مناسبتهاي مقدّس بهمن ماه امسال

مناسبتهاي
مقدّس بهمن ماه امسال

بهمن ماه
امسال مصادف با ولادت دو امام بزرگوار حضرت باقرالعلوم و حضرت جوادالأئمه و شهادت
امام هادي عليهم السلام است، پاسدار اسلام اين ولادت ها را تبريک و آن شهادت را به
تمام پيروان و محبان تسليت گفته و توفيق هرچه بيشتر آنان را در پيروي و متابعت از
خط روشن ولايت از خداوند بزرگ خواستار است، و به همين مناسبت توجه خوانندگان محترم
را بطور گذرا به گوشه اي از حيات زندگي ساز آن بزرگواران جلب مي نمايد:

امام باقر
عليه السّلام

حضرت باقر
(ع) در سال پنجاه و هفت هجري در نخستين روز ماه رجب در مدينه منوره تولد يافت.
مادر آن حضرت، «فاطمه» دختر امام حسن مجتبي (ع) بود که حضرت صادق (ع) درباره اين
بانوي بزرگ فرمود: «لم يُدرک في آل الحسن مثلها»[1]
در ميان خاندان امام حسن (ع) کسي مانند او پيدا نشده است. و پدر بزرگوارش حضرت
سجاد (ع) از چهره هاي درخشان و برجسته علم و فضيلت در تاريخ بشر است، بنابراين
طبيعي است که از چنين پدر و مادري بزرگ و با عظمت، فرزندي بدنيا آيد که در شکوفائي
و بارور ساختن نهال دانش و فرهنگ بشري نقشي عظيم ايفا نمايد.

رسول خدا
(ص) سالها پيش از ميلاد آن حضرت به جابربن عبدالله انصاري خبر ولادت امام باقر (ع)
و ملاقات او را با او داده و فرمود: «يا جابر، انّک ستبقي حتي تلقي ولدي محمد بن
علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، المعروف في التوراة بباقر، فاذا لقيته فاقرأه
منّي السلام» اي جابر! تو زنده و باقي خواهي ماند تا آن گاه که فرزندم محمد بن علي
را ديدار نمائي، هنگامي که با او ملاقات کردي سلامم را به او برسان. و سرانجام
جابر پس از پيامبر ساليان درازي زيست تا روزي در کوچه هاي مدينه به کودکي برخورد و
از او خواست خود را معرفي نمايد، حضرت خود را «محمّد بن علي» معرفي نمود. جابر سه
بار او را با لقب «باقر» صدا نمود و گفت: «انت الباقر حقا انت الذي تبقر العلم
بقراً اشهد انّک اوتيت الحکم صبيّاً»[2]
تو در حقيقت باقر هستي، تو همان کسي مي باشي که مسائل علمي را مي شکافي، گواهي مي
دهم که در خردسالي علم و حکمت به تو عطا گرديده است و سپس جابر خدمت امام مي رسيد
و علم و دانش فرا مي گرفت.

در کشف
الغمة دليل لقب يافتن امام را به باقر العلم، گسترش بخشيدن و توسعه علم و فرهنگ
اسلامي ياد نموده است، چرا که در عصر امام باقر (ع) فرهنگ اسلامي در اثر سياست ضد
اسلامي و جاهلي امويان، بسيار کم رنگ و ضعيف بود، اين سياست با روي کار آمدن معاوية
با شدت هرچه تمام اِعمال و از آن پس توسط جانشينان او دنبال شد، و در اين رابطه نه
تنها ميان مردم و اهل بيت بوسيله ايجاد رعب و وحشت و اتهام فاصله بوجود آمد، و در
نتيجه جامعه از منبع صحيح و اصيل فرهنگ و دانش اسلامي محروم ماند، بلکه شاگردان و
اصحاب آنان را که مي توانستند وسيله انتقال علوم آنها به مردم باشند بصورتهاي
مختلف از ميان مي بردند و در مقابل با ترويج از اشعار مبتذل جاهلي و شاعران وابسته
و نوازندگان و معرفي آنها بعنوان علم و عالم، جامعه اسلامي را به فقر و انحطاط
فرهنگي دچار نمودند، ولي خوشبختانه پس از حادثه عاشورا، چهره واقعي رژيم اموي افشا
گرديد و بدنبال آن قيامها و نارضائيهاي عمومي در جامعه بوجود آمد و رفته رفته موج
آن تقريباً به تمام نقاط کشور پهناور اسلامي آن عصر گسترش يافت بطوري که هر پرچمي
که در نقطه اي به نشانه قيام و مخالفت برافراشته مي شد، جمعيتهاي فراواني را بسوي
خويش جذب مي نمود و به تجزيه موقّت بخشي عظيم از کشور مي انجاميد. چنانچه براي
نمونه قيام ابن زبير و مصعب در حجاز و عراق، قيام مختار در عراق، و قيام ابن اشعث
در عراق و بخشي از ايران را مي توان نام برد، و چنين بود که مجموعه اين حرکتها و
نهضتها- بدون توجه به انگيزه و اهداف آنان- حکومت ديکتاتور مآبانه اموي را روز
بروز فرسوده و فرسوده تر مي ساخت و گرچه هر قيامي که پيش مي آمد، پس از مدتي با
شدت و قساوت هرچه بيشتر سرکوب شده و فوج فوج قيام کنندگان و رهبر آن را از دم تيغ
مي گذراندند، ولي ديري نمي پائيد که قيامي ديگر در نقطه ديگري برپا مي شد و چنين
بود که زنگهاي خطر از هر سو براي امويان به صدا درآمده بود و ديگر از تيغ خونريز
جلادي چون حجاج و قدرت خليفه مقتدري چون عبدالملک کاري ساخته نبود چرا که ترس از
مرگ، از دلها فروريخته بود، و گاه مردم حتي در دربار خلافت سخن حق خود را با صراحت
اظهار مي داشتند و از سرنوشت خطرناکي که در انتظارشان بود وحشتي بدل راه نمي
دادند. و همين جرأت و شهامت که عاشورا در جامعه بوجود آورد، کارآيي و بُرَندگي تيغ
خونريز جلادان اموي را خنثي ساخت تا آنجا که بناچار در سياست خشن و پر قساوت خويش
نسبت به ائمه که بوجود آورندگان چنين قيام و حرکتي در جامعه بودند، تا حدودي تجديد
نظر نمودند، و لذا هنگامي که حجاج والي بي رحم عبدالملک از او در مورد قتل امام
سجاد (ع) اجازه مي طلبد، عبدالملک در پاسخ مي نويسد: مرا از آلوده شدن به خون
خاندان ابي طالب دور دار، چرا که خاندان حرب در اين کار پيروز نشدند، و به اين
تغيير سياست در عصر عمر بن عبدالعزيز علاقه بيشتري نشان داده شد، تا از اين راه
حکومت رو به اضمحلال اموي را ترميم و بازسازي نمايند.

يکي از
نويسندگان مي نويسد: در هرجا که قدرتهاي خودکامه و ضد مردمي به ضعف دچار شده اند،
فرهنگ در آنجا رشد يافته است و اين مسأله اي بود که در دوره امام باقر (ع) که
خلافت اموي بواسطه بيداري و قيام هاي مردم تحت فشار قرار گرفته بود، اتفاق افتاد،
و امام باقر (ع) از اين فرصت براي شکوفا ساختن فقه و فرهنگ اسلامي،نهايت استفاده
را نمود، و پس از يک وقفه و رکود طولاني که در مورد فقه و احاديث شيعه بواسطه
خفقان حاکم پيش آمده بود، به نشر و نقل فرهنگ شيعه پرداخت و حتي کساني را که تا آن
وقت از بيم دستگاه خلافت، اجازه نقل احاديث وارده در مورد اهل بيت را نداشتند،
دعوت نموده و از آنان خواست تا آنچه را در اين زمينه مي دانند نقل نمايند. عبدالله
علوي مي گويد: امام باقر فرزندان مهاجر و انصار را خواست و فرمود: «من کانت عنده
منقبة لعلي بن ابي طالب فليقم و ليتحدّث» هر کس از اميرمؤمنان حديثي در فضيلت او
مي داند بلند شود و نقل نمايد. «فقام الناس فسردوا تلک المناقب» مردم بلند شدند و
احاديث مربوط به فضائل آن حضرت را نقل نمودند. در صورتي که چنين دعوتي از محدثين
قبل از آن حضرت براي ديگر ائمه امکان پذير نبود و امام با بهره برداري صحيح از اين
فرصت پيش آمده، بخشي عظيم از فرهنگ اسلامي راتبيين و ادامه و تکميل آن را به
فرزندش امام صادق (ع) توصيه و سفارش نمود.

امام جواد
(ع)

همانگونه
که خداوند معجزاتي را بدست پيامبران و امامان جاري مي سازد تا بدينوسيله مردم به
نبوّت و امامت آنان اعتقاد يابند، گاه وجود خود آنان را آيه و معجزه اي قرار مي
دهد. انسان هاي ممولي در چهل سالگي عقل و خردشان به حدّ کمال مي رسد چنانچه در
قرآن کريم مي فرمايد: «حتّي اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعين سنة» هنگامي که انسا به
کمال عقل و به سن چهل سالگي نائل آيد، ولي در ميان پيامبران، حضرت يحيي (ع) را در
خردسالي به نبوّت مي رساند و لذا درباره اش در آيه 12 سوره مريم فرموده: «و آتيناه
الحکم صبيّاً- ما او را آيه و معجزه اي براي مردم قرار مي دهيم و در چند آيه بعد
مي فرمايد: «قال اني عبدالله آتاني الکتاب و جعلني نبيّاً»- گفت: من بنده خدايم؛
او کتاب آسماني را به من عطا فرموده و مرا پيامبر گردانيده است. عيسي هنگامي اين
کلمات را مي گفت که مردم، سخن گفتن او را انتظار نداشتند با ناباوري اظهار مي
داشتند: «کيف نکلّم من کان في المهد صبياً؟»- چگونه با کودکي که در آغوش مادر است
سخن بگوئيم؟

پس از
امام باقر و امام صادق عليهما السلام که در سايه تلاش هاي علمي آن دو امام، مکتب،
از نظر فرهنگي غني و پربار و چهره امامان در زمينه هاي مختلف دانش درخشيد، در
حقيقت کنترل مذهب از دست خلفاي زورگوي زمان خارج شد و در جامعه اسلامي پايگاه
واقعي خود را پيدا کرد، و علوم احاديث اهل بيت توسط شاگردان فراوان امامان در
جابجايي کشور اسلامي تدريس و نقل مي شد چنانچه علي بن وشاء در زمان امام رضا (ع) مي
گويد: «اني دخلت مسجد الکوفه فرأيت فيه تسعمائة شيخ کلّهم يقولون: سمعت جعفر بن
محمد» وارد مسجد کوفه شدم، نهصد استاد را يافتم که همه مي گفتند از امام صادق
شنيده ايم و نقل حديث مي کردند. و به همين دليل خلفاي عبّاسي به خوبي دريافته
بودند که تنها با از ميان برداشتن امامان، مکتب تشيع پايان نمي يابد، بلکه بصورت
فکر و عقيده اي، در دلها و فرهنگ جامعه وارد گرديده است، و لذا سعي داشتند که از
طريق علمي و فرهنگي، شخصيت علمي ائمه (ع) را در افکار عمومي زير سؤال ببرند، در
اين رابطه مي بينيم که مأمون از دانشمندان عصر خويش دعوت به عمل مي آورد تا با
حضرت رضا (ع) به مباحثه و مناظره علمي بپردازند، شايد امام در برخورد با دانشمندان
عصر، شکست خورده و در اعتقاد و اعتماد شيعه نسبت به او خلل ايجاد نمايد، ولي چهره
امام در خلال اين مباحثات علي رغم ميل مأمون، بيشتر درخشيد، در ميان چنين تلاشهايي
مذبوحانه براي شکست ائمه، امام جواد (ع) در سنّ نه سالگي به امامت و رهبري شيعه به
ترتيب نائل مي شوند تا خداوند بار ديگر اعجاز خويش را در وجود آنان نشان داده و به
مخالفان اتمام حجت نمايد که مسأله امامت و تشيع، مسأله اي عادي و معمولي نيست.

مأمون پس
از به شهادت رسانيدن امام هشتم، حضرت جوادالائمه (ع) را از مدينه به بغداد مي آورد
و يحيي ابن اکثم يکي از دانشمندان عصر خويش را وادار مي نمايد تا در حضور آن حضرت
به سؤال و طرح مسائل علمي بپردازد، به همين منظور مجلسي با حضور جمعي از درباريان
و اميران و ديگران تشکيل شد و امام جواد که در آن وقت نه سال و چند ماه داشت وارد
مجلس شد و در جايگاهي خاص که براي آن حضرت در نظر گرفته شده بود نشست و يحيي هم در
مقابل ايشان در جائي نشست. يحيي از مأمون اجازه طرح سؤال خواست، مأمون در پاسخ گفت
که از خود امام اجازه بخواهد. امام اجازه داد و يحيي سؤال خويش را چنين شروع نمود:

«ما تقول-
جعلت فداک- في مُحرم قتل صيدا؟»- فدايت شوم، نظر شما درباره شخصي که در حج در حال
احرام شکاري را بکشد چيست؟ امام از يحيي سؤال کرد: «قتله في حل او حرم، عالما کان
المحرم او جاهلا، قتله عمداً او خطاً، حرّاً کان المحرم او عبداً، صغيراً کان او
کبيراً، مبتدئاً بالقتل او معيداً، من ذوات الطير کان الصيد ام من غيرها، من صغار
الصيد ام من کباره، مصرّاً علي ما فعل او نادماً، في الليل کان قتله الصيد ام
بالنّهار، محرماً کان بالعمرة اذ قتله او بالحجّ کان محرماً؟»- آيا صيد را در خارج
از محدوده حرم کشته است يا در داخل محدوده حرم؟ به حرمت صيد در حال احرام علم
داشته يا جاهل بوده است؟ از روي عمد آن را کشته يا به اشتباه؟ آن شخص آزاد بوده يا
برده؟ صغير بوده يا کبير؟ اولين باري است که چنين کاري از او سر زده يا چندمين
بار؟ شکارش پرنده بود يا غير پرنده؟ از نوع شکارهاي کوچک بوده يا بزرگ؟ شکار کننده
از اين کار خود پشيمان است يا تصميم بر تکرار آن دارد؟ شبانه به شکار پرداخته يا
در روز شکار کرده؟ وقت شکار در حال احرام حج بوده يا در احرام عمره؟ «فتحيّر يحيي
بن اکثم و بان في وجهه العجز و الأنقطاع و تلجاج حتي عرف جماعة اهل المجلس عجزه»[3]
يحيي بن اکثم که آن سؤال عميق و پر انشعاب و فروع را در آن سطح ساده معرفي کرده
بود که دليل بر کم مايه بودن او از نظر علمي بود، از سؤالات فراوان امام و توجه
عميق امام به تمام ابعاد آن مسأله علمي متحير و شگفت زده شد و عجز و ناتواني در
چهره اش ظاهر و زبانش دچار لکنت گرديد بطوري که حاضران در مجلس متوجه عجز او شدند،
و سپس خود آن حضرت پاسخ همه آن سؤالات و فروعات مسأله را به تقاضاي مأمون داد.

امام هادي
(ع)

امام هادي
(ع) نيز همچون امام جواد (ع) در شرايطي امامت و رهبري امت را به عهده گرفت که رژيم
عباسي که در اثر ظلم و فساد، مردم را به ستوه آورده و از فرياد اعتراض و قيام هاي
مردمي به وحشت افتاده بود، از سوي دستگاه رهبري شيعه، سخت احساس خطر مي نمود، و از
اين رو امام هادي (ع) را از مدينه به سامرا آورد چنانچه پزشک مخصوص دربار خلافت در
اين باره مي گويد: «بلغني انّ الخليفة استقدمه من الحجاز فرقاً منه لئلا ينصرف
اليه وجوه الناس فيخرج هذا الأمر عنهم يعني عن بني العباس»- به من خبر رسيده است
که خليفه بواسطه خوف و وحشت از ناحيه حضرت هادي (ع) او را از حجاز آورده تا چهره
هاي جامعه به ايشان توجه و گرايش نيافته و در نتيجه خلافت از خاندان عباسي خارج
نگردد.

ولي امام
هادي (ع) در سامرّا نيز همچون خورشيدي فروزان مي درخشد، تا جائي که دربار خلافت
مجبور مي شود سؤالات عميق علمي را که علماء عصر در جواب و حلّ آن عاجز مانده اند
از امام هادي سؤال نمايد. براي نمونه وقتي که متوکّل (خليفه عباسي) مسموم مي شود و
همانند فرعون که به هنگام احساس خطر، متوجه خدا مي گردد، نذر مي کند اگر حالش
بهبود يابد مالي فراوان تصدّق دهد، پس از بهبودي از فقهاء و علماي عصرش مي پرسد
چقدر بايد تصدّق نمايد؟ بعضي مي گويند ده هزار درهم و بعضي اظهار مي دارند: صدهزار
درهم، و متوکّل از اين پاسخهاي متفاوت دچار ترديد مي گردد، و بناچار حاجب خويش را
نزد امام روانه مي کند تا از او پاسخ صحيح را دريافت نمايد «فقال ابوالحسن: قل له:
يتصدق بثمانين درهماً»- به متوکل بگو: هشتاد درهم صدقه دهد. و وقتي متوکل بوسيله
حسن حاجب دليل آن را مي پرسد، امام مي فرمايد: خداي عزّوجلّ به پيامبرش فرمود:
«لقد نصرکم الله في مواطن کثيره»- خداوند شما مسلمين را در موارد کثيري نصرب بخشيد
«فعددنا مواطن رسول الله صلي الله عليه و آله فبلغت ثمانين موطنا»- ما آن جنگهاي
رسول خدا را- که نصرت خداوند شامل حالشان گرديده- محاسبه نموديم، شمارشان به هشتاد
مورد بالغ شد»[4] و از
اين گونه اتفاقات در دوره زندگي امام در سامرا بسيار اتفاق افتاده است، و از اين
رو امام علي رغم خواست خليفه عباسي با آوردن آن حضرت به سامرا در صدد منزوي ساختن
او بود، بيش از پيش شهرت و محبوبيت مي يابد، تا آنجا که ديگر وجود او حتي بصورت
تحت نظر در مرکز خلافت هم قابل تحمّل نيست و سرانجام آن امام بزرگوار را به شهادت
مي رساند.

 



[1]– بحار- جلد46- ص215.