وارستگي از غير و پيوستگي به خدا

تجلّي عرفان از مناجات ماه شعبان

قسمت نوزدهم

آيت الله محمدي گيلاني

وارستگي از غير و پيوستگي به خدا

*مسئله انقطاع و تبتّل الي الله غير از مسئله عزلت يا
مخالطت است.

*ارتباط انقطاع و تبتّل با اسم «ربّ» که صدها بار در
قرآن تکرار شده.

*دشواري نجات از شرک ربوبي.

*دعوت هر موجودي در طبيعت بزبان حال به شرک ربوبي.

*پرستندگان اموال و رجال در قرآن و روايات فروزينه هاي
جهنم که ديگر جهنميان از شعله آنها مي سوزند، اعوان آنان در معيت آنهايند.

*حداقل معاونت، در قرآن و روايت، انقطاع کامل از مواهب
است و نه از مکاسب، چنانکه در اين فقره از مناجات نيز به موهبت تعبير شده.

*التزام شديد به فرائض و احکام شرع، زمينه ساز نزول اين
موهبت است.

*رياضتهاي جوکيها و براهمه و تُرّهات جهله صوفيّه، ضلال
است.

*التزام عملي صادق به احکام شريعت، تجليات الهي را به
ارمغان مي آورد و تجليات خود حجب نورند که در اين فقره دريدن حجابهاي نور مسئلت
شده که رهرو الي الله «عرياناً» به جناب قدس واصل شود.

*سفر رهرو شريعت سير در وطن و خلوت او در جلوت جهاد است
و نهايات ديگران در بدايات او مندرج است.

*نفي رهبانيّت در اسلام.

*عتاب رسول الله (ص) به عثمان بن مظعون.

*حديث اتّصال روح مؤمن به روح الله تعالي…

قوله: «الهي هب لي کمال الانقطاع اليک و أنر ابصار
قلوبنا بضياء نظرها اليک حتّي تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة
و تسير ارواحنا بعزّ قدسک».

-الهي وارستگي از هرچيز و وابستگي و پيوستگي کامل به
آستانت را موهبتم فرما و ديدگان دل ما را به فروغ نظر به خود، روشن ساز، تا ديدگان
دل ما حجابهاي نو ر ا بدرد و «عرياناً» به معدن عظمت واصل شود و جانهاي ما همچون
شعاع بعزّ قدست، آويخته گردد.

انقطاع الي الله: وارستگي از غير و پيوستگي به آستان او

مسئله انقطاع الي الله تعالي که مدلول آيه: «و تبتّل
اليه تبتيلا» از سوره مزمل است غير از مسئله مشهور: «خلوت و عزلت يا صحبت و جمعيت»
است که در کتب اخلاق مطرح مي باشد که آيا براي تهذيب اخلاق و استکمال نفس، تنهائي
و گوشه گيري بهتر و به تحصيل غرض نزديکتر است، يا صحبت و اجتماع، و با دوستان،
معاشرت و مجالست کردن؟ ابوحامد غذالي در جلد دوم احياء العلوم طبع دارالفکر بيروت،
مبسوطاً در ابعاد اين مسئله بحث نموده و ادله هريک از دو طرف مسئله و نقوض و
ابرامات آنان را تفصيلاً ذکر کرده است.

و اما مئله انقطاع الي الله عزّوجلّ که يک مسئله مورد
وصيت قرآن است، در قوام آن نه عزلت و نه مخالطت مأخوذ است، بلکه مراد از انقطاع
الي الله تعالي، وارستگي ضمير و سرّ انسان از غير خدايتعالي در همه ابعاد
نيازمنديها، و بعبارت ديگر: انقطاع کامل الي الله سبحانه، واستن از هر نوع شرک
ربوبي و وابستگي، بلکه پيوستگي به آستان او است که در سوره مزمل چنانکه اشاره شد،
رسول الله (ص) به تحصيل اين دولت عظمي مأمور شده است.

ظاهراً تعبير: «کمال الانقطاع اليک» که در دعاء آمده، از
آيه مذکور اقتباس شده، ولي آيه شريفه مشتمل بر خصوصيتي است که دعاء مزبور با آنکه
به حسب معني، مقتبس از آيه است، فاقد آن خصوصيت مي باشد، و آن خصوصيت عبارت است از
ارتباط تبتّل و انقطاع با اسم «ربّ» که قبلاً در آيه شريفه آمده: «و اذکر اسم ربک
و تبتّل…» و اين اسم شريف با تکرار صدها بار در قرآن، ميثاق: «الس بربکم قالوا
بلي» را در خاطره ها تجديد نموده و با تکرار و اصرار به جلب توجه مردمان به مقام
ربوبيت خداي عزّوجلّ، اخطار فرموده که وفاي تامّ به ميثاق مزبور چنانکه بايد، صعب
و دشوار است به اين تقرير:

ارتباط انقطاع با اسم رب

هر مخلوقي در طبيعت، بزبان حال، در معرض ادّعاي ربوبيّت
و تدبير و استقلال تأثير از براي خويشتن است زيرا هيچ آفريده اي نيست، مگر آنکه
بحکمت بالغه خداي عليم مشتمل بر نفع و ضرري بالقياس بديگري است و از اين رو مظهر
اسم «نافع» و اسم «ضارّ» خداي سبحان است، و به همين جهت، مورد توجه نيازمندان در
جلب منفعت و دفع ضرر است که افراد انسان از اين نيازمندانند و اکثراً با ديده
استقلال در تأثير به اشياء مي نگرند و تا آنجا که کثيري از موجودات را به معبوديت
برگزيده اند که در کتب مربوط به ملل و نحل مبسوطاً آمده است. و در بعضي از مقالات
گذشته بيان کرديم.

غلط اندازي اشياء از يکطرف، و احتياج مردمان به آنها از
طرف ديگر موجب گرديد که قرآن مجيد با اصرار و تکرار، مقام ربوبيّت خداوند متعال را
به مردم تذکر دهد تا اسير شرک نگردند و از صراط مستقيم عبادت خدايتعالي عدول
ننمايند و در بيابان گمراهي سرگردان نشوند، و اعلان فرمود، سعادت حقيقي که لقاء
پروردگار است، مرهون وارستگي از هرگونه شرک است:

«ö`yJsù tb%x. (#qã_ötƒ uä!$s)Ï9 ¾ÏmÎn/u‘ ö@yJ÷èu‹ù=sù WxuKtã $[sÎ=»|¹ Ÿwur õ8Ύô³ç„ ÍoyŠ$t7ÏèÎ/ ÿ¾ÏmÎn/u‘ #J‰tnr&
» (سوره کهف- آيه 110).

-هرکس که اميدوار به لقاء پروردگار خويش است، بايد عمل
صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش احدي را شريک نسازد.

چنانکه مي بينيد، دولت لقاء الرّب تبارک و تعالي را
مرهون وارستگي از هرگونه شرک اعلان فرموده است و لفظ «احد» که مسبوق به نفي شود،
شامل هر چيزي مي شود، حتي جمادات، و بعبارت ديگر: دولت مغبوط لقاء پروردگار مرهون
دين خالص و آزاد از ايادي ربوبيّت همه 
اکوان است: «الا الله الدين الخالص» (سوره زمر- آيه 3)

پرستندگان اموال و رجال

وقوع اصناف مختلف اشياء در معرض عبادت، مورد اشاره در
بعضي از روايات است که از آنجمله مال و جاه است که با ظرافتي خاصّ در اين روايت
مروي از رسول الله (ص) بيان گرديده است:

«تعس عبد الدينار و الدرهم و القطيفة و الخميصة ان اعطي
رضي و ان لم يعط سخط، تعس وانتکس و اذا شيک فلا انتقش، طوبي لعبد آخذ بعنان فرسه
في سبيل الله اشعث رأسه، مغبرّة قدماه، ان کان في الحراسة کان في الحراسة و ان کان
في الساقه کان في الساقه، ان استأذن لم يوذن له، و ان شفع لم يشفّع» (باب الحراسة
في کتاب الجهاد من صحيح البخاري).

-نابود باد بنده دينار و درهم و حوله و جامه زيبا، اگ به
او عطايي شود، خشنود گردد و اگر به وي عطايي نشود، خشمناک شود. نابود و سرنگون باد
(او آنچنان بي مبالات است حتي) وقتي که خار به پايش مي رود، هرگز بيرون نمي آورد.
پاکبازي از آن عبدي است که عنان توسنش را در راه خدايتعالي به کف دارد، ژوليده و
پريشان موي، پاي برهنه غبار آلود، اگر راه خداوند متعال درحراست است در حراست، و
اگر دنباله لشکر است، دنباله لشکر (او آنچنان از غير خداي تعالي بريده است) اگر به
خواست و شفاعتش وقعي ننهند، هيچگونه تفاوتي در او پديد نمي آيد.

قسمتي از اين روايت در بعضي از مقالات گذشت و در آن
مقاله روايت از امام صادق (ع) مربوط به پرستش رجال نقل کرديم که تکرار آن در اينجا
مناسب است و آن روايت اين است:

ابوبصير مي گويد از امام صادق (ع) از تفسير آيه: «اتخذوا
احبارهم و رهبانهم ارباباً‌ من دون الله» (سوره توبه- آيه 21) پرسيدم، امام (ع) در
پاسخم فرمودند: «هان بخدا سوگند، علما و پارسايان اهل کتاب، پيروانشان را به پرستش
خودشان دعوت نکردند و بر فرض که دعوت مي کردند، آنها اجابت نمي کردند، بلکه مقصود
از ربوبيّت آنها، اين است که آنان امور حرامي را حلال و امور حلالي را حرام مي
نمودند و پيروانشان کورکورانه از آنان اطاعت و پيروي مي کردند و پرستش آنها به اين
اعتبار بوده است» (اصول کافي، ج2، ص398).

پس اطاعت کورکورانه از علما و پارسايان، درمعاصي و
بدعتها در منطق قرآن کريم، شرک در ربوبيت دانسته شده و چنين طاعت در روايت شريفه،
پرستيدن بحساب آمده، و اعجاب انگيز آنکه همه اين معبودها و عبدها در قرآن مجيد،
فروزينه و آتشگيره جهنم، معرفي شده اند، يعني اينها، آتش افروزان جهنّمند و ديگر
جهنميان از آتش اينها مي سوزند، و اينهايند که به بازار جهنم رونق و رواج مي
بخشند. قال تعالي:

«öNà6¯RÎ) $tBur šcr߉ç7÷ès? `ÏB Âcrߊ «!$# Ü=|Áym zO¨Yygy_ óOçFRr& $ygs9 šcrߊ͑ºur » (سوره انبياء- آيه 98).

-شما
کفّار و هرچه جز خدايتعالي که معبودتان بوده، سنگريزه و فروزينه جهنّميد که در آن
وارد مي شويد.

بديهي است
که پيشوايان وارسته اي که به جهالت، مردم آنان را پرستيده اند و به پندار غلط،
آنان را مطاع در معصيت، گمان کرده و پيروي نموده اند، مانند عزيز و مسيح عليهما
السّلام از عموم آيه مذکور خارجند.

مضافاً که
در قرآن شريف بعد از دو آيه، از عموم آيه مذکور استفاده شده اند: «¨bÎ) šúïÏ%©!$# ôMs)t7y™ Nßgs9 $¨YÏiB #Óo_ó¡ßsø9$# y7Í´¯»s9’ré& $pk÷]tã tbr߉yèö6ãB
» (سوره انبياء- آيه 101).

-آنهايي
که از ما برايشان عاقبت نيک پيش بيني شده است از آن جهنم بدورند.

گرفتاران
در دام شرک ربوبي- که ظلمي است عظيم- نه تنها خود و معبودشان، در جهنم سقوط مي
کنند، بلکه اعوان و انصارشان نيز با آنها گرفتار دوزخ مي شوند: «  (#rçŽà³ôm$# tûïÏ%©!$# (#qçHs>sß öNßgy_ºurø—r&ur $tBur (#qçR%x. tbr߉ç7÷ètƒ    `ÏB Èbrߊ «!$# öNèdr߉÷d$$sù 4’n<Î) ÅÞºuŽÅÀ ËLìÅspgø:$#
» (آيات 23 و 22- صافات).

به
فرشتگان گفته مي شود که: ستمکاران و مشرکان بشرک ربوبي و ازواج و يارانشان و آنچه
را که غير خدايتعالي معبودشان بوده، جمع و محشور کنيد و بدوزخشان رهنمائي نمائيد.

اعوان
مشرکان و ستمگران

مراد از
ازواج، مطلق همسرها نيست، زيرا بسياري از زنهاي صالحه هستند که شوهرهايشان فاجر يا
کافرند مانند آسيه زن فرعون و بسياري از شوهرها صالح ولي زنهايشان فاجره يا کافره
اند مانند زن نوح و زن لوط، بلي آن زني که در شرک شوهرش کمک کار است، در عموم
ازواج داخل است بلکه مراد از ازواج، کساني هستند که بواسطه معاونت و ياري به
مشرکان موصوف، عرفاً جفت و قرين بحساب آمده اند.

و در بعضي
از روايات و آثار، کيفيت حشر و جمع اين مشرکان ربوبي و اعوانشان و حدّاقل
معاونتشان آمده:

«اذا کان
يوم القيامه قيل: اين الظلمة و اعوانهم؟ فيجمعون في توابيت من نار ثم يقذف بهم في
النار و يدخل في الاعوان حتي من لاق لهم دواةً او بري لهم قلما او غسل ثيابهم».

-چون روز
قيامت مي شود، گفته مي شود: ستمکاران و ياورانشان کجايند؟ پس آنها را در تابوتهايي
از آتش جمع مي نمايند، سپس به آتش جهنم پرتاب مي کنند و يار ظلم حتي آنکسي است که
دواتي براي آنها ليقه نموده يا برايشان قلمي تراشيده و يا جامه آنها را شسته است.

و ظاهرا
تفسير معاونت به معناي مزبور مستفاد از اين آيه است: «من يشفع شفاعة حسنة يکن له
نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يکن له کفل منها» (آيه 85- سوره نساء).

-هرکس در
کار خير و خصلت نيکوئي، شفاعت و وساطت کند بهره اي از آن دارد و هرکس در کار بد و
خصلت مذموم، شفاعت و وساطت کند، بهره کافي از آن دارد.

و شفيع
آنکس است که ديگري را در وصول به مقصدش معاونت و ياري مي کند، و آيه شريفه، با
اطلاق خود، هرگونه کمک و معاونت مذموم را شامل مي شود اگرچه در تراشيدن قلم باشد و
معين را در معصيت و نکال، بهره ور کافي اعلام فرموده است.

دشواري
تحصيل انقطاع کامل

غرض از
ذکر اين آيات و روايات بيان صعوبت خلاص از شرک ربوبي، و دشواري تحصيل انقطاع کامل
از مواهب الهي است و نه از مکاسب. بلي رياضتها و مجاهدات شرعي و التزام شديد به
انجام احکام شرعيه و متابعت تامّ از سنّت سنّيه سيد المرسلين صلوات الله و سلامه
عليه و آله، زمينه ساز نزول اين موهبت عظمي است زيرا دفع هواهاي نفساني و رفع
هواجس شيطاني، فقط با التزام شديد به انجام فرائض و نوافل و اکتساب اخلاق فاضله اي
که صاحب شريعت آنها را مقرّر داشته، ميسور است، و آنکس که در التزام بانجام اين
امور، راسخ تر است به يقين از هواها و هواجس دورتر است، و هر رياضت و مجاهدتي که
وراء آنچه که از صاحب شريعت رسيده باشد، مانند رياضتهاي جوکيها و براهمه و تُرّهات
جهله صوفيه، باطل و احياناً دام تزويري است که براي شکار ساده دلان گسترانده اند و
نتيجه اي جز ضلاليت و دوري از حقتعالي ندارد؛ رياضت شرعيه و التزام عملي شديد به
واجبات و مندوبات و خصلتهاي نيکوي مقرر در شريعت است که بدنبال خويش، جوهرهاي نفيس
حالات نوراني را مي آورد و ديدگان قلوب را به فروغ نظر به جمال حقتعالي آن چنان
روشن مي سازد که همه حجابهاي نور حائل را مي درد و مآلاً بموهبت وصل عريان، به
معدن عظمت نامتناهي، متکرّم مي شود، و اين وصل عريان، عبارة اخراي فناء في الله
تعالي است که گواه آن، تدلّي و ربط بودن ارواح است به عزّ قدس واجب الوجود که
فقره: «الهي هب لي- الي قوله- بعزّ قدسک» گوياي همين وصل عريان و لقاء بي حجاب و
حدّ است، و اين است جواهر نفسيه مواجيد و احوالي که التزام بشريعت حضرت خاتم
الانبياء صلوات الله عليه و آله و عليهم مي بخشد، و خسرت صفقه آنهايي که فريب
تُرّهات دراويش دام تزوير گستر را خورده و همچو اطفال با جَوز وَجد و مَوز حالي که
آ» شيادان بدستشان داده اند سرگرم بازي شده اند و با جواهر نفسيه و جدو حال مغبوط
معاوضه کرده اند!

حرف
درويشان بدزديده بسي           تا گمان آيد
که هست او خود کسي

خرده گيري
در سخن بر بايزيد           ننگ دارد از
درون او يزيد

بايد
دانست:

رهبانيّت
در اسلام نيست

رهرو الي
الله تعالي با التزام محکم به شريعت، راهش به خدايتعالي بسيار کوتاه و مسافتش
بسيار کم است زيرا که سفر او سير در وطن خويش است، يعني سفر او سير انفسي و سلوک
نفساني است، و سير آفاقي توأمان با اين سير است، و خلوت او در جلوت است يعني تفرقه
جلوت و اداء حقوق خلق، با تصدّي امور متفاوته و مشکله از امارت، و فرماندهي، و
مديريت، و فتوي و جهاد و امر بمعروف و نهي از منکر و تجارت و صناعت و غير اينها،
هيچگونه تأثير در جمعيت باطن وي ندارد بلکه بر قوت سلوک و شتاب باطنش بسوي قرب احديت
مي افزايد چنانکه در روايت نبوي آمده:‌ في کل امة رهبانية و رهبانية امتي الجهاد».

-در هر
امتي ترک دنيا و خلوت گزيني است، خلوت گزيني امّتم در جلوت جهاد است.

و در حديث
ديگري مي فرمايد: «سنام الدين الجهاد».

-قله و
تيغه منحني بلنداي دين جهاد است، که صعود بر آن کار بي باکان پاکباز است، و در خبر
ديگر آمده: «انّ عثمان بن مظعون اتّخذ بيتاً فقعد يتعبد فيه فبلغ ذلک النبيّ صلي
الله عليه و آله فاتاه فاخذ بعضادتي باب البيت الذي هو فيه، فقال يا عثمان ان الله
لم يبعثني بالرهبانيه- مرتين او ثلاثا- و ان خير الدين الحنيفية السمحة» (طبقات
ابن سعد، ج3، ص395).

-عثمان بن
مظعون (صحابي محترم برادر رضاعي پيمبر اکرم) اطاقي تهيه کرده بود و براي عبادت در
آن معتکف شده و از اجتماع بريده بود، اين خبر به پيمبر اکرم (ص) رسيد، بسراغش رفت
دو جانب و چارچوب در را گرفت- دو بار يا سه بار- فرمودند: اي عثمان، خدايتعالي مرا
به رهبانيت مبعوث نفرمودند، به يقين بهترين دين نزد خداوند متعال، دين معتدل و
آسان است.

از ترهب
نهي کردست آن رسول               بدعتي چون
در گرفتي اي فضول

جمعه
شرطست و جماعت در نماز            امر معروف
و ز منکر احتراز

رنج
بدخويان کشيدن زير صبر                    منفعت
دادن بخلقان همچو ابر

خير ناس
ان ينفع الناس اي پدر                گرنه
سنگي چه حريفي بامدر

آنچه که
به اصطلاح اهل طريقت، نهايات سير و سلوک مي نامند، براي رهرو ملتزم به شريعت در
بدايات صورت پذير است مثلا جذبه و بسط و مانند اينها که به اعتقاد آنها، مبتني بر
سلوک است، براي رهرو ملتزم به شريعت، بسا در آغاز امر روي مي دهد که بسياري از
صحابه محترم چنين بوده اند و از آنجمله بلال:

تن فداي
خار مي کرد آن بلال                   خواجه
اش ميزد براي گوشمال

مي زد
اندر آفتابش او به خار                    او
«احد» مي گفت بهر افتخار

از تنش صد
جاي خون بر مي جهيد            او «احد» مي
گفت و سر را مي نهيد

گرز زخم
خارتن غربال شد                       جان و
جسم گلشن اقبال شد

تن به پيش
زخم خار آن جهود                   جان من
مست و خراب آن ودود

خلوت بلال
در جلوت استقامت آموختن بود، شکنجه و تعذيب جسمش، نه هيچ تأثير در جمعيت خاطرش
نداشت، بلکه حضور باطن و سرّش را نزد حضرت ودود تبارک و تعالي شديدتر مي کرد و با
شکنجه نعشه مي شد و مست و خراب عشق ازلي مي گرديد و تجليات گوناگون حقتعالي او را
فرا مي گرفت، و همين تجليات است که در فقره دعاء ما نحن فيه به حجاب نور تعبير شده
و خرق و دريدن آن را از خدايتعالي مسئلت کرده است که عريان از همه حجابهاي نور و
تجليات مطلق، به حق سبحانه و تعالي واصل شود: «انّ روح المؤمن اشد اتصالا بروح
الله من اتصال شعاع الشمس بالشمس».

اتّصالي
به تکيّف في قياس                      هست
ربّ الناس را با جان ناس

ليک گفتم:
ناس من نسناس ني               ناس، غير
جانِ جانِ اشناس ني

ما رميت
اذ رميت خوانده اي                    ليک
جمعي در تجزّي مانده اي

«والله
يقول الحق و هو يهدي السبيل»

ادامه
دارد