ساختار نظام اجرائي كشور
مديريتهاي اجرائي
نظام آموزشي
محمدرضا حافظ نيا
مقدمه: بحثي كه پيش روي خواننده محترم قرار دارد
ادامه سلسله مقالاتي است كه سعي ميشود با بهرهگيري از الطاف بيكران الهي و يافتههاي
تجربي و نظري، عوارض و علل گرفقتاريها و مشكلات جامعه در ارتباط با دستگاههاي
اداري و اجرائي كشور در حد وسع و درك و بينش نگارنده شكافته و بيان گردد و لذا
مقالات گذشته در زمينه آثار و عوارض خطر بازي و گروه گرائي و تأثير آن بر مسائل
جامعه و نيز ساختار نظام اجرائي كشور و زير شاخههاي آن يعني نظام مالي دولتي ـ
نظام برنامهريزي ـ نظام بودجه ريزي ـ نظام اداري و مدريتهاي اجرائي كه با همديگر
پيوند سيستمي و نظام يافته دارند به چاپ رسيده است و در ادامه بحث مزبور اينك
مطالبي پيرامون كليات نظام آموزشي كشور از نظر خواننده محترم ميگذرد.
نقش بنيادي نظام آموزشي
نظام آموزشي كشور يكي از زير مجموعههاي نظام
اجرائي است كه نقش محوري و تأثيرگذاري بر كليه بخشها و زيرمجموعههاي محوري و غير
محوري سيستم اجرائي كشور از خود بروز ميدهد و هنگاميكه صحبت از نظام آموزشي به
ميان ميآيد منظور نظر، تنها دستگاه اجرائي آموزش و پرورش كشور نميباشد بلكه
مجموعه دستگاههاي اجرائي كه با مسئله تعليم و تربيت و آموزش سروكار دارند را شامل
ميگردد و بطور مشخص در كشور ما وزارت آموزش و پرورش و وزارت فرهنگ و آموزش عالي
را در برميگيرد.
نظام آموزشي در هر جامعهاي در واقع دستگاهي است
كه ماده خام آن انسانها و افكار و استعدادهايش ميباشد. و نتيجه فزاينده سيستم
آموزش كشور بايد محصولاتي باشد كه با هدفهاي ارزشي نظام حاكم بر جامعه مطابقت
داشته باشد. در واقع نظام آموزشي كل جامعه را در چشم انداز آينده، بسوي اهداف
ارزشي نظام سوق ميدهد و تناسب لازم را بوجود ميآورد. اگر هدف ارزشي جامعهاي رشد
اقتصادي تنها باشد نظام آموزشي انسانها را بگونهاي ميساد كه جامعه به درجات بالاي
اقتصادي برسد. اگر جامعهاي هدف اخلاقي را داشته باشد، نظام آموزشي ميتواند
انسانهاي متخلق را تحويل دهد و اصولا هر جامعهاي براي رسيدن به اهداف ارزشي خود،
ناگزير است از درون نظام آموزشي خود عبور نمايد و مهمترين اهرم و وسيله آن براي
حصول به اهداف خويش، نظام و سيستم آموزشي ميباشد. لذا نقش بنيادي و زيربنائي نظام
آموزشي در حيات جوامع كاملا روشن و مشخص ميگردد البته ميزان كارائي نظام آموزشي
در حصول به هدفهاي جامعه دقيقا به كم و كيف آموزش بستگي دارد. اگر جامعهاي با
داشتن نظام آموزشي گسترده نتواند به هدفهاي خود نائل آيد، يقينا بايد مشكل را در
چگونگي آموزش و كم و كيف آن جستجو نمود و اينجا است كه جوامع براساس نقش بنيادين
نظام آموزشي به آن توجه خاصي مبذول داشتهاند.
بين كارائي مطلوب نظام آموزشي و سعادت و كمال
معنوي و مادي جوامع بشري دقيقا رابطه مستقيم وجود دارد، بدين لحاظ كشورهاي پيشرفته
صنعتي جهان بيشترين توجه را به سيستم آموزشي خود در مدرسه و دانشگاه معمول داشتهاند
تا براساس هدف اقتصادي خود كه نشأت گرفته از نظام ارزشي حاكم بر جامعهشان ميباشد
بيشترين بهرهوري را از حيث علمي و تكنولوژيكي بدست آورده و مناسبات اقتصادي جهان
را به نفع خود جهتدهي نمايند كه ژاپن، انگليس، فرانسه، آمريكا، شوروي و… نمونهاي
از اين كشورها هستند.
كشورهاي جهان سوم كه از نظام ارزشي و فرهنگ
التقاطي(مركب از ارزشهاي بومي و نيز ارزشهاي وارداتي غربي و شرقي با روند فزاينده
غلبه ارزشهاي فرهنگي وارداتي بيگانه) برخوردار ميباشد داراي نظام آموزشي هستند كه
هدفهاي آن را كشورهاي استعماري سلطهگر و
داراي فرهنگ مسلط مشخص كردهاند.
جمهوري اسلامي ايران كه در هدف گزينيهاي خود از
نظام ارزشي الهي و اسلامي الهام ميگيرد بايد اهداف متنوعي را براي نظام آموزشي
خود پيشبيني نمايد كه كمال و تعالي انسانها و نسل آينده و الهي شدن آنها و نيز
اهداف اخلاقي و اقتصاديو اجتماعي و سياسي و نظامي و غيره را در بربگيرد و براساس
اين اهداف نشأت گرفته از نظام الهي و اسلامي، نظام آموزشي و تربيتي خود را بگونهاي
سازمان دهد كه در چشم انداز آينده حقق اهداف مقدس اسلامي در جامعه عملي گردد.
جمهوري اسلامي بايد در نظام تربيتي و آموزشي متناسب خود، الگوي درستي را از نو خلق
نمايد چرا كه امكان الگوگيري از نظامهاي موجود جهان وجود ندارد زيرا آنها براي
اهداف خاص خودشان سازماندهي شدهاند و جمهوري اسلامي براي حصول به هدفهاي خاص خود
در چشم انداز آينده، ناگزير از بيشترين توجه به نظام تعليم و تربيت جامع، و خلق
الگوي مناسبي براي آن ميباشد و قبل از الگوگيري از تجربيات ديگران بايد به تفكر
پيرامون كم و كيف و مشخصات نظام آموزشي مطلوب بپردازد. در اين زمينه بازگشت به
الگوي آموزشي سنتي و بومي بويژه نظام آموزشي حوزه و الگوگيري از آن ميتواند كمك
زيادي به خلق الگوي مناسب نظام آموزشي جمهوري اسلامي براي مدرسه و دانشگاه بنمايد.
از آنجائيكه تربيت انسانها از درون نظام آموزشي
مقدور است و اداره جامعه و تداوم حاكميت نظام اسلامي و حفظ ارزشهاي مقدس آن در
ارتباط مستقيم با كم و كيف نظام آموزشي و تربيتي جامعه ميباشد بايد در اولويت
سياستگزاريهاي كشور، تصميمگيري در مورد چگونگي گذر از نظام آموزشي وارداتي متداول
كشور در مدارس و دانشگاهها، و نيز خلق نظام آموزشي و تربيتي متناسب با اهداف
جمهوري اسلامي بعنوان بنياد حركتهاي اصولي جامعه قرار داشته باشد.
در اين بحث سعي خواهد شد بصورت كلي ابتدا به
چگونگي و چرائي شكلگيري نظام آموزشي متداول در كشورهاي جهان سوم و نيز كشور ايران
كه در زمره كشورهاي جهان سومي بوده است و سپس به مشخصههاي كلي نظام آموزشي متداول
در مداس و دانشگاهها اشاره گردد. با اين اميد كه مسئولان امور كشور بويژه شوراي
انقلاب فرهنگي، طراحي و خلق نظام مطلوب آموزشي و تربيتي جمهوري اسلامي را در صدر
برنامههاي خود قرار داده و بيشترين توجهات را از حيث معنوي و مادي به اين بخش از
نظام اجرائي كشور معطوف دارند.
نقش استعمار در ايجاد نظام آموزشي كشورهاي جهان
سوم:
استعمار كهن و استعمار نو هر يك در پي اهداف مشترك
خودشان بدنبال حفظ سلطه خويش بر اكثريت جمعيت محروم جهان بودند، سردمداران استعمار
كهن يعني انگليس و فرانسه و ساير كشورهاي اروپاي غربي و نيز سردمداران استعمار
جديد و بعبارتي سران استكبار يعني آمريكا و شوروي، هدف حفظ سلطه بر جهان را تعقيب
نموده و به تناسب شرايط و مقتضيات زماني و مكاني روشها و سياستهاي متفاوتي را پيش
ميگرفتند. زماين استعمار براي حفظ سلطه خويش از روشهاي فيزيكي و نيروي نظامي و
پليس استفاده ميكرد كه ادامه اين روش اولا منجر به تشديد تعارضات بين استعمارگران
و مردم بومي كشورهاي فقير و شكلگيري نهضتهاي اجتماعي ميگرديد.
ثانيا هزينه نگهداري نيروهاي امنيتي و نظامي براي
كنترل مسائل اجتماعي و سياسي فزاينده كشورهاي محروم، روندي صعودي داشت و از نظر
اقتصادي بصرفه و صلاح كشور استعمارگر نبود. لذا سياست كلي استعمار براي حفظ و
تداوم سنت ظالمانه حاكميت استعمارگران در كشورهاي جهان سوم تغيير كرد و به روشهاي
نامرئي تغيير چهره داد ور وشهاي نامرئي جايگزين روشهاي مرئي گرديد و استعمار نو
پايهگذاري شد. براي پايهريزي شالودهاي تداومي و هميشگي جهت اعمال سلطه، بهترين
روش ايجاد تغيير در بينش و نگرش و رفتار و علاقئ و سلائق و ذوقها و عادات و سنتها
و… مردم كشورهاي تحت سلطهب ود و ايجاد مردمي كه از نظر ظاهر فيزيولوژيكي مربوط
به كشورهاي خودشان ولي از نظرات ديگر كپيه كشو استعمارگر باشند. اين سياست تبديل
وضعيت رواني و دروني و رفتاري و خلقي مردم تحت سلطه، فقط از طريق طراحي نظام آموزش
يو تربيتي مناسب آن مقدور بود و لذا اين كار را استعمارگران كردند تا حاكميت خود
را سالها و قرنها تداوم بخشند و امروزه مردم دنياي جهان سوم كه دچار دگرديسي شدهاند
كماكان زير سلطه نامرئي استكبار جهاني بسر ميبرند و از درون عينكهايي كه استعمار
به چشمشان و قلبشانز ده است به دنيا مينگرند و خود را نيز نظاره ميكنند.
استعمار در كشورهاي تحتس لطه پايه گذار نظام
آموزشي گرديد كه فلسفه وجودي آن تأمين اهداف استعمار بود و از اين اقدام خود نتايج
مثبت نيز گرفت و تا آنجا پيش رفت كه عمدتا تحصيل كردههاي جهان سوم افتخار ميكردند
و ميكنند كه غربي و يا باصطلاح متمدن شدهاند و آراستن خود و جامعه خود را براسا
نظام ارزشي غرب و شرق افتخار ميدانستند.
با اين حساب، اساس نظامهاي آموزشي مدرسهاي و
دانشگاهي موجود درجهان سوم زير سؤالند و ساختار وجودي و هدفمندي آنان و مكانيزم
عملشان جملگي در راستاي اهداف استعمار جهت داده شدهاند.
استعمار با ايجاد و تحميل نظام آموزشي مورد نظرخود
سعي كرد محصولاتي پرورش دهد كه در مقابل سلطهگران تسلمي طلب باشند و خود را كوچك و
نيازمند به قيم ـ آن هم از دول استعمارگر ـ بيابند و مصرف كنندگان و بردگان خوبي
براي غرب و شرق باشند.
استعمار و استكبار جهاني به اين نتيجه رسيده است
كه ايجاد اسارت فرهنگي آنهم از طريق نظام آموزشي در كشورهاي جهان سوم باعث خواهد
گرديد كه اسارتهاي بعديهمچون اسارت اقتصادي ـ اسارت سياسي ـ اسارت الخاقي و رفتاري
ـ اسارت نظامي ـ اسارت حقوقي و غيره را بدنبال داشتهب اشد و لاذ استعمار نيازي به
سرمايهگذاري در جهان سوم براي ايجاد اسارتهاي ديگر ندارد و اساس اسارتهاي همه
جانبه جهان سوم، در واقع اسارت فرهنگي آنان است و بهترين روش براي اسارت فرهنگي
سازماندهي نظام آموزشي اينگونه كشورها است و كشور ايران نيز كه در سلك كشورهاي
جهان سوم بود نيز از اين سياست استعمار بركنار نمايند و نظام آموزشي آن در مدارس و
دانشگاهها براي هدفهاي استعماري شكل گرفت.
بحث استعمار فرهنگي بحث جالب و مفصلي است كه خود
ميتواند سر فصل مقالات جديدي باشد و در اينجا فقط به چند مورد نقطه نظارت و
ديدگاههاي مربوط به نفوذ فرهنگي استعمار و شكلگيري نظامهاي آموزشي استعمار ساخت
در جهان سوم اشاره ميگردد و اميد است خوانندگان محترم به كتبي كه در اين زمينه
نگاشته شدهاست مراجعه نمايند.
پيشتاز حركت استعمار فرهنگي بريتانياي كبير بعنوان
استعمارگر پير بود كه در مناطق تحت سلطه خويش اقدام به ايجاد و سازماندهي نظام
آموزشي مطلوب خود نمود. حركت فرهنگي استعمار را در گذشته و حال ميتوان در كشورهاي
جهان سوم آسيا، آ،ريقا، آمريكاي لاتين و حتي داخل كشورهاي بزرگ ديد.
حركت اوليه استعمار، پرورش تعدادي افراد از
كشورهاي تحت سلطه در داخل مدارس ـ يا دانشگاههاي مربوط بود كه بتوانند حلقه اتصال
وكانال انتقال و ارتباط فرهنگ سلطه به كشور زير سلطه و مغلوب كردن فرهنگ بومي و
سنتي قرار بگيرند و بصورت خود باختگاني بياراده درآيند كه در بستر مكان و زمان،
جريانات آموزشي ـ تربيتي ـ فرهنگي ـ اقتصادي ـ سياسي ـ نظامي و… را در جهت
ارزشهاي فرهنگ وارداتي غالب و بيگانه سوق دهند.
يكي از محققين بنام«ساليما عمر» در تحليل گذرا از
گذشته متلهاي در حال توسعه ميگويد: «نظام آموزشي بمنظور پرورش ابتكار و خلاقيت
تنظيم نميشود، بلكه افرادي را تربيت ميكند كه بتواند امور روز مره دولت حاكم را
انجام دهند.»[1] فرد
ديگري بنام هالسي ميگويد: «در هندوستان پيش از استقلال، 12000 تن انگليس بر/ 400
ميليون نفر حكومت ميكردند لازمه استمرار اين وضع رواج نظام آموزشي انگليس بود».[2]
ماكاولي در مورد نظام آموزشي مورد نظر انگلستان در
هند ميگويد: «… بنابراين ما بايد نهايت تلاش خود را براي ايجاد طبقهاي كه رابط
بين ما و ميليونها نفر زير سلطه ما باشد بكار بريم، طبقهاي كه خون و رنگ هندي
داشته باشد اما از نظر ذائقه، باورها، اخلاقيات، تفكر، انگليسي باشد».[3]
ساليما عمر ميگويد: «اولين هدف استعماري، برقراري
نظم و قانون و استمرار چپاول كشورهاي زير سلطه بود و تاسيس نظام آموزشي و ساير
خدمات اجتماعي، براي ايجاد فضاي مناسب جهت انجام اين هدف مقدماتي بود لذا در پائينترين
سطح انجام ميگرفت انگيزه ارائه هرگونه خدمت يا انجام اقدامات اصلاحي نه علائق
تودههاي مردم، بلكه منافع قدرت استعماري بود».[4]
وزارت مستعمرات انگلستان در سال 1710 وقتي مأموران
جاسوس خود را توجيه ميكند. در ارتباط با كشورهاي اسلامي ميگويد: «… واجب است
فرزندان مسلمين را از زير دست آنان بيرون آوريم، تا فرزندان از زير تربيت پدران
بيرون آمده در دست ما باشند و هنگاميكه از زير تربيت پدران بيرون آمدند با عقيده
ديني و ارشادات مذهبي فاصله گرفته، ارتباطشان با علماءشان قطع خواهد شد».[5]
كشيش ويلس ميگويد: «تربيت غربي مانند قوهاي است
كه ميتواند پيوندهاي اسلام را از هم بگسلد.»[6]
ويليام بالكراد ميگويد: «اگر بتوانيم كتاب و قیآن
و شهر مكه را از ديد مردم كشورهاي عربي پوشيده بداريم، در اين صورت براي ما امكان
دارد كه ببينيم زبان و قوميت عربي به استخدام تمدن ما در آمدهاند، چرا كه تنها
عامل دوري عرب از ما محمد و كتاب اوست و بس».[7]
استوارد كروفا ميگويد: «تربيت غربي توانسته است
مسلمين را به افرادي تبديل كند كه زندگي خود را از مردم مسيحي اقتباس كنند».[8]
نويسنده كتاب تعليم و تربيت در خدمت امپرياليسم
فرهنگي ميگويد: «آموزش و پرورش رسمي، طبقهاي از نخبگان جديد را بوجود آورد كه
درنواحي زير نفوذ انگلستان غالبا از ميان گروههاي غير نخبه پيشين و در نواحي زير
سلطه فرانسه از ميان نخبگان پيشين برخاستند. نخبگان جديد راه و روش زندگي اروپائي
را فرا گرفتند و غالبا اين راه و روش را در برابر پاداشهائي كه به آنها پيشنهاد ميشد
ميپذيرفتند.»
در جاي ديگر ميگويد: «تعليم و تربيت بعنوان
ابزاري در دست امپرياليسم بود ابزاري كه با استفاده از آن ميكوشيد كه با ايجاد يك
طبقه واسطه بين امپرياليسم و ملتهاي زير استعمار، تجارت را زير كنترل خود درآورد و
يا نفوذ و سلطه امپرياليستي را بر ملت استعمار شده تقويت كنند…».
و ادامه ميدهد: «آموزش و پرورش رسمي، نخبگان جديد
را بوجود آورد كه ميتوانسند با اروپائيان سازش كنند. همين نخبگان بودند كه ربهري
تودههاي مردمي را كه قبلا هم با اشغال و سلطهگري اروپائيان مخالف بودند بدست
گرفتند» و بالاخره ميگويد: «آموزش و پرورش رسمي كه جايزگين مقاومت افراد بومي و
بيسواد در برابر استعمار شد، در جهت منافع بريتانيا و فرانسه خدمات شاياني كرد».[9]
لردهاردينج به ملكه ويكتوريا در خصوص تربيت
انگليسي بوميان ميگويد: «در هر سال با توزيع بخشي از بوميان تحصيل كرده در سرتاسر
نواحي كشور با نظارت و سرپرستي بريتانيا، اين اميدواري وجود خواهد داشت كه تعصبها
به تدريج زائل شود، خدمات عمومي پيشرفت حاصل كند و پيوند مردم با نهادهاي
بريتانيائي افزايش يابد».[10]
ادامه دارد