صفات دنيا

درسهائي از
نهج البلاغه

آيت الله
العظمي منتظري

قسمت هشتم

خطبه 233

صفات دنيا

َلاَ وَهِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ
الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ الْخَؤُون، وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ،
وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ. حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَوَطْأَتُهَا
زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ، دَارُ حَرَبٍ
وَسَلَبٍ، وَنَهْبٍ وَعَطَبٍ، أَهْلُهَا عَلَي سَاقٍ وَسِيَاقٍ، وَلَحَاقٍ وَفِرَاقٍ.
قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَأَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا، وَخَابَتْ مَطَالِبُهَا

موضوع بحث،
بررسی خطبه 191 نهج البلاغه با تفسیر محمد عبده و یا 233 با ترجمه فیض الاسلام
بود. در قسمت گذشته، مروری اجمالی بر فرمایشات حضرت راجع به معرفی دنیا و صفات
دنیا داشتیم. اکنون دنباله آن صفات را یادآور می شویم:

« َلاَ وَهِيَ
الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ الْخَؤُون،
وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ، وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ.»
هان، آگاه باشید که دنیا مانند ظاهر شوندگان هر جائی، خود را بر دیگران عرضه می
کند و چون حیوان چموش و سرکش، نافرمانی می کند و از راه دروغ و خیانت و انکار و
ناسپاسی و تخلف و بی راهه رفتن و میل و انحراف و لجبازی وارد می شود.

دنیای فریبگر
ناسپاس

دنیا همچون
زن هرزه ای می ماند که با آرایشهای تند، خود را در معرض دید و تماشای مردم قرار می
دهد و بوسیله آرایش می خواهد آنها را اغوا کرده، فریب دهد.

عنون، از
ماده «عن» به معنای «ظهرَ» است یعنی ظاهر شوند و پدیدار گشته.

گاهی متصدیه
عنون تفسیر شده است به آن حیوان زیبائی که از دیگر حیوانات جلو می افتد ماند اسبها
و بعضی شتران که چابکی آنها، چشم بینندگان را خیره کرده و جلب توجهشان می نمایند.
خلاصه حضرت می خواهند بفرمایند که این دنیا با زر و زیور، زرق و برق، مال و منالش
خود را بر شما عرضه می دارد که اغوایتان کند و از راه، بیرونتان نماید و هشدارتان
باد که فریبش را نخورید چه این ظاهرسازی و آرایشها دوامی ندارد و سازگار نیست.

جامحه: حیوان
چموشی را گویند که سرکش و نافرمان است. حرون: هم به معنای لجباز و نافرمان است که
هرگاه انسان می خواهد، آن را براند، در یک جا می ایستد و از راه رفتن سرباز می زند
و هر چند آن را بزنی، قدم ازقدم بر نمی دارد و زمام اختیارش در دست صاحبش نیست.

چنین نیست که
دنیا همواره به کام شما باشد و لذتهایش برقرار باشد، بلکه همچون حیوان چموش
نافرمانی است که یکباره پشت پا به شما می زند و تسلیمتان نمی گردد.

جحود: صیغه
مبالغه است از جحد بمعنای کسی که بسیار انکار کننده است. مانند کسی که پولی را به
او بسپاری و وقتی نیاز به آن پول پیدا کردی و خواستی آن را بگیری، او چنان انکار
می کند که گویا اصلاً خبری نبوده است.

کنود: صیغه
مبالغه از واژه کندی بمعنای انسان کند و ناسپاس است.

این دنیا با
شما هرگز وفا نمی کند و روزی از دستتان می رود، 
آنگاه هر چه هم گریه و زاری کنی که من تمام عمرم را برای رسیدن به تو ازدست
دادم و امروز که روز نیاز من است مرا دریاب! تو را انکار می کند و ناسپاس می گردد
و به داد تو نمی رسد.

«ان الانسان
لربه لکنود»- یعنی انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است. و چنین است دنیا نسبت به
انسان.

عنود: آن کسی
است که از راه شما تخلف می کند و بر خلاف مقصد شما حرکت می نماید.

صدود: اعراض
کننده و پشت کره به شما است. «یصدون عن سبیل الله» که در قرآن آمده است یعنی
آنانکه از راه خدا اعراض می کنند.

دنیا معاند و
دشمن شما است، هر چه به آن راه خود را بنمایانی آن از راه دیگر می رود و تسلیم شما
نمی شود، هر چه به آن روی آوری، از شما روی بر می گرداند و اعراض می کند.

حیود و میود:
حید و مید هر دو بمعنای میل و انحراف است.

دنیا همیشه
از خواسته و میل شما منحرف می شود، و از آن راهی که می روید، به راهی دیگر میل می
کند. یک عمر زحمت می کشی، اموالی بدست می آوری که در روز ناتوانی، بدادت برسد،
یکمرتبه می بینی مال از دستت رفت. باغی که سالها آن را آبیاری کرده بودی خشکید،
کشتیت غرق شد، جواهراتت دزدیده شد و و…. پس هرگز به دنیا اعتماد نداشته باشد و
خیال نکن اگر سرمایه دار بزرگی هستی و میلیاردها دلار و تومان انباشته داری، برایت
ارزش و فایده ای دارد. محمد رضا پهلوی یکی زا سرمایه دار ترین افراد دنیا بود، در
این دنیا هم سرمایه هایش برایش بهره ای نداشت، چه رسد به آخرت و جهان باقی که وزر
و وبالی برگردنش خواهد بود.

ثروت و جاه و
مقام و منصب و اموال دنیا زودگذر است و به شما خیانت می کند، اما آن چیزی که برای
زندگی جاویدان و همیشگی شما باقی می ماند، اعمال صالحه شما است، بکوشید که از راه
خودسازی، تقوا را کسب کنید و اعمال خیر انجام دهید که باقی باشد و در روز ناداری
به فریادتان برسد.

« حَالُهَا انْتِقَالٌ،
وَوَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ».

حالش زوال و
انتقال است و جای گامش متزلزل است، عزت دنیا ذلت و خواری است. حقیقتی جز شوخی و
هزل در آن نیست و بلندیش پستی است.

دنیای متحول
و خوارکننده

حالت دنیا
این است که در آن حرکت و تحول و انتقال است. این مال و ثروتی که الان در دست داری
اینقدر دست بدست گشته است، باغی که به آن دل خوش کرده ای، اینقدر از این و آن،
منتقل شده تا به تو رسیده این کرسی ریاست و صدارتی که تو بر آن تکیه زده ای اینقدر
زیر پای دیگران بوده و با آنها ناسپاسی نموده است و خلاصه این عمر تو نیز چقدر از
حالی به حالی دیگر گشته و منتقل شده است، یک روز کودکی تازه به دنیا رسیده بودی،
آنگاه نوجوانی بازیکن و پس از آن جوانی مغرور و سرکش و با نشاط و تنومند و امروز
با کمر خمیده و جسم ناتوان به این سن پیری افتاده ای، این است حال دنیا که هم مال
و ثروتش دست بدست می گردد و هم انسان در آن، حالی به حالی می شود و از قدرت و توان
باز می ایستد.

ابن ابی
الحدید احتمال دیگری نیز داده، می گوید: ممکن است مراد از «حال» زمان حال باشد در
مقابل زمان ماضی و مستقبل پس آن چیزی که شما به آن دل خوش کرده اید زمان حال است
برای اینکه زمان گذشته، سپری شد و آینده هنوز نرسیده است. زمن که باقی نیست و
همواره متحول به زمانی دیگر می شود و در هر صورت گذشتنی و فناپذیر است چون ثبات و
بقائی ندارد.

وطأه: جای پا
را می گویند.

می فرماید:
زیر پای دنیا سست است. جای گام دنیا متزلزل و متحرک است. دنیا را تزلزل و اضطراب
فرا گرفته و همچون زیر زمین ساختمانی است که ستون ندارد و تا پا بر آن نهی، از هم
می پاشد و فرو می ریزد.

به چه چیز
دنیا دل خوش کرده ای، به عزت و آبرومندیش! هان، این عزت پایدار نیست، اگر مقام و
منصبی داری هر چند در حد شاهنشاهی! باشد، از تو گرفته می شود و به ذلت و خواری می
افتی. در حقیقت بهترین عبرت، برای مردم زمان ما، زندگی شاهانه محمد رضا پهلوی است
که 36 سال سلطنت کرد و اینقدر نفوذ و قدرت داشت که دو نفر برادر، جرأت نمی کردند
نزد هم، علیه او سخنی بگویند، آن همه پولها و ثروتها و مکنت ها و قدرتها برای
محافظت تاج و تخت در اختیارش بود که کسی باورش نمی شد، روزی همین اعلیحضرت قدر
قدرت! به بدبختی و خواری و ذلتی می رسد که دربدر دنبال جائی بگردد که او را جای
دهند! آیا آن همه سلطنت و قدرت به همان دو سه سال ذلت آخر عمر می ارزید؟ حالا بر
فرض دنیا دچار ذلت نمی شد، در آخرت چه جوابی دارد؟ چه ذلتی بالاتر از اینکه جلو
چشم تمام خلایق، از پشت گردنش بگیرند و در آتش دوزخش بیندازند.

دنیا هرگز
حقیقت و صداقت ندارد. یک وقت می بینی یک نفر جلو شما می ایستد و کرنش و احترام می
کند و به ظاهر خیلی دست بر سینه و چاکر شما است، اما خوب که بنگری می بینی، این
سخنان، فریبی بیش نبود و از حد شوخی تجاوز نمی کرد. این مقام ها و منصب ها هم به
اندازه همان شوخی و هزل بیش نیست، مواظب باشید شما را دست نیندازند.

علو: عَلو،
عُلو و عِلو هر سه به معنای بلندی است در مقابل سفل و سِفل به معنای پستی همان
وقتی که خیلی هم- به صورت ظاهر- بالا می روی، در حقیقت درای پائین می روی زیرا اگر
مقامی در این دنیا داشتی، به اندازه بلندی مقاومت، بیشتر باید جواب بدهی. روز
قیامت مسئولیت از دیگران بیشتر است. «هر که بامش بیش برفش بیشتر» این ثروت کلان
دنیا، مایه پستی و بدبختی است برای انسان.

«دار حرب و
سلب و نهب و عطب»

دنیا جای جنگ
و کندن لباسهای تن و غارت و هلاکت است. در دنیا اسباب به غارت رود و کار به هلاکت
رسد.

حَرب و
حَرَب، سلب و سَلَب هر دو صحیح است. حَرب- با سکون را- به معنای جنگ و جدال و ستیز
است و حَرَب. با فتح را- معنایش غارت کردن اموال است.

سَلب: مصدر
است بمعنای کندن چیزی از آدم. سَلَب: مالی را گویند که در جبهه از کسی گرفته می
شود. در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده- که گویا در جنگ حنین بوده است- حضرت می
فرماید: «من قتل قتیلاً فله سلبه»- اگر کسی یک نفر را- از دشمن- بکشد، شمشیرش و
لباسش و زرهش. و آنچه که بر تن او است- از آن قاتل می باشد. حال کار نداریم به این
بحث که آیا این سخن را حضرت، در آن جنگ خاص و منحصر به آن جنگ فرموده اند یا اینکه
حکم کلی تمام جنگهای اسلام است و باید در همه جنگها اجرا شود، ولی خلاصه معنای
سَلَب آن چیزی است که مال شخص خاصی است مانند شمشیر و لباسهای تنش. ارگ سَلب باشد
مقصود کندن لباس است.

در هر صورت،
دنیا جای جنگ و جدال است. جای غارت و سلب است. جائی است که مال و ثروت را از دست
انسان می کنند و به دیگری واگذار می کنند. جای غارت و هلاکت است.

«اهلها علی
ساق و سیاق و لحاق و فراق».

اهل دنیا در
حال اضطراب و جان کندن، پیوستن و جداشدن هستند.

اضطراب و
جدائی

ساق: در واژه
«ساق» احتمالات زیادی داده اند. اصلاً کلمه ساق بمعنای پای انسان است. در قرآن
میفرماید: «والتفت الساق بالساق»- یعنی یاقها به هم پیچید که این حکایت از شدت
اضطراب انسان می کند که از شدت بدبختی و بیچارگی، پاهایش بهم می پیچند. بعضی گفته
اند: لازمه پیچیدن ساق پا به یکدیگر، شدت و بدبختی است و بدین مناسبت، گاهی لفظ «ساق»
در شدت استعمال می شود.

سیاق: بمعنای
جان کندن است. حالت نزع که برای انسان پیدا می شود، و مشغول جان کندن می شود، به
او می گویند در حال سیاق است.

برخی از
شارحین نهج البلاغه گفته اند که مراد از ساق همین ساق پا است و معنای جمله چنین می
شود: اهل دنیا بر ساق پایشان ایستاده که به طرف جان کندن بروند.

به نظر من یک
معنای دیگری احتمال داده می شود که آن جمله بعدی هم مؤید این احتمال است. شاید
مراد حضرت این باشد که دنیا- همانگونه که قبلاً نیز فرمودند- جای تحول و انتقال
است، یکعده دارند پا می گیرند یعنی بقدرت و نوائی می رسند و در این بین، عده دیگری
دارند جان می کنند و از توان و قدرت می افتند، حال چه قدرت بمعنای ظاهری و جسمی
باشد و چه قدرت مادی و جاه و مقام باشد. همچنانکه نوزادانی به دنیا می آیند و
نوجوانانی جوان می شوند، جوانانی نیز به پیری و سالخوردگی می رسند و از توان می
افتند.

لحاق و
لِحاق: هر دو صحیح است، مصدر «لَحَق» است. عده ای از اهل دنیا دارند  ملحق می شوند.

پس در همان
حال که عده ای از  انسان ها دارند به دنیا
ملحق می شوند، عده ای هم دارند از آن جدا می گردند. این جمله با جمله قبلی به همان
معنا که احتمال دادیم، نزدیکتر است و اگر در آنجا رسیدن به قدرت برخی و جدا شدن
برخی دیگر از قدرت، درست باشد، این جمله مرادف آن است در معنی. عده ای به دنیا می
پیوندند و عده ای دیگر از دنیا می برند و جدا می شوند.

باز در اینجا
شراح نهج البلاغه اینچنین معنی کرده اند که لحاق و فراق را مربوط به یک دسته از
افراد گرفته اند که دارند می میرند و ملحق می شوند به مرده ها و از زن و بچه
هایشان جدا می شوند. مثلاً من که درام می میرم و در حال نزع و جان کندن هستم، من
به گذشته ها و مرده ها ملحق می شوم و از آینده ها جدا می گردم. اما بنظر می رسد که
لحاق مربوط به عده ای دیگر باشد. می فرماید: عده ای دارند به دنیاملحق می شوند،
بچه های کوچک بزرگ می شوند و به ما ملحق می گردند و ما داریم فراق می کنیم و جدا
می شویم. پس لحاق و فراق مانند ساق و سیاق مربوط به دو دسته است.

یکدسته دارند
پا می گیرند و یکعده دارند جان می کنند. عده ای دارند به ما ملحق می شوند و در
صحنه زندگی وارد می گردند و ما که عمر خودمان را کرده ایم، بایست جدا شویم و
رهسپار دنیای دیگری گردیم.

خلاصه حضرت
می خواهد بفرماید: دنیا دار تحول و انتقال است. چنین نیست که این مال و ثروت و
خانه و باغ و جاه و مقام و عیش و نوش جاودانه باشد و همیشه به کام شما شیرین باشد.
اینجا را چند روزی باید بگذرانی و به سرای باقی بروی. اگر حکومت و مقام و جاهی
داری، از تو گرفته می شود و اگر پول و سرمایه ای نیز داری به دیگری واگذار می
گردد. تو در حال فراق و گذشتن هستی تا بچه ها و کودکان جای تو را پر کنند و چند
صباحی در دنیا باشند، آنگاه نوبت به آنها می رسد که بروند و جا را برای بعدیها
خالی کنند و همچنین….

«قد تحیرت
مذاهبها و أعجزت مهاربها و خابت مطالبها».

راه های
دنیا، سرگردانی می آورد، راه های فرار دنیا، ناتوانی می آورد و خواسته های آن
نومید کننده است.

دنیای
سرگردانی و نومیدی

راه های
زندگی دنیا انسان را به تحیر و سرگردانی می اندازد. در اینجا اسناد مجازی شده یعنی
اسناد فعل به غیر فاعل حقیقی داده شده است یعنی بجای اینکه تحیر و سرگردانی را به
انسانها نسبت بدهند می گویند: راه و روش این انسانها متحیر است با اینکه راه هرگز
متحیر نمی شود، بلکه انسان است که متحیر می گردد ولی در اینجا فعل که «تحیر» است
به فاعل غیر حقیقی که «مذاهب» است اسناد داده شده و این در کلام عرب خیلی شایع
است. مذاهب بمعنای راه ها و روش ها است.

راه های
مختلفی برای زندگی دنیا وجود دارد، یک نفر را می بینید که راه تجارت  و بازرگانی را پیش گرفته، دیگری به تحصیل علم
می پردازد، برخی کارمند اداره شده اند و بسیاری به کشاورزی و دامداری می پردازند.
پس افراد بشر راه ها و روشهای مختلفی دارند و همیشه در حال حیرت و سرگردانی بسر می
برند که چه راهی را بپسندند و چه کنند که پول بیشتری بدست بیاورند. بازرگانان در
حال حیرت هستند که چه کالاهائی را بخرند، کشاورز نمی داند چه چیزی را بکارد که
بیشتر منعفت کند، بنا در کارش متحیر است، استاد دانشگاه در روش تدریسش اندیشه می
کند، شاگرد برای رسیدن به رستگاری در حال حیرت و اضطراب است و خلاصه همه در این
دنیا، در حال تحیر و سرگردانی بسر می برند.

گریزگاه ها و
راه های فرار دنیا، مردم را عاجز و ناتوان کرده است. یک نفر را می بینی برای اینکه
سرمایه هایش را نگه دارد، ناتوان است، اگر در منزل بگذارد، از دزد می ترسد، اگر در
بانک بگذارد از آتش سوزی هراس دارد، اگر در خانه و ملک بگذارد، یک وقت ممکن است
خانه از دستش برود. و خلاصه راه های گریزی دنیا همواره مردم را به خود مشغول و
ناتوان کرده است.

مهارب: جمع
مهرب بمعنای راه گریز و فرار است.

خابت: یعنی
نومید شد.

مطالب: همان
مطلوب ها و خواسته های دنیا است.

در اینجا نیز
اسناد مجازی است زیرا این خواسته های دنیا نیست که نومید شده بلکه انسانها هستند
که ناامید شده اند و به هدف نرسیده اند. خلاصه می خواهد بفرماید: دنیاخواهان
ناامید شده اند و خواسته هایشان برآورده نگشته است. و اصلاً تمام خواسته های دنیا،
بالمآل به خسران و ناامیدی می گراید زیرا بی دوام و بی ارزش است. ادامه دارد