عرش و کرسی

هدايت در قرآن

تفسير سوره رعد

عرش و کرسي آية الله جوادي آملي

در چند شماره گذشته راجع به تفسير عرش و کرسي
مطالبي بيان شد و اينک همان بحث را با ذکر رواياتي که در آن از عرش و کرسي سخن به
ميان آمده است، ادامه مي‌دهيم:

امام صادق(ع) در روايتي که گذشت[1]،
به حنان بن سدير فرمود: چون خداي متعال بدليل اينکه رب العرش است، خويش را از
توصيف توصيف کنندگان منزه دانسته، معلوم مي‌شود که عرش، جسمي از اجسام طبيعي نيست،
چرا که تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت است، آنگاه در پايان فرمود: «والله المثل
الأعلي» يعني عالي‌ترين وصف، مال خداست هر وصف کمالي، کال ترينش از ان خداوند است
«وله  الأسماء الحسني» و براي او اسامي
حسني است، چه  اينکه اسم دو قسم است، اسم
حسن و نيکو و اسم قبيح و نکوهيد، اسم قبيح که در آنها نقض نهفته است از براي
«الله» نيست، اسم حسن هم که دليل بر کمال است براي او نيست، بلکه احسن الأسماء،
بهترين و عالي‌ترين اسامي به  او اختصاص
دارد.

«الذي لايشبهه شي ولايوصف ولايتوهم فذلک المثل
الأعلي» چيزي همانند خدا نيست، و کسي نمي‌تواند او را توصيف نموده و ادراک کند،
فقط يک عده را استثناء نمود «الا المخلصون» مگر بندگان مخلص که شايسته‌اند براي
اينکه او را توصيف کنند، و اين از عالي‌ترين مقامهاي مخلصين است که حق توصيف
خداوند، جز به آنان داده نشده است. البته براي آنها در قران کريم ويژگي‌هاي ديگري
هم ذکر گرديده است، مثلا درباره آنها فرموده که شيطان به حريم آنها راه ندارد «الا
عبادک منهم المخلصين»[2]
و نيز فرموده: خداوند در قيامت همه را براي محاسبه احضار مي‌نمايد «الا عبادالله
المخلصين»[3]
مگر بندگان مخلص الهي.

توصيف کننده حق کيست؟

در اينحا اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا بندگان
مخلص که توصيف خداوند را مي‌نمايند با لسان خويش توصيف مي‌کنند و يا از زبان ديگري
و بديگر سخن آيا توصيف کننده بنده مخلص است و يا توصيف کننده خود معدود است ولي به
زبان عبد؟

درباره تقرب بسوي خداوند بوسيله اداي فرائض و
انجام نوافلي حديثي از رسول خدا(ص) در جوامع روائي اهل سنت و شيعه ذکر شده است که
آنحضرت فرمود:

ما تقرب الي عبد بشي احب الي مما افترضت عليه
و انه ليتقرب الي بالنافلة حتي احبه فاذا 
احببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و
يده التي يبطش بها، ان دعاني اجبته وان سألني أعطيته»[4]
هيچ بنده‌اي به من تقرب نجويد، به چيزيکه محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام
و همانا او بوسيله نماز نافله به من نزديک مي‌شود تا آنکه او را دوست بدارم من گوش
او باشم، گوشي که با آن مي‌شنود و چشم او گردم، چشمي که با آن مي‌نگرد، و زبانش
شوم، زباني که با آن سخن مي‌گويد، و دستش گردم، دستي که با آن مي‌رزمد، اگر مرا
بخواند اجابتش کنم و چنانچه از من چيزي بخواهد، به او عطا نمايم.

بنابراين توصيف کننده، بنده مخلص نيست، بلکه
چنين انساني به مقامي رسيده است که خداوند- در مقام فعل نه در مقام ذات- با لسان
او سخن مي‌گويد. واصف و توصيف کننده «الله» است و موصوف هم «الله» است و وصف هم
وصف «الله» مي‌باشد، که در مقام فعل ما از زبان عبد صالح، توصيف خدا را مي‌شنويم.
اگر با اين ديد، خطبه‌هاي نهج‌البلاغه را مطالعه نمائيد، خواهيد ديد که ديگري به
لسان علي بن ابي طالب(ع) آن کلمات بلند را مي‌گويد. مرحوم شيخ بهائي رضوان الله
عليه در رساله‌اي کوچک در تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» دارد که در پايان کتاب
«فلاح السائل» چاپ شده از امام صادق(ع) نقل مي‌کند که گويا «اياک نعبد و اياک
نستعين» را آنقدر تکرار کردم تا آن را از گوينده آن شنيدم، گوينده اين کلمه در حال
نماز کيست؟ خود جعفربن محمد عليه السلام است يا اينکه گوينده آن ديگري است ولي به
لسان آن عبدالصالح و بنده مخلص امام صادق(ع) سخن گفته است اگر چنين است که گوينده
«الله» است در مقام فعل نه در مقام ذات، ولي بلسان عبد شايسته‌اش، آن عبد حق توصيف
را دارد، چون در حقيقت «الله» است که خود را وصف مي‌کند، و اين حق توصيف عالي‌ترين
مقامي است براي بندگان مخلص که در قرآن کريم تبيين گرديده است، چرا که چون زبان
آدمي است که تنها مجراي سخن خدا است در مقام فعل، و بزبان اين بندگان مخلص، سخن مي‌گويد،
لذا فرمود: «لا يوصف ولايتوهم فذلک المثل الاعلي»

و سپس چنين اضافه نمود که: «و وصف الذين لم
يؤتوا من الله فوائد العلم فوصفوا ربهم بادني الأمثال و شبهوه بالمتشابه منهم فيما
جهلوا به فلذلک قال: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» فليس له شبه و لا مثل و
لاعدل و له الاسماء الحسني التي لايسمي بها غيره» آناني که از جانب «الله» بهره‌اي
از دانش نصيبشان نگرديده از روي جهل، پروردگارشان را به پائين ترين مثلها توصيف
نموده و با صفات تشبيه متصف ساخته‌اند، و از اينرو خداوند فرمود: شما را جز اندکي
از علم نصيب نشده است، نه خداوند به اسمي که شائبه نقص در آن است، متصف مي‌باشد و
نه ديگران به اوصاف الهي موصوف‌اند، و اسماء حسني مخصوص خداي متعال است.

مشرکان جاهل

«وهي التي وصفها في الکتاب فقال: «فادعوه بها
و ذروم الذين يلحدون في اسمائه» جهلا بغير علم، فالذي يلحد في اسمائه يغير علم
يشرک و هو لا يعلم و يکفر به و هو يظن انه يحسن فلذلک قال: «و ما يؤمن اکثر هم
بالله و هم مشرکون» فهم الذين يلحدون في اسمائه بغير علم فيضعونها في غيرمواضعه» و
همان اسامي حسني را در قران توصيف نموده و فرموده با آنها خدا را بخوانيد و کساني
را که جاهلانه و بدون مايه علمي در اسماء خداوند الجاد مي‌ورزند رها نمائيد. «لحد»
به معني کنار قبر است و ملحد کسي است که از بستر صراط مستقيم کناره گرفته، آنها که
در اسماء الهي بدون بهره علمي الحاد مي‌ورزند ندانسته شرک و کفر مي‌ورزند، در حالي
که اين عملش را خوب مي‌پندارند و لذا در قرآن فرموده: بيشتر آنان به خداوند ايمان
نياورده و مشرکند. البته در بعضي آيات آمده که اکثر افراد موحد نيستند ولي اين
مسأله‌اي جداگانه است، اما رد اين آيه 106 از سوره مبارکه يوسف مي‌فرمايد: اکثرشان
مشرک مي‌باشند، از امام صادق(ع) سؤال شد، چگونه در عين اينکه مؤمن‌اند مشرک‌اند؟!
امام فرمود: اينکه مي‌گويند: «لولا فلان لهلکت، ولولا فلان لاصبت کذا و کذا، و
لولا فلان لضاع عيالي، الا تري انه جعل لله شريکا في ملکه يرزقه و يدفع عنه، قال:
قلت: فيقول: لولا ان من الله علي بفلان لهلکت؟ قال: نعم لا بأس بهذا»[5]
اگر فلاني نبود، از بين رفته بودم، اگر فلاني نبود؛ چنين وچنان مي‌شدم، اگر فلاني
نبود خانواده‌ام از دست مي‌رفت؟! آيا مشاهده نمي‌نمائي که براي خدا در ملکش ديگري
را شريک ساخته که او را روزي رسان و عامل دفع مشکلاتش مي‌پندارد؟! راوي مي‌گويد:
پرسيدم: وقتي مي گويد: اگر خداوند بوسيله او به من لطف و منت ننهاده بود، هلاک مي‌شدم،
چطور؟ امام فرمود: اينطور، مانعي ندارد.

آن تعبيري هم که رائج است که  اول خدا دوم فلان شخص، از قبيل همين گفتار شرک
الود است. اگر به «لله جنودالسموات و الأرض» ايمان داريم، ديگر جاي چنين سخني باقي
نمي‌ماند خداود، دومي ندارد، بلکه بايد گفت خدا را شکر که بوسيله آن شخص به ما
احسان نمود و «من لم يشکر المخلوق» از اين جهت که مخلوق خدا است در اين روايت مطرح
است، نه اينکه در برابر خالق قرار گرفته باشد، و وسيله توجيهي براي شرک ورزي واقع
شود! چرا ائمه عليهم السلام فرموده‌اند، وقتي به مستمندي احسان نمودي دست خود را
ببوس، چون گيرنده صدقه ديگري است. اگر انسان اسماء فعليه حق تعالي را از اسماء
ذاتبه او جدا ساخت، مي‌داند که همه موجودات در مقام فعل جنود الهي باشند، و ديگر
براي هيچ کس حساب مستقلي باز نمي‌نمايد.

«يا حنان ان 
الله تبارک و تعالي امر ان يتخذ قوم اولياء فهم الذين اعطاهم الفضل و خصهم
بمالم يخص به غيرهم فارسل محمدا صلي الله عليه و اله فکان الدليل علي الله باذن
الله عزوجل حتي مضي دليلا هاديا فقام من بعده وصيه عليه‌السلام هاديا علي ما کان
هو دل عليه من امر ربه من ظاهر علمه ثم الأئمة الراشدون عليهم السلام».

اي حنان! خداي تبارک و تعالي امر فرمود که
مردم، جمعي از بعنوان اولياء انتخاب نمايند، و همانهايند که خداوند فضل خويش را به
آنان عطا فرموده و آنچه را که ديگران را نداده به آنها اختصاص داده است، آنگاه
امام بعنوان نمونه مي‌فرمايد خداوند محمد صلي‌الله عليه و اله را فرستاد که باذن
او مردم را بسوي «الله» دليل و راهنما باشد تا در حال راهنمائي و هدايت جامعه
درگذشت و پس از او وصيش همين مسئوليت راهنمائي و هدايت را بعهده گرفت و به مقتضاي
علمش عمل نمود و سپس ائمه راشدين عهده‌دار آن شدند.

امام صادق عليه‌السلام شاگردانش را بصورت
تخصصي در رشته‌هاي مختلف علمي تربيت نموده بود، بعضي در فقه کار مي‌کردند، بعضي در
تفسي و بعضي در مسائل عقلي و بعضي در مناظرات. و حنان بن سدير نيز در رشته اي خاص
تخصص داشت و لذا از امام در همان بخش سؤال مي‌نمايد.

تفسير سبحان الله

نتيجه‌اي که از اين روايت بدست مي‌آيد اين است
که عرش تخت نيست و مي‌بينيم امام صادق عليه السلام اين قرآن ناطق، چگونه اين معنا
را از رب العرش بودن استفاده نمود، چون در کنار آن تسبيح قرار دارد. «فسبحان الله
رب العرش علما يصفون»[6]
و سبحان الله تنزيه خداوند است. در توحيد صدوق بابي هست بنام باب «معني الله اکبر»
و بابي هست بنام باب «معني سبحان الله» در اين باب آمده که مردي از عمربن خطاب از
تفسير «سبحان الله» سؤال نمود، عمر گفت: ان في هذا الحائط رجلا کان اذا سئل انبأ
واذا سکت ابتدء … در اين باغ مردي است اگر بحضورش برسي و از او مطلبي بپرسي جواب
مي‌دهد و چنانچه ساکت بماني او خود شروع به بحث غلمي مي‌نمايد، يعني محضر او چون
محضر رسول خدا(ص) محضر علم و بهره‌گيري است و چنين نيست که با سخنان معمولي وقت را
بهدر دهد.

در آغاز مسلمين به اين واقعيت آگاه نبودند، بر
در سراي آنحضرت مي‌آمدند و فرياد مي‌زدند «اخرج يا محمد» محمد! از خانه بيرون بيا،
قرآن آنها را تربيت نمود و دستور داد آنها که در خانه آنحضرت‌اند و  از آنحضرت استفاده نموده‌اند، جا را براي آمدن
ديگران خالي نمايند يا جمع‌تر بنشينند تا باري تازه واردان هم جا باز شود، لذا
وقتي بر در خانه پيامبر مي‌امدند آهسته با ناخن بدر مي‌زدند تا آن حضرت را متوجه
نموده و اجازه بطلبند، و ديگر فرياد «اخرج يا محمد» بلند نمي نمودند. محضر امير
مؤمنان عليه‌السلام نيز چنين محضر پربرکتي بود.

آن مرد وارد باغ شد و علي بن ابي‌طالب‌(ع) را
در آنجا يافت و پرسيد: «يا اباالحسن ما تفسير سبحان الله؟ قال: هو تعظيم جلال الله
عزوجل و تنزيه عما قال فيه کل مشرک فاذا قالها العبد صلي عليه کل ملک»[7]
اي اباالحسن! تفسير سبحان الله چيست؟ امام فرمود: سبحان الله تعظيم مقام جلال خداي
عزوجل و تنزيه و مبرا داشتن او از هر چيزي است که مشرکي درباره‌اش بگويد، و هنگامي
که بنده اي سبحان الله بگويد، هر فرشته‌اي بر او صلوات و درود مي‌فرستد، و همين
معنا در حديث دوم و سوم همين باب از  امام
صادق عليه‌السلام روايت شده است، پس «سبحان» صفت تنزيه است.

نکته‌اي که در نخستين حديثي که از توحيد صدوق
نقل کرديم وجود دارد اين است که امام صادق(ع) به جنان بن سدير فرمود: «و بمثل صرف
العلماء و يستدلوا (ليستدلوا) علي صدق دعواهما (دعواهم)» وقتي علماء بخواهند سخن
بگويند با مثل براي اثبات مدعاي خود، مطلب را تفهيم مي‌نمايند. خاصيت مثل زدن آن
است که هم، سطح مطلب را پائين مي‌آورد و هم، سطح فکر مستمع را بالا مي‌برد تا دست
فکر بدامنه مطلب برسد، چون علم، سطح افکار انسان را ارتقاء و رشد مي‌بخشد «يرفع
الله الذين آمنوا اوتوالعلم درجات» خداوند مؤمن را يک درجه و مؤمن عالم را چندين
درجه بالا مي‌برد. عرش و کرسي مثل است و چنين نيست که تخت و ميزي درکار باشد و
خداوند بر آن استوار داشته باشد، اين مثل در مودر آن مقام علم و عزت، مايه تنزيه
است نه تشبيه.

عرش از باب تمثيل است يا حقيقت

مرحوم فيض (ره) در کتاب «وافي» باب عرش و کرسي
را مبسوط بيان نموده و در پايان مي‌فرمايد: در اين گونه مسائل آيا سخن زمخشري صاحب
«کشاف» و هم فکرانش صحيح است که از باب تمثيل و تخييل است يا خير، کنايه از يک امر
واقعي است؟ سپس مي‌گويد: آنچه را که آنها گفته‌اند همان مسلک ظاهريين است اما به
مسلک راسخين في العلم، يک امر حقيقي است و شهادت روايات هم اين بود که عرش، نور
است و کرسي، علم فعلي خدا است. مرحوم فياض هم که مانند مرحوم فيض از شاگردان مرحوم
صدرالمتألهين است در مقدمه کتاب «شوارق» که موضوع و تعريف علم کلام را مطرح مي‌نمايد،
مي‌نويسد: ما اگر در معارف عقلي يک سلسله پيش داوريها داشته باشيم، نخست مدلول را
پذيرفته و سپس در گوشه و کنايه به سراغ دلائل آن براي اثباتش بپردازيم، اين گونه
علم، علم نقلي است نه عقلي، آن علمي که از اول مدلولش ثابت است بعد از ادله اش فحص
و بحث مي‌گردد به علم نقلي شبيه‌تر است تا 
علم عقلي، علم عقلي آن است که بحث و دليل آزاد مدلول را تعيين نمايد، نه
اينکه اول مدلول را پذيرفته و بعد بسراغ دليل برويم.

آنگاه مي‌فرمايد: اکثر آنچه در قرآن در مورد
عرش و کرسي و لوح و قلم و صراط آمده بيشتر آنها از باب مثل براي بيان حقايق و
دقائق بيان شده که نبايد به ظاهرشان اکتفا نمود، زيرا در معارف عقلي، ظاهر حجت نمي‌باشد
چرا که با استفاده از ظاهر آنها مسأله تشبيه و تجسيم، پيش مي‌آيد، چنانچه در ظاهر
«الرحمن علي العرش الستوي» مشاهده مي‌شود، همانگونه که در روايتي که اهل سنت نقل
مي‌نمايند ديده مي‌شود که: «انکم سترون ربکم يوم القيامة کما ترون القمر ليلة
البدر!!» شما در قيامت خدا را همچون ماه ليلة البدر خواهيد ديد!! ولي مرحوم صدوق
در کتاب «توحيد» باب «ماجاء في الرؤية» نقل مي‌کند که ابوبصير از امام صادق (ع)
پرسيد: هل يراه المؤمنون يوم القيامة؟ آيا مؤمنان، خدا را در قيامت مي‌بينند؟ امام
«نعم وقد رأوه قبل يوم القيامة» آري! پيش از قيامت نيز خدا را ديده‌اند.

ابوبصير- کي خدا را ديده‌اند؟

امام: «حين قال لهم «الست بربکم قالوا بلي»
هنگامي که خداوند به آنها فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري، پروردگار
ما مي‌باشي، سپس امام در پايان مي‌فرمايد: «وليست الرؤية بالقلب کالرؤية بالعين،
تعالي الله عما يصفه المشبهون و الملحدون»[8]
رؤيت با دل همانند ديدار با چشم نيست، خداوند از توصيف مشبهين و ملحدين بالاتر
است.

باقي ماند رواياتي که در اين زمينه وارد
گرديده که عرش اعظم است از کرسي که جنبه محکمات اين مسأله را بعهده دارد و اگر در
بعضي از روايات آمده که کرسي اعظم است يا از باب سهو و اشتباه راوي است که جابجا
نقل کرده و يا مسأله ديگري است زيرا روايات فراواني است که کرسي جزئي از نور عرش
است و در رواياتي که خوانديم عرش را غير از کرسي معرفي نموده‌اند و از آنها چنين
برمي‌آيد که کرسي نسبت به عرش، آن  احاطه
ندارد و عرش ما فوق کرسي است، مضافا به اينکه در همان روايت گذشته، کرسي و عرش را
ظاهر و باطن يک واقعيت دانست، بنابراين آنچه که از روايات استفاده مي‌شود عظمت عرش
در مقايسه با کرسي مطرح است. ادامه دارد.

 



[1] – توحيد صدوق ص 323.