تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان
قسمت
شانزدهم
آيت الله
محمدي گيلاني
خودشناسي،
خداشناسي است
* خودشناسي
و خدا شناسي يا برعکس خداشناسي و خودشناسي؟! * دهان برخي از دعا کنندگان دهانهاي
از گودال سينه پرگند اوست که مايه رنج ساکنان ملکوت است * فقره مناجات سوره و شرح،
انگار که در مقام مقابله با حديث: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ميباشد زيرا مفاد
آن: «من عرف ربه فقد عرب نفسه» است * تعرف از ديدگاه لغتشناسان * تعبير«تعرف» در
زيادتي دعاء عرف سيد الشهدا(ع) * در مقاله پيشين روشن کردم که معرفت نفس در منطق
قرآن سبيل الي الله است ولي مدلول اين فراز از مناجات ظاهر الشافي با آن منطق است!
* اين مدلول نيز داراي گواهان زيادي از ادعيه و روايات و آيات است * جامعترين آيه
در طرق شناخت خدايتعالي و تفاوت طرق بحسب اختلاف درجات ادراک رهروان الي الله *
نهائي درجه آن، شناخت هر چيز بشناخت خداي عزوجل * عاليترين تعبير از
اميرالمؤمنين(ع): «هو الدّال بالدليل عليه و المؤدّي بالمعرفة اليه» ـ حد وسط در
هر برهاني خدايتعالي است، و مآلاً پاسخ سئوال مطرح شده.
قوله:
«الهي انّ
من تعرف بک غير مجهول و من لا ذبک غير مخذول و من اقبلت عليه غير مملول، الهي انّ
من انتهج بک لمستنير و ان من اعتصم بک لسمتجير و قد لذت بک يا الهي فلا تخيب ظني
من رحمتک و لا تحجبني عن رأفتک».
ـ الهي هر
کس که راه خودشناسي بدلالت تو پويد به يقين مجهول و ناشناخته نخواهد بود، و هر کس
که بتو پناه آورد، به يقين خوار و بييار نميشود، و هر کس که تو به وي توجه
فرمائي، به يقين اندوهگين نميگردد، الهي آنکس که بدلالت توره پيمايد، حقا تابناک
و فروزان است، و هر کس که در جوار تو درآيد، در مأمني منيع مجاورت گزيده و من در
پناهت آمدهام، اي خدا، حسن ظنم را برحمت خويش نوميد مگردان و از رأفت و مهرباني
خويش محرومم مفرما.
خودشناسي و
خداشناسي، يا خداشناسي و خودشناسي؟!
دعا که در
روايات مأثوره از رسول الله و عترت اطهار صلوات الله عليه و عليهم بعنوان«مخ
العباده» تعبير شده، حقيقت آن، خواسته و مسئلت فطرت است که ر مرحله انديشه منعکس
ميگردد و زبان، ترجمان آن موج و حاجت برخاسته از ضمير است و چنانچه مطالب خواسته
شده در دعاء غير از اين باشد يعني از فطرت نجوشيده و زبان و ضمير با يکديگر هماهنگ
نباشند چنان دعائي دعاء حقيقي نيست، و هيچگونه ضمانتي در اجابت ندارد، و دهان دعاء
کننده اين چنين، دهانهاي است که مخرج بوي گند مردارهاي هوس و هواي مدفون در گودال
سينه او است. مايه رنج و ملال ساکنان ملکوت است چنانکه در روايت آمده: «صحيح ابن
ابي عمير عن الصادق(ع) قال: ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملکين: قد استجبت
له ولکن احبسوه بحاجته فاني احب ان اسمع صوته و ان العبد ليدعو فيقول الله تبارک و
تعالي: عجلوا له حاجته فاني ابغض صوته» (اصول کافي ـ جلد 2 ص 489)
ـ در خير
صحيح از امام صادق(ع) است که فرمودند عبد«صالح» که دعاء ميکند خداي عزوجل به دو
فرشته ميفرمايد: که اجابتش کردم، ولي حاجتش را حبس کنيد زيرا من دوست دارم صوتش
را بشنوم، و عبد«بدسيرت» که دعاء ميکند، خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: در
قضاء حاجت وي عجله کنيد«تا دهان گند زايش را ببندد» زيرا صورتش مبغوض من است.
و مضمون اين
خبر را عارف چه نيکو پرورانده است:
چون خدا
خواهد که مان ياري کند ميل ما
را جانب زاري کند
بنده مينال
بحق از درد خويش صد شکايت
ميکند از رنج خويش
حق همي گويد
که آخر رنج و درد مر ترا لا به
کنان و زار کرد
خوش همي آيد
مرا آواز او آن
خدايا گفتن و آن راز او
وانک اندر
لابه و در ماجرا ميفريباند
به هر نوعي مرا
طوطيان و
بلبلان را از پسند از
خوش آوازي قفس درمي کنند
زاغ را و
جغد را اندر قفس کي
کنند اين خود نيامد درقصص
حوائج فطري
هر پديدهاي
دراين جان مشهود طبعا طالب خير و کمال و متنفر از نقص و کاستي است و نفوذ آدمي اعم
از سعداء و اخيار و اشقياء و اشرار، مشمول اين قانون آفرينشند، يعني مفطور به
گرايش به کمال و به انزجار از نقصانند و محور حوائج در دعاهاي وارده از ائمه اهل
البيت(ع) همين دو حاجت فطري است، و به تعبير روشن تر توقان و شوق به خيرات و گريز
از هر نقص و موجبات آن، در دعاهاي قرآني و روائي، امري است ترديد ناپذير و نمونهاي
روشن از اين محور حوائج فطري، فقرههاي مورد شرح و تفسير در مقاله حاضر است که با
تعبيري غني و بياني بليغ، شوق و انجذاب دعا کننده را به مبدء الخيرات از يکسو و
انزجارش را از منقصت مجهولي و خودنشناسي و خواري و تيره دروني از سوي ديگر مجسم ميسازد،
و عميقترين تعبير در اين عبارت تعبير: «الهي ان من تعرف بک غير مجهول» است که شرح
و تفسير آن دشوار و انگار که از قبيل «حديث آل محمد صعب مستصعب» است زيرا ظاهر
مدلولش: «من عرف ربه و فقد عرف نفسه» ـ خداشناسي راه خودشناسي است. تو گوئي مقابلهاي
با«من عرف نفسه فقد عرف نفسه» ـ خداشناسي راه خودشناسي است. تو گوئي مقابلهاي با
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» ـ خودشناسي راه خداشناسي است. دارد! باين بيان:
در صحاح
اللغه ميگويد: «تعرفت ما عند فلان اي تطلبت حتي عرفت» ـ پي جوي شناسائي آچه نزد
فلاني است شدم تا آنکه شناختم و در معجم وسيط و لسان العرب نيز تعرف را همين گونه
تعريف کردهاند و در معجم وسيط علاوهاي دارد که نقل آن مناسب است: «تعرفت الي
فلان جعلته يعرفني» ـ پيگير شناساندن خود به فلاني شدم يعني او را به گونهاي
قرار دادم که مرا ميشناسد.
و بر همين
معنا هم حمل ميشود حديث: «تعرف الي الله الرخاء يعرفک في الشده» ـ يعني هنگام فراخي
و فراواني نعمت، پي جوي شناساندن خويش به اطاعت و عبادات بخدايتعلاي باش، تا در
تنگناها و گرفتاريها ترا بشناسد و ياريت کند.
با توجه به
تفسيري که از متخصصان زبان عرب براي«تعرف» ذکر نموديم، ميتوان فقره: «الهي ان من
تعرف بک غير مجهول» را اين طور ترجمه کنيم: اليه هر کس که پي جوي خودشناسي بدلالت
تو شد مجهول و ناشناخته نميماند.
در زياديت
دعاء عرفه سيد الشهدا(ع) که سيد بن طاووس عليه الرحمه در اقبال ذکر فرموده و مرحوم
محدث قمي رحمه الله در مفاتيح الجنان از ايشان نقل کرده است، تعبير«تعرف» متکرراً
آمده:
در يک مورد
عرض ميکند: «الهي علمت باختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادک مني ان تتعرف
الي في کل شئ حتي لا اجهلک في شيء».
ـ الهي
بواسطه آمد و شد آثار گوناگون هستي و تبدلات بيدرنگ شئون جهان که جملگي آيات
توأند، دانستم که مرادت از من در اين آيات نمائي، پيگيري شناساندن خويش بمن در هر
چيزي است تا آنکه در هيچ چيز برايم ناشناخته نباشي.
و درجاي
ديگر باب يان شور انگيزتري عرض ميکند: «انت الذي لا اله غيرک تعرفت لک شيء فما
جهلک شيء و انت الذي تعرفت الي في کل شيء فرأيتک ظاهرا في کل شيء».
ـ يعني توئي
آنکه خدائي جز تو نيست در شناساندن خويش به هر چيز پيگير شدني تا آنکه هيچ موجودي
جاهل بتو نيست، و اين توئي که در شناساندن خود بمن در هر چيزي پيگير شدي پس در هر
چه نگريستم تو پديدار بودهاي.
در همه اين
موارد که از دعاء عرفه امام حسين(ع) نقل و ترجمه کرديم پيگير شناساندن خويش،
خدايتعالي بوده که بواسطه آمد و شد آثار و تحولات اطوار هستي، با پي جوئي خويش،
خويش را بهمه چيز شناساند و همه اشياء آيندهاي هستند که فروغ جلوه آن جميل مطلق
در آن منعکس است و نهايتا انسان تام المعرفه است که فروغ آن جلوه را در همه چيز
پديدار ميبيند، و اگر غيرت عشق زبان خواص
را محدود نميکرد و در تکلم با مردمان بقدر عقولشان مأمور نميشدند در توحيد، منطق
ديگري با عبارت ميشگودند و باشارات اکتفاء نميکردند.
ولي در فقره
مورد بحث«الهي ان من تعرف…» پي جوي معرفت، بنده خدايتعالي است که عرض ميکند:
خدايا پي جوي شناخت خود اگر تو رهنمايش باشي مجهول نميماند، و رهرو خودشتاسي
هنگامي بسر منزل خودشناسي ميرسد که تو رهبرش باشي، بديهي است که فرض مزبور مبتني
بر اطراف سه گانه است: رهرو، رهبر، منزل مقصود يعني خودشناسي. و ايضا روشن است که
مرتبه طرف سوم، يعني سر منزل خودشناسي متأخر از مرتبه رهرو و رهبر است و بنابراين
رتبه معرفت حق تعالي مقدم بر معرفت نفس و خودشتاسي است پس«من عرف ربه فقد عرف
نفسه»!
در مقاله
قبل در شناخت«ذکر الله» که مايه طمأنينه قلوب است، با استظهار از آيات: «فأعرض عمن
تولي عن ذکرنا…» (29 و 30 از سوره نجم) برداشت اين بوده که ذکر خدايتعالي سبيل
الله است و از آيه يکصد و پنجم از سوره مائده: «عليکم انفسکم…» استفاده شد که
سبيل الله واجب الملازمه همانا نفس و خودشناسي است که هم رهرو و هم، راه الي الله
تعالي است و معن يملازمت و فراموش نکردن آن، رهائي بخشيدنش از حجب و آزاد ساختنش
از هر چه که رنگ تعلق پذيرد، ميباشد و عناد همه اينها اقبال تام بغايت طريق است
که خداوند تبارک و تعالي است، چه فراموشي غايت، فراموشي نفس طريق و نهايتا ره گم
کردن و ضلال است که در اين آيه ميخوانيد: «نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم
الفاسقون» (سوره الحشر ـ آيه 19).
و حاصل آنکه
نفس انساني و معرفت آن، راه خداشناسي است و حديث: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» که
متکرراً در آثار آمده باريک انديشاني چون صدر المتألهين و استاد، صالحين المتألهين
علامه طباطبائي قدس سرهما آن را عکس النقيض آيه نوزدهم از سوره حشر دانستهاند اما
مستفاد از اين فقره مناجات شعبانيه چنانکه عرض شد: خداشناسي راه خوشناسي است! و
رتبه معرتف خداوند عزوجل را بر معرفت و شناخت نفس مقدم ميدارد زيرا او سبحانه و
تعالي دليل و برهان بر خودشناسي مفروض گرديده است و در دعاء جوشن آن ذات اقدس را
برهان مطلق دانسته است يعني برهان بر همه اشياء: «اللهم اني اسئلک باسمک يا حنان
يا منان يا ديان يا برهان…».
بلکه برهان
بودن حقتعالي بر هر چيز نبأي است عظيم در قرآن مجيد که همان«کتاب مبين» تنزل يافته
است عقول بشر بتوانند آنرا درک کنند، و اين کتاب عظيم مرجع همه معارف و از آن جمله
آنچه در ادعيه و روايات آمده است ميباشد و جامعترين آيه در باب شناخت و معرفت و
طرق آن، اين آيه کريمه است: «سنريهم آياتنا في الآفاق و فيأنفسهم حتي يتبين لهم
انّه الحق اولم يکف بربک انه علي کل شيءٍ شهيد» (سوره فصلت ـ آيه 53).
ـ همواره
آيا تما را در افقهاي مختلف جهان و نفوس مردم به آنان ارائه مي دهيم تا برايشان
روشن گردد که خدايتعالي حق است آيا در اين باره کافي نيست که پروردگارت بر هر چيز
شاهد برهان است؟!
ملاحظه ميکنيد
در سلوک الي الله طريق آفاقي و طريق نفساني و طريق ربوبي را بشمرده، النهايه طرق
ربوبي را در مطاف نهائي با سياق انکار و تعجب بيان ميکند گوئي، ميخواهد بفرمايد:
با بودن طريق شناخت خدا به خدا، تطرق و سلوک آن دو طريق، از قبيل:«اتستبدلون الذي
هو ادين بالذي هو خير» (61 بقره) است و با استفهام انکاري آميخته به تعجب، گواه و
دليل بودن پروردگار متعال را بر هر چيز بدون استثناء اعلان ميفرمايد و احتمال
خالف آن را نفي مينمايد و تعبير: «يا من دل علي ذاته بذاته» در دعاي صباح و
تعبير: «بک عرفتني و أنت دللتني عليک» در دعاي ابي حمزه ثمالي و حديث: «اعرفوا
الله بالله» درکافي شريف، همگي تنزيلي است از اين آيه شريفه که مفادش در بسياري از
آيات ديگر ميدرخشد مانند کريمه: «شهد الله انه لا اله الا هو» (سوره آل عمرانـ
آيه 18) و: «الله نور السموات و الأرض» (سوره نور ـ آيه 35) و: «و نحن اقرب اليه
من حبل الوريد» (سوره ق ـ آيه 16) و: «ان الله يحول بين المرء و قلبه» (سوره انفال
ـ آيه 24) و غير اينها از آيات ديگر که کثيري از روايات و ادعيه و مناجات تنزيلي
است از اين گونه آيات قرآني و آيات مذکور از سوره«ق» و «انفال» بروشني دلالت ميکنند
که حضرت باريتعالي از انسان بنفس انسان نزديکتر است باين بيان:
وريد که رگي
است منتشر در سراسر باطن بدن و مجراي خون است و آميختگي با همه اعضاء دارد و طبق
تفاهم عرفي نزديکترين اجزاء در نظام بدن بانسان است پايه قرب فرض شده و قرب
خدايتعالي بانسان از آن بيشتر مفروض گرديده و بديهي است که اين تعبير تقريبي است
جهت تسهيل معناي دقيق ملکيت حقيقي خداوند عزوجل باذهان عامه که احدي بدون حضرتش نه
ذاتي دارد نه صفتي و فعل يو او حائل و واسطه است بين انسان و قلب او، يعني نفس
او«يحول بين المرء و قلبه» و او نزديکتر از من بمن است وين عجبتر که من از وي
دورم!
با تدبر در
اين جامعترين آيه در باب سلوک الي الله و طرق معرفت الهي از سوره «فصلت» روشن ميشود
که طريق آفاقي و طريق انفسي و طريق ربوبي که با تربيت وضعي ذکر شدهاند تربيتي است
مطابق طبع طرق، و بحسب اختلاف درجات ادراک اهل سير و سلوک، که نهائي درجه ان،
شناخت هر چيزي است بشناخت خدايتعالي، و بدليليت او. که همين است مراد
اميرالمؤمنين(ع)، در اين حديث مشهور از آن بزرگوار: «ما رأيت شيئا إلا و رأيت الله
قبله و بعده و معه» و نيز در روايت مرويه در کتاب احتجاج از آن حضرت که ميفرمايد:
«دليله آياته و وجوده اثباته» ـ تا آنجا که ميگويد ـ «هو الدال بالدليل عليه و
المؤدّي بالمعرفة اليه» (ج 1 ص 201).
ـ او ـ
خداوند ـ خود رهنماي هر دليلي است که بر اثبات او اقامه ميشود، و شناخت حاصل شده
از هر دليلي که بر وجود او اقامه گرديده را او بخود مربوط و ايصال ميکند.
و حد اوسط
موصل معرفت بخويش او است، و سببيت هر اوسطي براي معرفت و تصديق بثبوت اکبر براي
اصغر، از آن ذات مقدسه افاضه ميشود و«لکل وجهة هو موليها» و اين شوريده چه عالي
گفته است:
اذا رام
عاشقها نظرة و
لم يستطعها فمن لطفها
اعارته طرفا
رآها به فکان
البصير بها طرفها
عليهذا پاسخ
سئوال مطرح شده در آغاز مقاله حاضر: «خودشناسي و خداشناسي يا بر عکس: خداشناسي و
خودشناسي؟!» خوب روشن گرديد و آيه کريمه مذکور از سوره«فصلت» با علاوهاي جواب ميدهد:
«آفاق شناسي و خداشناسي، و خودشناسي و خداشناسي، و خداشناسي و همه چيز را بشناخت
او شناختن» «و الله يقول الحق و هو يهدي السبيل».
ادامه دارد