبت به يک شي نزديک است و نسبت به شي ديگر دور است، ولي نامحدود همه
جا حضور دارد و قرب و بعد نسبت به او بي‌معني است.

خداوند محدود و محصور نيست

در حديث نهم که بعد از حديث فوق آمده
است، ابوبصير از امام صادق عليه‌السلام چنين روايت مي‌نمايد: «قال من زعم ان الله
من شي او في شي، او علي شي فقد کفر، قلت فسرلي، قال: اعني بالحواية من الشي له او
بامساک له او من شي سبقه».

اگر کسي پندارد که خداوند از چيزي تشکيل
شده يا در چيزي حلول کرده، يا بر چيزي استقرار دارد، و از آنجا که لازمه اين همه،
ماديت و جسميت است و خداوند منزه از اين صفات نقص مي‌باشد، معتقد به آن کافر است.
سپس ابوبصير از امام مي‌خواهد تا آنچه را فرموده تفسير و توضيح دهد. امام مي‌فرمايد:
مقصودم اين است که چيزي خدا را در برنگرفته و حاوي او نيست و يا او را نگه نداشته
و يا چيزي بر او سبقت نگرفته است که خداوند مسبوق به امري باشد.

«و في رواية اخري: من زعم ان الله من شي
فقد جعله محدثا و من زعم انه في شي فقد جعله محصورا و من زعم انه علي شي فقد جعله
محمولا» و در روايت ديگري است: هر کس گمان نمايد، خدا از چيزي است، او را حادث
قرار داده و هر کس گمان برد در چيزي است، او را در حصار قرار داده و هر کس گمان
نمايد بر چيزي است او را قابل حمل قرار داده است. چون خداوند قديم است نه حادث،
نامحدود است نه محدود و محصور، و حامل کل شي است نه محمول، لذا نه «علي شي»، و نه
«من شي» و نه «في شي» است، اين حرفها پس از هزار چهارصد سال ممکن است مقداري روشن
شده باشد، اما در اوائل ظهور اسلام جزء مسائل نظري بود که حتي براي افرادي چون
هشام و ابوبصير مورد سؤال بود.

گاهي در قضاياي شخصي پاسخ سؤالي را براي
اسکات يا براي اقناع در حد نازل از معصومين عليهم‌السلام مي‌شنويم، مانند قرآن
کريم ک هر مسأله‌اي را که در معارف بيان مي‌نمايد، براي آن برهان اقامه مي‌نمايد و
مثال ساده‌اي ذکر مي‌نمايد تا توده مردم از آن بي‌بهره نمانند. چرا که قرآن سفره و
خوان گسترده الهي است و در کنار آن همه کس جاي دارند و اوساط و ضعاف از مردم هم
نشسته‌اند، علما و بزرگان هم قرار گرفته‌اند و همان مطلبي را که يک دانشمند به آن
پي مي‌برد، بايد ضعاف هم در حد يک مثل درک نمايند. معصومين عليهم السلام هم که
قرآن ناطق‌اند، همانگونه با شاگردانشان مطالبي را مطرح مي‌سازند که گاهي بسيار
عميق است مانند روايت فوق که امام صادق‌ عليه‌السلام به ابي‌بصير فرموده است و
گاهي در حد متوسط و نازلتر است.

ابوشاکر ديصاني که شبهات الحادي فراواني
داشت به هشام بن حکم مي‌ گويد: در قرآن آيه‌اي است که حرف ما را تأييد مي‌نمايد،
پرسيد آن آيه کدام است؟ گفت: «و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله»[9]
و اين آيه مي‌فهماند که خداوند گاهي در آسمان است و گاهي در زمين، و من جوابي براي
او نداشتم، تا اينکه موسم حج به مکه رفتم و جريان را با امام صادق عليه‌السلام در
ميان گذاشتم، حضرت فرمود: اين سخن زنديق خبيثي است، چون بازگشتي از او بپرس: نام تو در بصره چيست؟ در پاسخ مي‌گويد: فلان (ابوشاکر) سپس
بپرس اسم تو در کوفه چيست؟ خواهد گفت: همان فلان (ابوشاکر) «فقل : کذلک الله ربنا
في السماء اله و في الأرض اله و في البحار اله و في القفار اله و في کل مکان اله»
پس بگويد: چنين است «الله»: پروردگار ما که در آسمانها و در زمين و در درياها و در
صحراها و در همه جا اله و معبود است. هشام مي‌گويد: من از مکه بازگشتم و به نزد
ابوشاکر آمدم و آنچه را تعليم ديده بودم به او گفتم، ابوشاکر گفت: «هذه نقلت من
الحجاز».[10] اين پاسخ از حجاز آمده است.

در ضمن مي‌بينيم که رفتن به مکه تنها براي انجام
مراسم حج نيستل، بلکه براي حل اشکالات و مشکلات نيز هست و لذا در روايت وارد شده
است که: «تمام الحج لقاء الأمام» زيارت و ديدار با امام متمم حج به شمار مي‌رود.
ادامه دارد.                

 



[1] – سوره مائده- آيه 38.