مصاحبه اختصاصي يکي از رهبران برجسته جهاد اسلامي فلسطين

مصاحبه
اختصاصي پاسدار اسلام با:

 يکي از رهبران برجسته جهاد اسلامي فلسطين
پيرامون مسأله فلسطين و حرکت اسلامي در سرزمينهاي اشغالي

در نشستي که
با يکي از رهبران بارز و فعال جنبش جهاد اسلامي فلسطين داشتيم و سخنان زيبا و
شيواي او را در زمينه مبارزه و پيکار بي  امان
مردم حزب الله و مستضعف آن خطه شهيد پرور و علاقه مفرط و محبت فوق العاده اي که
نسبت به رهبر کبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني ارواحنا فداه، ابراز و اظهار مي
دارند و همسوئي و هماهنگي شعارها و تظاهرات و راهپيمائي ها و برنامه هاي مبارزاتي
مردم غيور فلسطين و ملت سرافراز ايران را مي شنيديم، از ايشان خواستيم که تاريخچه
اي از ماجراي اشغال اين سرزمين مقدس اسلامي و تأسيس دولت غاصب اسرائيل و روشهاي
کنوني مبارزه با دشمن صهيونيستي، از ديد جنبش جهاد اسلامي را براي امت پاسدار
اسلام، بيان نمايد که پس از ترجمه، متن کامل سخنان ارزنده اين برادر مبارز را در
اينجا نقل مي نمائيم و از ذکر نام ايشان، بنا به درخواست خودشان و با ملاحظه مسائل
امنيتي خودداري مي نمائيم.

به اميد
اينکه اين سخنان که براي اولين بار مستقيماً از زبان يکي از رهبران سياسي جهاد
اسلامي، در ايران پخش مي شود، پرده از ابهامهاي زيادي که نسبت به حرکت گسترده و
عظيم اخير توده هاي محروم فلسطيني در اذهان وجود دارد، برداشته و ملت سربلند ما
خشنود باشند که براي تمام انقلابيون مسلمان، بلکه تمام مبارزات جهان، الگو و سرمشق
مي باشند و مطمئن باشند که هرجا فروغي از اشعه تابناک رهنمودهاي پيامبر گونه امام
امت مدظله العالي مي تابد، اسلام احيا، قرآن سربلند، مکتب زنده، دشمن ذليل، نهضت
پايدار و دريچه هاي نور و اميد بروي مردم آن ديار باز مي شود و مي رود تا رعد و
برق حوادث آن، رگبار مرگ و نابودي را بر سر اشغالگران و مستکبران فرو ريزد.

مشکل فلسطين
چگونه پيدا شد؟

سخن درباره
دگرگونيهاي تاريخي که به متبلور شدن مشکل فلسطين در وضعيت کنوني انجاميد، در خلال
سالهاي گذشته و درست از روزي که نخستين شکست در سال 1948 بر پيکره فلسطين پديد
آمد، از ديدگاه هاي گوناگون فرق مي کند. مثلاً از ديدگاه چپي مارکسيستي، پيشرفتهاي
اقتصادي جامعه اروپائي در آغاز قرن بيستم، به آنجا انجاميد که سرمايه داري اروپائي
در تلاشي براي رهائي از فشار جوامع يهودي در اروپا، آنها را به فلسطين روانه ساخت
تا در آنجا گردهم آيند و دولتي براي خود تشکيل دهند. ديدگاه ديگر،ديدگاه ناسيوناليستي
عربي است که قضيه را در لفافه مطرح مي کندو چنين نتيجه گيري مي کند که هم پيماني
استعمار غربي با حرکت صهيونيستي براي فرونشاندن حرکت پيشرفته عربي نوين، دولت
اسرائيل را ايجاد کرده و به مبارزه با نهضت عربي پرداختند.

و اما در
مورد ديدگاه حرکت اسلامي، متأسفانه در طول ساليان گذشته حرکت اسلامي چندان تلاشي
براي رسيدن به يک نگرش تاريخي دقيق در مورد مشکل فلسطين نداشته و با دقت
دگرگونيهاي دروني جوامع يهودي را بررسي نکرده و عواملي که به پيدايش و تشکيل حرکت
صهيونيستي انجاميد و با همياري و همکاري مستقيم غرب، صهيونيسم به قدرت رسيد را
مدنظر قرار نداده است و گويا حرکت اسلامي، خود را ناتوان مي ديد که ديدگاه روشني
در اين زمينه داشته باشد، چرا که رژيمهاي عربي را در شکستهائي پي در پي در مقابله
با اسرائيل مي ديد.

و اما ما را
ديدگاهي ديگر است. از آغاز دهه هفتاد ميلادي، گروهي از جوانان مسلمان فلسطين و
برخي از نويسندگان و انديشمندان مسلمان فلسطيني، احساس کردند که تحليل مارکسيستي و
تحليل ناسيوناليستي عربي از مشکل فلسطين نتوانستند پاسخهاي صحيح و درستي را در اين
زمينه ارائه دهند، و همچنين به اين حقيقت رسيدند که ديدگاه هاي اسلامي در اين خصوص،
نقص داشته اند و اگر پاسخ درستي براي مشکل فلسطيني مي خواهند، چاره اي جز بررسي
تاريخي مراحل آن را ندارند، پس اگر نهضت اسلامي فلسطين بنا دارد، برنامه منظم و
حساب شده اي را براي مقابله با رژيم صهيونيستي داشته باشد، بايد اين پست و
بلنديهاي تاريخ را با دقت بازخواني نمايد.

جنگهاي اسلام
و غرب

آغاز
رودرروئي اسلام و غرب را، جنگهاي مسلمين عليه «بيزانس»- امپراتوري روم شرقي- بايد
دانست که به فتح قسطنطنيه و پيروزي اسلام و بر افتادن امپراتوري بيزانس انجاميد
چرا که اسلام بقدرت الهي و با نشاط قرآني پيش مي رفت و عدل الهي را مطرح مي کرد که
در نتيجه به شکلي در يک نمونه اسلاي متبلور شد.

مرحله دوم،
بين قرن 11 و قرن12 بود که معروف به جنگهاي صليبي شد. در اين جنگها، رهبران کليسا
براي جمع کردن نيروهاي از هم پاشيده اروپائي، آن حرکت هجومي را رهبري مي کردند و
با اينکه اين جنگها برخي از پيروزيها براي آنان داشت ولي چون محتواي عميقي نداشت و
چيزي جز يک نبرد نظامي نبود،‌در مدتي کوتاه- کمتر از ده سال- منجر به عقب نشيني
نيروهاي ضد اسلامي شد و اسلام توانست هجوم صليبي را محاصره کرده و از بين ببرد.

مرحله سوم
خيلي فرق داشت. در حالي که جامعه اسلامي از نظر قدرتهاي نظامي و اداري و محتواي
ايماني خود بسيار عقب گرد کرده بود اروپا مرحله «رنسانس» را مي گذراند در قرن 18
ميلادي يا مرحله رنسانس، آنچه براي ما اهميت دارد، اين است که مسيحيان پذيرفتند که
بايد يهوديان را با خود وارد کارزار کنند و به آنها اهميت و ارج بدهند. و گرچه
کليساي غربي در قرن 16 ميلادي، داراي انقسامها و اختلافهاي زيادي شده بود که حرکت
«مارتن لوترکينگ» و برخي ديگر از رهبران جوان کليسا عليه کليساي کاتوليک نمونه
بارزي از آن مي باشد و اين حرکت، يک حرکت مسيحي سلفي بود که درآرا و اصدار قوانينشان،‌بازگشت
به اصل مي کردند و به مرحله رنسانس چندان اهميتي نمي دادند ولي از اينکه حرکت
پروتستانت اعتماد بر متن انجيل مي کرد و چون متن انجيل فقر زيادي در مسائل اجتماعي
داشت، لذا پروتستانت ها به عهد قديم- که آن را تورات مي ناميم- رجوع کرده و از آن
بهره بردند. اين انقلاب در درون جامعه اروپائي به تدريج تحولي پديد آورد که بينش
خود را نسبت به يهوديها تغيير دهند. همان يهودياني که از کشور انگليس- به عنوان
نمونه- سالهاي زيادي تبعيد بودند و حق رفتن به آنجا را نداشتند، کار بجائي رسيد که
حکومت «کرمول»- که پروتستانت بود- پذيرفت که يهوديان را باز گرداند و در بازار و
ديگر مؤسسات اقتصادي و سياسي و اجتماعي شرکت دهد و دستشان را باز نگهدارد. و براي
نخستين بار در تاريخ انگلستان، يک نخست وزير با اصلي يهودي سرکار آمد و کم کم در
مناطق زيادي از اروپا اعتبار گروه هاي يهودي پذيرفته شد و در اين چارچوب جديد، به
تمام مراحل پيشرفت مدنيت اروپائي رسيدند. گواينکه چون بازار نياز به پول و سرمايه
فراواني داشت و يهوديان از يک شبکه پولي جهان گسترده اي برخوردار بودند، لذا
سرمايه هاي آنها سهم بسزائي در به حرکت انداختن چرخ بازرگاني و اقتصاد اروپا در قرن
17 و 18 داشت و بدينسان يهوديان درانقلاب سرمايه داري و تکنولوژي مدرن اروپا و در
متن جامعه نمونه اروپائي نوين نفوذ کردند.

حرکتهاي
ناسيوناليستي در اروپا

در نيمه دوم
قرن 19 ميلادي، حرکتهاي ناسيوناليستي در اروپا پديد آمد و ملتهاي اروپائي به طوايف
ناسيوناليستي گوناگوني منقسم شدند مانندملت آلمان و ملت ايتاليا و… و از آن پس
تشکيل دولت بريتانياي جديد و فرانسه جديد و … که همه اينها بر اساس قوميت و
ناسيوناليستي بود. پيدايش انديشه ناسيوناليستي تأثير بسزائي بر جوامع يهودي گذاشت
و اين انديشه، براي آنان نيز جا افتاد که در چارچوب، قوميت، تشکيلاتي را براي خود
براه اندازند و بدينسان پايه هاي حرکت صهيونيستي پي ريزي شد. حرکتهاي قومي ملتهاي
اروپائي گاهي بر وحدت دين استناد کرده و گاهي بر وحدت زبان يانژاد ولي حرکت
صهيونيستي مبنايش بر وحدت تمام يهوديان سرگردان بود و طبق يک افسانه مذهبي که
خودبدان معتقد هستند، تبليغ از سرزمين جاويدان (فلسطين) مي کردند و به يکديگر وعده
مي دادند که طبق وعده الهي بايد تلاش براي رسيدن به اين سرزمين مقدس کنند و در
آنجا سکونت گزينند. در حالي، که ما مسلمانان معتقديم، خداوند به مؤمنين و بندگان
شايسته اش وعده داده است که روزي اين سرزمين مقدس را فتح نمايند.

در هر صورت،
حرکت صهيونيستي ديد که اين بهترين و نزديکترين راه براي گردآوري يهوديان سرگردان
در اقطار جهان است ولي در اين جريان، بحثها و اختلافهاي زيادي درمورد وطن قومي
يهود سرگرفته بود و بعضي از جناحها معتقد بودند که اين وطن قومي بهتر است که در
«آمريکا» باشد و برخي آن را در «اوگاندا» مي پنداشتند و برخي قسمتي از صحراي مصر
را پيشنهاد مي کردند ولي فشار جريان مذهبي در حرکت صهيونيستي همان بود که بر وطن
قومي در فلسطين تأکيد شد، و براي آن هيچ بديلي را نمي پذيرفتند.

اعطاي فلسطين
به يهوديان

در اين ايام
يعني در نهايت قرن 19 ميلادي يهوديان داراي نفوذ زيادي در حکومت پروتستانت
بريتانيا بودند و بريتانيا بزرگترين قدرت اروپائي را تشکيل مي داد، اينجا بود که
توطئه استعمار غرب با توطئه صهيونيستي يهود با هم ملاقات کرد و بفکر چاره افتادند.
با آغاز قرن بيستم بسياري از رهبران بريتانيا معتقد شدند که بهترين راه، تقسيم
دولت عثماني و دادن فلسطين به يهوديان است يعني در قلب دولت عثماني رخنه کردن و
فلسطين را به يهوديان دادن.

در هر صورت
جنگ جهاني اول پايان پذيرفت و دولت عثماني شکست خورد و قرارداد «سايکس پيکو» بين
انگلستان و فرانسه براي تقسيم ميراث دولت عثماني منعقد شد و با «وعده بالفور»
انگلستان به صهيونيسم قول داد که دولت يهودي را در فلسطين تشکيل دهند.

حقيقت اين
است که کوشش غرب در حکومت کردن بر جهان (از اوايل قرن 19) در هيچ جا با چنان مشکل
و دشواري که جهان اسلام برايشان داشت، مواجه نشدند چرا که وقتي آمريکا يا استراليا
و يا آفريقا و بسياري از کشورهاي آسيائي را مي خواستند اشغال کنند، هرگز مواجه
نشدند با يک فرهنگ قوي و غني که داراي عقيده و تاريخي مستحکم و پابرجا باشد ولي در
جهان اسلام مطلب بگونه اي که ديگر بود چرا که در اينجا گرچه مسلمانان از ضعف شديد
و انقسام و اختلافهاي زيادي فرا گرفته بود ولي ميراث فرهنگي عقيدتي اسلام،
بزرگترين سد در برابر غربيها بود و از اين روي غرب سه محور براي امکان تسلط بر
جهان اسلام و زدودن وحدت مسلمين انتخاب کرد:

محورهاي
مبارزه غرب با اسلام

1-   
غربزدگي: يعني
مسلمانان را براي پذيرش رؤياهاي مدنيت غربي آماده ساختن و چه بسا شخصيتها،
نويسندگان و دانشمندان  مسلماني که پس از
فراگيري دانش در پايتخت هاي غربي يا در اثر يک ديدار با آن ديار و يا نتيجه تربيت
شدن در مراکز تبشيري مسيحي (مانندبيروت و استانبول)، مبهوت زرق و برق پيشرفتهاي
مادي غرب شدند که نمونه آنان را در ترکيه، ايران، مصر و لبنان و ساير کشورهاي
اسلامي، مي توان يافت.

اين جريان
منحصر شد به افراد معدودي از به اصطلاح روشنفکران در داخل جامعه اسلامي ولي به
ساير اقشار سرايت نکرد تا اينکه در نيمه قرن بيستم- تقريباً- به صورت احزاب و
تشکيلاتي سياسي درآمد مانند حزب بعث، حزب شيوعي (مارکسيستي)و ساير احزاب
ناسيوناليستي و در برخي کشورها به فرمانروايان سرايت کرد مانند حکومت اتاتورک در
ترکيه يا حکومت رضا شاه در ايران و حکومت افغانستان و حکومت احزاب مصري مانند حزب
و فد و بدينسان جريان غربزدگي کم و بيش از خلاصه شدن در گروهي خاص فراتر رفت و به
صورت نيروئي بزرگ درآمد هر چند اين نيروها چندان وزنه اي در جامعه اسلامي نداشتند.

2-   
نبرد مسلحانه: دومين
محور سيطره غرب بر جهان اسلام عبارت بود از نبرد مسلحانه مستقيم و اشغال سرزمينهاي
اسلامي هر چند براي مدتي کوتاه مانند اشغال الجزاير توسط فرانسه و اشغال هند توسط
بريتانيا و اشغال سرزمينهاي خليج (فارس) و در نهايت تقسيم دولت عثماني بزرگ به
مستعمره هايي تحت نفوذ انگليس و يا فرانسه.

3-   
تشکيل دولت اسرائيل
در فلسطين: و همانگونه که قبلاً تذکر داديم، بسبب بروز تغييرهائي مذهبي در جامعه
اروائي و احياي عهد قديم (تورات) و ارتباط مستقيم يهوديان با غرب، فلسطين نه تنها
يک پايگاه نظامي محض براي استعمار غربي در منطقه است که اساساً از آغاز مبنا بر
اين بود که يک پايگاه سياسي، فرهنگي و نظامي غرب در قلب جهان اسلام باشد. گذشته از
اينکه اسرائيل مهمترين پايگاه نظامي است که منافع استعمار را در منطقه و در جهان
حفظ مي کند. بنابراين، رابطه غرب و اسرائيل و حرکت استعمار جديد اروپائي، يک رابطه
تنگاتنگ و تفکيک ناپذير است و اينجا است که اشتباه سياستمداران فلسطيني و ديگر
سياستمداران عرب نمودار مي گردد که مي پندارند امکان جذب قلوب سياستمداران اروپائي
و تغيير مواضع آنان نسبت به رژيم اشغالگر فلسطيني وجود داد چرا که اين مطلب، متضاد
با سياق تاريخ است؛ همان تاريخي که علت پيدايش رژيم صهيونيستي بود، و لذا راهي جز
قيام و نبرد بي امان وجود ندارد.

تشکيل دولت
اسرائيل

پس از جنگ
جهاني اول و تقسيم اسلام، غرب گامهاي اجرائي را براي تشکيل دولت اسرائيل برداشت.
يعني پس از جنگ جهاني اول و پيش از جنگ جهاني دوم غرب توانست يک رهبري فکري
ايدئولوژي غير اسلامي در ميان جهان اسلام پديد آورد زيرا دولتها و نظامهايي که قبل
از قرارداد «سايکس پيکو» بر جهان اسلام حکمراني مي کردند، گرچه داراي انحرافها و
کج فکريها بودند و با ظلم و ستم حکومتهاي خود را ادامه مي دادند ولي در جوهر و
باطنشان، پيروي از بيگانگان نمي کردند و لذا مي بينيم بسياري از آنها علي رغم ظلم
و ستم بيش از حد، با يک پوشش فقهي مي خواستند راهي باري آن بيابند و به صورت ظاهر
دست از اسلام برندارند ولي پس از سقوط دولت عثماني، غرب توانست از طريق روشنفکران
غربزده مسلمان، حکومتهاي غير اسلامي و صددرصد وابسته به غرب در جزء جزء جهان اسلام
پديد آورد که ما اين دوران را دوره ليبرال ها مي ناميم. در اردن، حکومتي وابسته به
انگليس، در الجزاير، اداره کشور بدست فرانسويان، در مصر توسط احزاب عربي مانند حزب
الوفد، در حجاز، سرسپردگان آل سعود در ايران حکومت پهلوي و در ترکيه حکومت اتاتورک
و…و لذا اصلاً معني نداشت حکومتهايي که خود وابسته به غرب و دست نشانده آن
بودند، در برابر يک دولت اشغالگر يهودي که آن نيز توسط غربيها بر پا شده بود‌،
قيام کنند، و اگر نبردي ظاهري بر پا مي شد، معلوم بود که نتيجه اي جز آنچه غربيها
مي خواستند نداشت و نتيجه اش هميشه تثبيت موقعيت يهود در فلسطين بود.

و همچنين در
اين فترت تاريخي، رهبران فلسطين نيز همان رهبران ليبرال مآب غرب زده وابسته بودن
که استعمار انگليس را جداي از حکومت صهيونيستي مي دانستند و ايهام مي کردند که ما
ضمن اينکه بايد با اسرائيل در برابر تجاوزش مقابله کنيم، مي توانيم روابط حسنه اي
با انگلستان داشته باشيم و آنها را مؤيد ملت فلسطين بدانيم! زهي انديشه باطل!

در اين بين
لازم به تذکر است که نيروهاي صددرصد مسلماني که براي نبرد با اسرائيل و ديگر
استعمارگران غربي، جانفشاني مي کردند، عددشان اندک و قدرتشان بسيار کم بود و لذا
غالباً نهايتي جز شهادت نداشت و پيروزي ظاهري هرگز بدست نمي آورند مانند نهضت «عز
الدين قسام» در فلسطين و نهضت «خطابي» در مراکش و نهضت «آية الله مدرس» در ايران و
دليلش اين بود که اسلام تازه مي خواست خود را به دنيا نشان بدهد ولي قدرتهاي سياسي
و سلطه اي دست مسلمانان حقيقي نبود و حاکمان وابسته تمام توان و فعاليتشان در
نگهداري منافع اربابان غربي خويش در منطقه هاي اسلامي خلاصه مي شد.

شکست اعراب

و بهترين
نمونه براي تأييد اين مطلب، همين که هفت کشور عربي، نيروهاي مسلح خود را در سال
1948 ميلادي وارد ميدان کارزار با اسرائيل غاصب کردند و با اين حال در برابر چند
هزار نفر يهودي- که البته تمرين نظامي خوبي ديده بودند- مفتضحانه شکست خوردند و
اين خود نمودار اين حقيقت است که آن دست نشاندگان بظاهر مسلمان، چون خود غرب زده و
وابسته بودند هيچ کاري را جز فرمانبري از غرب نمي کردند و هرگز بناي بر جنگ واقعي
با اسرائيل نداشتند زيرا هدف در نهايت براي آنها يکي و آن خضوع در برابر غربيها
بود و بدينسان يهوديان توانستند پس از جنگ 1948 رسماً بر قسمتي از فلسطين حکومت
خود را بنا نهند گرچه کرانه غربي نهر اردن تا آن وقت در دست اعراب بود و ملک عبدالله
آن را به کرانه شرقي منضم نموده و اين دو کرانه را به هم به عنوان مملکت اردن
هاشمي قلمداد کرد. و از آن رو که غرب تمام نيروي خود را مبدول در اين مي کرد که
بار ديگر اسلام در اين منطقه حساس پيدا نشود و نظامهاي وابسته به «سايکس پيکو»
همچنان وابسته بمانند، بر آن شد که تحول و دگرگونيهاي دروغين و انقلابهائي قلابي
در منطقه عربي و اسلامي ايجاد نمايد که براي نمونه مي توان از تلاش براي برکناري
شاه و تشکيل حکومت ملي به رهبري مصدق در ايران نام برد در سال 1958 نيز در عراق،
حکومت پادشاهي را سرنگون و جمهوري را جايگزين آن کردند. در سوريا حکومت ليبرالي را
شکست دادند و خلاصه تمام مناطقي که بنحوي شکست اعراب توسط اسرائيل در بين
ملتهايشان تأثير بدي گذاشته بود، انقلاب و دگرگونيهايي بدست خود غربيها در آنها
پديد آمد ولي  در حقيقت هيچ يک از اين
تغييرات، جوهري و اساسي نبود، تنها نظامهاي ليبرالي غربي اين بار به نظامهائي
راديکال و باز هم غربي تغيير نام دادند و همان ارتباط مستقيم با غرب داشتند ولي
براي گول زدن و فريب مردم بيچاره، اين رژيمهاي جديد، پوششي از اشتراکيت براي خود
ايجاد کردند که بصورت بارز در مصر و سوريا و عراق تجلي داشت.

و بدينسان در
سالهاي ما بين 48 و 67 نگذاشتند که نيروهاي اصيل در کل جهان اسلام قدرت سياسي بدست
آورند. و از آن بالاتر اينکه اين رژيمهاي جديد الاحداث به صورت عجيب و بي سابقه اي
براي سرکوب کردن و نابود نمودن تمام جنبش ها و نهضت هاي اسلامي، دست به کار شدند.
به عنوان نمونه، رژيم عبدالناصر و سرکوب کردن نهضتهاي اسلامي در مصر را نام مي
بريم و اگر در آن سالهاي گذشته بر اين (در جنگ جهاني اول تا سال 1948) حرکتهاي
اسلامي مورد تعقيب قرار مي گرفت، در اين دوره نه تنها اين نهضت ها مورد تعقيب و
مجازات قرار گرفت که هر انسان مسلمان و آزاده اي مورد تعقيب بود و اين رژيمها حتي
نمي توانست بنگرند يک جوان مسلماني را که در خلوت با خداي خود راز ونياز مي کند
يعني حتي يک عبادت فردي نيز در اين رژيمها مجازات داشت.

نتايج شکست
اعراب در سال 1967

در سال 1967،
به همان دليل ها و عواملي که در سال 1948 اعراب شکست خوردند اين بار نيز شکستي
مفتضحانه متحمل شدند بلکه مي توان گفت: شکست 67 بدترين و قبيح ترين شکست هاي اعراب
در طول تاريخ بود زيرا اين رژيمهاي جديد نيز مانند اسلافشان وابسته و سرسپرده به
غرب بودند و مي خواستند مصالح غرب را در منطقه نگهدارند و به هيچ وجه نمي توان،
نام آنها را نظامهائي اسلامي گذاشت.

پس دولت غاصب
اسرائيل تنها يک دشمن حقيقي داشته و دارد که از نظر فکري و عقيدتي با آن در نبرد
است، و اين دشمن فقط و فقط اسلام است.

حقيقت اين
است که آثار و نتايج شکست 67 خيلي مهمتر از آثار و نتايج شکست سال 48 است زيرا از
يکسو شکست سال 67، رژيمهاي عربي را تضعيف کرد و از سوئي ديگر، روحيه جديدي در
نهضتهاي اسلامي پديد آورد و بي گمان، مجاهدان مسلمان ايران بياد مي آورند همان
سالها که مصادف با سالهاي تبعيد حضرت امام بود، يک مرحله نشاط و فعاليت روشني براي
نيروهاي اسلامي به شمار مي رفت و باعث بر پيدايش روحيه اي نوين براي فعاليت و خدمت
در ايران شده بود که همين روحيه را در مصر، عراق، پاکستان، فلسطين و سوريا مي توان
ديد. ولي نسبت به مسئله فلسطين، يک اشکال عمده اي در آن زمان بود که شرح آن طولاني
است.

پيدايش
انديشه جنبش اسلامي

جنبش اسلامي
فلسطين در سالهاي 1960 الي 1970 مانند ديگر نهضت ها، متحمل ضربتهاي سنگين و
دردناکي شده بود لذا نمي توانست نه از نظر فکري و نه از نظر نيروئي با دشمن
صهيونيستي پيکار نمايد و در نتيجه معادلات منطقه اي، حرکت مقاومت فلسطين، نيروهايي
ليبرالي را رهبري مي کرد که مهمترين آنها جنبش فتح بود و اين جنبش پيوسته امور
مقاومت فلسطين را عهده دار بود. و در سال 76-75 تغيير مهمي در وضعيت مقاومت فلسطين
رخ داد زيرا پس از آنکه نبرد فلسطين ارتباطي تنگاتنگ با ملت ها داشت و نداي آزادي
کامل سرزمين فلسطين را سر مي داد، تحت فشار سران اعراب و فشار بين المللي که جنگ
اکتبر 73 را بدنبال داشت، نهضت مقاومت فلسطين را واداشت که دو امتياز مهم را به
غربيها بدهد:

1-   
تشکيل دولت فلسطين بر
جزئي از سرزمين و در نتيجه عقب نشيني از برنامه آزادي کامل سرزمين اشغالي.

2-   
بجاي اعتماد بر
پشتوانه مردمي، اعتماد کردن بر معادلات منطقه اي عرب و بين المللي.

و براي خشنود
کردن مقاومت فلسطين، رژيمهاي عربي، در مقابل اين دو امتياز، هديه اي به جنبش
فلسطين بخشيد! و آن اينکه سازمان آزاديبخش فلسطين را سخنگوي رسمي حرکت مقاومت
فلسطين قلمداد کرد طبق قطعنامه مشهور «کنفرانس رباط» بعني نظام رسمي عربي براي
اينکه روي اين پيشنهاد جديد حرکت مقاومت فلسطين صحه بگذارد، پذيرفت که سازمان
آزاديبخش جزئي از آن باشد! و بي گمان اين امر، خيلي طبيعي بود زيرا جنبش مقاومت
فلسطين، تراوشي بود از مجموعه افکار ناسيوناليستي و سوسياليستي و ملي در منطقه و
عامل اسلامي بودن قضيه، يک عامل حاشيه اي بود نه اساسي، بنابراين خيلي ساده بود که
مقاومت فلسطين جزئي از همان نظام رسمي عربي (وابسته به غرب) باشد چرا که داراي
ارزشهايي فکري و ايدئولوژي محکم نبود که بتواند در برابر رژيمهاي عربي وابسته به
غرب ايستادگي و مقاومت نمايد. و نتايج قاطع اين عقب نشيني در نبرد بيروت (سال 82)
کاملاً نمايان بود که در اين نبرد نه تنها جنبش مقاومت فلسطين شکست خورد بلکه
غربيها ضربه سهمگين خود را بر نظام رسمي عربي فرود آوردند گرچه اين نظام نوين،
نظام انتقام و نظام دولتهاي وابسته به خود غربيها بود. و در حقيقت همين شکست لبنان
در سال 82 و شکست نظام رسمي عربها با در نظر گرفتن پيروزي اسلام در سال 1979
برهبري امام خميني در ايران، اين عوامل دست بدست هم داده و گامهاي جنبش اسلامي
فلسطين را استوارتر مي کردند و نه تنها در فلسطين که در تمام مناطق عربي به طور
کلي، حرکتهاي اسلامي تقويت شدند.

و بدينسان
براي همگان روشن شد که نضهت اسلامي در مصر- مثلاً- نهضتي شکست ناپذير است و نهضت
اسلامي، به نحوي در حکومت جديد سودان سهيم شد و حرکتهاي اسلامي همچنان در کشورهي
ديگر عربي پديدار گشت که براي غرب و شرق روشن شد اينها پايدار و باثبات اند، هر
چند رژيمهاي عربي، ظالمانه ترين و خشن ترين روشهاي براندازي را نسبت به اين
نهضتهاي اسلامي روا مي دارند، و بهترين نمونه، تونس است.

تکيه بر بينش
تاريخي

در سالهاي ما
بين 75 و 80 ميلادي، حرکتي ناپايدار در درون نهضت اسلامي فلسطين وجود داشت که
جدالها و بحثهاي زيادي در اين باره رد و بدل شد و تلاش بر اين بود که تحليلي
تاريخي، صحيح و مستند، براي مبارزه اسلامي تحويل دهند و اين بود که پيدايش جرياني
انقلابي اسلامي در فلسطين متبلور ساخت. و اين جريان اسلامي بر همان تحليل و بينش
تاريخي تکيه کرد و به دستاوردهاي مهمي رسيد، من جمله اينکه:

اگر مسلمانان
بخواهند در نبرد با اسرائيل، به پيروزي واقعي دست يازند هرگز نبايد بر رژيمهايي
اعتماد کنند که خود وابسته به غربيها مي باشند و همچنين صحيح و روا نيست که قيام و
نهضتي اسلامي در فلسطين و اطراف آن باشد، بي آنکه حرکتي فعال داشته باشند و در
کوتاه سخن: نه! براي مبارزه بي اسلام و نه! براي نهضت اسلامي بدون مبارزه.

پس بايد يک
برنامه از پيش تنظيم شده اسلامي فلسطيني داشته باشيم تا مقدمه اي باشد براي يک
برنامه کامل اسلامي در جهان که در برابر دشمن صهيونيستي و غربيها قيام کند، و هر
مسلماني که اين مطلب را پذيرفته است، درک مي کند که وجود اسرائيل، محور و مرکزي
اساسي است براي مقابله تمدن غربي با اسلام و جائي است براي هجوم غربيها عليه کل
جهان اسلام. پس اگر اسلام بخواهد نهايتي براي توطئه ها و دشمنيهاي غربيها قائل
شود، راه و چاره اي جز نابودسازي مرکز تمام توطئه ها و محور همه کينه هاي
غربيهانمي ماند.

مبارزه در سه
محور

بنابراين،
يکي از برنامه هاي مهم و اساسي فعلي جنبش اسلامي اين است که در برابر غرب زدگي،
حرکتي گسترده داشته باشد و با گروه غاصب و حاکم بر مسلمانان که وابسته به غرب
هستند، پيکار نمايد و از آن پس با فرهنگ غربي شايع در ميان ما، مبارزه نمايد و
همچنين بر حرکت اسلامي است که در برابر اين تجزيه و انقسامي که قرار داد «سايکس
پيکو» آن را در جهان اسلام بوجود آورد، به مبارزه بپردازد و جهان اسلام را از
تجزيه جغرافي و انساني برهاند. و در نهايت بر جنبش اسلامي است که با محور دشمنيها
و کينه ها و توطئه هاي غرب در قلب جهان اسلام يعني با اسرائيل به نبردي بي امان
بپردازد، و در اين ميان بسياري از انقلابيون مسلمان چنين مي پنداشتند که بايد اين
سه امر مهم را يکي پس از ديگري انجام داد يعني نخست با غربزدگي مبارزه کرد تا يک
فرهنگ اسلامي مترقي در بين جامعه پيدا شود و تمام گروه ها آن را پذيرا گردند،
آنگاه به نبرد با تجزيه طلبان جهان اسلام پرداخت.

و در سومين
گام، حکومتهاي اسلامي غير وابسته به غرب با اسرائيل مبارزه کند! ولي به تجربه بر
ما ثابت شده است که اين مطلب اصلاً منطقي و قابل قبول نيست و بر جنبش مقاومت
اسلامي است که در هر سه جبهه و سه محور، در زمان واحد- و به موازات هم- به نبرد و
مبارزه بپردازد و اين امر ساده و روشن است زيرا حال که غرب با تمام قوا و نيروهايش
به پشتيباني اسرائيل برآمده است، بايد با تمام نيرو در مقابل غرب و اسرائيل، با هم
و در زمان واحد بپردازيم و بي گمان اگر در طول 8 سال گذشته، بي آنکه به ترتيب
مبارزه اهميتي بدهيم و در هر سه محور با غرب مبارزه کرده بوديم، مطمئناً کار بجائي
نمي رسيد که ايران اسلامي، جنگ را اينچنين به پايان برساند و اگر در تمام جبهه ها،
نبردي هماهنگ پيش مي رفت، حتماً جمهوري اسلامي مي توانست از مرزهاي جغرافيايي
فراتر رفته و پيروزي را بدست آورد.

اکنون به نظر
مي رسد بر تمام مبارزين مسلمان واجب و لازم است که با دقت تمام، حوادث ايران
اسلامي را از آغاز پيروزي تا قبول قطعنامه 598، بررسي و تجزيه و تحليل کنند تا به
اين نتيجه برسند که بايد مبارزه اي  بي
وقفه در هر سه محور- با هم و هماهنگ- پي بگيرند و ادامه دهند يعني: جنگ عليه
غربزدگي و عليه تجزيه طلبي و عليه اسرائيل در آن واحد. ولي نتيجه ها چه و چگونه
خواهد بود؟ اين امري ديگر است.

ولادت جنبش
جهاد اسلامي

مجموع اين
تحولها و دگرگونيها باعث شد يک جريان اسلامي نوين در فلسطين اشغالي به وقوع پيوندد
و اين در کنار دو جريان ديگر حزب التحرير و اخوان المسلمين پديدار گشت. اما جريان
جديد اسلامي را نام مخصوصي نيست گرچه ملت ها، اسامي مختلفي بر آن گذاردند مانند:
جريان اسلامي انقلابي يا خمينيون يا جهاد اسلامي و … اين جريان از آغاز، نداي
مبارزه سهمگين تر با دشمن صهيونيستي را سر داد، مبارزه اي همگاني مردمي و نظامي
زير لواي اسلام.

در سالهاي 83
و 84 و 85 متحمل ضربه هاي سخت و دردناکي از سوي دشمن صهيونيستي شد که در سال 83
برادرمان «دکتر فتحي شقاقي» و حدود 40 نفر از کادرهاي بزرگ انقلاب اسلامي فلسطين
دستگير شدند و اين در اثر تکرار چاپ و توزيع و نشر هزاران جلد از «مجله الطليعه
الاسلاميه» بود که اين مجله در حقيقت،‌مطالب همين جريان اسلامي را منتشر مي ساخت.

در سال بعد
يعني سال 84، دشمن صهيونيستي، برادر بزرگوارمان شيخ عبدالعزيز عوده را به تهمت
تحريک مردم دستگير نمود. در سال 84  اين
جريان جديد، حرکت نظامي خود را عليه دشمن آغازيد و در فوريه 86 دشمن ده ها تن از
نظاميان اين جريان را به تهمت اجراي چندين عمليات نظامي دستگير کرد و تا آن وقت،
ابن جنبش اسلامي، بطور رسمي، فعاليت نظامي خود را اعلام نکرده بود ولي در اکتبر 86
و در اثر ديدار تعدادي از گروههاي نظامي مسلمان با هم، فوجهائي از ارتش جهاد اسلامي
در فلسطين، ولادت خود را اعلام کرد و اولين عمليات مهم خويش را ضد دشمن تحت نام
عمليات «حائط البراق» در نيمه همان ماه به دنيا اعلام نمود که در آن عمليات 73 تن
از نظاميان دشمن کشته و مجروح شدند و در طول سال 87 عمليات نظامي عليه دشمن توسط
جهاد اسلامي ادامه داشت.

اولين جرقه

و اما جرقه
اي که منجر به تظاهرات ها و نبردهاي خياباني مردمي گشت عبارت بود از: درگيري
طولاني و گسترده ميان چهارتن از برادران جهاد اسلامي با دشمن اسرائيلي در منطقه
شجاعيه(جنوب غزه) که در نتيجه منجر به شهادت هر چهار برادر مبارزان شد و درست در تشييع
جنازه اين شهيدان راه خدا، حرکت گسترده مردمي و تظاهرات بي سابقه اي انجام پذيرفت.
اين حرکت همچنان با حالتهاي مد و جزري ادامه داشت تا اواسط ماه نوامبر که دشمن
اعلام کرد دوباره شيخ عبدالعزيز عوده را دستگير کرده و با يک فرمان نظامي، او را
از سرزمين هاي اشغالي تبعيد نموده است که اين عمل دشمن، خشم توده هاي مستضعف کرانه
غربي و غزه را دوباره، بيش از پيش برانگيخت.

در روز هشتم
دسامبر، عده اي از نظاميان جهاد اسلامي، يکي از اشغالگران مسلح را در قلب شهر غزه
به قتل رساندند پس از اين حادثه، برادر مقتول توسط اتومبيلي با چهارتن از کارگرا
مسلمان عرب تصادف کرده و آنها را به شهادت رساند و در نتيجه يک بار ديگر، نهضت
همگاني اوج گرفت و اين نهضت گسترده است که بحمدالله تا کنون ادامه داشته و سراسر
فلسطين اشغالي را در بر گرفته است.

استمرار جنبش
جهاد اسلامي

تحليلهاي
گوناگوني در مورد اين نهضت و استمرار آن وجود دارد. برخي معتقدند که ملت فلسطين از
کشورهاي عرب براي احقاق حق خويش نااميد شده و پس از گذشت 20 سال از تأسيس سازمان
آزاديبخش فلسطين، براي مردم ثابت شده که اين سازمان هرگز توانائي اقدام به کارهاي
محول به آن شده را ندارد. بدون شک اين مطلب- بطور کلي- صحيح است ولي چنين
تحليلهايي در هر صورت، مسئله جدي و مهم روز را در فلسطين که عبارت از حرکت مردمي و
تظاهرات همگاني است، مي پوشاند و همچنين حرکت مقاومت اسلامي را که مردم بر آن نام
«جهاد اسلامي» مي نهند، از يادها مي برد و آن همه جرقه هايي را که توسط
مسلمانان  مبارز فلسطين وابسته به جهاد
اسلامي در سرزمين اشغالي برافروخت، به باد نسيان و فراموشي مي گيرد. بر تمام مردم
روشن و واضح بود که در آغاز اين حرکت گسترده، کادرها و جوانان مسلمان بودند که اين
نهضت را پايه ريزي کرده و تداوم بخشيدند و آن را به مساجد، دانشگاه ها و خيابانها
کشاندند و در اين ميان بر کسي پوشيده نيست که مسجد در تمام اين مراحل، مرکز و
محور  حرکتها و تظاهرات ها و قام هاي اخير
بوده است. و از همه روشن تر، شعارهايي است که در سراسر شهر ها و روستاهاي فلسطيني
سر داده مي شود و محتوايش صددرصد اسلامي است.

آنچه مسلم
است اين است که دگرگونيها و نزاعهاي سياسي در سرزمين اشغالي هنوز بطور کامل حل و
فصل نشده، به اين معني که گرچه در اين ده پانزده سال اخير، بيشترين حرکتها و
مقاومت ها و مبارزه هاي چشمگير توسط مسلمانان انقلابي به وقوع پيوسته الا اينکه
سازمان آزاديبخش فلسطين هنوز هم سر و صداهائي دارد و گاهي گامهايي هم هر چند کوتاه
بر مي دارد و گرچه از آغاز قيام همگاني تا ماه مارس 88، دشمن صهيونيستي کادرهاي
فعال و عناصر بارز مبارزين مسلمان را دستگير و يا به شهادت رسانده است، يک دگرگوني
و تحول ايجاد شده که در نتيجه اجازه مي دهد که نيروهاي ليبرالي و سازمان
آزاديبخش  فلسطين تا اندازه اي در سطح قيام
همگاني بروز و ظهور کنند ولي آنچه بطور نسبي، اين نهضت را تا اندازه اي تضعيف کرده
است دو عامل مي باشد:

1-   
عدم همکاري کشورهاي
همسايه و همجوار در گسترش و پيشرفت نهضت اسلامي.

2-   
وجود برخي اختلاف
نظرها ميان کادرهاي رهبري دو جريان بزرگ اسلامي در منطقه که عبارتند از جهاد
اسلامي و تحزب اخوان المسلمين.

دو نکته
اساسي

اکنون بايد
دو نکته اساسي را مدنظر قرار دهيم:

1-   
اين جنبش آخرين
مبارزه عليه دشمن نيست و اگر به نحوي از انحاء، اين جنبش- خداي نخواسته- متوقف
شود، هرگز معناي آن، متوقف شدن مبارزه نيست و بر مسلمين داخل و خارج فلسطين است که
مهياي نهضتي ديگر شوند و نهضت را پيوسته گرم نگهدارند.

2-   
وضعيت سياسي سازمان
آزاديبخش فلسطين بگونه اي است که نهايت تلاش آنها تشکيل يک حکومت فلسطيني در کرانه
غربي رود اردن و غزه مي باشد که به نحوي از انحاء ارتباط مستقيم با بخش کرانه شرقي
و دولت اردن داشته باشد؛ اين افق سياسي سازمان است که از نيمه هاي دهه هفتاد تا
کنون، سازمان هيچ تئوري جايگزين آن نداشته است. و اين بدان معني است که سازمان
آزاديبخش فلسطين به بن بست سياسي رسيده است؛ پس اگر به چنان سازشي نرسد و قسمتي از
فلسطين را بدست نگيرد، تمام راه هاي سياسي جلو رويش بسته شده است. و اين خود
بهترين موفقيت را به نهضت سيل آساي انقلابيون مسلمان مي بخشد که به راه مستقيم خود
همچنان ادامه دهند و به موفقيتهاي بيشتري نائل آيند ان شاء الله.

درسي از
انقلاب اسلامي ايران.

لازم به تذکر
است که اين جريان انقلابي اسلامي که اين روزها در فلسطين جريان دارد، جداي از نهضت
جهاني اسلام در منطقه و در جهان نيست. و ناظران سياسي به خوبي مشاهده مي کنند که
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران(در سال 1979) نه تنها تأثير بسزا و مستقيمي در حرکت
اسلامي فلسطيني گذاشت بلکه تحولي چشمگير در تمام جهان اسلام بوجود آورد، چرا که
اين پيروزي به دنيافهماند که اسلام مي تواند در مقابل تمام فزون طلبي ها و تحديات
غرب بايستد و يک نظام سياسي مسلمانان منطقه که به خود آيند و در اين راستا قيام
گسترده تر و فعالتري بنمايند، و بهترين نمونه براي قيام مردمي و بسيج عمومي، نهضت
اسلامي افغانستان است که درست پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، توسط مردم
مسلمان و محروم آن ديار و در مقابل ابرقدرت شوروي به وقوع پيوست.

بنابراين،
آنچه هرگز جاي انکارش نيست، اين است که نهضت انقلابي اسلامي فلسطين، از تجربه
پيروزمندانه انقلاب اسلامي ايران بهره برده و پيروي نموده است و يکي از درسهاي
فراموش ناشدني ما از انقلاب اسلامي ايران، همين است که در برابر نيروهاي متجاوز
غربي، هيچ قدرت محدود اسلامي نمي تواند قد علم کند و به پيروزي برسد، هر چند افراد
آن گروه، قوي و نيرومند باشند بلکه لازم است که انقلاب را از راه توده هاي مردم به
پيروزي رساند؛ توده هايي که بيشترين گروه ها بلکه تمام گروه ها و کليه طوايف و
قبايل اسلامي را در بر گيرد، و بي گمان جنبش اسلامي فلسطين، اين درس را بخوبي درک
کرده است و از اين رو، جنبش اسلامي فلسطين، تمام تلاشها و فعاليتهاي خود را در
همين راستا مبذول داشته و سواي تمام گروه هاي اسلامي و حتي ليبرالي که فعاليت مي
کنند، تمام تکيه خود را بر بسيج عموم طبقات ملت فلسطين نموده است و در حالي که
ساير گروه ها در پي تقويت پايه هاي مرکزي خود بودند، جهاد اسلامي در پي تقويت پايه
هاي مردمي و همگاني بود. و شايد بهترين نمونه براي بسيج همگاني، همين  احياي نماز عيد فطر و عيد قربان از سال 80 به
بعد است که چنان رعبي در قلب دشمن صهيونيستي ايجاد کرد، هنگامي که ديدند هزاران نفر
پير و جوان مسلمان براي برگزاري نماز عيد به مصلاهاي مخصوص ريختندو در يک نظم بي
سابقه اي اين سنت اجتماعي اسلام را احيا نمودند.

يکي ديگر از
دست آوردهاي مهم پيروزي انقلاب اسلامي در ايران اين بود که پس از نقشه ها و توطئه
هاي زيادي که سالهاي سال براي ادغام کردن حرکتهاي انقلابي اسلامي در حرکتهاي
ليبرالي از سوي استکبار بين المللي طرح ريزي مي شد، انقلاب اسلامي ايران خط مميزي
براي اين دو قطب وضع کرد و اين دو را از هم جدا 
نمود. و قطعاً نهضت اسلامي فلسطين نيز به قطب اسلامي پيوست و اگر اين قطب
بندي در آغاز، به صورتي آرام در آمده بود، پس از گذشت چند سال از جنگ خليج (فارس)
به صورت دو قطب و دو خط صددرصد متضاد و به صورت بسيار گرم و غير قابل اغماضي درآمد
و منتهي شد به قتل عام فجيعانه حجاج مسلمان ايراني و غير ايراني مسلمان، در
کنارخانه خدا توسط پليدترين مزدوران غرب، در سال گذشته، و در اين حادثه دردناک،
همه فلسطينيان مي دانند که 6 نفر فلسطيني زائر خانه خدا در کنار برادران تظاهر
کننده ايراني خويش به شهادت رسيدند، و اين فاجعه گرچه بسيار تأسف آور بود ولي از
سوي ديگر، مردم فلسطين را عليه جنايتکاران وابسته (مزدوران عربستان) که عامل اين
قتل عام بودند، برانگيخت و دنيا شاهد تظاهرات ملت مستضعف فلسطين در مسجد اقصي و
غير مسجد اقصي براي محکوم کردن اين عمل و قيام عليه عاملان اين حادثه بود.

وجه تشابه و
اختلاف

اگر بحث در
وجه تشابه و اختلاف ميان انقلاب  اسلامي
ايران و نهضت اسلامي توده هاي محروم فلسطين باشد، چنين بدست مي آيد که:

نه تنها جهاد
اسلامي که هر حرکت اسلامي مردمي درهر جاي دنيا که باشد، شباهت زيادي با انقلاب
اسلامي ايران دارد چرا که همه از اين الگوي پيروز در روشهاي قيام و تظاهرات و نوع
شعارها و ترتيب کارها و فعاليتها بي گمان درس مي گيرند و اگر ايران در آخرين ماه
هاي حکومت ننگين شاه، تظاهرات گسترده و راهپيمائي هيا ميليوني را بمناسبت تجليل و
بزرگداشت و يا تشييع جنازه شهيدان انقلاب به راه انداخت، ما عين همين روش را در
فلسطين اشغالي مي بينيم که جنازه شهيدان، محور يک حرکت گسترده و سپس شهيداني ديگر
و دوباره تشييع آن شهيدان و حرکت گسترده تر ديگر مي شود و همچنين….

و اما وجه
اختلاف در اين است که اگر اين حرکت گسترده مردمي و بسيج عمومي و راهپيمائي هاي
ميليوني در ايران منجر به سقوط کامل رژيم صهيونيستي صددرصد سقوط کند زيرا مسئله
فلسطين، مسئله بغرنج و پيچيده اي است بلکه مشکل ترين مسئله روز است و در حقيقت،
رژيم صهيونيستي محور و مرکز تمام توطئه ها و هجوم ها عليه جهان اسلام است و لذا
بايد در تمام هجومهاي استکبار بين المللي نابود گردد و حکومت اسلامي نه تنها در
اين قطعه از زمين بلکه در گستره جهان اسلام تشکيل شود ان شاءالله.