هجرت مسلمانان به حبشه

درسهائی از
تاریخ تحلیلی صدر اسلام

هجرت
مسلمانان به حبشه

بخش سوم

قسمت سیزدهم

حجه الاسلام
و المسلمین رسولی محلاتی

4-آیا یک
هجرت بود یا دو هجرت

مورخین عموما
گفته اند: مسلمانان دوبار به حبشه هجرت کردند بار اول یک گروه چهارده نفره یا
پانزده نفره مرکب از ده مرد و چهار زن، که در ماه رجب سال پنجم بعثت در نیمه شبی
از مکه خارج شده و خود را به حبشه رساندند، و اینها حدود سه ماه در آنجا ماندند و
در ماه شوال در همان سال پنجم به مکه بازگشتند…

و سبب بازگشت
آنها نیز آن شد که به آنها خبر رسید که اهل مکه مسلمان شده و اختلاف میان آنها و
رسول خدا (ص) برطرف گشته[1]
و آنها نیز خوشحال و مسرور گشته و بسوی مکه بازگشتند ولی به پشت دروازه های مکه که
رسیدند معلوم شد این خبر نادرست و دروغ بوده و چنانچه گفته اند: چند تن از آنها
دوباره به حبشه بازگشتند و بقیه نیز هر کدام در پناه یکی از بزرگان قریش خود را
بمکه رسانده و وارد شهر شدند[2]

و بار دوم پس
از این هجرت بود که با هجرت جعفربن ابیطالب و همسرش اسماء بنت عمیس شروع شد و
بدنبال او جمع دیگری نیز تدریجا به آنها ملحق شدند و در پایان عدد آنها به هشتاد و
سه مرد و نوزده زن[3] رسید
بجز بچه هائی که همراه آنها بوده اند، که البته این رقم در صورتی است که عمار بن
یاسر و ابوموسی اشعری را هم جزء آنها بدانیم که مورد تردید و اختلاف است… و
این  آخرین رقمی است که در هجرت دوم حبشه
ذکر کرده اند، ولی ممکن است بگوئیم هجرت به حبشه یک هجرت بیش نبوده که در دو مرحله
یا بیشتر انجام شده، چنانچه هجرت رسول خدا (ص) و مسلمانان را به مدینه یک هجرت
بیشتر محسوب نمی دارند اگرچه در طول بیش از یک سال انجام گردیده است…

و ما در
اینجا نام برخی از سرشناسان ایشان را که در بخشهای بعدی نیز نیازمند به دانستن آن
هستیم برای شما ذکر می کنینم و بدنبال سخن خود باز می گردیم:

جعفر بن
ابیطالب –از بنی هاشم- با همسرش اسماء- که عبدالله بن جعفر نیز از آندو در جبشه
بدنیا آمد- در هجرت مرحله دوم- و برخی هم او را جرء مهاجرین اول دانسته اند.[4]

زبیر
بن عوام –از بنی اسد بن عبدالعزی- در هجرت اول.

مصعب
بن عمیر –از بنی عبدالدار- در هجرت اول.

عبدالرحمن
بن عوف –از بنی زهره- در هجرت اول.

عثمان
بن عفان- از بنی امیه- در هجرت اول که همسرش رقیه دختر رسول خدا (ص) را نیز با خود
برد.

عبدالله
بن جحش- از بنی اسد بن خزیمه- که با همسرش ام حبیبه دختر ابوسفیان بحبشه هجرت کرد
و چنانچه در جای خود مذکور خواهد شد وی در حبشه دست از اسلام کشید و به دین
نصرانیت درآمد و همسرش «ام حبیبه» از او جدا شد و چن این خبر به رسول خدا (ص) رسید
برای نجات یک زن مسلمان و با ایمان و بزرگ زاده که در اثر پذیرفتن اسلام و ایمان
به رسول خدا(ص) از محیط خانواده اش دور گشته بود و اکنون دچار یک شکست روحی دیگر و
مشکلات تنهائی در غربت بود نامه ای به نجاشی نوشت و بوسیله او ویرا برای خود
خواستگاری نموده و به عقد خود در آورد تا پس از گذشت مدتی زیاد بمدینه آمد و در
خانه رسول خدا (ص) جای گرفت بشرحی که بعدا خواهید خواند –انشاء الله تعالی-

عثمان
بن مظعون- از بنی جمع- در هجرت اول- که با پسرش سائب بن عثمان و دو برادرش قدامه
بن مظعون و عبدالله بن مظعون بدانجا رفت.

عمار
بن یاسر- که از حلفاء و هم پیمانان بنی زهره بود- در هجرت دوم-

ابوسلمه-
از بنی مخزوم- که با همسرش ام سلمه (که بعدها بهمسری رسول خدا درآمد) بحبشه هجرت
کردند- در هجرت اول-

عبدالله
بن مسعود- از حلفاء و هم پیمانان بنی هذیل- در هجرت دوم-

ابوعبیده
جراح- از بنی الحارث- در هجرت دوم.

عبدالله
بن حارث- از بنی سهم- در هجرت دوم، و او از شعرای عرب بود که چون بحبشه رفتند و
آسوده خاطر گشتند اشعاری در اینباره گفت که از آنجمله است شعر زیر:

یا
راکبا بلغن عنی مغلغله               من کان
یرجو بلاغ الله والدین

کل
امری من عبادالله مضطهد          ببطن مکه
مقهور و مفتون

انا
وجدنا بلاد الله واسعه                 تنجی
من الذل و المخراه و الهون

فلا
تقیموا علی ذل الحیاه و خز        ی فی
الممات و عیب غیر مأمون

انا
تبعنا رسول الله واطرحوا             قول
النبی و عاشوا فی الموازین

5-علت
بازگشت مهاجرین نخست و افسانه «غرانیق»-

جمعی
از اهل تاریخ و مفسران اهل سنت نقل کرده اند که سبب مراجعت مهاجرین اول بمکه آن
بود که شنیدند مشرکان قریش بخاطر گفتاری که از رسول خدا (ص) شنیده اند و در ا«
گفتار از بتهای اهل مکه تمجید و مدح شده است با آنحضرت سازش و صلح کرده و دشتمنیها
برطرف شده و دیگر میان آنها صفا و صمیمیت برقرار گشته است.

و
آن سخنی را هم که رسول خدا (ص) بر زبان جاری کرده و موجب صلح و سازش مشرکان گشته
سخنی بوده که شیطان هنگام خواندن قرآن بر زبان آنحضرت آورده و بتهای مشرکان را
بخوبی و عظمت یاد کرده و آنها را «غرانیق» خوانده است.

و
«غرانیق» در لغت عرب جمع «غرنوق» بمعنای پرندگان آبی یا جوانهای سفید رو و شاداب
می باشد که بتها در زیبائی و بلندی جایگاه بدانها تشبیه شده اند.

و
اصل این افسانه دروغ بگونه ای که در صحیح بخاری و تفسیر طبری و در المنثور و کامل
ابن اثیر و جاهای دیگر با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل آمده اینگونه است که رسول
خدا (ص) وقتی شدت مخالفت مشرکان را با خود دید در دل آرزو کرد که ای کاش از جانب
خداوند دستوری یا آیه ای می رسید که موجب نزدیکی آنها می گشت و این اختلاف و دشمنی
برطرف می شد.

تا
آنکه روزی پس از آنکه حدود دو ماه از هجرت مسلمانان به حبشه گذشته بود رسول خدا
بنزد مشرکان آمد و در کنار آنها نشسته شروع بخواندن سوره نجم کرد و هم چنان آیات
این سوره را خواند تا رسید به آیه:

«أفرأیتم
اللات و العزی، و مناه الثاله الاخری».

یعنی
آیا دیدید لات و عزی و مناه سیمین دیگر را؟

در
اینجا شیطان دو جمله بر زبان آنحضرت جاری کرد که موجب خوشحالی و علاقه مشرکان گشت
و آن دو جمله این بود که بدنبال آن گفت:

«تلک
الغرانیق العلی، و ان شفاعتهن لترتجی».

یعنی
اینهایند پرندگان آبی (یا جوانان سفید روی) بزرگ و براستی که شفاعت آنها مورد امید
است.

مشرکان
با شنیدن این جمله خوشحال شده و تصور کردند که خدای آنحضرت برای استمالت و دلجوئی
آنها این دو جمله را بر او نازل کرده و برای بتهای آنها نیز نصیب و بهره ای قرار
داده است و مسرور گشتند. مسلمانان نیز که نمیدانستند آنها وحی الهی نیست و شیطان
بر زبان او جاری کرده آن جمله ها را با او قرائت کرده و یقین داشتند که وحی الهی
است و بوسیله جبرئیل نازل گشته…

و
بدین ترتیب هم مسلمانان و هم مشرکان بقیه آیات این سوره را بهمراه آنحضرت خواندند
تا رسید به پایان سوره و آیه سجده که مسلمانان همگی سجده کردند و مشرکان نیز
بهمراه آنها سجده کردند و ولید بن مغیره نیز که حاضر بود ولی بخاطر پیر و کهولت
نتوانست بسجده رود کفی از ریگهای زمین را برگرفت و برآنها سجده کرد. و بگفته بخاری
همه جن و انس با آنحضرت سجده کردند..

و
در برخی از نقلها نیز آمده که وقتی این دو جمله برزبان آنحضرت جاری گشت مشرکان مکه
از خوشحالی آنحضرت را بر دوش خود گرفته و در اطراف مکه گرداندند…

این
ماجرا گذشت تا چون شب شد جبرئیل برآنحضرت نازل گشت و رسول خدا (ص) آیاتی را که
خوانده بود از سوره نجم با همان دو جمله ای که شیطان بر زبانش جاری کرده بود برای
جبرئیل خواند، و جبرئیل به آنحضرت عرض کرد: این دو جمله در وحی الهی نبود، و تازه
رسول خدا (ص) فهمید که آنرا شیطان بر زبان او جاری کرده و سخت نگران شد، و در همین
زمینه آیات زیر در عتاب و سرزنش رسول خدا (ص) نازل گردید:

«وان
کادو الیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لا تخذوک خلیلا و
لولا أن ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لأذقناک ضعف الحیاه و ضعف
الممات ثم لا تجدلک علینا نصیرا…»[5].

هر
آینه نزدیک بود فریبت دهند از آنچه وحی کردیم بسوی تو تا دروغ بندی برما جز آن را
و در آ«هنگام تو را دوست خود می گرفتند، و اگر نبود که تو را استوار نگه داشتیم
همانا نزدیک بود که اندکی بسوی ایشان نزدیک شوی، و در آنوقت می چشاندیدیم تو را دو
چندان زندگی و دو چندان مردن، و سپس نمی یافتی برای خویش در برابر ما یاوری.

و
نیز این آیات در اینباره برآنحضرت نازل گردید:

«وما
ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ الله
ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته والله علیم حکیم لیجعل ما یلقی الشیطان فتنه
للذین فی قلوبهم مرض والقاسیه قلوبهم و ان الظالمین لفی شقاق بعید…»[6]

و
نفرستادیم پیش از تو فرستاده و نه پیامبری جز آنکه هرگاه آرزو می کرد می افکند
شیطان در آروزی او، پس بر میانداخت خداوند آچه را شیطان می افکند سپس استوار می
داشت خداوند آیتهای خویش را که خدا دانه و فرزانه است، تا بگرداند آنچه را که
شیطان می افکند آزمایشی برای آنها که در دلشان بیمارس است و سنگ دلان، و براسیت که
ستمگران در دشمنی دور و دراز هستن.

و
این بود ملخص آنچه در صحیح بخاری و تفسیر طبری و درالمنشور سیوطی و کال التواریخ
ابن اثیر و کتابهای دیگر اهل سنت با اجمال و تفصیل نقل شده.[7]

ولی
این افسانه دروغ و باطل گذشته از اینکه با مبانی اعتقادی و اصول ما مخالف است[8]
و سند معتبری هم از نظر ما ندارد، با خود همین آیات نیز یعنی با آیات سوره نجم و
سوره اسراء و حج نیز سازگار نیست و مخالفت دارد، و بعبارت دیگر شاهد و دلیل بر
بطلان آن در خود این آیات بوضوح دیده می شود.

زیار
در خود سوره مبارکه نجم، قبل از آیه «أفرأیتم اللات و العزی…» خدای تعالی درباره
رسول خدا (ص) می فرماید:

«…و
ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی…».

و
او از روی هوی و هوس سخن نمی گوید و نیست آن (سخن او) جز وحی که بدو وحی می شود…

و
پس از آن می فرماید:

«…
الکم الذکر و له الانثی، تلک اذا قسمه ضیزی، ان هی الااسماء سمیتموها انتم و
آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان…».

-آیا
از آن شما است نرو از آن او است ماده؟ این قسمتی است ناهنجار، نیست آن (بتها) جز
نامهائی که شما و پدرانتان آنها را بدان نامیده اید و خدا برای آنها فرمانروائی
نفرستاده…

که
برای هرکس اطلاع مختصری از معانی قرآن و ادبیات عرب داشته باشد بخوبی روشن است که
آیات قبل و بعد این دو جمله که ادعا کرده اند شیطان به دهان رسول خدا گذارده
هیچگونه سازشی با آن ندارد، و چگونه ممکن است که خدا بفرماید: این پیغمبر از پیش
خود چیزی نمی گوید و هرچه می گوید وحی الهی است… و از آنسو شیطان جملاتی بر زبان
او بگذارد..؟

و
چگونه ممکن است که پیامبر گفته باشد: این بتها همانند مرغان دریائی بلند جایگاه
هستند و امید به شفاعتشان می رود، و بلافاصله پس از آن بگوید: این چه نامهائی است
که شما روی آنها گذارده اید؟ اینها نیست جز نامهائی که شما خود و پدرانتان برآ«ها
نهاده و خدا چنین فرمانروائی برای آنها فرو نفرستاده؟!

و
یا در آیات سوره اسراء که خداوند صریحا می فرماید: ما تو را از افتراء و دروغ بستن
نگاه داشتیم وگرنه نزدیک بود به آن ها متمایل شوی…؟

و
آیات سوره حج نیز که به اتفاق مفسران در مدینه نازل شده نمی تواند مربوط به
داستانی باشد که هفت سال قبل از هجرت اتفاق؟

و
بهره صورت مربوط ساختن این آیات به داستان مزبور هیچ راه و دلیلی ندارد، و بهمین
جهت بسیاری از دانشمندان و اهل تفسیر نیز این داستان را منکر شده و آن را دروغ و
مجعول دانسته اند مانند محمد بن اسحاق و قاضی عبدالجبار و بیهقی و رازی و دیگران و
غالبا گفته اند: این داستان از مجعولات زندیقان و دسیسه ملحدان بوده، که می خواسته
اند بدینوسیله چهره مقدس رسول خدا(ص) را مشوه سازند و آیات قرآنی و تعلیمات اسلامی
را زیر سئوال ببرند و برای اطلاع بیشتر باید به کتابهائی که بتفصیل در این باره
قلمفرسائی کده اند مراجعه نمائید.[9]

و
انگیزه بازگشت مهاجران نیز چنانچه برخی احتمال داده اند آن بود که پس از هجرت آنها
بحبشه و اسلام حمزه بن عبدالمطلب و عمربن خطاب و دیگران که در همان ماهها اتفاق
افتاد مشرکان قریش بفکر افتادند که این شکنجه و آزارها که سودی نداشت بلکه اثر
معکوس پیدا کرد و خوب است اگرچه موقت هم شده دست از شکنجه و آزار مسلمین بردارند و
راه دیگری را برای جلوگیری از گسترش اسلام در پیش گیرند، و بهمین منظور مدتی دست
از آزار مسلمانها کشیدند و این خبر بگوش مهاجران رسید و خیال کردند تصمیم آنها عوض
شده و یا تحولی ایجاد گردیده…

و
از طرفی برای نجاشی پادشاه حبشه نیز اتفاق ناگواری افتاد و جمعی از مردم کشورش
برضد او قیام کردند[10]
و مسلمانان مهاجر که مورد حمایت او بودند بفکر افتادند بهتر است در این موقعیت از
حبشه خارج شوند تا از ناحیه آنها مشکلی برای نجاشی پیش نیاید، و این دو جهت سبب
شده که آنها تصمیم به بازگشت گرفتند. بشرحی که قبل از این گذشت…

ادامه
دارد

 



[1] – و برخی سبب این خبر را نیز داستان غرانیق ذکر کرده اند که ما در
بخش آینده بطلان آن داستان را برای شما بتفصیل ذکر خواهیم کرد.