تاريخچه خاندان حضرت امام مدظله

تاريخچه خاندان حضرت امام مدظله

از زبان آية الله پسنديده

قسمت سوم

خلاصه مطالب گذشته اينکه سيد دين عليشاه تا آنجا که ما
مي دانيم و به ما اطلاع رسيده از نيشابور به کشمير مهاجرت کرده ولي فرزند ايشان
مرحوم سيد احمد (جد ما) ساکن کربلا بوده و از آنجا به دعوت بعضي زوار که از خمين
به کربلا رفته بودند به خمين مي آيد و در آنجا ازدواج مي کند و بجز مرحوم شهيد سيد
مصطفي (پدرما) که قبلاً ماجراي ايشان را گفتم، سه دختر هم داشت که عبارت بودند از:
سلطان خانم، آغا بانو خانم و صاحب خانم.

صاحب خانم

همانگونه که ذکر شد، مرحوم سيد احمد (جدّ ما) سه دختر
داشت که عبارت بودند از: سلطان خانم، آغا بانو خانم و صاحب خانم.

در مورد مرحومه صاحب خانم نيز گفتيم که نه از شوهر اول و
نه از شوهر دوم، صاحب اولاد نشد. ايشان پس از شهادت پدرمان، به منزل ما آمد و به
پرستاري و نگهداري من و اخويم مرحوم هندي و امام خميني و خواهرانمان مولود آغا
خانم و فاطمه خانم و آغا زاده خانم و مادرمان- که در آن وقت جوان بود- پرداخت و به
کارهاي ملکي و غير ملکي ما رسيدگي مي کرد و خيلي با شهامت و فعال بود. او در سال
1336 قمري وفات کرد. اتفاقاً ماد ما هم در همين سال از دنيا رفت. مرحوم آخوند
ملامحمد جواد هم که شوهر عمه مان بود، او هم در همين سال1336 درگذشت و گويا در اثر
«مرض وبا» که منتشر شده بود، وفات کردند.

عمه ما مرحوم صاحب خانم، شهامتش در فاميل، زبانزد همه
بود؛ او هرگز از قول حق ابا نداشت و بدون رودربايستي مطالب را مي گفت.

آغابانو خانم

تاريخ تولد عمه ما آغا بانو خانم نزد ما هست. ايشان در
روز پنجشنبه 18 جمادي الاولي 1272 قمري متولد شده است. ايشان ازدواج کرد با شکر
الله خان قلعه اي پسر مرحوم حاج باباخان و از او اولادي پيدا نکرد. بعد از وفات
او، با مرحوم آخوند ملامحمد جواد خميني- که اصلاً خوانساري است- ازدواج کرد و از
او سه پسر داشت: 1-مرحوم حاج ميرزا رضا که فاميليش نجفي شد. 2-مرحوم آقا ميرزا علي
محمد که بعداً لقب امام جمعه اي گرفت ولي نماز جمعه نمي خواند. 3-حاج آقا
صدرالدين.

حاج ميرزا رضا شوهر همشيره ما مولود آغا خانم شد و امام
جماعت هم شد. سه دختر هم داشت: يکي- حليمه خانم همسر مرحوم حاج ميرزا محمد مهدي و
ديگري- فرخنده خانم عروس امام جمعه جعفر آبادي شد و سوم- شايسته خانم بود که خيلي
زن با کفايت و با شهامتي بود و او هم ازدواج کرد با حاج ميرزا خليل ماهورزاني… و
از او اولادي پيدا نکرد جز يک پسر و پسري هم که داشت از پسرش اطلاعي نداريم.

مرحوم حاج ميرزا رضاي نجفي تحصيلات زيادي داشت و شايد
مجتهد هم بود. يک وقت من اصفهان بودم و او رساله عمليه اش را فرستاد که چاپ کنيم و
ما هم به چاپخانه اي رفتيم و با 25 قران، تعدادي از رساله اش را چاپ کرديم.

سلطان خانم

سلطان خانم با کريم خان قلعه اي ازدواج کرد و از کريم
خان دو پسر و دو دختر داشت. يکي از پسرهايش به نام ميرزا يحيي خان بود ميرزا يحيي
خان از خمين به تهران رفت و در تهران، در مدارس جديد آنجا مشّاق خط بود و استخدام
شد. او هم داراي چند اولاد شد که يکي از پسرهايش به اروپا رفت و هيچ خبري از او
نيست و مفقود شد.

دومين پسر مرحومه سلطان خانم، مرحوم امامقلي خان صارم
لشکر بيگلربيگي (از خوانين متعين و محترم خمين) بود و او با خوانين خمين از جمله
مرحوم غلامحسين خان، حاج جلال لشکر علي خان سالار قمشه و مرحوم حاج عباس قلي خان،
خويشاوندي داشتند و با خواهر مرحوم حاج جلال لشکر ازدواج کرد ولي اولاد پيدا نکرد.

امامقلي خان (صارم لشکر) به اتفاق امير مفخم با
تفنگدارها و سوارهايي که داشت به کرمان رفت و امير مفخم والي کرمان شد. بعد نمي
دانم چه شدکه مرحوم صارم لشکر از کرمان برگشت و در راه در حدود نائين محلي که
باغات انار داشت، وفات کرد. البته قبل از اينکه به کرمان برود، بين او و دو
برادرانش در مورد ارث اختلافي رخ داد و آنها سهميّه خواهرشان را نمي دادند، او هم
تفنگ کشي کرد و با عده اي به دهات آن خوانين رفت و مشغول زد و خورد شدند. طرف
مقابل زورشان بيشتر شد و صارم لشکر بيگلربيگي را گرفتند و در محوّطه حياط بستند و
کتکش زدند. و اين در صورتي بود که بيگلربيگي خيلي عنوان داشت و شديد العمل بود تا
آنجا که حشمت الدوله نوه عباس ميرزاي معروف که بزرگترين رجل ايران بود، در حشمتيه
در دهات خمين مي زيست و به همه زور مي گفت، اين شعر را همواره براي امامقلي مي
خواند:

اگر بشنود نام بيگلر بيگي

                                شود
کوه البرز يکي نعلبکي

با اين حال در همين منزلي که متعلق به پدرمان بود و
بعداً سهم امام خميني شد، حاج جلال لشکر در اينجا آمد، من يادم هست که در اتاقي
نشسته بوديم و حاج جلال لشکر به امام خميني رو کرد و گفت: صارم لشکر چه کار کرده
بود که فلکش کردند؟ امام در ان وقت دو سه سال بيشتر نداشت و نمي توانست جوابش را
بدهد، بعد خود حاج جلال لشکر گفت: او لقممه بزرگتر از دهانش گرفته بود، از اين جهت
ما فلکش کرديم!

در اينجا لازم است تذکر دهيم در کتابي که آقاي ربّاني
خلخالي شرح حال شهداي صد سال اخير را نوشته، به اختصار شرح حال پدر ما را مي نويسد
و نقل قول مي کند از آقاي حاج شيخ علي اکبر مسعودي خميني به اينکه فلاني (يعني من)
گفته ام که بهرام خان، قاتل پدرم بوده، در حالي که بهرام خان قاتل نبوده و در آن
وقت خودش هم کشته شده بود. و اشتباهات ديگري هم است که در صورت تجديد چاپ کتاب،
بايد اين اشتباهات را تصحيح کنند، من جمله اينکه «صاحب خانم» خواهر حضرت آية الله
العظمي امام خميني است، درحالي که ايشان عمه امام هستند نه خواهر.

در اين بخش مطالبي را در رابطه با حضرت امام خميني بيان
مي کنيم:

تاريخ ولادت

قبلا در رابطه با زادگاه امام مطالبي عرض کرديم. در هر
صورت در همان عمارت و اتاقي که حضرت امام متولد شدند، من و مرحوم اخويمان آقاي
هندي و ديگر خواهرانمان متولد شديم، بجز خواهر بزرگمان مولوده خانم که نمي دانم در
نجف يا خمين متولد شده بود.

در شناسنامه امام که شماره اش 2744 مي باشد، تاريخ تولد
ايشان 1279 شمسي ذکر کرده ولي در واقع ايشان در روز بيستم جمادي الثاني 1320 قمري
متولد شده اند، گرچه در کتاب جنات الخلود، 18 جمادي الثانيه نوشته است و اين
اشتباه است. پس امام در روز بيستم جمادي الثانيه 1320 هجري قمري چشم به جهان گشوده
اند.

نام خانوادگي: مصطفوي نام پدر: آقا مصطفي نام مادر: خانم
هاجر.

اين مطالب شناسنامه اي در گلپايگان بوسيله جعفري نژاد
رئيس آمار اداره ثبت گلپايگان صادر شده است و سال صدور شناسنامه 1305 شمسي بوده
است.

چهار ماه و بيست و دو سه روز از عمرشان گذشته بود که
پدرمان براي اوضاع منطقه کمره به سلطان آباد اراک مسافرت کرد و به شهادت رسيد. و
روزي که قاتل پدرمان را کشتند روز چهارم ربيع الاول 1323 بود که امام تقريبا سه
سال بيشتر نداشت.

دوران کودکي

امام دوران کودکي را در خمين گذراند، يک بانوي مؤمنه اي
بود به نام «خاور» که به او «ننه خاور» مي گفتيم، او دايه امام بود و امام را
نگهداري مي کرد و به او شير مي داد. ننه خاور از زنهاي بسيار لايق و با شهامت بود.
شوهرش کربلائي ميرزاآقا تفنگدار و نوکر پدرمان بود، او هم بسيار رشيد بود. خوب اسب
سواري و تيراندازي مي کرد. منزلشان نزديک منزل ما بود و فاصله چنداني با ما
نداشتند.

تحصيلات

امام در مکتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم تحصيل مي کردند.
ملا ابوالقاسم پيرمردي بود که مکتب خانه اش نزديک منزل مابود. من هم پيش او درس
خوانده بودم. هريک از ما بچه ها در مکتب خانه روزي نيم جزو قرآن مي خوانديم و هر
وقت کسي قرآن را ختم مي کرد و به آخر مي رسيد، رسم بود که به ساير بچه ها و به ملا
نهار بدهد.

امام پس از ختم قرآن که سنّش هفت سال بود تقريبا براي
فراگيري ادبيات و درس عربي، نزد شيخ جعفر پسر عموي مادر ما رفت و بعد از او پيش
ميرزا محمود افتخار العلما درسهاي ابتدائي را خواند سپس مقدمات را نزد مرحوم حاج
ميرزا محمد مهدي (دائيمان) شروع کرد و سپس نزد مرحوم حاج ميرزا رضا نجفي (که شوهر
خواهرمان بود) منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سيوطي را نزد من
خواندند. و ضمناً نزد من مشق هم مي کردند چون من تا اندازه اي خط نستعليق خوب مي
نوشتم ولي طوري شده بود که خطّ ايشان به خط من خيلي شبيه شده بود و به اندازه اي
شبيه بود که يکبار من نصف کاغذ را نوشتم و نصف ديگرش را ايشان نوشتند و هيچ کس نمي
توانست بين اين دو خط فرق بگذارد.

در هر صورت امام تا 16، 17 سالگي در خمين بود و بيشتر
تحصيلات مقدماتي را نزد من خواندند سپس در سال 1339 به اراک رفتند. در آن وقت
مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري در اراک بودند. مرحوم حاج آقا نور الله عراقي در
نظر مردم مقدم بر حاج شيخ بود ولي حاج شيخ علماً بر همه مقدم بود. امام در آن سال
به سلطان آباد اراک رفتند و نزد مرحوم شيخ محمد گلپايگاني منطق و نزد مرحوم آقا
عباس اراکي شرح لمعه مي خواندند.

مرحوم آية الله حائري در رجب سال 1340 (نوروز 1300 شمسي)
از اراک به قم هجرت کردند، امام هم به دنبال هجرت حاج شيخ، به قم رفتند. يعني خمين
آمدند و از خمين بقم تشريف بردند.

امام در قم، مطوّل را نزد اديب تهراني که نامش مرحوم
ميرزا محمد علي بود خواندند. سطوح را نزد حاج سيد محمد تقي خوانساري و بيشترش را
نزد مرحوم سيد علي يثربي کاشاني که از علماي بزرگ بود (برادر امام جمعه حالي
کاشان) فرا گرفتند و سپس با آقاي يثربي به درس خارج مرحوم آية الله حائري مي رفتند
و عمده تحصيلات خارجشان را نزد حاج شيخ خواندند و در علوم عرفاني نزد مرحوم ميرزا
محمد علي شاه آبادي تحصيل کردند.

تا وقتي که مرحوم حائري در حيات بودند (1355) ايشان به
درس آن مرحوم حاضر مي شدند ولي موقعيت علمي امام خيلي زياد شده بود و خودشان فقه و
اصول را تدريس مي کردند. عرفان و فلسفه را هم خصوصي به بعضي از زبدگان درس مي
دادند.

بعد از وفات مرحوم حائري، آية الله بروجردي به قم آمدند
و حضرت امام با اينکه از نظر عليمت در سطح بسيار بالايي قرار داشت، براي ترويج از
آقاي بروجردي، به درس ايشان مي رفتند. و خودشان مي گفتند که من از درس آقاي
بروجردي خيلي استفاده کردم با اين حال در مسجد سلماسي با اصرار مرحوم آقاي مطهري و
بعضي از اشخاص، درس فقه و اصول را شروع کردند و ديگر تدريس عرفان را ترک نمودند.
مجلس درس امام موج مي زد از علماي زيادي که براي استفاده بدانجا مي رفتند.

امام از نبوغ و استعداد فوق العاده اي برخوردار بود؛ با
اينکه بيست سال اول عمرشان را در تحصيل ادبيات گذراندند و مدت زيادي به ادبيات
پرداختند با اين حال از سال 1340 تا 1347 جهش فوق العاده اي در ايشان پيدا شد که
حتي اسفار را هم پشت سر گذاشت و از فضلا و شخصيتهاي برجسته حوزه علميه به شمار مي
آمد.

ازدواج امام

امام در سال 1308 با «خديجه خانم» دختر مرحوم حجت
الاسلام آقاي ثقفي ازدواج کردند. خانم امام متولد سال 1292 شمسي است. مراسم ازدواج
در تهران بود و در آن هنگام ما بر يکي از دوستان خودمان که افسر بود و افسر خيلي
خوبي بود وارد شديم و در منزل ايشان سکونت گرفتيم. پس از تمام شدن ازدواج، امام با
همسرشان به قم آمدند.

اولاد امام

اولين فرزند امام، مرحوم حاج آقا مصطفي بود که در سال
1309 متولد شد که مرد بسيار منظم و با شهامت و فقيه و شجاع و وارد در مسائل سياسي
و اجتماعي بود. سه دختر هم امام دارند به نامهاي «صديقه خانم»، «فريده خانم» و
«فهيمه خانم» دو دختر ديگر هم امام داشتند که فوت شدند به نامهاي لطيفه خانم و
سعيده خانم.

فرزند ديگر امام آقاي حاج احمد آقا است که ايشان هم در
مسائل سياسي و اجتماعي واردند و تحصيلاتشان هم خوب است الآن هم مشغول تحصيل هستند
و امور سياسي زير نظرشان بررسي مي شود.

هم سنهاي امام

امام در تمام امور حتي در بازي هاي کودکانه و در امور
تفريحي و ورزش بر تمام هم سالانشان برتر و از همه جلوتر بودند. امام نه تنها در
درس و مشق، استعداد فوق العاده اي داشت که حتي در ورزش و بازي هم بر ديگر دوستانش
تفوق داشت. اکنون بيش از سه نفر از هم سن و سالهايش زنده نيستند. 1- آقاي ميرزا
اسد الله صابري که مدتي رئيس بلديه خمين بودند 2- آقاي ميرزا حسن خان مستوفي که
پسرخاله ما و حضرت امام است که ايشان هم در تهران هستند و مأموريتهاي مهمي در
مقامات گذشته داشتند. 3- يک نفر بود که در همسايگي ما در خمين بود و بنظرم نامش
آقاي سليمي بود، هنوز هم هر وقت من به خمين مي روم خيلي اظهار علاقه مي کند که به
زيارت امام برود. اين سه نفر اطلاعات زيادي از دوران همبازي و همکلاسي با امام
دارند.

مبارزات سياسي

همانگونه که از پيام امام در بيش از چهل سال پيش برمي
آيد، مشخص است که موضعگيري سياسي امام و مبارزات ايشان تازگي و به صورت ناگهاني
شروع نشده بلکه از قديم در جريان مسائل سياسي بوده اند. کتاب کشف الاسرار هم دليل
بارز ديگري بر اين معني است. در آن اوقات که مرحوم آقاي بروجردي زعامت حوزه را
داشتند، در مسائل سياسي با امام مشورت و صحبت مي کردند و نظر ايشان را مي پرسيدند.
در هر صورت امام از قديم مبارزات سياسي داشتند و با برنامه هاي خلاف شرع با شهامت
تمام به مبارزه مي پرداختند.

در مورد مبارزات علني امام گرچه در کتابهاي تاريخ بسيار
نوشته اند ولي ممکن است در اين موارد اشتباهاتي باشد و لذا من خاطراتي که در اين
مورد به يادم هست، بازگو مي کنم:

در آن هنگام که دکتر علي اميني- بر حسب تمايل
آمريکائيها- نخست وزير شد، شاه و انگليس ها با نخست وزيري دکتر اميني موفاق
نبودند. دکتر اميني انتخاب شده بود که اصلاحات ارضي را انجام بدهد و املاک را در
ولايات ايران به کشاورزها انتقال بدهد. به اين خاطر در قم به ديدار مراجع وقت رفت
و بنا گذاشت خدمت امام هم برسد. در آن وقت من هم در آنجا بودم. آقاي سعيد پسر
مرحوم حاج ميرزا عبدالله چهلستوني هم درآنجا بود و با يکي از وعاظ تهران که خيلي
معروف بود و با اميني هم ارتباط داشت آمده بودند که آقا را وادار کنند به اميني
احترام نمايد!

آقاي محمدي گيلاني هم در همان اطاق بيروني، خدمت امام
نشسته بود، هر دو دستهايش را از عبا بيرون آورده بود و خيلي مؤدب نشسته بود. من
گفتم به آقاي گيلاني که اينطور ننشين و دستهايت را از عبا بيرون نياور وقتي که
اميني مي آيد. امام گفتند که: آقاي محمدي گيلاني هميشه اينطوري است، رسماً اينطور
مي نشيند و خيلي مودب است. حالا هم ايشان همينطور هستند، خيلي منظم و مرتب و خوش
لباس و با اخلاق پسنديده رفتار مي نمايند.

در هر صورت دکتر اميني وارد شد. جلوي در اطاق که رسيد،
آقاي سعيد پسر مرحوم حاج ميرزا عبد الله به امام اصرار کرد که بلند شويد، سر پا
بايستيد و احترام کنيد!! ايشان گوش ندادند و اعتنا نکردند. اميني هم دم درب اطاق
براي باز کردن بند کفش عمداً مقداري ور رفت تا مقداري طور بکشد و آقا بلند شود و
از او احترام کند. بهرحال دکتر اميني با شريف العلماء خراساني با هم بودند و وارد
شدند. وقتي که به داخل اطاق آمدند و نشستند، آقا بلند شدند و فورا هم نشستند. ضمنا
قبلا آقاي مسعودي گفته بود که شيريني تهيه کنيم و امام نپذيرفته و فرمودند: فقط يک
ظرف گز بياوريد و جلويشان نگهداريد، ديگر شيريني لازم نيست.

وقتي اميني نشست، مي خواست صحبت کند ولي آقا اصلا مجال
صحبت کردن به او ندادند و خودشان شروع کردند به صحبت و نصيحت کردند، او هم
خداحافظي کرد و رفت.

دکتر اميني ارديبهشت 1330 نخست وزير شد و تا تيرماه 1341
اشتغال داشت 19/10/1340 تصويب نامه صادر کرد.

در هر صورت دکتر اميني با امضاي تصويبنامه اي، برنامه
اصلاحات ارضي را شروع کرد و هيچ اعتنايي به علماء ننمود. مرحوم آية الله خوانساري
عليه اين جريان، اقدام کرد و پيشاپيش جمعيت به عنوان اعتراض در بازار راه افتاد
ولي دولت وقت جلوي آقاي خوانساري ايستاد و به ايشان اهانت شد و نتوانست فعاليت
اعتراض آميز خود را ادامه دهد. و دولت نيز قانون خود ا به مرحله اجرا گذارد (قانون
نبود تصويب نامه وضع کردند).

منظور آمريکائيها و بالتبع دولت وقت ايران از اصلاحات
ارضي اين بود که زمينهايي بين کشاورزها تقسيم کنند تا آنها ديگر تمايلي به کمونيست
ها پيدا نکنند و اوضاع کمونيستي در ايران از ميان برود و چنين برداشت کرده بود که
هرگاه همه کشاورزان صاحب زمين شدند، با دولت سازش خواهند کرد و کسي مخالفت نخواهد
نمود.

دکتر اميني اين عمل را انجام داد و از آن پس براي مسأله
انجمن هاي ايالتي و ولايتي اقدام نمود، تا اينکه تمام مردان و زنان را وارد معرکه
انتخاباتي بکنند وبراي انيکه هم نسبت به اسلام، اعلام بي تفاوتي کنند هم اصحاب
ديگر اديان را با خودشان وارد معرکه نمايند، حتي قسم به قرآن را مبدل کرده بودند
به «قسم به کتاب آسماني!».

اينجا بود که علما قيام کردند و جدا اقدام نمودند، و
حضرت امام نيز فعاليت زياد و اقدامات چشمگيرتري در اين زمينه داشتند.

ادامه دارد

***

تاريخ تولد آغابانو خانم 18 جمادي الاولي 1272 هجري قمري
مي باشد که در شماره 84 اشتباها 1279 چاپ شده بود.