ولایت خداوند

تجلی عرفان از
مناجات ماه شعبان

قسمت هفدهم

آيت الله
محمدي گيلاني

ولایت خداوند

* موضوع له
ابتدائی لفظ «ولایت» قرب، و این معنا در همه ی مشتقات و مصادیق حقیقی و اعتباری آن
جاری است.

* ولایت
تشریعی و اعتباری و ولایت تکوینی و حقیقی برای خدایتعالی ثابت است.

* اهل ایمان
جملگی در ولایة الله تشریعی داخلند.

* سرپرستی
تشریعی با وضع احکام صورت می پذیرد.

* احکام و
تکالیف اگرچه وضعی و اعتباری هستند، ولی قرآن، سعادتها را بر آنها مرتب   می کند، ناگزیر رابطه ی حقیقی بین سعادتها و
محتوای احکام برقرار است.

* ظاهر
احکام، وضع و اعتبار، ولی باطن آنها سازندگی و تنظیم جان و دل برای لحوق و معیت با
اولیاء خدای سبحان در محضر قرب است.

* تمثیلی
لطیف، اتصال تشریع بتکوین و مشکل بودن اجهار بولایت تکوینی:

از صفا گردم
زنی با آینه                                                        
تیره گردد زود با ما آینه

* ولایت
شیطان نسبت بکسانی است که بخدای عزوجل ایمان ندارند.

قوله

«الهی اقمنی
فی اهل ولایتک مُقام مَن رجا الزیادة مِن محبتک، الهی والهمنی ولهاً بذکرک الی
ذکرک و [اجعل]1 همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک».

الهی در کوی
اهل ولایت خود، در اقامتگاه آنکس که امید افزونی محبتت را دارد اقامتم ده، خدایا و
شیفتگی بذکرت را تا پایانی و نهائی آن بمن الهام فرما، و همتم را در تحصیل آن
نشاطی قرار ده که از کامیابی اسماء و محل قدست نشات میگیرد.

ولایة الله
تعالی

پیجوئی در
موارد استعمال لفظ «ولایت» روشن می کند که معنای اصلی و موضوع له حقیقی آن قرب و
نزدیکی است، و بدیهی است که وضع الفاظ برای تفهیم مقاصد در معیشت اجتماعی یک وسیله
ی ضروری است، چه انسان موجودی است که بالفطره ناگزیر از زندگی اجتماعی و تعاونی
است و چنین معیشتی، نیازمند به اظهار آنچه در ضمیر دارد میباشد، و از این روی خدای
قاضی الحاجات او را به ادوات نطق، مجهز فرمود و بیان مقاصدش را با الهام وضع الفاظ
به وی تعلیم داد و بفضیلت بیان و سخنگوئی، او را بر سایر حیوانات برتری بخشید.

آدمی پس از
توفیق الهام بوضع الفاظ در برابر معانی و ایجاد پدیده ای که آن را زبان یا لغت می
نامند، طبعا در مقام وضع، الفاظ را در مقابل امور محسوسه قرار میداده، زیرا امور
محسوسه اقدام در شناخت بوده اند و انگیزه ی وضع الفاظ، بخاطر تفاهم مقاصد و معانی
شناخته شده میباشد، سپس در معانی غیر محسوسه پس از شناخت آنها، بوضع جدید یا
بعنایت و مناسبت استعمال می نماید، و به این وسیله مقاصد غیر محسوسه ی خویش را
ابلاغ می کند و نیازمندی به اعلان مقاصد، همانگونه که منشا وضع الفاظ و لغات بوده،
منشا اختراع خط و کتابت نیز می باشد و بوسیله خط و کتابت با کسانی که بمکان یا
زمان از وی دورند، سخن میگوید و مقاصدش را به آنان ابلاغ می نماید.

و بنابراین،
لفظ «ولایت» نیز ابتداءً برای قرب امور محسوسه بهمدیگر وضع گردیده و بعداً بوضع یا
بعنایت در امور غیر محسوسه مانند محبت و یاری و تدبیر امور و زمامداری و نظیر
اینها استعمال شده و معنی قرب و نزدیکی در همه ی مشتقات و موارد استعمال آن جاری
است، النهایه قرب در امور غیر محسوسه گاهی قرب حقیقی است مانند قرب نفس بقوا و
آلاتش و بعبارت جامع: قرب هر علتی بمعلولش، و گاهی هم قرب اعتباری است، مانند قرب
معتبر در ولی صغار یا ولی فقیه و زمامدار، نسبت بامور کسانی که در حوزه ی سرپرستی
آنان هستند و علیهذا ولایت، بولایت تکوینی و حقیقی و ولایت تشریعی و اعتباری منقسم
می گردد و هر دو قسم آن برای خداوند متعال ثابت است، و اهل ولایةالله که در فراز
مورد بحث از مناجات آمده، شامل هر دو قسم است.

ولایةالله
تشریعی

همه ی مومنین
و پیروان شرایع حقه الهیه در حوزه ی ولایةالله تشریعی داخلند و این خدای تعالی است
که از باب لطف، با تشریع احکام و عبادات، متولی امور سعادت ساز همه ی اهل ایمان
است و به این وسیله آنانرا از ظلمات بدبختیها میرهاند، و به انوار سعادت می کشاند،
و با الزام علم و عقائد حقه و عمل صالح از طریق اعتبار احکام و تشریع عبادات و
توظیف مکارم اخلاق، به سر منزل سعادت ابدی ایصالشان می نماید و در این کوی
اقامتشان می دهد.

ولایت به این
معنی یعنی بمفهوم تشریعی آن در قرآن مجید متکرراً برای خدای عزوجل اثبات گردیده و
از آنجمله این آیه ی کریمه است:

«اللَّهُ وَلِيُّ
الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا
أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ
أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»2

خدای تعالی
سرپرست و ولی امور مومنان است، آنانرا از ظلمات به انوار سعادت می- کشاند، و
آنانکه به خداوند متعال کافر شدند، سرپرستها و اولیاء امورشان، طاغوتهایند که آنها
را از انوار سعادت به ظلمات شقاوت می کشانند، اینها اصحاب نارند که در آن برای ابد
گرفتارند.

ولایة الله
تشریعی چنانکه گفتیم سرپرستی و تدبیر و تصرف در امور اهل ایمان است که از طریق وضع
احکام، صورت می پذیرد و با صدور اوامر و نواهی و اعتبار احکام و قوانین بهمراه
انقیاد ناشی از عقائد حقه، در اهل ایمان اراده ی اطاعت از فرامین خدا و رسول پدید
می- آید و اوامر را انجام داده و از مناهی اجتناب می کنند، و اگرچه این احکام
اراده ساز، اعتباری هستند ولی قرآن کریم، سعادتهای حقیقی را بر مرحله ی همین احکام
اعتباری و اعمال ارادی ناشی از آنها، مترتب می سازد و آنها را مربوط بهم اعلام می
فرماید که آیات قرآنی در این باره بسیار و بذکر این آیه اکتفاء می کنیم:

«وَمَنْ يُطِعِ
اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ
النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ
رَفِيقًا»3.

و هر کس که
خدای تعالی و رسول الله را اطاعت کند، این مطیعان در معیت آنهائی هستند که خداوند
متعال به آنها انعام فرموده و نعمت خویش را بر آنان تمام کرده است که عبارتند از
نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین و اینان نیک رفیقانند.

آیه ی کریمه
دلالت روشنی دارد بر اینکه نعمت منادمت و لحوق به انبیاء و صدیقان و شهدا و
شایستگان صلوات الله علیهم مترتب بر اطاعت از فرامین خدای تعالی و رسول الله صلی
الله علیه و آله است و بین این پاداش مغبوط و اطاعت مزبور رابطه ی حقیقی است و
وجود ربط بین دو چیز، موجب اتحاد و یگانگی آنها در وجود است و ناگزیر، طرفین ربط
باید از سنخ حقایق باشند و نه از امور اعتباری، و علیهذا در وراء این احکام
اعتباری، حقایقی است که جزاء مغبوط مشارالیه، با آنها مرتبط، و یگانگی دارد.

و واضح تر
آنکه احکام دینی اگرچه امور وضعی و اعتباری است و جز در ظرف اعتبار واقعیتی ندارد
ولی همینهایند که وسائط اراده سازند، و همانند قائد، مومن مطیع را به کمال حقیقی و
سعادت واقعی میکشانند و نظامی در باطن و نفس و ضمیرش پدید       می آورند که نهایةً سیر الی الله در وی
شتاب میگیرد و به مقصد سعادت ولقاءالله بیدرنگ روی آور شده و در کوی اولیاء و
انبیاء علیهم السلام مُقام می گزیند و در عین نیل به چنین مقامی از خدای منان
افزونی محبتش را امیدوار و شیفتگی ذکرش را به مرتبه ی نهائیش خواستار، و به آن
نشاطی دلباخته اند که از اسماء الهی نشات می گیرد، باری این احکام و مواد دینی،
ظاهرشان وضع و اعتبار اما باطنشان سازندگی و تنظیم جان و دل است، و فراهم آوردن
توشه و ره آورد برای سر و ضمیر در سفر الی الله تعالی است.

و مَثَل این
احکام الهی مَثَل حرکات و اعمال ورزشی است که مربی بدن در حوزه        تربیت بدنی با محاسبه ی شایسته ای که
متناسب با ابدان مورد تربیت است وضع      
می کند که بدینوسیله بدن ها را ورزیده و ذهن ها را از کوری و ابهام زدوده
می سازد، اگرچه حرکات موضوعه ی ورزشی در نظر، بازی نما، بلکه بازی است، اما از نظر
تیزبین مربیان، یک عمل جدی و ارزشمندی است که در باطن، نظام و استحکام و مقاومت به
ورزشکار می بخشد و سلامت و شادابی او را بیمه می کند که بسیاری از مردم از حکمت آن
که تنظیم بدن و تشحیذ ذهن است غافلند، همانگونه که اکثر مردم از اسرار عبادات و
احکام غافلند و قال عزوجل:

«يَعْلَمُونَ
ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»4.

مردم ظواهری
از حیات دنیا «نمودها» را درک می کنند ولی در همین حال از آخرت «بودها» غافلند. و
در کثیری از موارد، این نمودها و ظواهر را بازیچه و بازدارنده از سعادت اعلام
فرموده، قال تعالی:

«وَمَا هَذِهِ
الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ
لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»5.

این ظواهر
حیات دنیا جز بازدارنده ای از سعادت، و جز بازیچه ای نیست و دار آخرت است که سراسر
آن حیات حقیقی است ای کاش که مردم می دانستند.

و ظاهربینی و
نمودزدگی در تاریخ بشر داستان درازی دارد، و امور بسیاری را قطعی و یقینی می
پنداشت ولی با پیشرفت علوم، بوسیله آلاتی از قبیل میکروسکوپ و آزمایشگاه روشن شد
که قطع و یقین وی بی اساس بوده و آنچه را درک کرده بود ظاهر و «نمودی» بوده، و
واقعیت و «بود» غیر از آن چیزی است که مورد ادراکش واقع شده.

مثلا قرنها
بر بشر گذشت که آب را جسم بسیط متصل می پنداشت و حتی قبول اتصال و انفصال آن را
دلیلی بر وجود هیولا و ماده نخستین جهان طبیعی می گرفت، اما پیشرفتهای روز افزون
دانش، به اثبات رساند که آب جسم بسیط متصل نیست، بلکه مولکول یعنی کوچکترین جزء
آن، مرکب از دو عنصر (اکسیژن و هیدروژن) است و هریک از این دو عنصر نیز فی نفسه شگفتیهائی
را دربردارند و بهمین منوال کثیری از مدرکات محسوسه با تلاشهای پیگیری نمودشان از
بود نسبی آنها فی الجمله تمایز پیدا کرد، و غفلتی که ناشی از اعتماد به ظاهر و
نمود بوده روشن گردید.

و تمثیل
اگرچه از جهاتی مبعّد است ولی به بعضی از جهات، مقرب و روشنگر مقصود است و خصوصاً
مثال ورزش در مورد بحث که تنظیم کننده ی بدن و ذهن است و باطن آن در حقیقت سلوک در
استحکام و مقاومت است، تمثیل تقریبی خوبی برای احکام شریعت و عبادات است، در تنظیم
نفس و قوای آن و سلوک ضمیر و سر انسانی در عروج الی الله تعالی، و عمل به احکام و اطاعت
از فرامین خدا و رسول، مبدء انقلاب باطن و روزنه ای است به سوی فناء فی الله
عزوجل.

زیرا حقیقت
اطاعت، مطابقت فعل با آنچه که مراد آمر و مقصود مولا است، و آنچه که از مومن مطیع
صادر می شود از آن جهت است که محبوب آمر است یعنی علم فاعل مطیع که به فعل مامور
به تعلق گرفته و در وی اراده ی انجام آن را برانگیخته، همانا به محبوب و مراد آمر
تعلق یافته و فقط محبت آمر است که او را فاعل فعل مفروض نموده و به حکم اتحاد بین
علم و معلوم، ناچار منشا صدور فعل در حقیقت، اراده ی آمر بوده و اراده ی مومن
مطیع، فانی در اراده ی آمر گردیده و بدیهی است که فعل مزبور اثری است که مرتبط به
ذات فاعل است و فناء اراده مومن مطیع در اراده ی آمر یعنی خدای تعالی مستلزم فناء
اجمالی ذات او است و «حلقه نهائی ولایةالله تشریعی و حلقه ی ابتدائی ولایةالله
تکوینی متصل است». و شرح ولایةالله تکوینی از ظرف این مقام بیرون است و اصولا
بازگوئی این معرفت -جهراً و بدون پرده- غالباً به این بلیه دچار است. جفت طاق آید
گهی گه طاق جفت،

از صفا گردم
زنی با آینه                                                        
تیره گردد زود با ما آینه

و بنابراین
متعین می بینیم که درباره ی ولایت شیطان اجمالا بحث کنیم تا مفاد «والذین کفروا
اولیاؤهم الطاغوت» روشن تر شود.

ولایة
الشیطان

وجود شیطان
از ضروریات دین اسلام بلکه همه ملل است، چنانکه وجود ملائکه از ضروریات تمام ادیان
آسمانی است و همانگونه که قرآن مجید در ماوراء طبیعت و حس، وجود فرشتگان را اثبات
می کند که وسائط در افاضه ی برکات و هدایات الی الخیر و الهام بخش حسناتند به
همانگونه، در وراء جهان طبیعت، وجود شیطان و ذراری و قبیله ی او را اثبات می نماید
که مبادی گمراهی و لغزش و معصیت و کفر و فجور و سیئاتند:

«يَا بَنِي آدَمَ
لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ
عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ
مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ
لا يُؤْمِنُونَ»6.

ای فرزندان
آدم شیطان شما را به فتنه نیفکند چنانکه پدر و مادرتان را معتون و از بهشت
بیرونشان کرد، جامه ی تقوی و طاعت را با وسوسه از آنها می کند که بدینوسیله بواطن
ناخوشایندشان را بدانها ارائه دهد تا در گدازه ی زشتی باطن هویدا شده گرفتار شوند،
این دشمن پنهانی خود و قبیله و ذراریش شما را می بینند بنحوی که شما آنها را
رویت     نمی کنید، و ما شیاطین را
سرپرستهای کسانی نموده ایم که ایمان بخدای تعالی ندارند.

ملاحظه می
کنید که «ولایت شیطان» نسبت به کسانی است که ایمان بخداوند متعال ندارند و با فتنه
و وسوسه لباس تقوی و طاعت و انقیاد را از آنها نزع نموده و آنان را در گدازه ی
پلیدی باطن و خبث عقائد و ملکات گرفتار کرده است.

و اما مومنان
که بتوفیق ربانی در وقایه «لباس التقوی» قرار دارند، نه فقط وسوسه شیطان برای آنان
زیانمند نیست، بلکه مساس شیطان با آنها مایه ی سودمندی و افزونی بصیرت آنان
میگردد، قال الله تعالی:

«إِنَّ الَّذِينَ
اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»7.

آنهائی که
پرهیزکارند و در وقایه ی «این حصن» الهی واقع شدند، هنگامی که گروهی از شیطانهای
طواف کننده حول قلب با آنان مساس کرده و وسوسه بدانها القاء می کنند، یادآور مقام
خدای تعالی می گردند و ناگهان حجاب از بصیرتشان مرتفع شده، و واقع حال را چنانکه
بایسته است ابصار می کنند.

تو گوئی،
وسوسه ی شیاطین نسبت به اهل تقوی همانند واکسن است که، به موجود زنده جهت ایجاد مصونیت
در مقابل یک یا چند بیماری تلقیح میشود، و شیطانهای طائف حول دلهای اهل تقوی،
وسوسه های خود را تلقیح می کنند، ولی کیمیای روانهای پاک و قلوب خدا، آشیانه اهل
تقوی، آن وسوسه ها را بنور بصیرت و تذکر مقام ربوبیت و           عزّ الوهیّت مبدل می سازند.

بیانی که در
ولایة الله تعالی ایراد نمودم و گفتم که مومن مطیع، در مقام اطاعت از اوامر
خدایتعالی اراده اش در اراده ی حقتعالی فانی است، مثل آن بیان، در جانب               ولایة الشیطان جاری است، زیرا
معصیت متحقق نمی شود، مگر به «انانیّت» خودبینی انسان، بالنسبه بخداوند متعال،
یعنی عاصی در مقام تمرد و عصیان، متوجه ذات خویش می باشد و از ذات حق سبحانه و
تعالی که همه ی ذوات پرتوی از اویند، غافل است و همین حجاب خودبینی ضخیم ترین
حجابها است و ذات شیطان متقوّم به همین «انانیّت» خودبینی است، چنانکه در بعضی از
آثار آمده: [اول من قال: «انا» ابلیس] و بدیهی است موجودی که انانیّت، قوام ذات او
است، سجده و خضوع از وی، نسبت بذات انسان که معلم به اسماء الهی و فانی در حق است
بر نمی آید و استکبار ذاتی او را رها نمی سازد و مآلاً مستحق طرد و لعن خداوند
عزوجل میشود.

انسان متمرد
و سرکش از فرمان حقتعالی، اراده اش در انانیّت ابلیس، فناپذیر است و چنانکه در
طاعت گفتیم: فناء اراده، فی الجمله، فناء ذات مرید را بدنبال دارد و در صورت
استمرار، عاصی و متمرد، فانی در وجود شیطان میگردند و ابلیسهای آدم نما
میشوند:     «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ
نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»8.

هر کس از یاد
خدای رحمان کوردلی ورزد، در قشر و حجاب شیطانی، گرفتارش می کنیم که همواره با او
قرین است.

گمان می کنم
که با بیان گذشته، دریافتید که شیاطین در نوع جن منحصر نیستند بلکه بمقتضای فناء
در شیطنت انانیّت بسیاری از افراد نوع انس، بشیاطین جنی ملحق میگردند، قال تعالی:
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي
بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ
فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ»9 و قال تعالی «من شرّ الوسواس الخنّاس
الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنّة والنّاس» صدق الله العلی العظیم.

ادامه دارد