امام مجبتي و امام عسکري(ع)

بمناسبت 28
صفر و 8 ربيع الاول

امام مجبتي و
امام عسکري(ع)

بي شک مردان
بزرگ و نوابغ عالم تنها آنهائي نيستند که شهرت جهاني يافته و نامشان در سطح افکار
عمومي دنيامطرح است، چه بسا استعدادهاي عالي و نبوغهاي فوق العاده‌اي که بواسطه
شرائط خاص محيط زندگي و سياستهاي ضد انساني حاکم، فرصت درخشيدن در افق زندگي را
نيافته و جهان بشريت از پرتو فکر و نبوغشان محروم مانده است، و اگر چنان فرصتي نيز
نصيب آنان مي‌شد، بي شک فرهنگ و تمدن انساني در سطحي بالاتر از سطح موجود قرار
داشت.

امام که از
هر نظر، انساني است مافوق همه انسانها، و بهمين دليل از سوي خداوند براي انجام
رسالت سنگين امامت برگزيده شده است. در شرائطي مي‌تواند چنانچه که فرصت‌هاي کوتاه
و محدودي که براي بعضي از ائمه معصومين(ع) پيش آمده، مي‌تواند گواهي روشن بر اين
مدعا باشد. حکومت عدل اميرمؤمنان(ع) و علوم مختلفي که توسط امام باقر و امام
صادق(ع) با همه مشکلات و محدوديتها، به عالم اسلام ارائه شد، و در نتيجه الگوئي
صحيح از سياست و حکومت اسلامي و منبعي غني و سرشار از فرهنگ و علوم اهل بيت به
فرهنگ بشري افزوده شد، گوه اين حقيقت است که به ديگر ائمه(ع) نيز چون آنان فرصتي
هر چند کوتاه داده مي‌شد، هر يک از آنان چون اميرمؤمنان و امام باقر و امام
صادق(ع) در زمينه سياست و فرهنگ اسلامي منشأ خدمتي بزرگ براي جهان بشريت به شمار
مي‌آمدند.

امام حسن
مجتبي و امام تحسن عسکري(ع) نيز از جمله امامان معصومي هستند که حاکميت ستمکارانه
اموي و عباسي، جهان اسلام و بلکه همه انسانها را از فيض وجودشان آن چنان که بود،
باز داشت و با تحميل صلح بر امام مجتبي، خليفه بر حق رسولخدا(ص) مسلمين را از
حکومت و سياست صحيحي که مي‌توانست تکرار همان حکومت عادلانه علي(ع) و دومين الگوي
سياست اسلامي باشد، براي هميشه، محروم ساخت.

نگرشي در
سيره امام مجتبي(ع) به همان اندازه اندکي که به ما رسيده است، ما را بر اين حقيقت
بزرگ واقف مي‌سازد که تمام افراد اين خانواده عظيم، شخصيتهاي برجسته اي بودند که
در تمام امور بر ديگران امتياز داشتند و همه «نورواحد» بودند و چقدر شبيه است
سخنان امام مجتبي(ع) به سخنان پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين(ع) زيرا هر دو از يک منبع
سيراب شده‌اند و آن منبع لايزال الهي است که هرگز نفاد و زوال ندارد «ان هذا
لرزقنا ماله من نفاد».

يک نفر از
امام مجتبي(ع) مي‌پرسد، سياست چيست؟ حضرت مي‌فرمايد:

سياست اين
است که حقوق خدا و حقوق زندگان و حقوق مردگان را رعايت کني.اما حقوق خداوند اين
است که هرچه از تو خواسته است، انجام دهي و از هرچه نهي کرده است، اجتناب ورزي. و
اما حقوق زنده‌ها اين است که وظيفه خود را در قبال برادران ديني‌ات بداني وخوب
انجام دهي و از خدمت به امت و جامعه‌ات دمي فروگذار نباشي و تا ولي امرت نسبت به
امتش اخلاص دارد، تو نيز نسبت به او اخلاص و وفا داشتهباشي و هرگاه از راه راست
خواست منحرف گردد، در مقابل او بايستي و او را از راه انحراف بازداري  و اما حقوق مردگان اين است که کارهاي خير آنان
را يادآوري و از بديهايشان سخني نگوئي چرا که آنان را خدائي است که به حسابشان مي‌رسد.

و اما
داستانهاي زيادي که درباره حلم و صبر و جود و کرم و احسان فزون از حد آن حضرت، در
کتابها نقل شده، بر هيچ يک از پيروان راستينش پوشيده نيست. ولي هر چه بگويند و
بنويسند نمي از يم و قطره‌اي از دريا بيش نيست چرا که ظلم و ستم جنايتکاران اموي
نه تنها بر شخص آن حضرت فرود آمد که دستگاه‌هاي تبليغاتشان با تهديد و تطميع مردم
را از آن حضرت تا آنجا که توانستند دور نگه داشتند و نگذاشتند تشنگان علم و معرفت
ازاين چشمه زلال زوال ناپذير، جرعه‌هائي بياشامند و با آن جرعه‌ها جهان را سيراب
سازند. افسوس که تاريخ نيز، بدنبال همان تهديدها و تطميع‌ها رفت و از محضر اين
امامان بزرگوار کمتر مطلبي را به ما رساند.

***

امام حسن
عسکري(ع) در عصر سياه عباسي مي‌زيست، وحشت عباسيان  از نهضت عظيمي که توسط ائمه پيشين در سطح علمي،
سياسي و بصورتهاي حرکتهاي انقلابي نظامي در جامعه بوجود آمده بود، خليفه عباسي را
بر آن داشت تا امام را به سامرا- مرکز خلافت خويش- آورده و تحت نظر نگه دارد، بي
شک اگر به امام عسکري(ع) فرصت داده مي‌شد، جهان اسلام در تمام ابعاد علمي و فرهنگي
و غيره از غنا و محتواي به مراتب بيشتر از آنچه هست برخوردار بود.

«کندي» که به
فيلسوف عرب شهرت يافته و در زمينه فلسفه، ستاره‌شناسي و نجوم، شيمي، رياضيات،
موسيقي و طب صاحب نظر و در بسياري از علوم نامبرده و بخصوص در فلسفه درخشيده است
صاحب کتاب و تأليفات است در عصر امام عسکري(ع) مي‌زيست؛ کندي از آنجا که مي‌خواست
در تمام علوم رائج عصرش نظريات و تأليفاتي داشته باشد، در صدد برآمد تا در زمينه
علم تفسير قرآن کريم نيز نبوغ و استعداد خويش را نشان دهد، و از اين رو به تفسير
قرآن پرداخت، روزي که يکي از شاگردانش به حضور امام رسيد، امام فرمود: آيا در ميان
شما مرد عاقلي و فهميده‌اي نيست تا استادش را از اين کار باز دارد؟ شاگرد کندي
اظهار داشت: چطور ممکن است ما شاگردان نسبت به استاد اعتراض نمائيم؟ امام فرمود:

«پيش او مي‌روي
و پس از صحبتهاي عادي با ملاطفت مي‌گوئي: از شما سئوالي دارم، پس از اينکه اجازه
پرسش داد مي‌گوئي: ممکن است آنکه قرآن کلام او است، منظورش از کلام خويش غير از آن
تفسير و معنائي باشد که تو فکر مي‌کني؟ او در پاسخ خواهد گفت آري، سپس سئوال کن:
بنابراين، اين تفسير تو شايد با منظور او تفاوت داشته باشد؟»

شاگر از حضور
امام مرخص شد و پيش استاد رسيد و آنچه را امام به او فرموده بود، از کندي سئوال
نمود، فليسوف لحظه‌اي به تفکر فرو رفت و بعد از شاگرد خواست تا آنچه را که گفته
است تکرار نمايد، و شاگرد چنين کرد.

کندي مجدداً
سر بزير افکنده و به فکر فرو رفت، وسپس پرسيد: اين سخن را از چه کسي فرا گرفته اي؟
شاگرد گفت: اينطور به مغزم گذشت! کندي گفت: نه، اين سخن تو و امثال تو نيست. شاگرد
واقعيت را گفت، کندي: با شنيدن حرف شاگرد گفت: حالا درست گفتي: « چنين گفتاري جز
از اين خاندان صادر نمي‌گردد».

آنچه را که
در اين ماجراي کوتاه ولي پرمحتوا مي‌خوانيم، مي‌تواند دليلي گويا بر اين واقعيت
باشد که اگر خلفاي جنايتکار عباسي به امام عسکري(ع) فرصت نشر علم و فرهنگ اسلامي
مي‌دادند، جهان اسلام چگونه از آن امام معصوم ميراثي عظيم از فرهنگ اسلامي و
انساني باقي مي‌ماند، و طبق مثال معروف عرب «انما يعرف ذا الفضل من الناس ذوه»
مردان صاحب فضيلت و دانشمنند را تنها دانشمندان قادر به شناسائي هستند کندي
باشنيدن يک جمله ظريف و پرمحتواي امام عسکري، پي به عظمت مقام و علو شأن آن
بزرگوار برد.