اشکالات کفار پيرامون وحي و رسالت

هدايت در قرآن

تفسير سوره رعد

قسمت هيجدهم

اشکالات کفار پيرامون وحي و رسالت

آية الله جوادي آملي

سوره مبارکه رعد با بيان حقيقت آنچه که نازل شده است؛ بر
رسول الله (ص) از آيات قرآني آغاز مي شود، و سپس به اثبات اين مدعا بوسيله چند
برهان مي پردازد، يعني «والّذي انزل اليک من ربک الحق» را با سه برهان ثابت مي
نمايد، که و برهان آن ناظر به مسأله مبدأ و معاد است و در خلال آن مسأله وحي و
رسالت هم تبيين مي گردد، چه اينکه اگر مبدأ و معاد حق است، يعني از براي بشر مبدئي
است که آنها را آفريده و معادي که در آن روز از او حساب مي طلبد، بين مبدأ و معاد،
وحي و رسالت و شريعت و دين هم حق خواهد بود. و بدين ترتيب، در بخش اول اين سوره
اصول سه گانه دين يعني: توحيد و نبوت و معاد با براهين اقامه شده، اثبات مي شود، و
آنگاه به نقل شبهات کفار پرداخت مي شود که مقام نخست اشکالاتشان به مسأله معاد
مربوط مي گردد و در قسمتهاي گذشته بررسي شد و مقام دوم شبهاتشان راجع به مسأله وحي
و رسالت است.

اعتراض کفار درباره رسالت

حرفي که کفار درباره رسالت دارند اين است که مي گويند:
رسالت الهي از صلاحيت بشر خارج بوده و انسان نمي تواند «رسول الله» باشد، و اين
منشأ ديگر اشکالات و حرفهاي آنان است است. و پيامبر (ص) همواره گرفتار چنين افرادي
بوده که پيوسته پيشنهادهاي تازه اي را مطرح مي ساختند. مثلا مي گفتند: تو اگر
پيامبري بايد اين کوه ها را کنار ببري! براي ما چشمه ها را از زمين بجوشاني! با
اين کوه ها را بصورت طلا تبديل نمائي! نردباني نصب کن و به آسمان ها بالا برو! و
امثال آن، و اين پيشنهاد هاي بي جا بوسيله گرو ه هاي متعدد مطرح مي شد و يا افراد
يک گروه در چند مورد تقاضاي چنين معجزاتي مي نمودند.

و لذا قرآن کريم اين پيشنهاد را بطور مکرّر در سوره هاي
رعد، انعام، اسراء و ديگر سوره ها مطرح مي سازد. و در همين سوره «رعد» مي فرمايد:

«و يقول الذين کفروا لولا انزل عليه آية من ربّه انّما
انت منذر و لکل قوم هاد» کفار مي گويند: چرا معجزه اي از پروردگارش بر او (پيامبر)
نازل نمي گردد، همانا تو انذار دهنده اي و براي هر قومي هدايت کننده اي است.

و اين آيه را در سوره هاي ديگر بطور تفصيل بيان مي نمايد
که از آن حضرت مي خواهند نظير آنچه براي موسي کليم الله و آنچه براي عيسي مسيح
نازل شد، براي او هم نازل گردد، اگر موسي عصا را اژدها کرد شما هم اژدها کنيد، اگر
او بر دريا مسلط بود شما هم نشان بدهيد که مي توانيد مسلّط باشيد، اگر براي او
«مَن و سَلوي» از آسمان آمد براي شما هم بيايد. البته اين اعجاز طلبان هرگز در
مقام احتجاج نبودند وگرنه خداي سبحان، حجت بالغه اش را به آنان نيز ارائه مي داد،
بلکه در مقام استهزاء بودند، چه اينکه اين پيشنهادها را- چنانچه از سوره «اسراء»
بر مي آيد- در برابر پيامبري مطرح مي ساختند که هم وجود خود او معجزه بود و هم
کتابي که آورده بود، چرا که يک شخص اُمّي درس نخوانده در بين مردم اُمّي به مقام
رسالت برسد، جز اعجاز چيزي نمي تواند باشد. اگر مردم عصري را اهل دانش و علم تشکيل
دهند و يا مرکزي عملي وجود داشته باشد و از بين آن دانشمندان، يک نابغه اي برخيزد،
اوائل امر خيلي مهم به نظر نمي رسد، ولي از بين اميّين که از درک ساده ترين مسائل
محروم اند، چنانچه رسولي مبعوث گردد، از اهميت بسياري برخوردار است و لذا هم روي
اهميت امّي بودن حضرت و هم روي امّي بودن مردمي که پيامبر از ميان آنان برخاسته
تکيه مي نمايد، چنانچه روي قرآتي که اين پيامبر آورده است بعنوان يک معجزه تکيه
نموده و مي فرمايد: «و ان کنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من
مثله»- اگر شما در کتابي که بر بنده خويش نازل نموده ايم در ترديد مي باشيد، يک
سوره مانند قرآن بياوريد، شما هم يک امّي پيدا نمائيد که سوره اي مثل قرآن بياورد،
چرا که ظهور رسول ميان اميّين اعجاز است. اگر در روز جائي روشن باشد امري عادي
است، اما اگر ديديم بين ظلمات و تاريکيها يک باره روشنائي درخشيده مسأله اي غير عادي
به نظر مي رسد؛ ظهور فردي دانشمند و داراي نبوغ از مراکز دانش تعجب آور نمي باشد
ولي از ميان مردم درس نخوانده و امّي جاي بسي تعجب است. البته چنين نيست که اگر
اين مسأله در ميان مردم تحصيل کرده و غير امّي اتفاق مي افتاد معجزه نبود، چرا که
اگر همه مراکز عملي هم دست به هم دهند و بخواهند مثل کوچکترين سوره قرآن کريم
بياورند، مقدورشان نخواهد بود، و لذا اگر حضرت رسول (ص) در بين علماي ربّاني هم
بود و چنين قرآني را مي آورد باز هم اعجاز بود. در سوره اسراء آيه 88 مي فرمايد:
«قل لئن اجتمعت الأنس و الجنّ علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو
کان بعضهم لبعض ظهيراً» بگو اي پيامبر، اگر جن و انس براي آوردن قرآني مثل اين
قرآن گرد آيند، نخواهند توانست مثل آن را بياورند، گرچه بعضي از آنان پشتيبان و
کمک ديگري شوند. همه حوزه هاي علميه و مراکز علمي را دعوت به مبارزه مي کند، در
اين آيه آوردن اصل قرآن کريم مطرح است و يا در سوره «طور» آيه 34 فرموده: «فليأتوا
بحديث مثله» و در يک جا فرموده سوره اي مثل سوره هاي قرآن بياوريد، و در سوره
«هود» آيه 13 فرموده: «فأتوا بعشر سوره مثله»- ده سوره مثل سوره هاي قرآن بياوريد
و آخرين مرحله در آيه 23 سوره بقره مي فرمايد: «فأتوا بسورة من مثله»- يک سوره
مانند سوره هاي قرآن بياوريد اينها مراحل سه گانه تحدّي در قرآن است.

اعجاز در تکلّم

اگر در بعضي از موارد، «تکلّم» معجزه است، براي رسول
الله (ص) هم «تکلّم» معجزه است چنانچه درباره عيسي مسيح (ع) تکلم يک معجزه بود،
يعني در سنّي سخن گفت که در آن سن، تکلم، معجزه بود و ديگران را قدرت بر تکلم
نبود. «قالوا کيف تکلّم من کان في المهد صبيّا، قال انّي عبدالله آتيني الکتاب و
جعلني نبيّا» که در آيه 29 و 30 سوره مريم آمده است، گفتند: چگونه سخن بگوئيم با
کسي که کودک و در گهواره است آن طفل گفت: من بنده خدايم که به من کتاب آسماني و
نبوت عطا شده است. در مورد عيسي (ع) اصل تکلم عجزه بود و گرنه کلمات مشابه آن آسان
بود اما در مورد پيامبر ما تکلمش به کلمات الهي معجزه بود خود کلمات هم معجزه بود،
براي اينکه اگر همه علماي ربّاني هم بخواهند چنان تکلم نمايند قادر نخواهند بود.

بنابراين اعجاز از سه جهت بود: يکي- وجود حضرت که يک
انساني معمولي از ميان درس نخواندگان و اميّين، به اين مقام رسيد. دوم- تکلم حضرت
و سوم- کلمات حضرت. ولي کفّار هيچ يک از اين معجزات را به حساب نمي آوردند و مي
گفتند بايد عصا را اژدها کني و مانند آن.

اعجاز به اذن خداوند

البته اين معجزه هم معجزه دائمي است و تحدّي قرآن در
آيات ياد شده از روز نزول تا روز قيامت مي باشد، چرا که اين کتاب «نذيراً
للعالمين» است و براي همه در هر زماني است، و هميشه همگان را به مبارزه مي طلبد که
اگر قادرند حتي سوره اي را مثل آن بياورند. در سوره اسراء آيات 90 به بعد مي
فرمايد: مردم از ايمان آوردن ابا نمودند، و آن عده که نتوانستند در برابر قرآن به
مبارزه برخيزند مي گفتند:

«قالوا لن نؤمن لک حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعاً، او
تکون لک جنّة من نخيل و عنب فتفجّر الأنهار خلالها تفجيرا، او تسقط السّماء کما
زعمت علينا کسفا او تأتي بالله و الملائکة قبيلا. او يکون لک بيت من زخرف او ترقي
في السماء و لن نؤمن لرقيّک حتي تنزّل علينا کتابا نقرؤه قل سبحان ربي هل کنت الا
بشرا رسولاً»- مي گفتند ما به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينکه زمين را بشکافي و
چشمه هاي آب جوشان از آن بيرون بياوري (تا ما اين سرزمني را براي کشت و زرع آماده
سازيم) يا اينکه ترا باغي از خرما و انگور باشد و در ميان آن نهرهاي جاري آب باشد
(نه با چاه کندن و احداث قنات) يا تکه هايي از آسمان بصورت صاعقه و امثال آن بر ما
فرود آيد، چنانچه مي پنداري و وعده مي دهي، يا خدا و فرشتگانش را در مقابل ما حاضر
سازي و نشان بدهي، يا اينکه خانه از زر و کاخي زرنگار داشته باشي، يا آنکه به
آسمان بالا روي باز هم هرگز ايمان به آسمان رفتنت نياوريم مگر آنکه بر ما کتابي نازل
نمايي که ما آن را قرائت نمائيم، بگو: خداوند منزّه است آيا من فردي از بشر
بيشترم؟!

شما از من مي خواهيد که آنچه دلم مي خواهد انجام دهم و
در جهان تأثير بگذارم يعني کار ربّ العالمين را انجام دهم، در صورتي که من فردي از
بشر هستم که به رسالت مبعوث شده ام و با وحي و ارتباط با خداوند و به اذن او کاري
انجام مي دهم آري! از زمين تا آسمان هرچه هست در قدرت پيامبران هست ولي باذن الله،
نه اينکه خودشان مستقلاً بتوانند ارده نموده و بخواهند معجزه اي را انجام دهند.
حضرت عيسي مي گويد: «اني اخلق لکم من الطين کهيئة الطير فانفخ فيه فيکون طيرا باذن
الله» که در سوره آل عمران آيه 49 آمده است- من براي شما از گِل مجسمه مرغي را مي
سازم و در آن مي دمم تا به امر خدا مرغي باشد. «و ابرئ الأکمه و الابرص و احي
الموتي باذن الله»- کور مادر زاد و بيمار برص گرفته را شفا و مردگان را زنده مي
سازم به اذن «الله». اين چنين نيست که اگر کسي رسول الله شد هر روز بخشي از نظام
طبيعت را تغيير دهد، منطقه گرمسير حجاز را به منطقه سردسير و دشتهاي خرّم تبديل
سازد، و منطقه سردسير را گرمسير کند، و يا در موجودات آسماني اثر بگذارد، فرمود به
اينها بگو: اوّلاً من بشرم و از خويش اراده مستقلي ندارم و رسولم که پيام الهي را
به شما مي رسانم و هرچه او بخواهد به دست من جاري مي سازد، ولي شما جز استهزاء
نظري نداريد نه اينکه در مقام احتجاج باشيد، بر فرض هم که کوه هاي حجاز را کناري
ببرم و نهرهاي جاري در صحرا از زمين بجوشانم و آن سرزمين را به صحرائي سرسبز و خرم
مبدل سازم، باز هم قانع نخواهيد شد و مشکل شما اين است که فکر مي کنيد بشر نمي
تواند پيامبر باشد چنانچه در سوره «اسراء» آمده است «و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ
جائهم الهدي الا ان قالوا ابعث الله بشراً و رسولاً»- مردم را چيزي از ايمان و
هدايت باز نداشت هنگامي که قرآن آمد جز اينکه مي گفتند: آيا خدا بشري را پيامبر
نموده؟! بايد فرشته به رسالت برسد «قل لو کان في الارض ملائکة يمشون مطمئنين
لنزلنا عليهم من السماء ملکا رسولا»- اگر ملائکه را در زمين جايگاهي بود يا شما فرشته
بوديد، ما براي فرشتگان فرشته اي را به پيامبري مي فرستاديم که اسوه و حجّت آنها
باشد. حالا اگر ما براي شما فرشته اي بفرستيم نمي تواند برايتان اسوه باشد، شما
بشريد، راهنما و اسوه شما هم بايد بشر باشد، او معصيت نمي کند شما هم نکنيد، ولي
اگر فرشته باشد، قوه شهوت و غضب ندارد، و لذا معصيتي از او سر نمي زند. پس نمي شود
حجّت و الگوي انسانها باشد.

منظور کفار استهزاء است نه احتجاج

در سوره «انعام» آيه (7) به بعد مي فرمايد که منظور اين
افراد احتجاج نيست استهزاء است.

«و لو نزّلنا عليک کتابا في قرطاس فلمسوه بايديهم لقال
الذين کفروا ان هذا الا سحر مبين. و قالوا لولا انزل عليه ملک و لو انزلنا ملکا
لقضي الأمر ثم لا ينظرون، و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما
يلبسون. و لقد استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذين سخروا منهم ما کانوا به يستهزؤن»-
و اگر نامه اي و کتابي بر تو بر روي کاغذي نازل نمائيم و آن را با دستهاي خود لمس
کنيد، کافران مي گويند اين چيزي جز يک سحر آشکار نيست گفتند چرا فرشته اي بر او
نازل نشده (تا او را در مسأله هدايت مردم کمک نمايد) ولي چنانچه فرشته اي بفرستيم
کار تمام مي شود (و در صورت مخالفتشان) ديگر مهلتي برايشان در کار نيست (و هلاک مي
شوند) و اگر او را فرشته قرار مي داديم حتي او را در صورت انساني ظاهر مي ساختيم،
باز هم کار را بر آنها مشتبه مي ساختيم، همانطور که آنها کار را بر ديگران مشتبه
مي سازند، جمعي از پيامبران قبل از ترا استهزاء مي نمودند، اما سرانجام آنچه را
مسخره مي کردند دامنگيرشان شد (و به عذاب مبتلا شدند) يعني قصد آنها احتجاج نبود،
بلکه استهزاء بود و گرنه تو با حجّت بالغه آمدي که کافي بود.

درباره اينکه تقاضاي ديدن خدا و ملائکه را مي نمودند
فرمود:‌ «لا تدرکه الأبصار» خداوند ديدني نيست در هيچ عالمي نه در دنيا و نه در
آخرت، و در باره ديدن فرشتگان در آيه 22 سوره «فرقان» فرمود: «يوم يرون الملائکة
لا بشري يومئذ للمجرمين»- روزي مي رسد که ملائکه را ببينند، آن روز برايشان روز
بشارت نيست «و يقولون حجرا محجوراً»- مي گويند از ما دور باش، ولي قبل از آن که فرشته
اي را با سمت پيامبري برايشان بفرستيم، فرشته چون از جنس آنها نيست نمي تواند
پيامبر باشد، البته جنسيّت به اين معنا که بتوانند يکديگر را ببينند و بتوانند سخن
هم را بشنوند و با هم تفاهم داشته و اطاعت و عصيان داشته باشند تا بتوانند براي
بشر حجّت باشند، اما فرشته که در هيچ يک از اين مسائل با انسان شريک نيست تا
بتواند حجّت باشد.

و درباره استهزاء آنها فرمود: «فحاق بالذين سخروا منهم
ما کانوا به يستهزؤن» «حاق» به معني «اَحاط» است يعني هر معصيت و استهزائي که
اينها مي کنند، اين گناه محيط به خود آنان است، چرا که عمل انسان، انسان را رها
نمي کند؛ چنين نيست که معصيتي که کرد، بگويد گذشت، عمل او زنده است و اگر اين
معاصي بسيار شد مانند کمربندي بر او احاطه پيدا مي کند «و احاطت به خطيئته» و راه
فرار را بر او مي بندد، اگر گناه زياد نباشد، راه بازگشت وجود دارد، «و لا يحبق المکر
السي ء الا باهله» يعني لا يحيط؛ مکر بد به مکر کننده احاطه مي کند معصيت و گناه
وقتي احاطه پيدا کرد، شخص گناهکار را در وسط گناه دفن مي کند، و از او جدا نمي شود
و کم کم حلقه محاصره بر گرد او تنگ تر مي گردد، و در اين ميان انسان معصيت کار
گرفتار مي شود، و چون منظور آنها استهزاء بود نه احتجاج، لذا نه خود مستقيماً
جوابشان را داده و نه به پيامبر فرمود جواب آنان را بگويد، بلکه فرمود: «انّما انت
منذر»- تو انذار دهنده اي، تو مبعوث نشدي که روزانه در اين نظام تغيير بدهي؛ يک جا
را چشمه کني، يک جا را باغ کني، تو منذري «و لکل قوم هاد»- و هر ملتي هدايت کننده
اي دارد.

ضرورت رسالت و وحي

و اين جمله ناظر به ضرورت رسالت و وحي است که هيچ امّتي
ممکن نيست رهبر و هادي و امام و پيامبري نداشته باشد و اين يک اصل کلّي قرآني است
و تا آنگاه که انسان در زمين ساکن است براي او مسأله هدايت و هدايتگر مطرح است،
براي قوم تو هم هادي وجود دارد و تو هادي و راهنماي اين امّتي و هدايت تو هم از
راه انذار است و تو نيز بشر مي باشي، اما قسمت مهمّ آن انذار است و لذا در طليعه
وحي فرمود: «يا ايها المدّثر قم فانذر»- بلند شو مردم را انذار کن، چرا که آنچه عامل
مهم در هدايت توده مردم است، انذار و ترساندن مي باشد، زيرا ممکن است بگويند: ما
الآن در دنيا از آن لذائذ و منافع و نعمتهايي که در بهشت است برخوردار مي شويم!!
ولي جوابش اين است که «حقّت النار بالشهوات» آتش جهنم با هوسرانيها و شهوات همراه
است و «حقّت الجّنة بالمکاره» و در بهشت با دشواريها پيچيده است. چنانچه امير
مؤمنان عليه السلام فرموده که اصل اين سخن از رسولخدا (ص) است، کسي که بخواهد بهشت
برود با دشواريها مواجه است ولي اگر از لذائذ و شهوات بهره مند باشد پايانش آتش
است. ممکن است کسي بگويد من به همين لذتهاي دنيا قناعت مي کنم  و آن «جنات تجري من تحتها الانهار» را نمي
خواهم ولي با جهنمي که در اين صورت در انتظارش هست و پيوسته پيوستهايي که از اثر
آتش از ميان مي رود پوستي تازه بر بدنشان مي رويد تا عذاب بيشتري بچشند چه مي
کنند؟ و «کلّما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها» را نمي توانند تحمل نمايند، اين
است که اکثراً براي هدايت توده مردم از انذار استفاده مي شود، و لذا «انّما انت
بشير!» نفرموده که کار هدايت آن حضرت را در بشارت دادن منحصر ساخته باشد ولي‌
«انّما انت منذر» فرموده است، و خود حضرت هم نفرموده «انّما انا مبشّر!» من تنها
بشارت دهنده ام، و «انّما انا نذير» در جاهاي ديگر آمده است يعني کار من فقط انذار
و ترساندن است که حصر اضافي است، براي اينکه اهمّ الأمرين انذار است.

درباره علماء که ورثه انبياء مي باشند در آيه (122) سوره
توبه فرمود: «فلولا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدّين و لينذروا
قومهم اذا رجعوا اليهم»- چرا از هر گروهي عدّه اي کوچ نمي کنند (و عدّه اي باقي
بمانند) تا تعاليم دين را فرا گيرند و در بازگشت، قوم خويش را انذار نمايند، يعني
از هر طائفه، عده اي بسيج علمي داشته باشند در مراکز علمي و علوم الهي را ياد
بگيرند و فقيه شوند در معارف دين، درس خواندن آنها براي اين نباشد که مدرس، مؤلف و
خطيب شوند، بلکه «لينذروا قومهم» پس هرکس را قدرت انذار نيست، بلکه بايد خود نحست
ترسيده باشد و انذار الهي در او اثر گذاشته باشد تا بتواند مردم را بترساند و
انذار دهد. کسي که خود خداترس باشد مي تواند مردم را بترساند، وارث انبياء کسي است
که مثل انبياء بتواند مردم را انذار کند و از خشم و عذاب الهي بترساند. خلاصه تا
انسان آتش را نبيند نمي ترسد و وقتي نترسد نمي تواند بترساند، اگر کسي به مقام
شامخ فقاهت رسيد نيمي از راه را طي کرده ولي هرگز وارث انبياء نيست، وارث انبياء
کسي است که بواسطه او مردم خدا ترس شوند. همان برنامه اي که پيامبر داشت و به او
دستور رسيد: «قم فانذر».

اگر کسي با حالت عادي و با نشاط بيايد و بگويد در فلان
مکان شير درنده اي است حرفش باور نمي شود، و لذا کسي هم نمي ترسد، اما اگر کسي
دوان دوان با رنگ زرد و پريده، در حالي که نفسش به شماره افتاده وحشت زده بگويد:
در آنجا شيري درنده ديده است، مردم باور مي کنند و مي ترسند و همچنين مردم اگر
ديدند کسي از جهنم مي ترسد و در عمل نشان داد، مي ترسند، و حرفش را باور مي
نمايند، کار مهمّ انبياء انذار است، چرا که ترس از جهنم است که نقش سازنده تر را
دارا است و لذا در ادعيه سخن از اين نيست که ما را به بهشت ببر، دعاي کميل را
ملاحظه مي کنيد که لبه تضرّع به سوي بيم از آتش است، و خلاصه قسمت مهمّ دعا را ترس
از جهنّم تشکيل مي دهد.

ادامه دارد