نکوش عصبیّت و برتری نژادی

درسهائی از
نهج البلاغه

خطبه 234
(قاصعه)

قسمت اول

نکوش عصبیّت
و برتری نژادی

آية الله
العظمي منتظري

«ومن خطبة له
علیه السلام»

ومن الناس من
یسمی هذه الخطبة بالقاصعة، و هی تتضمن ذم ابلیس -لعنه الله- علی استکباره و ترکه
السجود لادم -علیه السلام- و انه اول من اظهر العصبیة، وتبع الحمیة، و تحذیر الناس
من سلوک طریقته: الحمد لله الذی لبس العز و الکبریاء، واختارهما لنفسه دون خلقه،
وجعلهما حی و حرما علی غیره، واصطفا همالجلاله، وجعل اللعنة علی من نازعه فیهما من
عباده.

موضوع بحث،
بررسی و شرح خطبه 192 نهج البلاغه با تفسیر محمد عبده یا خطبه 234 با ترجمه فیض
الاسلام است. این خطبه را «قاصعه» می نامند و بزرگترین خطبه های نهج البلاغه است
همچنانکه نامه ی حضرت امیر علیه السلام به مالک اشتر بزرگترین نامه آن حضرت می
باشد.

مقدمه:

شهر کوفه،
شهر مستحدثی بود که از قبایل مختلف عرب تشکیل شده بود و مردم کوفه ملوک الطوایفی و
عشایر بودند. شهر کوفه در اصل یک شهر نظامی بوده که به پیشنهاد سعدبن ابی وقاص و
بدستور عمر به عنوان پایگاهی نظامی برای ارتش اسلام بنا نهاه شده بود، و چون ارتش
اسلام از قبایل گوناگون عرب تشکیل شده بود، لذا شهر کوفه دارای عشایر و قبایل
مختلفی بوده است. قبایل عرب به مسئله قبیله و عشیره و تعصب نسبت به آن، اهمیت
زیادی قائل بودند و عشیره در نظرشان مهمتر از هر چیز جلوه داشت. و لذا با هم
رقابتهای طایفه ای داشتند. گاهی می شد که در اثر یک برخورد بسیار کوچک میان دو فرد
از دو قبیله مختلف، جنگی تمام عیار و بمدتی طولانی میان آن دو قبیله برپا می شد و
صدها بلکه هزاران نفر از دو طرف کشته و مجروح می شدند. کافی بود که یک نفر بسوی
قبیله ای می رفت و بچه های آن قبیله شترش را رم می دادند یا یک اهانت و بی احترامی
نسبت به او روا می داشتند؛ همین باعث می شد که به سوی قبیله ی خود باز گردد و آنان
را به دفاع از قبیله خویشتن فرا خواند و با تحریک افراد و قبیله خود، شمشیرهای
طرفین به حرکت در بیایند و تا صد سال یا بیشتر جنگ قبیله ای برافروخته باشد و حرث
و نسل دو طرف را از بین ببرد. و چون قبایل مختلف در شهر کوفه سکونت داشتند لذا
روحیه افتخار به قبیله و تعصب قبیله ای و عشیره ای، انگیزه ای بود رائج برای جنگ و
دعوا و فخر فروشی. حضرت امیر علیه السلام از این فرهنگ به ستوه آمده بود و می
خواست این رسم تعصب قبیله ای را بشکند و این روحیه را شکست دهد. برخی گفته اند که
حضرت این خطبه را در حالی خوانده است که سوار بر شتر بوده و در یک میدانی یا جائی
که رؤسا و سران قبایل همه جمع بوده اند، این خطبه را در جمع آنان القاء کرده است و
در آغاز سخن چون می خواسته است که روحیه ی تعصب قبیله ای را بشکند، لذا مسئله
شیطان را مطرح نموده است برای اینکه شیطان نخستین کسی است که روحیه استکبار و تعصب
در او ظاهر شد و بر آدم علیه السلام فخر فروخت و در اثر همین استکبار، ملعون و
مطرود ازل و ابد از رحمت الهی شد. حضرت در آغاز سخن، داستان تکبر شیطان و مطرود و
منفور شدنش را ذکر می کند، آن وقت بدیگران می فهماند که هر کس چنین روحیه ای داشته
باشد به همان راهی می رود که شیطان رفت و همان گامی را برمی دارد که ابلیس برداشت.

وجه تسمیه
خطبه به قاصعه

در وجه تسمیه
این خطبه به قاصعه، شراح نهج البلاغه، بیش از هفت احتمال داده اند: یکی از وجوه
تسمیه این است که می گوید: «قَصَعَ» در لغت عربی بمعنای «حَقَّرَ» است، پس «قاصعه»
یعنی تحقیر کننده. زیرا حضرت در این خطبه، شیطان را تحقیر کرده و کوچک شمرده است،
پس به این اعتبار، خطبه را «قاصعه» نام نهاده اند.

وجه دیگر
تسمیه را چنین گفته اند: قَصَعَ، به این معنی است که کسی آب را بمکد و بیاشامد و
سپس دهانش کف کند، آنگاه کفها را در دهانش بگرداند. شتر اینچنین است که گاهی از
اوقات دهانش کف می کند و آنگاه کف را دوباره به درون دهانش بر می گرداند و چون
گفته اند که هنگام خطبه خواندن امیرالمومنین علیه السلام، شتر آن حضرت پیوسته
دهانش کف می کرده و بعد این کفها را در دهانش بر می گردانده است لذا خطبه را قاصعه
نامیده اند.

یکی دیگر از
معانی «قَصَعَ»، «اَزالَ» است. و «قاصعه» بمعنای «زایل کننده» می باشد، و این خطبه
را به این اعتبار قاصعه می نامند، برای اینکه هر شخص با وجدانی آن را بخواند، اگر
روحیه ی تکبر و خودخواهی در او باشد، این روحیه از او سلب می شود و خلاصه این
خطبه، روحیه ی خودخواهی و فخرفروشی را از انسان زایل می نماید. بهرحال وجوهی برای
این تسمیه نقل شده است که ما به همین چند وجه اکتفا کردیم. سید رضی علیه الرحمه در
توضیح این خطبه چنین می گوید: «الخطبة القاصعة وهی تتضمن ذم ابلیس علی استکباره
وترکه السجود لآدم علیه السلام» خطبه قاصعه دربردارنده ی مذمت کردن ابلیس است برای
اینکه حالت استکباری پیدا کرده بود و بدینسان سجده کردن برای حضرت آدم علیه السلام
را ترک کرد. ابلیس از مادّه «ابلاس» است بمعنای مایوس بودن از رحمت و چون شیطان از
رحمت الهی ناامید شده بود، به این اعتبار، او را ابلیس می نامند یعنی مایوس از
رحمت خدا. ابلیس لقب شیطان است وگرنه اسم حقیقی اش «عزازیل» می باشد.

عصبیّت و
برتری نژادی

سید رضی «ره»
در ادامه ی توضیحش می فرماید:

«و انه اول
من اظهر العصبیة وتبع الحمیه وتحذیر الناس من سلوک طریقته».

و همانا
ابلیس اولین کسی بود که تعصب قبیله ای و نژادی را اظهار کرده و دنباله روی از غیرت
دروغین نمود، و این خطبه متضمن ترساندن مردم است از پیروی و دنبال کردن راه شیطان.

تعصب قبیله
ای و نژادی در این دوران بظاهر متمدن نیز در دنیا رواج دارد. هنوز در آفریقای
جنوبی و در آمریکا، سفیدپوستان تفوّق و برتری نژادی نشان می دهند و بر آنان فخر
فروشی می کنند و آنها را مانند برده ها می انگارند. هنوز هم در اسرائیل حالت تعصّب
نژادی وجود دارد؛ یهودیان بر این عقیده اند که نژاد یهود برتر از تمام نژادها است
و همه ی نژادهای دیگر مانند حیوانات نسبت به آنها می باشند و در تلمود یهودیان
تعلیماتی وجود دارد که این روحیه را در آنها تزریق می نماید و به آنها می فهماند
که سایر نژادها مانند حیوانات می مانند نسبت به آنها و آنها می توانند هر نحو
استفاده از نژادهای دیگر بنمایند و باید تمام مردم مسخر آنها باشند!!

عصبیّت از
مادّه ی «عَصَبه» است. عصبه، قوم و خویشهای پدری انسان را می گویند. هرگاه قبیله
ای می خواست با قبیله ی دیگری -در جاهلیت- تفاخر کند و یا نزاع نماید، به سراغ
عموها و عموزاده های خود می رفت و آنان را وارد معرکه می کرد، و لذا به این
اعتبار، عصبیّت بمعنای افتخار فروختن و استعانت بوسیله ی عصبه و قوم و خویشهای
پدری است. در هر صورت، برتری نژادی و برتری طایفگی را عصبیّت می نامند.

شیطان،
نخستین کسی بود که نسبت به حضرت آدم، اظهار عصبیّت کرد و گفت: تو از خاک کثیف و
کدر خلق شده ای و من از آتش نورانی خلق شده ام، پس من هرگز برای تو کرنش نمی کنم!
و با اینکه این دستور و امر خدا بود، با این حال شیطان زیر بار نرفت و اطاعت خدا
نکرد و از این امر سرپیچی و تمرّد نمود و بر آدم فخر فروخت و دنبال غیرت خلاف واقع
و باطل رفت. قرآن به چنین حمیّت و غیرتی، حمیّة الجاهلیّة می گوید و آن را غیرت بی
جا و مربوط به جاهلیّت می داند.

و این خطبه
حضرت امیر سلام الله علیه برای ترساندن و تخویف و انذار مردم است که مبادا راه
انحرافی شیطان را بپیمایند و از او پیروی و اطاعت کنند و نسبت به همنوعان خود
فخرفروشی و حمیّت جاهلیّت نشان بدهند و خلاصه تعصّب و برتری نژادی داشته باشند.

حضرت در آغاز
این خطبه چنین می فرماید:

«الحمدلله
الذی لبس العزّ والکبریاء».

حمد و ستایش،
مخصوص خداوندی است که لباس عزت و بزرگواری را پوشیده است.

لباس عزت و
کبریائی

حضرت در
اولین جمله، خدای را چنین حمد و ثنا می گوید که هرچه عزت و سربلندی و بزرگواری و
عظمت است، مخصوص او است و در مقابل عزت و عظمت پروردگار، ما هیچ نیستیم و هرچه
داریم از او است. لباس و جامه عزت و بزرگواری را خداوند پوشیده است، یعنی همانگونه
که لباس، انسان را احاطه می کند، عزت و کبریائی نیز به خداوند احاطه دارد و اصلا خداوند
خودش عزت و عظمت است و ذاتش بزرگواری و کبریائی است. و در اینجا تشبیه به لباس شده
است، کنایه از احاطه ی تمام عزت و عظمت به خداوند، و دیگر جائی برای کسی نمی ماند
که سربلند کند و بر بندگان خدا فخر بفروشد، چرا که اگر عزتی هم داشته باشد از خدا
است و اصلا تمام وجود او در قبضه ی قدرت الهی است؛ پس با همین جمله مشخص می شود که
برتری نژاید باطل و بدور از حقیقت است.

«واختارها
لنفسه دون خلقه وجعلهما حمی وحرما علی غیره».

و این دو صفت
را تنها برای خود، نه برای هیچ یک از مخلوقاتش، اختیار کرد و آنها را قرقگاه و
حرام بر غیر خود قرار داد.

بزرگواری
مخصوص خداوند است

خداوند
سبحان، این عزت و کبریائی را تنها برای خود برگزید و برای دیگر مخلوقاتش ممنوع کرد
و آن دو صفت را بر آنها قرق نمود و تحریم کرد.

حِمیَّ:
بمعنای قرقگاه. قدرتمندان جائی را در بیابان قرق می کردند برای شترها و گوسفندهای
خود که در آنجا بچرانند و مردم حق نداشتند در آن محدوده ی قرقگاه، حیواناتشان را
ببرند. خلاصه ی «قرق» بمعنای این است که کسی دست درازی نکند. و خداوند عزت و
کبریایی را قرقگاهی قرار داده که دست کسی به آنجا دراز نشود.

حَرَم: حرم،
جامی محترمی را گویند که کسی حق ندارد، در آنجا بی احترامی کند، و بدین لحاظ کلمه
ی حرام استفاده می شود، پس این دو صفت چون خیلی احترام دارند، لذا بر دیگران حرام
است و مخصوص خداوند می باشد.

«واصطفاهما
لجلاله وجعل اللّعنة علی من نازعه فیهما من عباده».

و آنها را
برای جلالت شان خود برگزید و بر هر کس از بندگانش که بخواهد در این دو صفت با او
منازعه و مقابله کند لعنت کرد و نفرین فرستاد.

صفات جلال

عزت و
بزرگواری تنها از آن کسی است که هرگز نقص و عیبی ندارد، پس کسی که سرتاپا عیب و
نقص است، حق ندارد، خود را بزرگ ببیند و در مقابل خداوند برای خود، شخصیتی قائل
باشد. این دو صفت را خداوند برای خودش انتخاب و اختیار کرده است زیرا از هر عیب و
نقصی مبرا و منزه است و از رحمت واسعه ی خود دور کرده است کسی را که بخواهد در این
دو صفت بزرگ با او مقابله کند و خود را همطراز خداوند قرار دهد.

اصطفی: باب
افتعال است از ماده صفا که وقتی به باب افتعال می رود «اصتفی» می- شود، آن وقت «ت»
را قلب به «ط» می کنیم، اصطفی می گردد. اصطفاء بمعنای انتخاب کردن و برگزیدن است.
در قرآن می خوانیم: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی
العالمین» و همانا خداوند برگزید آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را،
بر تمام جهانیان.

جلال: خداوند
دارای صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال همه صفات ثبوتیه است و اما صفات جلال،
صفات سلبیه است، یعنی صفاتی که نقائص را از خداوند دور می- سازد و به عبارت دیگر:
صفاتی است که متعلق به قهر و عظمت و بزرگی است، زیرا خداوند چون نقص ندارد و از
تمام عیب ها مبرا و منزه است، لذا عظمت و کبریائی، مخصوص او است. انسان چه حق دارد
که منیت بفروشد، و فخر فروشی کند و خود را بزرگ بیند درحالی که سرتاپایش پر از عیب
و نقص است و حتی وجود و حدوث و بقاءش همه و همه بدست خدا است؟ پس خداوند چون جلال
و عظمت دارد و از نقائص منزه است لذا عزت و کبریایی مخصوص او است و هیچ یک از
بندگانش را در این دو صفت حقی نیست.

لعنت: یعنی
مطرود بودن از رحمت خداوند.

نازع: از
ماده نزع است بمعنای کشیدن. کسی که بخواهد مقداری از عزت و کبریا را به طرف خودش
بکشد و برای خودش منیتی قائل شود، خود را همطراز خداوند قرار می دهد، و بی گمان
چنین کسی باید مطرود از رحمت الهی باشد. خداوند می خواهد که روحیه ی خودخواهی و
تکبر در هیچ یک از بندگانش نباشد، روی این اصل، فرشتگان را آزمایش کرد و به آنها
دستور داد که برای آدم سجده کنند تا معلوم شود این روحیه در ملائکه وجود دارد یا
خیر؟ همواره عبد مطیع در مواقع حساس، آزمایش و امتحان می شود تا برای دیگران معلوم
شود که واقعا مطیع است یا خیر؟ خلاصه ملائکة الله از این آزمایش سربلند بیرون
آمدند زیرا این سجود را که در حقیقت سجود و تواضع و کرنش برای خداوند بود، انجام
دادند و در برابر آدم کرنش و تواضع کردند و امر خدا را اطاعت نمودند ولی شیطان
تکبر ورزید و زیر بار نرفت، پس برای همیشه ملعون و مطرود از درگاه ایزد منّان
شد.ادامه دارد