منکرين معاد

تفسير سوره
رعد

هدايت در
قرآن

قسمت
پانزدهم

آية الله
جوادي آملي

منکرين
معاد(2)

تعجب کفار

هنگامي که
رسول اکرم(ص) از جانب خداوند براي هدايت مردم معبوث شد، از سوي آنها با برخوردهاي
گوناگوني مواجه شد که در آيات مختلف قرآن منعکس شده است. بعضي از اين آيات که شمار
آنها اندک نيست، راجع به تعجب کفار از اصل رسالت آن حضرت است، چنانچه در سوره
مبارکه«ق» مي‌فرمايد: «بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم فقال الکافرون هذا شيء عجيب»[1]
ـ تعجب مي‌کنند که از جنس خودشان پيامبري انذار کننده برايشان آمده، پس کافران
گفتند اين، يک چيزي شگفت‌آور است!

بخش ديگري
از اين آيات در مورد اظهار تعجب آنان از سخنان پيامبر است. در سوره«ص» سخن آنها را
چنين نقل مي‌نمايد: «اجعل الآلهة الها واحدا ان هذا لشيء عجاب»[2]
ـ آيا خدايان چند را، خداي واحد قرار داده است؟ اين خود چيزي بسيار عجيب است!

«عجاب»
مبالغه در تعجب است، کفاري که چنين اظهار تعجب مي‌کردند، اصل وجود خداوند را قبول
داشتند، چنانچه در سوره«توبه» مي‌فرمايد: «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الأرض
ليقولن الله»[3] ـ اگر
از آنان بپرسي چه کسي خالق آسمانها و زمين است؟ خواهند گفت: «الله»، ولي توحيد
ربوبي و عبادي را منکر بودند. درباره معاد نيز سخن کفار را نقل نموده است، البته
در سوره«ق» کلمه تعجب ندارد ولي استبعاد آنها را ذکر کرده است، «ءاذامتنا و کنا
ترابا ذلک رجع بعيد؟»[4]
ـ آيا هنگامي که مرديم و خاک شديم، دوباره به زندگي بازخواهيم گشت، اين بعيد است!
ولي در سوره«نجم» سخن از تعجب به ميان آمده است«افمن هذا الحديث تعجبون و تضحکون و
لا تبکون و انتم سامدون»[5]ـ
آيا از اين سخن ـ نزديک بودن قيامت ـ تعجب مي‌کنيد و مي‌خنديد و نمي‌گرييد، و
پيوسته در غفلت بسر مي‌بريد؟ جاي اين است که از اين سخن گريان شويد، چرا که از
عواقب کار خويش با خبر نيستيد و نمي‌دانيد سرانجام شما چه خواهد شد.

و لذا
درباره همين گروه مي‌فرمايد:

«فليضحکوا
قليلا وليبکوا کثيرا» کم بخنديد و زياد بگرييد که گريه فراوان در اينها مواردي بود
که کفار اظهار تعجب مي‌کردند، خداوند به رسولش در سوره رعد مي‌فرمايد: «و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا کنا ترابا ائنا لفي خلق جديد» اگر مي‌خواهي تعجب نمائي، گفته آنان
در خور تعجب است که مي‌گفتند: هنگامي که ما مرديم و خاک شديم چگونه خاک دوباره
انسان مي‌شود؟

يک بعد اين
حرف به فاعليت«الله» باز مي‌گردد و يک بعدش به قابليت انسان. آيا کافران در آنچه
به فاعليت«الله» مربوط مي‌گردد ترديد دارند و يا نسبت به قابليت انسان که زنده شدن
دوباره‌اش عجيب است؟ اگر مي‌گويند: چگونه خاک انسان مي‌شود به آنها مي‌گوئيم مگر
شما قبلا خاک بوديد وس پس انسان شديد، و اگر حرفشان و تعجبشان از اين استکه چگونه
خداوند انسان را ايجاد مي‌نمايد؟ پس به تحقيق همان خدائي که بار اول او را ايجاد
کرد، بار دوم هم قادر است او را ايجاد و خلق نمايد. بنابراين، نه جاي اشکال و
شگفتي در فاعليت فاعل است و نه جاي انکار و تعجبي در قابليت قابل. شما که با مردن
از بين نمي‌رودي، اگر خاک مي‌شويد، اين بدن شما است که تبديل به خاک مي‌گردد، نه
حقيقت شما و خاک هم قابل هست که به اراده الهي تبديل به انسان گردد. و اگر درباره
قدرت الهي ترديد داريد، خداوند مي‌فرمايد: «هو اهون عليه» گرچه نمي‌توان گفت اين
آفرينش دوم براي او آسان‌تر است زيرا انجام تمام کارها در برابر قدرت نامحدود او
مساوي است، چرا که با اراده، هر چه بخواهد انجام مي‌شود، و کاري او را خسته نمي‌کند.
ما اکنون در ذهنمان يک قطره آب را يا اقيانوس کبير را تصور کنيم برايمان فرقي نمي‌کند
و احساس خستگي بما دست نمي‌دهد، و سبک و سنگيني در اين تصور راه ندارد و لذا مي‌فرمايد:
«و هو الذي يبدؤا الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه و له المثل الأعلي في السموات و
الأرض و هو العزيز الحکيم»[6]ـ
او است آن چنان کسي که نخست خلائق را آفريد و سپس به عالم معاد باز مي‌گرداند و
اين کار براي او سهل و آسان است و براي او توصيف برتر در آسمان و زمين است و او
شکست ناپذير و حکيم مي‌باشد.

در اين آيه
شريفه پس از«و هو اهون عليه» فورا مي‌فرمايد: «وله المثل الاعلي» تا اينکه ما را
متنبه و متوجه سازد که فکر نکنيم بعضي کارها براي خداوند آسانتر از بعض ديگر است.

اشکال کفار
و جواب آن

کفار مي‌گفتند:
«ءاذا ظللنا في الأرض ءانا لفي خلق جديد»[7]
ـ هنگامي که مرديم و د زمين گم شديم آفرينش تازه‌اي خواهيم يافت؟ جواب اين اشکال
اين است که در آيه بعد مي‌فرمايد: «قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکل بکم ثم الي ربکم
ترجعون» ـ بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور گرديده(روح) شما را مي‌گيرد، سپس به سوي
پروردگارتان باز مي‌گرديد.

شما نابود
شدن در پيش نداريد، مرگ وفات است، نه فوت که ضلالت و نابود شدن است. فوت از حروف
سه گانه(ف ـ و ـ ت) تشکيل شده ولي در وفات«ت» جزء آن نيست و اصل کلمه«وفي» است اگر
کسي حقي را به صاحبش بازگرداند مي‌گويند وفا کرد و اگر تمام حقش را بگيرد مي‌گويند،
استيفا کرد، قرآن مرگ را«توفي» مي‌داند. «قل يتوفيکم ملک الموت الذي و کلم بکم» ـ
يعني حقيقت شما را قبض مي‌کند. و در اين قبض چيزي از حقيقت انسان که روح او است از
بين نمي‌رود و عزرائيل که فرشته مرگ است مسئول اين توفي است، پس فوتي در کار نيست.

امام
سجاد(ع) در دعاي ختم قرآن در صحيفه سجاديه که جريان مرگ و بعد از آن را تشريح مي‌نمايد
و مي‌فرمايد: «و تجلي ملک الموت لقبضها من حجب الغيوب» ـ فرشته مرگ از حجابهاي
جهان غيب تجلي نموده و جان مؤمن را قبض مي‌کند. حجابهاي ياد شده مربوط به عالم
شهادت و زمين نيست بلکه از عالم غيب مي‌باشند، و لذا فقط محتضر او را مي‌بيند و
ديگران نمي‌بينند.

آنگاه مي‌فرمايد:
«و صارت الأعمال قلائد في الأعناق» ـ بعد از مرگ و در قيامت، اعمال غلبها و قلاده‌هاي
گردن‌اند، چرا که عالم تجسم اعمال است، هر کار زشتي که انجام مي‌دهد بصورت غل
درآمده و در قيامت طوق سنگيني بر گردن او مي‌شود و گردن گيرش مي‌گردد«و سيطوقون ما
بخلوا به»[8]
آنچه را که نسبت به آن بخل ورزيده‌اند به صورت طوق عذابي دور گردنشان مي‌پيچد.

نکته دوم
اين است که: شما در زمين فاني نمي‌شويد، بلکه فرشته آسمان، حقيقت شما را قبض مي‌نمايد.
حقيقت شما از جنس آب و خاک اين جهان نيست که به زمين بازگرديد، وف رشته مرگ
وکيل«الله» است همانگونه که پيامبر، رسول خدا است… و اگر در مورد بعث و نشور
ترديدي هست، در سوره«حج» جواب آنها را داده است: «يا ايها الناس ان کنتم في ريب
منالبعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة
لنبيين لکم و نقر في الأرحام ما نشاء الي اجل مسمي ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا
اشدکم و منکم من يتوفي و منکم من يرد الي ارذل العمر لکيلا يعلم من بعد علم شيئا»[9]
ـ اي مردم چنانچه درباره رستاخيز شک و ترديد داريد، ا شما را ازخاک آفريديم، سپس
از نطفه و بعداز خون بسته شده و پس از آن از مضغه که بعضي داراي شکل و خلقت است، و
بعضي بدون آن، هدف اين است که برايتان مشخص سازيم و در رحم مادران تا مدتي معين
مستقر مي‌سازيم آنچه را بخواهيم، بعد شما را به صورت طفل بيرون مي‌فرستيم تا به حد
رشد و بلوغ نائل شويد، در اين ميان بعضي از شما مي‌ميريد و بعضي به پائين‌ترين
مرحله زندگي و پيري مي‌رسيد، آن چنان که چيزي از معلوماتتان راب ه ياد نمي‌آوريد.
پس خودتان را در نظر بگيريد که قبلا خاک بوديد، دوباره به خاک باز مي‌گرديد، مگر
خداوند از آن خاک انساني چون شما نيافريد؟ و مراحل مختلف وجود را نپيموديد، از
خاکهاي مزرعه و باغات، گندم و غلات و ميوه جات به عمل آمد و در دسترس اجداد و پدر
و مادرتان قرار گرفت و تبديل به نطفه شد و نطفه مراحلي را طي کرد تا انساني کامل
شد، بعد هم که مرديد باز بدن به خاک تبديل مي‌گردد و مجددا در قيامت مبدل به بدن
مي‌شود ولي جان نه قبلا خاک بوده و نه بعد خاک مي‌شود، پس چيزي در قيامت انفاق نمي‌افتد
که در دنيا قوي‌تر از آن نبوده است، و لذا آخر سوره«يس» مي‌فرمايد: «و ضرب لنا مثلا
و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم. قل يحييها الدي انشأها اول مرة و هو بکل
خلق عليم»[10] ـ
براي ما(قطعه استخوان پوسيده‌اي را که نرم کرد و بر زمين افشاند) مثال زد و خلقت
خود را از ياد برد، و گفت چه کسي اين استخوانها را زنده مي‌کند در حالي که پوسيده
است، بگو همان کسي که آن را زنده مي‌سازد که نخستين بار آن را آفريد و او به هر
مخلوقي آگاه است. اين همان ترديدي است که کفار نسبت به قيامت و حيات دوباره انسان
اظهار مي‌دارند که در سوره«حج» بصورت بارزتر بيان شده اس.

کساني که در
معاد اشکال مي‌کنند در حقيقت به خود فراموشي دچار گرديده‌اند، اينان چون خود را از
ياد برده‌اند در مورد معاد شبهه مي‌کنند، چرا که معرفت نفس همچنان که در معرفت رب،
نقش دارد، در معرفت معاد هم داراي نقش است، و لذا در سوره«يس» فرمود: «و ضرب لنا
مثلا و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم» کسي که معتقد به«الله» است او را
بعنوان هو الأول و الآخر مي‌شناسد، خدائي که مبدأ و معيد است هم انسان را در آغاز
آفريده و هم پس از مرگ در آخر باز مي‌گرداند، و در صحراي محشر حاضر مي‌سازد، پس هم
فاعليت فاعل ثابت شد و هم قابليت قابل.

منکرين معاد
کساني هستند که خدا را قبول دارند، و لذا درباره معاد با آنها سخن مي‌گويد، اما
آنهائي که به خدا اعتقاد ندارند، نخست بايد مبدأ را برايشان اثبات کرد و سپس به
اثبات معاد پرداخت. کفار حجاز که در آن زمان روي سخن قرآن با آنها بود، معمولا به
خداوند معتقد بودند و او را به عنوان خالق پذيرفته بودند ولي در توحيد ربوبي اشکال
داشتند و آن را انکار مي‌نمودند و در مورد جريان وحي و رسالت مي‌گفتند انسان نمي‌تواند
پيامبر باشد و در مورد معاد اعتقادشان بر اين بود که پس از مرگ، حيات مجددي در کار
نيست، و انسان دوباره زنده نمي‌شود، و در مورد تدبير عالم، قائل به«ارباب متفرقه»
بودند و مي‌گفتند اين خدايان گوناگون وسيله تقرب و نزديکي ما به سوي خالق‌اند«ما
نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي»[11]
ـ ما اينها را نمي‌پرستيم مگر باي اينکه ما را به خداوند نزديک سازند!  اما براي آن عده از کفار که ميگفتند: «ما هي
الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلکنا الا الدهر»[12]
ـ جز همين زندگي دنيا و مردن و زنده شدن چيز ديگري نيست و جز روزگار ما را نابود و
هلاک نمي‌سازد؛ بايد اول خالق و مبدأ را اثبات کرد.

معاد، پايان
همين عالم است

معاد عبارت
از دنيا يدومي نيست، بلکه پايان همين عالم است، و اين نظام به نظام ديگري تبديل مي‌گردد
و اين نظام موجود برچيده مي‌شود. «يوم تبدل الأرض غير الأرض و السموات»[13]ـ
روزي که زمين به زميني ديگر تبديل و آسمانها(به آسمانهاي ديگر) مبدل مي‌گردند.
قهرا احکام و قوانيني هم که در اين نظام هست در آنجا وجود ندارد و همچنين قوانين
آنجا در اينجا نيست.

در سوره
قيامت با اشاره به منکران معاد مي‌فرمايد: «ايحسب الأنسان الن نجمع عظامه، بلي
قادرين علي ان نسوي بنانه»[14]
ـ آيا انسان مي‌پندارد که استخوانهاي او را گردآوري نخواهيم کرد؟ آري قادريم که
خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب سازيم. يعني نه تنها اصل استخوانها را، بلکه
خطوط ريز و درشت سرانگشتان را که در هر کس به ترتيب مخصوصي است، همانند قبل خواهيم
ساخت.

طنطاوي مفسر
معروف در ذيل اين آيه نقل مي‌کند، بعضي از دانشمندان غرب با دقت در اين آيه، اسلام
را پذيرفتند، سپس مي‌نويسد: انگشت نگاري در غرب مطرح نبود و فقط به امضاء اکتفا مي‌شد
ولي قرآن روي انگشت و خصيصه‌اي که در سر انگشت است تکيه کرده است، چرا که امضاء
قابل جعل است، اما اثر انگشت هيچ کسي جعل نمي‌شود، زيرا خطوط ريز سرانگشت هر کس
مخصوص به خود او است و بين ميلياردها انسان دو نفر پيدا نمي‌شود که آن خطوط ياد
شده سرانگشتش با هم مشابه باشد.

و بدنبال آن
مي‌فرمايد: «بل يريد الأنسان ليفجر امامه. يسئل ايان يوم القيمة» ـ بلکه انسان مي‌خواهد
جلوش باز باشد، رها شود، و اگر معاد را بپذيرد اين آزادي‌اش محدود مي‌گردد و ديگر
نمي‌تواند بصورت مطلق العنان هر کاري که مي‌خواهد انجام دهد، ديگر برايش حلال و
حرام مطرح مي‌شود، لذا مي‌پرسد: قيامت کي خواهد شد؟ آنها که به ياد قيامت‌اند،
کمتر آلوده‌اند چون اعتقاد به خالق و انکار معاد، براي انسان، انگيزه عمل خير نمي‌شود،
و مسئوليت نمي‌آورد، معاد است که مسأله حساب را برايش مطرح مي‌کند و تکليف مي‌آورد
وگرنه اصل اين مسأله که عالم مبدأي دارد تعهدآور نيست، براي اينکه مشرک کارهايش را
از غير خدا مي‌خواهد و به غير او هم سر مي‌سپارد و عبادت مي‌نمايد«و لئن سئلتهم من
خلق السموات و الأرض ليقولن الله» ـ اگر از آنها بپرسي آفريدگار آسمانها و زمين
کيست؟ خواهند گفت: خدا، ولي او را رب و مدبر نمي‌شناسند و لذا مي‌گويند حسابي هم
در عالم نيست، بد و خوب همه يکسان است و عادل و ظالم مساوي هستند، انسان که مردم
همه چيز پايان مي‌پذيرد، و تکليف را هم بايد وحي و رسالت تعيين نمايد که آن را هم
قبول ندارند، لذا در سوره(ص) فرمود: اين تبه کاريها بخاطر اين است که قيامت را
فراموش کرده‌اند.

ادامه دارد

 



[1]– سوره ق ـ آيه 2.