تاریخچه ی خاندان حضرت امام

تاریخچه ی
خاندان حضرت امام

از زبان آیة
الله پسندیده

از آنجا که
حضرت آیة الله پسندیده که برادر بزرگتر حضرت امام هستند، تنها کسی است که از
تاریخچه و سرگذشت اجداد و خاندان حضرت امام، خاطرات و اطلاعات زیادی دارند، بر آن
شدیم تا به خدمت ایشان برسیم و در این زمینه استفاده بکنیم. با موافقت آیة الله
پسندیده و طی جلسات متعددی، سخنانی که ایشان در این زمینه بیان کردند، بوسیله ی
نوار و فیلم ضبط شد. و بعد از پیاده شدن از نوار و تحریر، مجدداً به ایشان تقدیم و
با اصلاح و اضافات کتبی معظم له، مجموعه ی حاضر تهیه شد که به تدریج به امت پاسدار
اسلام تقدیم می شود:

جدّ اعلای
امام

قبل از هر
چیز خوب است در رابطه با اجدادمان بحث را شروع کنیم:

جدّ اعلای ما
«سید دین علیشاه» است که از سادات بوده و در کشمیر سکونت داشته است و کلمه ی «شاه»
که پس از نام ایشان است، به معنای «سید» می باشد، من بیش از این اطلاعاتی از ایشان
ندارم؛ البته یکی از دوستان ما که از آنجا آمده بود، می- گفت: جدّ بزرگ حضرتعالی
در آنجا شهید شده و جزء شخصیتهای روحانی آنجا است و ایشان مدعی بود که علماء و
مردم کشمیر، این مطلب را می دانند.

پدر بزرگ
امام

فرزند سید
دین علیشاه که جدّ من و حضرت امام است «سید احمد» می باشد که معروف به «سید احمد
هندی» بوده است. مرحوم سید احمد هندی بین سالهای 1240 و 1250 هجری قمری -که سالش
دقیقا مشخص نیست- از کشمیر به عتبات (کربلا و نجف) می- آیند و در نجف اشرف با بعضی
از افراد آشنائی پیدا می کنند که اتفاقا آنان از اهالی «فرفاهان کمره» که مرکزش
«خمین» است بوده اند و در نتیجه «یوسف خان» که از اعیان دهات خمین و اهل «فرفاهان»
(نیم فرسخی خمین) بوده است، دعوت می کنند از جدّ ما (سید احمد) که به خمین بیایند
و جدّ ما این دعوت را می پذیرند و به ایران می آیند و در خمین اقامت می گزینند.

ازدواج سید
احمد

وقتی مرحوم
سید احمد به خمین می آیند، با خواهر یوسف خان که نامش «سکینه خانم» دختر محمد حسین
بیگ می باشد، ازدواج می کنند. تاریخ مهرنامه ایشان، 17 رمضان 1257 هجری قمری است.
صداق (مهریّه) ازدواجشان عبارت بوده است از: بیست تومان نقد و پانزده مثقال طلای
24 نخودی مقوم به بیست تومان و یک دست رختخواب به پنج تومان و یک دست فرش به پنج
تومان و یک دانگ از عمارتی که داشتیم بیرونی و اندرونی و باغچه و یک دانگ هم از
باغ خمین و پنج من شاه مس ساخته شده به مبلغ پنج تومان. این مهریه ی مادر پدرمان
می باشد.

فرزندان سید
احمد

خداوند از
این زن (خواهر یوسف خان و مادر بزرگ ما) سه دختر و یک پسر به سید احمد می دهد که
دخترها از آن پسر بزرگتر بوده اند. نام آن پسر (مرحوم سید مصطفی) است که پدر ما می
باشد ضمنا مرحوم سید احمد پسر بزرگی هم داشته است از زن دیگری که از تمام اولاد
ایشان بزرگتر بوده و نامش «سید مرتضی» می باشد و معروف به «سید آقا» بوده است که
ایشان عموی ما بوده و در جوانی از دنیا رفته و ازدواج هم نکرده بوده است. آن سه
دختر که عمه های ما می باشند عبارتند از سلطان خانم، صاحب خانم و آغا بانو خانم.
مرحوم سید مرتضی (عمومی ما) اینطور که از امضاهایش برمی آید، معلوم می- شود اهل
علم بوده و مُهری داشته است که زیر کاغذها مُهر می کرده و عبارتش این است: «الراضی
الی الله الغنی مرتضی بن احمد الموسوی» که معلوم است اهل علم و تحصیلات بوده است
ایشان همانگونه که عرض کردم، بدون اینکه ازدواج کند و اولادی داشته باشد، از دنیا
می رود.

عمه های امام

یکی از این
عمه ها که نامشان ذکر شد، مرحومه صاحب خانم بود که گویا از دو عمه دیگر کوچکتر
بوده است. ایشان با «شکرالله خان» ازدواج می کند و از خمین به قریه           «قره کهریز» تابع الیگودرز که قریه
شوهرش بوده است، منتقل می شود. شکرالله خان، برادری داشته است به اسم «کریم خان»،
«کریم خان» نسبت به دولت یاغی بوده و با ایل و تبار خودش همواره در حال جنگ و نزاع
و جدال با حکومت بوده است. مرحومه عمه ما (صاحب خانم) یک بار بخواب می بیند که کریم
خان در پشت بام برج بلندی رفته است و طولی نمی کشد که از آنجا می افتد پائین، و
اتفاقا همینطور هم شد، چرا که او را گرفتند و در جنگ شکست خورد و تمام ایل و
تبارشان متلاشی شدند و شکرالله خان هم از بین رفت. در هر صورت پس از درگذشت
شکرالله خان، عمه ما به «خمین» برمی گردند و با مرحوم «آخوند ملا محمدجواد کمره
ای» (خوانساری الاصل) که ارشد و اکبر علمای محل بود و دارای خدمه و تفنگچی های
زیادی بود، ازدواج می کند، ولی این عمه ما دارای اولاد نمی شود، نه از شکرالله خان
و نه از مرحوم آخوند ملامحمد جواد. دو دختر دیگر مرحوم سید احمد (عمه های ما)
عبارتند از سلطان خانم و آغا بانو خانم که تاریخ تولد آغا بانو خانم نزد ما هست،
ایشان در پنجشنبه 18 جمادی الاول 1279 هجری قمری متولد      شده اند و تاریخ ولادت آن دو عمه دیگر را
نداریم.

املاک سید
احمد

مرحوم سید
احمد هندی از سال 1264 تا سال 1282 قمری از دهات خمین (شاهین، و اسواران و نازی)
املاکی می خرند که قباله جاتشان موجود است و از خمین هم خانه و کاروانسرا و یک باغ
خریده اند که از درآمد اینها امرار معاش می کردند و مصرف ایشان هم زیاد بود زیرا
در منزلشان پیوسته از مهمانان پذیرائی می کردند و همیشه رفت و آمد در منزلشان زیاد
بوده است. این املاک مجموعا هر ماه، صد الی صدوبیست تومان درآمد داشته است که این
مبلغ در آن زمان خیلی زیاد بوده برای اینکه نرخ پول، نقره و طلا بوده و صدتومان
خیلی زیاد می شده است. لازم به تذکر است که قباله ی تمام املاک ایشان بجز قباله ی
«نازی» نزد ما موجود است. و مبنای ما در اینکه در قریه «نازی» هم ملک داشته است،
رسید مالیاتی است که به اسم آنجا نیز موجود می باشد.

زادگاه امام

این عمارتی
که الآن هست و ما در آن متولد شده ایم، این عمارت را مرحوم سید احمد به نود تومان
خریدند و غبن در غبن را هم به ده تومان صلح کردند که مجموعا قیمت آن صد تومان شد.
این خانه را به این قیمت از محسن خان، نامی، از خوانین محل خریداری کردند. این
عمارت تقریبا حدود چهارهزار ذرع زمین دارد که هر ذرعی یک متر و چهار سانتی متر
است. این عمارت دارای باغ، اندرونی، بیرونی و برج است. قبلاً دو برج داشت و الآن
یک برج که باقی است و برج شرقی را در راهسازی خراب کردند. ضمناً عموی ما          (مرحوم سیدآقا) یک قطعه زمینی را که
عبارت بود از سه هزار ذرع به سه تومان خریده بود که بعد از وفات پدرش (جدّ ما) ثلث
آن زمین ها را به پدر ما منتقل می کند به یک تومان و قباله اش را در محضر علما می
نویسند و علما شهادت می دهند. این سه هزار ذرع به اضافه ی یک زمین ساده ی دیگر را
سه تومان خریده بودند. و در مورد برج منزل خودمان     -که عرض کردم- از زمان خود «محسن خان» ساخته
شده بود ولی وقتی که ما بچه بودیم، طبقه بالایش خراب شده بود که پدرمان آن را ساخت
و باروراهم من ساختم، اما خود برج از زمان محسن خان بود. بارو دیواری است تقریبا
به ارتفاع یک ذرع و نیم بیشتر، برای سنگربندی و دارای «مذقل» می باشد که مذقل
سوراخهای موّربی است که از آن سوراخها، تفنگ به اشرار می انداختند.

خانمهای سید
احمد

مرحوم جدّ ما
(سید احمد) به اضافه سکینه خانم که مادر پدر ما و سه عمه ما بوده است، دو خانم
دیگر نیز داشته است: یکی به نام «شیرین خانم» دختر آقا عابد گلپایگانی و یکی دیگر
«بی بی جان خانم» دختر کربلائی سبزعلی خمینی و من نمی دانم مادر مرحوم سید مرتضی
(سید آقا) کدام یک از این دو خانم بوده است ولی همین قدر می دانم که مادر مرحوم
آقا مصطفی (شهید) سکینه خانم است. و گرچه مهرنام آن دو زن در دست نیست و فقط
مهرنامه سکینه خانم موجود می باشد ولی دلیل ازدواج آنها این است که در تاریخ 12 ذی
قعده 1254 آن دو خانم تمام اموال و دارائی -یعنی مهریه شان- را به شوهرشان صلح
کرده اند و در آن تاریخ همه زنده بوده اند.

وصیّت سید
احمد

جدّ ما وصیّت
می کند که تمام اموالش را جز یک قسمت به پسر (دو برابر) و به دختر (یک ثلث) انتقال
بدهند. سهم پسر بزرگش که سید مرتضی بوده در ستون دیگری نوشته است چون او از مادر
دیگری بوده و سهم عمه های ما و پدر ما را در ستون دیگر نوشته است. دو سهم مال پدر
ما و عمه ها هر کدام یک سهم و یک سهم هم برای خود باقی می گذارد که اگر پس از آن،
اولادی خدا به ایشان داد، آن را به آنها واگذار کنند و اگر دارای اولادی نشدند
مخارج کفن و دفن و مجلس ترحیم و … بشود. سپس وصیّت می کنند که      جنازه شان را به کربلا ببرند و در آنجا دفن
کنند که مخارج بردن به کربلا خیلی بوده است زیرا با قاطر و اسب و سایر حیوانات می
بردند و شاید یک ماه رفت و برگشت به کربلا طول      می کشید. و ضمناً مبلغ 23 تومان برای نماز
و روزه تعیین کردند -که چند سال بوده است، در وصیتنامه نیست- در هر صورت متن وصیت
نامه اکنون موجود است. مخارج حمل جنازه به کربلا 10 تومان شده است. آن مرحوم در
امور دینی خیلی متعصب و شدید بوده، مثلاً یک وقت حکومت خمین سوءنیّت به جوانی را
داشته و او با شمشیر می رود و آن جوان را نجات می دهد. مرحوم سید احمد در اواخر
سال 1285 یا 1286 قمری وفات کردند و در آن وقت همه اولادشان زنده بودند ولی مرحوم
سید آقا (سید مرتضی) در سال 1287 یا 1288 از دنیا می روند. خداوند رحمتشان کند و
با اجدادشان محشورشان فرماید.

پدر امام

پدر ما، شهید
آقا مصطفی در طلوع آقا پنجشنبه 22 رجب المرجب 1278 قمری در همین خانه ای که بعداً
من و حضرت امام و سایرین متولد شده ایم، متولد شده است. ایشان حدود هشت سال داشتند
که پدرشان (جدّ ما) از دنیا می رود. در آن موقع اموالی که به پدر ما رسیده بود،
درآمدش در سال 30 تومان بوده است که قبلاً نیز تذکر دادیم.

تحصیلات علمی
پدر

پدر ما در
مدارس قدیم که آن را «مکتب خانه» می گفتند، تحصیل می کردند و پس از مکتب خانه، نزد
مرحوم «آقا میرزا احمد خوانساری» پسر مرحوم آخوند حاج ملا حسین خوانساری تحصیل می
کردند. پس از آن به اصفهان رفتند و در آنجا نیز در محضر علمای اصفهان به درس و بحث
ادامه دادند، ایشان با دختر مرحوم آقا میرزا احمد که «هاجر آغا خانم» باشد ازدواج
کردند و سپس با خانم و دختر کوچکشان که مولود آغا خانم باشد      (و متولد سنه 1305 قمری است) به نجف می
روند. من تاریخ رفتن آنها را به نجف نمی- دانم ولی همین قدر می دانم که پدر ما و
خانمش و اولین دخترش به نجف می روند و در نجف اشرف ایشان به تحصیلات علمی خود
ادامه می دهند. آنطور که از اجازه ها و اوراق و کتابهایشان برمی آید -و متاسفانه
بعد از نهضت تمام اموال آنها دزدیدند و از بین رفت- مرحوم سید مصطفی (پدر ما)
بدرجه اجتهاد رسیده بودند و «فخرالمجتهدین» بودند، اجازه هم داشتند. در قبالجات،
این نوع عناوین، مرقوم شده است.

بازگشت پدر
به خمین

آنچه مسلم
است مرحوم آقا مصطفی در سال 1312 قمری تا 1320 در خمین تشریف داشتند، در این مدت
که در خمین بودند، بسیار با نفوذ بودند، خدمه و تفنگچی داشتند و مشغول اداره امور
مردم بودند، به کارها هم رسیدگی می کردند ولی در مرافعات شرعی   -یا مراعات احتیاط- وارد نمی شدند و مرافعات
شرعی را مرحوم آخوند ملامحمدجواد، که عموی مادر ما بود، و سایر علما محافظه کار
بودند.

انگیزه شهادت
پدر

پدر ما با
شدت جلو مظالم ظالمان را می گرفت و شدیدالعمل بود. در آن ایام، خوانین و شاهزاده
ها مقتدر بودند و در تمام ایران قدرت داشتند، تفنگ داشتند، اسلحه داشتند، زور می
گفتند. آنها به حاکم زور می گفتند و حاکم هم به مردم زور می گفت. هر کس زورش می
رسید، اعمال می کرد. و پدر ما در مقابل این زورگوها و قاتلان و متجاوزان ایستاده
بود و نمی گذاشت تعدی بکنند. حتی یکبار نوکر پدر ما را که نامش «حاج قنبرعلی» بود،
دستگیرش کرده بودند، پدرمان مقاومت کرد و با زور او را خلاص کرد و سپس بر علیه
جانیان اقدام کرد و در نتیجه، بر اثر شکایت مردم، حشمت الدوله، «بهرام خان» را
گرفت و به زندان افکند و پس از مدتی در زندان فوت شد. پس از آن قضیه، خوانین بنای
شرارت را گذاشتند و پدر ما جلوگیری می کرد. و چیزی که تا اندازه ای به آنها جرات
داده بود، این بود که «صدرالعلماء» قوم و خویش بودند زیرا عباس خان داماد
صدرالعلماء بود و عمویش از خوانین خمین بودند. عباس خان و مرحوم آقا میرزا
عبدالحسین -دائی حضرت امام خمینی و ما- و حاج سید آقا ناظم التجار دامادهای مرحوم
صدرالعلماء بودند. بنابراین جعفر قلی خان، قاتل پدر ما و رضا قلی سلطان -پدر و
عموی عباس خان- با علما قرابت داشتند. وکیل الرعایا، ناظم الرعایا و امین الرعایا
هم با اینها قوم و خویش بودند. بنابراین، آن خوانین که در راس آنها بهرام خان و
رضاقلی سلطان و جعفر قلی خان باشند، فقط یک مدّعی داشتند و او هم مرحوم آقا مصطفی
(پدر ما) بود و می خواستند او را از میان بردارند و می دانستند که اگر او را از
میان بردارند، ما نمی توانیم کاری بکنیم زیرا من و آن اخوی دیگرمان بیش از هفت هشت
سال نداشتیم و آقای خمینی هم سه چهار ماهشان بود، و از زنها هم که کاری بر نمی
آمد. سایر علماء هم از قبیل مرحوم آخوند ملامحمدجواد گرچه با آنها قوم و خویش
نبودند ولی محافظه کار و محتاط بودند و مخالفت نمی کردند. بنابراین کسی اقدام نمی
کرد و آنها با از میان برداشتن آقا مصطفی، می توانستند براحتی به مردم تجاوز کنند
و زورگوئی نمایند.

ادامه دارد