عرش و کرسي

هدايت در
قرآن

«تفسير سوره
رعد»

قسمت سيزدهم

آية الله
جوادي آملي

عرش و کرسي

در ادامه بحث
و بررسي درباره «ثم استوي علي العرش» به اين نتيجه رسيديم که دلائل مربوط به عرش،
يا بطور صراحت، به نفي جسميت و تخت بودن عرش اشاره دارند و يا تصريح مي کنند که:
«العرش هوالعلم»- عرش مقام علم پروردگار است که قهراً در اين ادله هم مسأله جسم
بودن و هيئت تخت بودن مطرح نيست، چنانچه وقتي در ضمن بحث از علم و عزت سخن از عرش
به ميان مي آيد، ظهور سياقي نشان مي دهد که عرش، مقام علمي و مقام معنوي است، نه
تخت جسماني و امثال ذلک، رواياتي هم که درباره کرسي وارد شده است، داراي همين
اقسام سه گانه مي باشد؛ بعضي صريح در اين است که کرسي علم است، و بعضي لسانش نفي
تخت بودن است و قسم سوم ظاهر سياقش تبيين مقام عزت و علم و امثال ذلک است.

و گذشته از
اينها ساير آيات محکمات قرآن کريم دليل بر اين است که خداوند منزه از اين است که
جسم بوده و يا بر جسمي تکيه نمايد. و در بين روايات عرش و کرسي، قسمت مهم روايات
ناظر به اين است که عرش اعظم از کرسي است، و در بعضي از روايات استفاده مي شود که
کرسي اعظم از عرش است که ممکن است از باب غفلت راوي، کرسي و عرش جايشان در نقل
روايت عوض شده باشد و در نتيجه کرسي به جيا عرش و عرش بجاي کرسي ذکر شده باشد، چرا
که ادله فراواني در دست است که عرش اعظم از کرسي است، يعني يک مقام علمي که نام آن
عرش است فوق ديگر مقام علمي که نامش کرسي است مي باشد.

عرش اعظم از
کرسي است

در تفسير
نورالثقلين از کتاب توحيد صدوق نقل شد هاست که امام صادق (ع) فرمود: «الکرسي جزء
من سبعين جزءاً من نورالعرش»[1]
کرسي جزئي از هفتاد جزء نور عرش است، ادعيه نيز مانند روايات يا در آنچه گفتيم
ظهور مانند نص دارد که عرش و کرسي مقام عزت و علم است و خدا در آن دعاها به عرش و
کرسي قسم داده مي شود و يا لسانشان لسان نفي جسم بودن عرش و کرسي است و يا سياقشان
راجع به مقام سلطنت و مقام علم و عزت خداوند مي شوند،‌رواياتي که در اين رابطه در
جلد اول نفسير نورالثقلين در صفحات 258 تا 262 آمده است همه دليل بر اين حقيقت است
که عرش و کرسي منزه از تخت بودن و جسميت مي باشد.

امام صادق(ع)
بواسطه پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) نقل مي نمايد که فرمود: «لما اراد الله
عزوجل ان ينزل فاتحة الکتاب و آية الکرسي و «شهدالله» و قل اللهم مالک الملک- الي
قوله- بغير حساب» تعلقن بالعرش و ليس بينهن و بين الله حجاب و قلن يا رب تهبطنا
دار الذنوب و الي من يعصيک و نحن معلقات باطهور و بالقدس، فقال: و عزتي و جلالي
مامن عبد قرأ کن في دبر کل صلاة الا اسکنته حظيرة القدس علي ما کان فيه و الا نظرت
اليه بعيني المکنونة في کل يوم سبعين نظرة و الا قضيت له في کل يوم سبعين حاجة
ادناها المغفرة و الا اعذته من کل عدو و نصرته عليه و لا يمنعه دخول الجنة الا ان
يموت»[2].

هنگامي که
خداي عزوجل اراده فرمود، (سوره حمد) و آية الکرسي و آيه شهد الله (آيه 18 آل
عمران)و قل اللهم مالک الملک….بغير حساب (آيه 26 آل عمران) را نازل نمايد، در
حالي که ميان آنها و خداوند فاصله و حجابي نبود، به عرش در آويخته و گفتند: ما را
به سراي معصيت و بسوي کساني که به گناهت آلوده اند مي فرستي در صورتي که ما با
طهارت و قدس وابسته ايم؟ خداوند فرمود: سوگند به عزت و جلالم، بنده اي نيست که
تلاوت کند شما را در تعقيب هر نماز،‌ جز آنکه او را در حظيره قدس بهشت بر همان
حالت معنويت که هست، جاي دهم، و اگر به آن درجه نرسانم و يا او نرسيده با ديد
مرحمت خويش در هر روز هفتاد نظر به او افکنم و گرنه در هر روز هفتاد حاجتش را
برآورم که کمترين آنها مغفرت و بخشش او مي باشد و گرنه از شر هر دشمني او را پناه
دهم و بر او پيروزش گردانم و از ورودش به بهشت به مجرد مردنش، ممانعت ننمايم. از
اين روايت چنين معلوم مي شود که فاتحة الکتاب و شهد الله انه لا اله الا هو و قل
اللهم مالک المکل، حقيقتي دارند که به اين عالم تنزل کرده اند و در آن عالم به حق
تعالي- چنان که در روايت است0 عرضه داشته اند، بنابراين سخن از تخت نيست بلکه
حقيقت آية الکرسي مطرح است.

«و سخر الشمس
و القمر»- تسخير آفتاب و ماه

تا اينجا بحث
درباره «ثم استوي علي العرش» پايان يافت و اينک مي پيردازم به ديگر جمله هاي آِه.

«سخر و الشمس
و القمر»: قرآن کريم در عين حال که کل نظام آفرينش را مسخر معرفي مي نمايد، درباره
شمس و قمر- در اين آيه بخصوص تصريح مي کند که آنها مسخرند. البته درباب تسخير بحثي
پيش خواهد آمد که آيا منظور اين است که آنها مسهر خداوند مي باشند و يا مسخر انسان
و انسان مي تواند بر آنها تسلط داشته باشد يا خير؟

آنچه که از
جمع آيات بر مي آيد اين است که نظام لا يتغير نظام سماوي است.

نظام در قرآن
گاهي به صورت عموم تبيين گرديده مانند: «تبارک الذي بيده الملک و هو علي کل شيء
قدير»- پربرکت و زوال ناپذير است کسي که حکومت عالم وجود به دست او است و بر هر
چيز قادر مي باشد. و در آيه سوم و چهارم همين سوره مبارکه «ملک» مي فرمايد:«الذي
خلق سبع سموات طباقاً ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور
ثم ارجع البصر کرتين ينقلب اليک البصر خاسئاً و هو حسير»- همان کسي که هفت آسمان
را بر روي هم خلق فرمود. در آفرينش خداي رحمان هيچ گونه تفاوتي مشاهده نمي نمائيد
[تفاوت به اين معني است که حلقه هاي وجود بعضي هم آهنگ با بعضي ديگر نباشند، ولي
اگر همه در جاي خود قرار داشته باشند تفاوتي در کار نيست چون فوت و کمبودي اتفاق
نيفتاده] بار ديگر نگاه کن[نگاه دوباره به معني اين نيست که دو بار بنگر بلکه مکرر
بنگر، سه بار، چهار بار، صد بار و هزار و هزارها بار نگاه کن] بي نظمي و فطوري در
آن نمي بيني، ديد تو خسته شد و بدون مشاهده تفاوت و بي نظمي بسويت باز مي گردد.

اين آيه
مربوط به کل نظام خلقت است. و در خصوص جريان شمس و قمر در آيه 37 سوره مبارکه «يس»
اين چنين فرموده: «و آيه لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون» و آيه ديگري
براي اثبات قدرت خداوند، وجود شب است. «نسلخ» يعني چون اين روکش و پوشش روشن را که
روز نام دارد از آن برگيريم «فاذا هم مظلمون» در تاريکي فرو مي روند، بنابراين معلوم
مي شود که درون عالم، مظلم و تاريک است و سپس بدنبال اين آيه مي فرمايد: «و الشمس
تجري لمستقر لها ذلک تقدير العزيز العليم»- آفتاب در جريان است که منظور جريان
انتقالي خورشيد است نه حرکت وضعي آن، چرا که حرکت وضعي را جريان نمي گويند، مانند
حرکت سنگ آسياب بدور محورش که حرکت وضعي است و شايد به آن جريان گفته نشود.
«لمستقر لها» از روايات اهل بيت (ع) چنين بر مي آيد که شمس در اين جريان به آن
قرارگاه ابديش مي رسد و قرارگاه او بي قراري است يعني آن نقطه پايان شمس است که در
قرآن به تکوير تعبير گرديده يعني نقطه سقوط و تنزل شمس.

منازل و
درجات ماه

«و القمر
قدرناه منازل» براي ماه منزلهائي مقدر ساختيم يعني اندازه گيري نموديم و در سوره
(بقره، آيه 189) آمده است: «يسئلونک عن الأهلة قل هي مواقيت للناس و الحج» درباره
هلال هاي ماه از تو مي پرسند، بگو آنها بيان اوقات براي مردم و تعيين وقت حج مي
باشد. و در سوره «يونس» آيه 5 مي فرمايد: «و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و
الحساب» و براي آن (ماه) منزل هائي مقدر نمود تا عدد سالها و حساب را بدانيد، و
اين بهترين تقويم محسوس است زيرا با وجود آن ديگر نيازي به مراجعه به تقويم و نجوم
و امثال آن نيست، و براي همه قابل استفاده مي باشد ولي جريان شمس بدون دانستن
تاريخ و ضبط و تنظيم و حساب دقيق امکان پذير نمي باشد. قمر به حسب ديد ما سيرش از
مغرب به مشرق است، زيرا ما اول ماه، قمر را در کرانه غرب مي بينيم بصورت هلال
باريک و در شب هفتم ماه، آن را بصورت يک چهارمش در ربع غربي نزديک بالاي سرمان
مشاهده مي کنيم، و در شب چهاردهم در اوايل شب تمام نيمرخ روشن قمر را بالاي سرمان
مي بينيم، و در اواخر شب هنگام سحر ماه را در افق شرق ملاحظه مي نمائيم که بتدريج
رو به محاق مي رود، پس ماه در آغاز هلال است، بعد بدر و سپس محاق.

«حتي عاد
کالعرجون القديم» عرجون شاخه خرماي قديم و کهن است که شکل هلالي دراد، و چون کهنه
است زرد رنگ مي باشد، نه شاداب و سرسبز، ماه هم سيرش را هم چنان ادامه مي دهد تا
برسد به شکل عرجون قديم.

تا اينجا
نظام خورشيد و ماه بصورت انفرادي بود،  اما
نظام مجموع اين دو را در آيه بعد يعني در آيه 40 سوره «يس» چنين تبيين فرموده است:
«لا الشمس ينبغي لها آن تدرک القمر و لا الليل سابق النهار و اکل في فلک يسبحون»
نه براي خورشيد سزاوار است که به ماه برسد و نه شب برروز سبقت مي گيرد، و هر يک در
مسير خويش شناور است. نظام سير شمس و قمر اين چنين است که خورشيد و قمر بدنبال
يکديگرند و بر هم سبقت نمي گيرند و شب و روز هم چنين است. و هر يک در مدار خود و
طبق نظام تعيين شده به سيرشان ادامه مي دهند، نه ماه مي تواند بر سرعت خود بيفزايد
و از خورشيد جلو بيفتد و نه خورشيد قادر است چنين کند، و نه شب مجاز است که روز را
پشت سر بگذارد و نه روز مي تواند نگذارد که شب برسد، بدنبال هر روز شبي است و
بدنبال هر شب روزي، و همه اجرام سماوي در فلک شناور و سرگردانند.

بنابراين
اينکه در سوره «رعد» فرمود: «و سخر الشمس و القمر کل يجري لاجل مسمي» برابر است با
آن اصل کلي که در سوره «ملک» و در سوره «يس» آمده است ولي در خلال بحثهاي بعد،
بايد اين مسأله را روشن ساخت که آيا خداوند آنها را مسخر ما کرده يا اينکه بشر به
آنها دسترسي ندارد، و آن اجرام، مسخرات خداي متعالي مي باشند تا خداوند چه اندازه
قدرت به انسان داده باشد که از آنها استفاده کند؟

تدبير امر

«يدبر الأمر
يفصل الأيات لعلکم بلقاء ربکم توقنون»- هرجا سخن از عرش است، سخن از تدبير نيز
هست، چه مصداق تدبير که تسخير شمس و قمر و امثال آن است و چه عنوان تدبير که همين
«يدبر الأمر» است که در پايان آيه آمده است، و آيات تکوين را بطور منظم و گسترده
تفصيل و تبيين مي کند تا با مشاهده و تدبر در آيات خلقت انسان به هدف و راز خلقت
پي برد، و به روز لقاء که روز فصل است يقين پيدا نمايد، چرا که در آنجا حق و باطل
جمع نيست و لذا يوم الفصل گفته مي شود. در دنيا ممکن است آراء گوناگون يک جا مطرح
شود که معلوم نباشد حق کدام است و باطل کدام؟ ولي در آن روز روشن مي شود که کدام
يک حق است و جائي براي شبهه نيست.

«لعلکم بلقاء
ربکم توقنون» قسمت اعظم مسائل توحيدي براي تذکر معاد است، زيرا ياد قيامت مسئوليت
و تزکيه و تهذيب بهمراه دارد، ولي اعتقاد به اينکه انسان مبدئي دارد، آنطور در
احساس مسئوليت براي انسان مؤثر نمي باشد. يکي ديگر از اسامي قيامت، «يوم التلاق»
است که در سوره «زمر» آمده است که روز ملاقات مردم با يکديگر مي باشد و يا از اين
جهت که روز ملاقات با خدا است و يا ممکن است هر دو منظور باشد. در سوره «غافر» مي
فرمايد: «لينذريوم التلاق» تا مردم را از روز تلاقي و برخورد بترساند. اکثر مردم
براي ترس از عذاب قيامت معصيت نمي کنند، و لذا قرآن کريم گرچه رسول خدا(ص) را به
دو  وصف «بشير و نذير» معرفي فرموده، اما
در هيچ آيه اي نيامده که: ان انت الامبشر!!! اما «ان انت الانذير» آمده است و در
طليعه بعثت «يا ايها المزمل، قم فانذر» مطرح شده است نه «قم فبشر!!» و نيز وظيفه
اي که براي مبلغين و روحانيون در قرآن آمده است «و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم»
است، ترس از قيامت و از عذاب ظاهري و باطني و يا ترس از يکي از اين دو عذاب است و
اين کار وظيفه انبياء است و لذا در قرآن به لسان حصر بيان گرديده: «ان انت الا
نذير» در مورد علماء هم مسأله انذار مطرح است، به ما نگفته اند درس بخوانيد تا
براي مردم سخنراني کنيد، بلکه «لينذروا» تامردم را انذار نمائيد. يک آدم ترسو مي
تواند مردم را بيم دهد، ولي کسي که خودش نمي ترسد و علامت خوف در رنگ چهره و آهنگ
گفتارش پيدا نيست، سخن و انذارش احساس خوف در مردم به وجود نمي آورد.

در قرآن نيز
به يک سلسله از انبياء عظام بهاء مي دهد و آنها را بندگان خاص خود مي خواند، براي
يک ويژگي ياد قيامت بودن است. درباره حضرت ابراهيم و آل ابراهيم(ع مي فرمايد: «انا
اخلصناهم بخالصة ذکري الدار» آنها بندگان مخلص بودند ما آنها را خالص کرديم بخاطر
يادآوري سراي آخرت. آنها برگزيدگان ما هستند، آنجا در حقيقت دار است دنيا دار و
سرانيت، بلکه مسافرخانه است که موقتاً در آن قيامت دارد و از آن بنا گزير کوچ
خواهد نمود، و اگر به آن «دار» گفته شده از روي مجاز است نه حقيقت، قرآن آخرت را
«دار» معرفي مي نمايد، کسي که به فکر منزل هست، در فکر زاد و توشه و وسيله هم هست،
ولي کسي که به فکر آن نيست به فکر تهيه چيزي هم نيست.

«و هو الذي
مد الارض و جعل فيها رواسي و انهارا و من کل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشي
الليل النهار ان في ذلک لآيات لقوم يتفکرون. و في الارض قطع متجاورات و جنات من
اعناب وزرع  نخيل صنوان و غير صنوان يسقي
بماء واحد و نفضل بعضها علي بعض في الأکل ان في ذلک لآيات لقوم يعقلون» و او کسي
است که زمين را گسترد و در آن کوهها و نهرهائي قرار داد و از تمام ميوه ها در آن
دو جفت آفريد، شب را بر روز مي پوشاند و در اينها آياتي است براي آنها که انديشه و
تفکر مي نمايند، و در روي زمين قطعاتي مجاور هم قرار دارد که با يکديگر متفاوتند و
باغهائي از انگور، و زراعت و نخلها که گاهي از يک ريشه و اصل مي رويند و گاهي از
دو اصل، تمام آنها با يک آب آبياري مي گردند، و با اين حال برخي از آنها را از جهت
ميوه بر بعضي برتري مي بخشيم، در‌ آنها آيات تو نشانه هائي است براي آنان که تعقل
مي نمايند.

در اين دو
آيه کريمه گاهي از وحدت به کثرت و گاهي از کثرت به وحدت استدلال مي نمايد که اين
استدلال بمنظور تتميم برهان ربوبي است، کل نظام را خالق نظام اداره مي نمايد واحدي
در تدبير آن نقش ندارد. در بعضي از سوره ها ظهور وحدت قوي تر از ظهور کصرت و از ظهور
قانون عليت و معلوليت عام است. و در بعضي از سوره ها مسأله عليت و معلوليت عامه
بيشتر مطرح است. در اين دو آيه کريمه سخن از اين است که خدا مستقيماً اين کارها را
انجام مي دهد، تمام اين ضميرها  فعلها مفرد
است مگر در ذيل آيه دوم که «نفضل» به صورت متکلم مع الغير آمده است گرچه، در اين
آيات تدبي امور بطور مستقيم به خداوند نسبت داده شده است ولي نظام علي و معلولي
انکار نمي شود، زيرا در آِات ديگر، همين امور را به جنود الهي نسبت مي دهد که آنها
باذن پروردگار، انجام مي دهند و اگر اين کارها را به خود نسبت مي دهد براي اين است
که او علة العلل است و ديگر عوامل باذن او انجام دهند «و لله جنودالسموات و الأرض
و ما يعلم جنود ربک الا هو» تمام موجودات جندي و مأمور خدايند که جز خود کسي از
آنها آگاه نيست، و لذا در ساير سوره ها به ضمير متکلم مع الغير آمده است و ضمير
متکلم مع الغير در اين موارد بار تفنن در تعبير و يا براي صرف تفخيم و تعظيم نيست
اگر اينجا فرمود: «هو الذي مد الارض» در سوره «حجر» آيه 19 مي فرمايد: « و الارض
مددناها» ما زمين را گسترش داديم، چرا که مأموران الهي باذن او انجام آن امور نقش
دارند ولي وقتي که صحبت از الوهيت و ربوبيت است که عظيم ترين مقام تدبير است و
شايسته تعظيم و تکريم مي باشد متکلم وحده به کار رفته و فرموده: «لا اله الا انا»
و متکلم مع الغير نيامده است، بنابراين آنجا که متکلم مع الغير مطرح است براي
اشعار به اين مطلب است که دخالت مأموران الهي به اذن الهي است، چرا که نظام، نظام
سبب و مسبب است تا برسد به مسبب الاسباب که مبدأ نخستين است و تمام افعال از اين
نظر به او استناد دارد، و لذا اگر در سوره «رعد» فرموده «و من کل الثمرات جعل فيها
زوجين اثنين» در سوره «حجر» مي فرمايد: «و انبتنافيها من کل شيء موزون» و از هر
چيز موزون و مناسب در آن (زمين) رويانديم چنانچه در سوره «رعد» فرموده: «يغشي
الليل النهار» و به فعل و ضمير مفرد تعبير نموده ولي در سوره «اسراء» آيه 12 متکلم
معل الغير آورده و فرموده: «و جعلنا الليل و النهار آيتين» شب و روز را دو آيه و
نشانه قرار داديم، بنابراين نظام، نظام علي و معلولي است، گاهي کاري را مستقيماً
به غير خود نسبت مي دهد و گاهي به جمع نسبت داده و مي فرمايد مائيم که چنين مي
نمائيم و گاهي به شخص خودنسبت مي دهد و مي فرمايد من اين کار را مي کنم، ولي در هر
صورت ديگران اگر کاري مي کنند بعنوان جندالهي و مدبرات امورند باذن خداوند.

«و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا کنا تراباً ائنا لفي خلق جديد» اگر از چيزي به شگفت مي آيي
سخن  آنها تعجب آميز است، مرحوم امين
الاسلام در مجمع البيان چنين تفسير نموده که اگر تعجب مي کني از انکار توحيد کفار
و از انکار معادشان تعجب مکن گرچه اين هر دو عجيب است، بلکه از اين سخنشان تعجب کن
که مي گويند وقتي ما مرديم و پوسيده و خاک شديم دوباره زنده مي گرديم؟!                                ادامه دارد

 



[1] – تفسير نورالثقلين- جلد 1- ص 260.