انبساط در شکوي و دعا

«تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان»

انبساط در شکوي و دعا

قسمت يازدهم             ايت‌الله
محمدي گيلاني

تعبيرات اعتراض نما در قران و مناجات

تعبير موهم اعتراض در مناجات مورد شرح

ايهام اعتراض در تعبير موساي کليم عليه‌السلام که
در قرآن آمده

تعبير رسول الله صلي الله عليه‌وآله وسلم: «الي من
تکلني …؟» که موهم اعتراض همراه با شکوه است، انگار مي‌خواهد عرض کند که مقتضاي
شئون ربوبي اين نيست که بدان مبتلا شده‌ام.

هجر جميل و صفح جميل و صبر جميل که در قرآن آمده،
معني اجمالي آنها، و اينکه صبر جميل منافاتي با شکواي بخداوند متعال ندارد

انبساط در شکوي و دعا از لطيف‌ترين احوال
صاحبدلاني است که وارسته از خوف و رجايند.

بسط خدايتعالي که رفيع الدرجات است تا بمرحله
استقراض «من ذالذي يقرض الله؟»

معناي انبساط يعني در عين حفظ ادب عبوديت بدن
پيرايه رجاء و خوف

ابتهال و ضراعت کردن و براين طراز است قول موسي
عليه‌السلام: «اتهلکنا بما فعل السفهاء» و قول رسول الله صلي الله عليه و آله
وسلم: «الي من تکلني؟» ترک شکوي به خداوند متعال، عصيان است حديث: «يا موسي اطلب
مني ولو ملحداً‌لعجينک»

استهلک انبساط در بسط شهود حقتعالي.

قوله: «الهي لو اردت هواني لم تهدني ولو اردت
فضيحتي لم تعافني الهي ما اظنک تردني في حاجة قد افنيت عمري في طلبها منک الهي فلک
الحمد ابدا دائما سرمدا يزيد ولايبيد کما تحب و ترضي الهي ان اخذتني بجرمي اخذتک
بعفوک وان اخذتني بذنوبي اخذتک بمغفرتک و ان ادخلتني النار اعلمت اهلها اني احبک».

الهي اگر خواريم را مي‌خواستي هدايتم نمي‌فرمودي،
و اگر مي‌خواستي که رسوا شوم، اين همه آثار و اسباب رسواانگيز از من نمي‌زدودي، اي
خدايم هرگز بتو اين گمان را ندارم که در حاجتي که عمرم را در طلبش نابود ساختم ردم
فرمائي، الهي حمد و ستايش بي‌نهايت و دائم و هميشگي از آن تست، که همواره در فزوني
است و فنا نمي‌پذيرد آنگونه که دوست داري و مي‌پسندي، اله ياگر مرا بجرمم بازخواست
فرمائي، من از تو پرسش مي‌کنم ه عفوت کجاست، و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه فرمائي
من از تو خواهم پرسيد که مغفرت و پرده‌پوشي تو کجاست؟ و اگر مراد در آتش افکني من
به همه دوزخيان خواهم اعلام کرد که دوستدار توام!

اعتراض يا انبساط؟

حقيقت دعاء چنانکه قبلاً اشاره نمودم، جلب توجه
مدعو بسوي دعا کننده است که نيازمنديهاي او را به رحمت وعنايت خويش روا سازد، و
طبيعي است که قوام چنين حقيقتي، ضراعت و لا به در هيئت شايسته است، يعني عبارتي که
بوسيله آن  عرض حاجت مي‌گردد علاوه بر منزه
بودنش از ايهام طلبکاري از خداوند متعال و از ايهام تشاجر و طرح دعوي، و تجهيل و
مثل اين امور، بايد در زي و هيئت ادبي شايسته مقام ربوبي باشد، و تعبيري باشد رحمت‌انگيز
و عنايت‌خيز و گرنه، دعاء و تضرع نيست بلکه اقامه دعوي و طرح مخاصمه برمدعو است
«والعياذ بالله».

لزوم مراعات شايسته‌ترين ادب، نه فقط هنگام دعاء و
عرض حاجت است، بلکه در همه اذکار و مکالمه و خطاب با او سبحانه و تعالي وظيفه‌اي
است بديهي و بنده‌اي که في الجمله عارف به مقام پروردگار کريم است اين وظيفه را به
روشني درک مي‌نمايد، همانگونه که وجود خورشيد را در روز روشن درک مي‌کند، ولي در
فقره اخير که در اين مقاله از مناجات مورد شرح ذکر نموديم موهم خلاف توقع است زيرا
اين تعبيرات: «الهي اگر مرا بجرمم مؤاخذه فرمائي، من از تو مي‌پرسم عفوت کجا است
… بدوزخيان خواهم اعلام کرد که من دوستت دارم!» ايهام دارد که دعا کننده به
مقابله مدعو برخاسته و در قبال مؤاخذه باريتعالي او نيز حضرتش را مورد سؤال از
عفوش قرار مي‌دهد، و در قبال مؤاخذه برذنوب، او نيز خواهد پرسيد که ستاريت و
غفاريتش کو؟! و اگر او را در دوزخ اندازد، خواهد به دوزخيان اعلام کرد که او خداي
تعالي را دوست مي‌دارد و معذلک اين دوست بوده که به دوزخش درافکنده که با شأن دوست
چنين عملي تناسب ندارد! و نظير اين ايهام در کثيري از دعوات است خصوصاً در دعاء
کميل بن زياد است که با آن آشنائي داريم.

و مهمتر از ادعيه وارده از معصومين عليهم السلام
که در معرض ايهام مذبور بعضي از آنها واقعا، ورود اين ايهام به برخي از مکالمات
موساي کليم علي نبينا واله وعليهم السلام که در قرآن آمده مي‌باشد:

«واختار موسي قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما
اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل واياي اتهلکنا بما فعل اسفهاء منا ان
هي الا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدي من تشاء انت و لينا فاغفرلنا و ارحمنا وانت
خيرالغافرين». (سوره اعراف- آيه 155)

موسي هفتاد مرد از قوم خويش برگزيده بود براي رفتن
بميقات و گرفتن الواح تورارت (و قوم برگزيده بمکالمه خدايتعالي با موسي قانع نشدند
و تقاضاي رؤيت خداي سبحان را نمودند) پس هنگامي که رجفه صاعقه آنان را گرفت و هلاک
شدند، موسي عرض کرد پروردگارا اگر مي‌خواستي آنان را و مرا قبلا هلاک مي‌نمودي،
آيا بجهت عصيان گروهي از سفهاء، ما را هلاک مي‌کني؟! نيست اين هلاکت و عذاب مگر
امتحانت که هر که را مي‌خواهي بدينوسيله گمراه مي‌کني و هرکه را مي‌خواهي هدايت مي‌فرمائي،
تو ولي امر مائي، بر ما رحمت و مغفرت آر، چه فقط توئي که بهترين آمرزندگاني.

تعبير: «لوشئت اهلکتهم من قبل واياي اتهلکنا بما
فعل السفهاء منا» موهم اعتراض است و کليم الله تعالي مي‌خواهد عرض کند که
پروردگارا وجود همه امور از مشيت ازلي تو نشأت مي‌گيرد و از اين رو، قبلا اگر مي‌خواستي
آنان و مرا هلاک مي‌فرمودي که در اين صورت از بني‌اسرائيل تهمتي مربوط بهلاکت اين
گروه متوجه من نمي‌شد وانگهي از شئون ربوبيت و رحمتت نيست که بجهت تبهکاري تعدادي
از سفيهان، مارا هلاک و نابود سازي؟!

اين مواخذه غيرمنتظره جز امتحانت نيست که با اين
گدازندگي، خالص را از ناخالص جدا مي‌کني، گروهي را گمراه و گروهي را از نعمت هدايت
برخوردار مي‌نمائي، چنانکه ملائکه عرض کردند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک
الدعاء»

و حاصل آنکه، نفس تعبير مذکور با قطع نظر از همه
جهات ديگر، چنين ايهام مي‌کند که گوينده، طرف خطاب خود را در سطح همطراز خود
انگاشته و حشمت و جمال و جلال او را ناديده گرفته، بدون هيچ خوف و رجائي، با او به
سخن پرداخته و دل خالي کرده و فعل و حادثه واقع شده را ارزيابي نموده، و نظر خود
را در اين زمينه عريان ابراز داشته است.

و اين ايهام اعتراض در ابتهال رسول خدا صلي الله
وآله وسلم بخداوند متعال در کنار بستان عتبه و شبيه وقتي که از طائف، سفهاء  ثقيف او را رانده بودند، بخوبي چشمگير است
چنانکه درسيره ابن هشام است: «اللهم اليک اشکو ضعف قوتي و قلة حيلتي و هواني علي
الناس يا ارحم الراحمين، انت رب المستضعفين، و انت ربي، الي من تکلني؟ الي بعيد
يتجهمني؟ ام الي عدم ملکته امري؟ … » (ج 1 ص 420)

اي خداي متعال، ناتواني، و بيچاره‌گي، و بي ارزشي
خويش را نزد مردم، بسويت شکوه مي‌آورم يا ارحم الراحمين اين توئي که پروردگار
مستضعفان و پروردگار مني، به که برگذارم مي‌کني؟ به بيگانه‌اي که از ديدار من
کراهت دارد؟! يا بدشمني که او را بر من مسلط ساخته‌اي؟!

ملاحظه مي‌فرمائيد که تعبير «الي من تکلني …»
موهم شديدترين اعتراض است و انگار که آن صاحب خلق عظيم مي‌خواهد عرض کند: اي
پروردگار مستضعفان و پروردگار من، شئون ربوبيت و صفت ارحم الراحميني تو چگونه مرا
به بيگانه‌اي مي‌سپارد که از من بيزار، و از ديدارم کراهت دارد؟! و چطور مرا
بدشمني که برامورم مستولي و مسلط است، واگذار مي‌کند؟! آيا رب المستضفين و رب من
که مستضعفم بايدم باينها برگذار کند؟!

اين بود توضيح اجمالي درباره توهم اعتراض ناشي از
برخي از تعبيرات وارده در قرآن مجيد و ادعيه و مناجات و مباهلات معصمومين صلوات
الله عليهم اجمعين.

ولي همانگونه که اين اشکال بعنوان «ايهام اعتراض»
عنوان گرديده است، واقعيت نيز چنين است، زيرا انبساط در شکواي الي الله تعالي و
مسئلت از حضرتش که از لطيف‌ترين حالات اولياء و عرفاء بالله تعالي است به غلط
اعتراض توهم گرديده و احياناً برخي، انبساط در شکوي و مسئلت از واهب العطايا را
سوء ادب پنداشته‌اند که چنين پنداري خود ستمگري به معارف الهي است.

هجر جميل و صبر جميل

در قرآن کريم خداي عزوجل امر فرموده رسول الله‌(ص)
را به هجر جميل: «واهجرهم هجرا جميلا» (المزمل آيه 10) و صفح جميل: «فاصفح الصفح
الجميل» (الحجر آيه 55) و صبر جميل: «فاصبر صبراً جميلا» (المعارج- آيه 5)

هجر جميل، هجرتي است که به مهجور عنه ايذائي
نرساند، و صفح جميل، گذشت و عفوي است که عتابي در آن نباشد و صبر جميل صبري است
بدون شکواي به غير خدايتعالي زيرا شکواي به خداوند متعال منافاتي با صبر جميل
ندارد و چنانکه جناب يعقوب علي نبينا و اله و عليه الصلوة والسلام درموردي مي‌فرمايد:
«انم اشکوا بثي وحزني الي الله» و در موردي ديگر مي‌فرمايد: «فصبر جميل» بنابراين
شکواي مصائب و حوادث والام بسوي خداوند متعال منافاتي با صبر جميل ندارد، و درباره
حضرت ايوب علي نبينا وآله و عليه الصلوة والسلام مي‌فرمايد: «انا وجدناه صابرا» (ص
آيه 44) و شکواي آنجناب را نقل مي‌کند: «وايوب اذناي ربه اني مسني الضروانت ارحم
الراحمين» (الانبياء- آيه 83) و با اين رفع شکوايش به خدايتعالي او را مي‌ستايد:
«نعم العبد انه اواب» پس مي‌توان گفت که شکواي الي الله و ادبه و رجوع به او به
صبر جمال و زيبائي مي‌بخشد و صبر را متصف به وصف جميل مي‌گرداند و بر صابر مصيبت‌ديده
و گرفتار بلا واجب است که نزد خدايتعالي شکوه برد و از گرفتاري و مصيبت بسوي حضرتش
شکايت آورد زيرا در صورت عدم اشتکاء الي الله تعالي، صبر وي رنگ مقاومت و مقابله
با قهر الهي را به خود مي‌گيرد و بديهي است که چنين عملي سوء ادب با خداوند سبحان
است و انيباء صلوات الله عليهم که معلم آداب عبوديت بودند، شکوه الي الله تعالي را
در شدائد و بلايا بما آموختند و خداوند متعال بلايا و مصائب را نازل مي‌کند تا
مبتلايان و گرفتاران بسوي او شکوه برند نه به غير او که در اينصورتت از صابرانند
«والله يحب الصابرين».

انبساط در شکوی و سؤال

و معنی انبساط در شکوی وسؤال، عبارتست ازاظهار
آنها بمقتضای طبع و سجیه دوراز تکلف ناشی ازخوف یا رجا که ریشه های جبن و تملقند،
وانبساط بمعنائی که گفته آمد از احوال صاحبدلان و عارفانی است که متحقق به جمال
احدیتند و خوف و رجاء از جلال احدی انتشاء می یابند، وانبساط از جمال حقتعالی و
بسط آن حضرت نشأت می گیرد، و بسط الهی فراگیر همه اشیاء و چیزی او را در بر نمی
گیرد و ممکن هم نیست که در برگیرد و آن ذات اقدس رفیع الدرجات و المنزلات است «دنا
فی علوه و علا فی دنوه» تا بادنی الدرجات، بسط حضرتش گسترده است و استقراض می کند:
«من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضا عفه له» (بقره- آیه 245) و در هر درجه و
منزل گرچه دانی باشد، باریتعالی رفیع الدرجه در آن دنو و عالی الشان در آن نزول
است و این بسط الهی است که به ارباب قلوب و اولیاء الله تعالی حال انبساط موهبت
فرموده که دور از تکلفات خوف و طمع، با خدای عزوجل شکوی وابتهال سر می دهند و:
«اتهلکنا بمافعل السفهاء منا» و «الی من تکلنی؟ الی بعید …» می گویند و در این
طراز است کهبدون هیچ پیرایه ای عرض می کند: «لو اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک …» این
برگزیدگانندکه در پرستیدن پرورگار احرارند، حق را برای حق می خواهند نه حق را وسط
و معبر قرار می دهند که به نعمتهای اخروی نائل آیند یا از عذاب اخروی رهائی یابند
و چون احرارند ابتهال و دعایشان از قید خوف و طمع آزاد است، ولی بی خبر ازحال
انقباض خویش که بدان مبتلا گردیده است، و هیچ مؤمنی تردید ندارد که عالی ترین ادب
عبودیترا پیامبران صلوات الله علیهم طبق درجاتشان دارا بوده اند، پس آنکه از عبارت
انبیاء و اولیاء در مقام ابتهال و ماجات که نمونه هائی ذکر شد، توهم اعتراض و سوء
ادب می کند باید بیدار شود و بخود آید که وهم مزبور، سایه ای است از حال انقباض
خود، و واجب است در ازاله آن بکوشد و در پیروی از رسول الله (ص) که همان شریعت
اسلامی است کمال جد و جهد رامبذول دارد که مآلأ مورد محبت جناب اقدس حقتعالی می
گردد و حال انقباض وی به حال انبساط مبدل می شود، در بعضی از آثار دیدم که کلیم
الله تعالی از طلب حاجات دنیویه در آغاز امر اباء وامساک داشته وهنگامی که حقتعالی
خلعت قرب و رازداری در اندامش پوشاند: »ونادیناه من جانب الطور الایمن و قرّناه
نجیا» (سوره مریم- آیه 52) و به او در بساط قرب، بسط حضور دادند تا آنجا که طبق
خبر مأثور بوی فرزند: «اطلب منی ولو ملحا لعجینک» مأذون در انبساط گردید، انبساطی
که در زیباترین سیمای ادب عبودیت تجلی می نمود، و بتصدیق قرآن مجید وارسته از همه
و وابسته به حقتعالی شد: «واذکر فی الکتاب موسی انه کان مخلصا و کان رسولا نبیا»
(سوره مریم- آیه 51) در مقامی قرار گرفت که ابلیس هیچ راهی برای اغواء آن بزرگ
نداشت: «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (سوره ص آیه 83) و
اظهار یاس از اغوا مخلصین می نماید زیرا خدای تعالی آنان را برای خود خالص
گردانیده چگونه ممکن است ابلیس بافق اعلای مخلصین که در حصن ولایة الله اند دست
اغواء درازکند؟!

باری این وارستگان از خوف و رجا، عبادتشان از
شاکله خوف و رجا بیرون است، و همه شؤنشان رنگ انبساط داارد و احیانا بعضی از آنان،
از انبساط نیز رسته اند و رد شهود بسط الهی خود و انبساطشان مستهلک شده و آنانکه
در حال انبساط باقیند خاشع ترین و مؤدب ترین عباد الله تعالی هستند و همه وقت در
حال حضورند اما خشوع و ادب آنان: خشوع حیاء لاخشوع مخافه و هیبة اجلال و قبض تأدب،
و الحمدالله. ادامه دارد.