فرستادگان قریش به حبشه

درسهائی از تاریخ
تحلیلی اسلام

فرستادگان قریش به
حبشه

حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

مهاجران در حبشه
سکونت کرده و دور از آنهمه آزار و شکنجه ای که در مکه بجرم پذیرفتن حق و ایمان
بخدا و پیغمبر او می دیدند زندگی آرام و بی سرو صدائی را در محیطی أمن شروع کردند،
اگر چه هجرت از وطن مألوف و دست کشیدن از خانه و زندگی و کسب و کار برای آنها
دشوار و سخت بود ولی در برابر آنهمه آزار و شکنجه و ناسزا و تمسخر و محرومیتهای
دیگری که در مکه داشتند این سختیها بحساب نمی آمد تا چه رسد که آنها را غمناک و
متأثر سازد.

از انسو مشرکین مکه
که از ماجرا مطلع شده و دیدند مسلمانان از چنگالشان فرار کرده و در حبشه بخوشی و
آسایش بسرمی برند در صدد برآمدند تا بهر ترتیبی شده بلکه بتوانند آنها را بمکه باز
گردانده و بدین ترتیب از مهاجرت افراد دیگر جلوگیری کرده و ضمنا از انتشار اسلام
بسایر نقاط و کشورها، که از آن بیمناک بودند- ممانعت بعمل آورند.

بهمین منظور انجمنی
تشکیل داده وقرار شد دو نفر را به نمایندگی از طرف خود بنزد نجاشی بفرستند و
هدایائی هم در نظر گرفتند که بهمراه آندو برای وی ارسال دارند و از او بخواهند
افراد مزبور راهر چه زودتر بمکه بازگرداند.

این دو نفری را که
انتخاب کردند یکی عمروبن عاص و دیگری عمارة بن ولید[1]
بود، عمروبن عاص به زیرکی و سخنوری و شیطنت معروف بود و عمارة بن ولید یکی از
رشیدترین و زیباترین جوانان مکه و شخص شاعر و جنگجوئی بوده، و چون خواستند حرکت
کنند عمروبن عاص همسر خود را نیز با خود برد و شاید هم روی درخواست خود آن زن،
عمروبن عاص او را بهمراه خود برده.

اینان به جده آمده و
چون سوار کشتی شدند مقداری شراب نوشیدند و در حال مستی عمارة بعمروبن عاص گفت: به
زنت بگو مرا ببوسد، عمروعاص از اینکار خودداری کرد، و عمارة نیز درصدد برآمد تا
عمرو عاص را بدریا انداخته غرق کند و با همسر او درآمیزد، و بدین منظور هنگامی که
عمروعاص بی خبر از منظور او بکنار کشتی آمده بود و امواج دریا را تماشا می کرد از
پشت سر او را حرکت داد و بدریا انداخت ولی عمروعاص با چابکی خود را بطناب کشتی
آویزان کرد و بکمک کارکنان کشتی و مسافران دیگر خود را از سقوط در دریا نجات داد-
و هیچ بعید نیست تمام این جریانات طبق نقشه همان زن و دسیسه ای که او داشته و
عمارة را به اجرای آن وادار کرده انجام شده باشد، و بهر ترتیب که بود عمروعاص نجات
یافت ولی روی زیرکی و سیاستی که داشت  این جریان
را حمل برشوخی کرده و چنانچه عمارة مدعی شده بود که غرضی جز شوخی نداشتم عمروعاص
با خنده ماجرا را برگزار کرد اما کینه او را در دل گرفت تا در فرصت مناسبی این عمل
او را تلافی کند.

در پیشگاه نجاشی

و بهر صورت عمروعاص و
عمارة به حبشه وارد و بگفته برخی قبل از آنکه بنزد نجاشی بروند پیش درباریان و
سرکردگان لشکر و بزرگان حبشه که سخنشان نفوذ و تأثیری در نجاشی داشت رفته وهدایائی
نزد ایشان بردند، و ماجرای خود و هدف و منظور مسافرتشان را بحبشه بآنها اطلاع داده
و آنها را با خود هم عقیده و همراه کردند که چون در پیشگاه نجاشی سخن از مهاجرین
مکه بمیان آمد شما هم ما را کمک کنید تا نجاشی را راضی کرده اجازه دهد ما این
افراد را بمکه بازگردانیم، و آنها را تسلیم ما کند.

آنها نیز قول همه
گونه مساعدت و همراهی را بعمروعاص و عمارة دادند، و برای ملاقات آنها وقت گرفته
آنانرا بنزد نجاشی بردند، و چون هدایای قریش را نزد نجاشی گذارده و نجاشی از وضع
قریش و بزرگان مکه جویا شد آندو در پاسخ اظهار داشتند:

ای پادشاه! گروهی از
جوانان نادان و بی خرد ما بتازگی از دین خود دست کشیده و آئین تازه ای آورده اند
که نه دین ما است و نه دین شما، و اینان اکنون بکشور شما گریخته و بدین سرزمین
امده اند، بزرگان ایشان یعنی پدران و عموها و رؤسای عشیره و قبیله هاشان ما را پیش
شما فرستاده تا دستور دهید آنها را بنزد قریش که بوضع و حالشان آگاه ترند
بازگردانند.

سکوتی مجلس را فرا
گرفت، عمارة و عمروعاص نگرانند تا مبادا نجاشی دستور دهد مهاجرین را احضار کرده و
با انها در اینباره گفتگو کند، زیرا چیزی برای بهم زدن نقشه هاشان بدتر از این
نبود که نجاشی آنها را ببیند و سخنانشرا بشنود.

در این وقت درباریان
و سرکردگانی که قبلا خود را آماده کرده بودند تا دنبال گفتار فرستادگان قریش را بگیرند
بسخن آمده گفتند:

پادشاها! این دو نفر
سخن براستی و صدق گفتند، و بزرگان این افراد بوضع حال ایشان داناتر از آنها هستند،
و اختیارشان نیز بدست آنها است، بهتر همان است که این افراد را بدست این دو
بسپارید تا بشهر و دیارشان بازگردنند و بدست بزرگانشان بسپارند!

نجاشی با ناراحتی
وخشم گفت: بخدا سوگند تا من  این افراد را
دیدار نکنم و سخنشان را نشنوم اجازه بازگشتشان را بدست این دو نفر نخواهم داد،
اینان در کنف حمایت منند و بمن پناه آورده اند، نخست باید آنها را بدینجا دعوت کنم
و جستجو و پرسش کنم ببینم آیا سخن این دو نفر درباره آنها راست است یا نه، اگر
دیدم این دو راست می گویند آنها را به ایشان خواهم سپرد و گرنه  از ایشان دفاع خواهم کرد و تا هر زمانی که
خواسته باشند، در این سرزمین بمانند و در کمال آسایش بسر برند.

مهاجرین در حضور
نجاشی

نجاشی بدنبال مهاجرین
فرستاد و آنانرا بمجلس خوش احضار کرد، مهاجرین که از ماجراو علت احضارشان از طرف
پادشاه حبشه مطلع شدند انجمنی کرده و درباره اینکه چگونه با نجاشی سخن بگویند
بمشورت پرداختند، و پس از مذاکراتی که انجام شد تصمیم گرفتند در برابر نجاشی و
سرکردگان او از روی راستی و صراحت سخن بگویند و تمام پرسشهائی را که ممکن است از
ایشان بکنند بدرستی و از روی صدق و صفا پاسخ گویند اگرچه به آواره شدن مجدد آنها
بیانجامد، و از میان خود جعفربن ابیطالب را برای سخن گفتن و پاسخگوئی انتخاب
کردند، و در پاره ای از روایات نیز آمده که خود جعفر بآنها گفت: پاسخ سؤالات را
بمن واگذار کنید و کسی بآنها سخن نگوید.

و بدین ترتیب مهاجرین
وارد مجلس نجاشی شده و بی آنکه در برابر نجاشی بخاک افتاده و مانند دیگران او را
سجده کنند هر کدام در جائی جلوس کردند.

یکی از رهبانان به
مهاجرین پرخاش کرده گفت: برای پادشاه سجده کنید!

جعفربن ابیطالب بدو
رو کرده گفت: ما جز برای خداوند برای دیگری سجده نمی کنیم، عمروعاص که از احضار
آنها ناراحت و خشمگین بود و بدنبال بهانه ای می گشت تا آنها را پیش نجاشی افراد
نامنظم و ماجراجو معرفی کند و مانع سؤال و پاسخ آنها گردد در اینجا فرصتی بدست
آورده گفت:

قربان! مشاهده کردید
چگونه اینها حرمت پادشاه را نگاه نداشته و سجده نکردند؟

مجلسی بود آراسته و
کشیشهای مسیحی در اطراف نجاشی نشسته کتابهای انجیل را باز کرده و پیش خود گذارده
بودند و منتظر گفتار پادشاه حبشه بودند تا چگونه با اینها رفتار کرده و با این
ماجرای تازه چه خواهد گفت، در این وقت نجاشی لب گشوده گفت:

این چه آئینی است که
شما برای خود برگزیده و انتخاب کردید که نه آئین قوم و عشیره شما است و نه آئین
مسیح و دین من است و نه آئین هیچیک از ملتهای دیگر؟

جعفربن ابیطالب که
خود را آماده برای پاسخگوئی کرده بود با کمال شهامت لب بسخن بازکرده در پاسخ چنین
گفت[2]:

پادشاها! ما مردمی
بودیم که بوضع زمان جاهلیت زندگی را سپری می نمودیم! بتهای سنگی و چوبی را پرستش
می کردیم، گوشت مردار می خوردیم! کارهای زشت را انجام می دادیم، برای فامیل و
أرحام خود حشمتی نگاه نمی داشتیم، نسب به همسایگان بدرفتاری می کردیم، نیرومندان
ما به ناتوانان زورگوئی می کردند … و این وضع ما بود تا انکه خدای تعالی پیغمبری
را در میان ما مبعوث فرمودکهما نسب او را می شناختیم، راستی و امانت و پاکدامنی او
برای ما مسلم بود، این مرد بزرگوار ما را بسوی خدای یکتا دعوت کرد و بپرستش یگانگی
او آشنا ساخت، بما فرمود: دست از پرستش بتان سنگی وآنچه پدرانتان می پرستیدند
بردارید، و براستگوئی و امانت و صله رحم، نیکی بهمسایه سفارش کرد، از کارهای زشت،
و خوردن مال یتیمان، و تهمت زدن به زنان پاکدامن … و امثال این کارهای ناپسند
جلوگیری فرمود، بما دستور داد خدای یگانه را بپرستیم و چیزی را شریک او قرار
ندهیم، ما را بنماز و زکاة و عدالت و احسان و کمک بخویشان أمر فرمود و از فحشاء و
منکرات و ظلم و تعدی و زور نهی فرمود… و خلاصه یک یک دستورات اسلام را برای
نجاشی برشمرد.

آنگاه نفسی تازه کرد
و دنباله گفتار خود را چنین ادامه داد: … پس ما او را تصدیق کرده و بوی ایمان
آوردیم، و از وی در آنچه از جانب خدای تعالی آورده بود پیروی کنیم خدای یکتا را
پرستش کردیم، آنچه را بر ما حرام کرده و از ارتکاب آنها نهی فرموده انجام ندادیم،
حلال او را حلال و حرامش را حرام دانستیم … و خلاصه هر چه دستور داده بود همه را
بمرحله اجرا درآوردیم.

… قریش که چنان
دیدند دست به شکنجه و آزار ما گشودند و با هر وسیله که در اختیار داشتند کوشیدند
تا ما را از پیروی این آئین مقدس بازدارند و به پرستش بتان باز گردانند، و به
انجام کارهای زشتی که پیش از آن حلال و مباح می دانستیم و ادارند، هنگامی که ما
خود را در مقابل ظلم و ستم و آزار و شکنجه و سخت گیریهای آنها مشاهده کردیم و
دیدیم اینان مانع انجام دستورات دینی ما می شوند بکشور شما پناه آوردیم، و از میان
سلاطین و پادشاهان دنیا شخص شما را انتخاب کردیم 
به عدالت شما پناهنده شدیم بدان امید که در جوار عدالت شما کسی بما ستم
نکند.

در اینجا جعفر لب
فروبست و دیگر سخنی نگفته سکوت کرد. ادامه دارد

بلندپروازی

امیرالمؤمنین(ع):
«لاتطمع فیما تستحق»

به چیزی که سزاوارت
نیست، طمع نکن. (غررالحکم ص 800)

 



[1] – در سیره
ابن هشام بجای عمارة، عبدالله بن ابی ربیعة را ذکر کرده ولی ما از روی تفسیر مجمع
و تاریخ یعقوبی و کتابهای دیگر نقل کردیم، و برخی هم مانند ابن کثیر در کتاب سیره
خود احتمال داده اند ماجرای عمارة در سفر دیگری که پس از جنگ بدر با عمروعاص به
حبشه رفته اند انفاق افتاده باشد.