فرستادگان قريش به حبشه

درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام

بخش سوم

فرستادگان
قريش به حبشه

قسمت پانزدهم

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

در مقاله
گذشته، سخنان جعفر به ابي طالب را در حضور نجاشي بيان کرديم که در مورد وضع زمان
جاهليت و مبعوث شدن پيامبراکرم(ص) و شکنجه ها و اذيت و آزار قريش، مطالب بسيار
جالب و ارزنده اي را با شهامت تمام در آن مجلس مهم ايراد فرمود. پس از تمام شدن
سخنان جعفر، آنچه در آن مجلس گذشت، در اينجا يادآور مي شويم:

نجاشي- که
سخت تحت تأثير سخنان جعفر قرار گرفته بود- گفت: آنچه گفتي همانست که عيسي بن مريم
براي تبليغ آنها مبعوث گشته و بدانها دستور داده… سپس بجعفر گفت: آيا از آنچه
پيغمبر شما آورده و خدا بر او نازل فرموده چيزي بخاطر داري؟

جعفر- آري.

نجاشي- پس
بخوان.

جعفر شروع
کرد بخواندن سوره مبارکه مريم[1]و
آيات آنرا خواند تا رسيد به اين آيه مبارکه:

«و هزي اليک
بجذع النخلة تساقط عليک رطباً جنياً…»

نجاشي و
حاضران که سرتاپا گوش شده بودند از شنيدن اين آيات چنان تحت تأثير قرار گرفتند که
سيلاب اشکشان از چهره سرازير گشت و قطرات اشک از محاسن انبوه نجاشي سرازير شد و
کشيشان نيز بقدري گريستند که اشک ديدگانشان روي صفحات انجيلهائي که در برابرشان
باز بود بريخت… آنگاه نجاشي لب گشوده گفت:

بخدا سوگند
سخن حق همين است که پيغمبر شما آورده و با آنچه عيسي آورده هر دو از يک جا سرچشمه
گرفته است، آسوده خاطر باشيد که بخدا هرگز شما را به اين دو نفر تسليم نخواهم کرد.

عمروعاص گفت:
پادشاها! اين پيغمبر مخالف با ما است آنها را بسوي ما بازگردان! نجاشي از اين حرف
چنان خشمناک شد که مشت خود را بلکند کرده بسختي بصورت عمروعاص کوفت چنان که خون از
روي او جاري گرديد، سپس بدو گفت: بخدا اگر نام او را ببدي ببري جانت را خواهم
گرفت. آنگاه رو بجعفر کرده گفت: شما در همين سرزمين بمانيد که در امان و پناه من
خواهيد بود.

عمروعاص که
ديگر درنگ در آن مجلس را صلاح نمي ديد برخاسته و با چهره اي درهم و افسرده بخانه
آمد و هر چه فکر کرد نتوانست خود را راضي کند که بمکه باز گردد، و در صدد برآمد تا
بهانه تازه اي براي استرداد مهاجرين نزد نجاشي پيدا کرده درخواست خود را مجدداً
نزد او عنوان کند،و بهمين منظور روز ديگر دوباره بدربار نجاشي رفته اظهار کرد:

پادشاها!
اينان درباره مسيح سخن عجيبي دارند عقيده آنها درباره آنحضرت برخلاف عقيده شما است
آنها را حاضر کنيد و عقيده شانرا در اينباره جويا شويد!

فرستاده
نجاشي بنزد مهاجرين آمد و پيغام شاه را باطلاع آنها رسانيد: آنان که تازه خيالشان
آسوده شده بود دوباره بفکر فرو رفته و براي پاسخ نجاشي انجمن کرده و با هم گفتند:

درباره حضرت
عيسي چه پاسخي به نجاشي بدهيم؟

همگي گفتند:
ما در پاسخ اين پرسش نيز هماني را که خداوند در قرآن بيان فرموده ميگوئيم اگر چه
به آوارگي و بازگشت ما بيانجامد! و پس از آن تصميم برخاسته بنزد نجاشي آمدند، و
چون از آنها درباره عيسي پرسيد باز جعفر بن ابيطالب بسخن آمده گفت:

ما همان را
ميگوئيم که پيامبر ما از جانب خداي تعالي آورده، يعني ما معتقديم که حضرت عيسي
بنده خدا و پيامبر او و روح خدا و کلمه الهي است که به مريم بتول القاء فرموده
است.

نجاشي در
اينوقت دست خود را بطرف چوبي که روي زمين افتاده بود دراز کرده و آنرا برداشت و
گفت: بخدا سخني که تو درباره عيسي گفتي با آنچه حقيقت مطلب است از درازي اين چوب
تجاوز نمي کند و سخن حق همين است که تو ميگوئي.

اين گفتار
نجاشي بر صاحب منصبان مسيحي که در کنار وي ايستاده بودند قدري گران آمد و نگاهي
بعنوان اعتراض بهم کردند، نجاشي که متوجه نگاههاي اعتراض آميز ايشان شده بود رو
بدانها کرده و بدنبال گفتار خود ادامه داده گفت:

–        
اگر چه برشما گران
آيد!

سپس رو به
مهاجران کرده گفت: شما با خيالي آسوده بهر جاي حبشه که مي خواهيد برويد، و مطمئن
باشيد که در امان ما هستيد، و کسي نمي تواند بشما گزندي برساند و اين جمله را سه
بار تکرار کرد که گفت:

–        
برويد که اگر کوهي از
طلا بمن بدهند هرگز يکتن از شما را آزار نخواهم کرد!

آنگاه
بأطرافيان خود گفت: هداياي اين دو نفر را که براي ما آورده اند به آنها مسترد
داريد و پس بدهيد چون ما را به آنها نيازي نيست.

دنباله
داستان و انتقام عمروعاص از عمارة

فرستادگان
قريش با کمال يأس و افسردگي آماده بازگشت بمکه شده و دانستند که نمي توانند عقيده
نجاشي را درباره دفاع از مهاجران تغيير دهند، در اينجا عمروعاص در صدد انتقام عملي
که عمارة درباره او انجام داده بود افتاد و در خلال روزهائي که در حبشه بسر مي
بردند و رفت و آمدي که بمجلس نجاشي کرده بودند متوجه شده بود که عمارة نسبت به
کنيزک زيبائي که هر روزه در مجلس عمومي نجاشي حاضر ميشد و بالاي سر او مي ايستاد
متمايل گشته و از نگاههاي کنيزک نيز دريافت که وي نيز مايل به عمارة شده است.

بفکر افتاد
که از همين راه انتقام خود را از عمارة بگيرد و از اينرو وقتي بخانه برگشتند به
عمارة گفت:

–        
گويا کنيز نجاشي به
تو علاقه اي پيدا کرده و تو هم به او دل بسته اي؟ گفت: آري. عمروعاص او را تحريک
کرد تا وسيله مراوده بيشتري را با او فراهم سازد و براي انجام اينکار نيز او را
راهنمائي کرد تا تدريجاً وسيله ديدار آندو با يکديگر فراهم گرديد، و عمارة پيوسته
ماجرا را براي او تعريف ميکرد، و عمروعاص نيز با قيافه اي تعجب آميز که حکايت از
باور نکردن سخنان او مي کرد بدو ميگفت: گمان نمي کنم به اين حد در اينکار توفيق
پيدا کرده باشي تا روزي بدو گفت:

اگر راست
ميگوئي به کنيزک بگو: مقداري از آن عطر مخصوص نجاشي- که نزد شخص ديگري يافت نمي
شود- براي تو بياورد، آنوقت است که من سخنان تو را باور ميکنم.

عمارة نيز از
کنيزک درخواست کرد تا قدري از همان عطر مخصوص بدست عمروعاص رسيد به عمارة گفت:
اکنون دانستم که راست ميگوئي! و پس از آن مخفيانه بنزد نجاشي آمد و اظهار کرد: ما
در اين مدتي که در حبشه بوده ايم بخوي از خوان نعمت سلطان بهره مند و برخوردار
گشته و پذيرائي شديم و شما حق برزگي بگردن ما پيدا کرده ايد اکنون قصد بازگشت
داريم خواستم بعنوان قدرداين و نمک شناسي مطلي را- که با زندگي خصوص پادشاه ارتباط
دارد- بعرض برسانم و طبق وظيفه اي که دارم آنرا بسمع مبارک برسانم، و آن مطلب اين
است که اين رفيق نمک ناشناس من که براي رساندنن پيغام بزرگان قريش بدربار شما آمده
شخص خيانتکاري است و نسبت به پادشاه خيانت بزرگي 
را مرتکب شده و با کنيزک مخصوص شما روابط نامشروعي برقرار کرده و نشانه اش
هم اين عطر مخصوص پادشاه است که کنيزک براي او آورده است!

نجاشي عطر را
برداشته و چون استشمام کرد بسختي خشمگين شد و در صدد قتل عمارة برآمد اما ديد اين
کار برخلاف رسم و آئين پادشاهان بزرگ است که فرستاده و پيغام آور را نمي کشنداز
اين رو طبيبان را خواست و به آنها گفت کاري با اين جوان بکنيد که بقتل نرسد ولي از
کشتن براي او سخت تر باشد، آنها نيز داروئي ساختند و آنرا در آلت عمارة تزريق کرده
داخل نمودند و همان موجب ديوانگي و وحشت او از مردم گرديد و مانند حيوانات وحشي سر
به بيابان نهاد و در ميان آن  حيوانات با
بدن برهنه بسر ميبرد و هرگاه انساني را ميديد بسرعت ميگريخت و فرار ميکرد، عمروعاص
نيز بمکه بازگشت تو ماجرا را باطلاع بزرگان قريش رسانيد و پس از مدتي نزديکان
عمارة بفکر افتادند که او را در هر کجا هست پيدا کرده بمکه بازگردانند و بدين
منظور چند نفر بحبشه آمدند و در بيابانها بدنبال عمارة بجستجو پرداختند و بالاخره
او را در حاليکه ناخنها و موهاي بدنش بلند شده بود و بوضع رقت باري در ميان
حيوانات وحشي بسر مي برد در سر آبي مشاهده کردند و هر چه خواستند او را بگيرند و
با او سخن بگويند نتواستند و بهر سو که ميرفتند او ميگريخت تا بناچار بوسيله
ريسمان و طناب او را به دام انداختند ولي همينکه بدست ايشان افتاد شروع بفرياد کرد
و مانند حيوانات وحشي ديگر که گرفتار ميشود همچنان فرياد زد و بدنش مي لرزيد تا در
دست آنها تلف شد.

و بدين ترتيب
ماجرا پايان يافت و ضمناً اين ماجرا درس عبرتي براي شرابخواران و شهوت پرستان
گرديد و در صفحات تاريخ ثبت شد.

***

نگارنده
گويد: بر طبق پاره اي از روايات که در دست هست نجاشي پس از اين ماجرا به رسول
خدا(ص) ايمان آورد و بدست جعفر بن ابيطالب مسلمان شد، و هداياي بسياري براي پيغمبر
اسلام فرستاد که از آنجمله بود «ماريه قبطيه» که رسول خدا(ص) از آن کنيز داراي
پسري شد و نامش را ابراهيم گذارد و در کودکي از دنيا رفت بشرحي که انشاءالله در
حالات فرزندان آنحضرت خواهد آمد، و هنگامي که نجاشي از دنيا رفت رسول خدا(ص) در
مدينه بود و مرگ او را به اصحاب خبر داد و از همانجا بر او نماز خواندند، بشرحي که
در جاي خود مذکور خواهد شد. انشاءالله تعالي                             ادامه دارد.

 



[1]
– و در بسياري از تواريخ بجاي سوره مريم سوره کهف ذکر شده ولي آنچه
ذکر شد مطابق روايات شيعه در کتاب مجمع البيان و غيره است.