گفتهها و
نوشتهها
آداب معاشرت
پيامبر«ص»
ديملي در
کتاب ارشاد القلوب روايت کرده که: رسول خدا(ص) 1- لباس خود را وصله ميزد 2- کفش
خود را ميدوخت 3- گسوفندان خود را ميدوشيد 4- با بردگان غذا ميخورد 5- بر زمين
مينشست 6- بر دراز گوش سوار ميشد و ديگري را هم ترک خود سوار ميکرد 7- بدون
اينکه خجالت بکشد مايحتاج خانهاش را از بازار تهيه ميکرد و به سوي اهل خانه حمل
ميفرمد 8- با غني و فقير يکسان مصافحه ميکرد و دست خود را نميکشيد تا طرف، دستش
را بکشد 9- به هر کس ميرسيد سلام ميکرد، چه توانگر، چه درويش، چه کوچک و چه بزرگ
10- اگر به خوردن چيزي دعوت ميشد، آنرا کوچک نميشمرد هر چند خرمائي پوسيده باشد
11- مخارج زندگي آن حضرت سبک بود 12- داراي طبعي بزرگ و خوش معاشرت و خوش رو بود
13- بدون اينکه بخندد، هميشه تبسمي بر لب داشت و بدون اينکه چهرهاش درهم کشيده
شود، اندوهگين بنظر ميرسيد 14- بدون اينکه از خود ذلتي نشان بدهد هميشه متواضع
بود 15- بدون اينکه اسراف بورزد، سخاوتمند بود 16- دل نازک و بهمه مسلمانان مهربان
بود 17- هرگز از روي سير آروغ نزد 18- هرگز دست طمع به چيزي دراز نکرد.
هفت کس
کارهاي خود را تباه ميکنند
يحيي بن عمران
حلبي گويد: از امام صادق(ع) شنيدم که فرمود: هفت کس کارکردهاي خود را تباه ميکنند:
1- دانشمندي
که داراي دانش فراواني باشد ولي کسي او را به اين عنوان نشناسد و نامش به دانش
برده نشود.
2- شخص صاحب
حکمتي که اندوختههاي حکمت خود را در دسترس هر دروغگوئي که هر چه به او برسد، باور
نميدارد، قرار دهد.
3- مردي که
شخص حيلهباز و خيانت پيشهاي را امين خود قرار دهد.
4- آقا و
بزرگ قومي که سنگدل و بيرحم باشد.
5- مادري که
راز فرزند خويش را پنهان نگه ندارد و آن را براي ديگران فاش کند.
6- کسي که
شتابزده(و بدون تحقيق) برادران ديني خود را سرزنش و ملامت نمايد.
7- کسي که
همواره با برادر ديني خود خصمانه ستيزه نمايد.
خوردن گردو
در زمستان
از حضرت
علي(ع) روايت شده است: گردو خوردن در تابستان، حرارت دروني را تهييج کرده در
پيدايش جوشهاي بدن مؤثر است ولي خوردن گردو در زمستان، کليهها را گرم نگهداشته و
سرما را دفع ميکند.
و اين سخن
امام اشاره است به چربي فراوان و طبيعي گردو که هر صد گرمش هفتصد کالري ميدهد به
علاوه هر غذائي، سوخت و ساز زياد داشته باشد، مقدار قند خون را در سطح بالاتر
نگهداشته و در نتيجه قند زير پوست نيز به عنوان کود جهت رشد ميکروب آماده بوده و
لذا جوشهائي را ايجاد مينمايد و اما در زمستان چنين نيست زيرا چربيهاي زير جلدي،
مقاومت بدن را در برابر سرما افزايش داده و در زمستان احتياج زياد به چربي است و
چه بهتر که از چربي طبيعي و بدون ضرر گردو استفاده شود.
مخفي نماند!
«مخفي» اهل
گيلان و شاعر يبغايت ضعيف الجثه بود. روزي امام قلي خان، حاکم فارس به او گفت: چرا
چنين ضعيف و رنجوري؟
مخفي گفت:
همين مقدار هم جاي شکرش باقي است که باقي ماندهام زيرا همه مردم نيستي مرا آرزو
ميکنند و در قيقت منم که اينقدر هم ماندهام و اگر ديگري بود، اثري از و باقي نميماند!
حاکم پرسيد چطور؟
گفت: قربان!
مگر نميبينيد که همه کس در صدر مقال مينويسد: مخفي نماند!!
گلهايي از
گلستان
1- هر چه
نپايد، دلبستگي را نشايد.
2- دروغي
مصلحت آميز، به که راستي فتنه انگيز.
3- اگر شبها
همه قدر بودي، شب قدر بيقدر بودي.
4- هر چه به
دل فرو آيد، در ديده نکو نمايد.
5- هر که سخن
نسنجد، از جوابش برنجد.
6- نيکبخت
آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.
7- هر که در
زندگي نانش نخورند، چون بميرد نامش نبرند.
8- مال از
بهر آسايش، عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال.
9- انديشه
کردن که چه گويم، به از پشيماني که چرا گفتم.
10- هر که
خيانت ورزد، پشتش در حساب بلرزد.
ناپايدار
علما گفتهاند:
چند چيز را ثبات و بقا نيست: سايه ابر و دوستي اشرار و ستايش دروغ ومال بسيار و
ملاطفت نادان و جمال جوانان و عبادت رياکاران.
آئين
مهمانداري
آوردهاند که
وقتي مردي را دوستي بود و مصادقت ميان ايشان عظيم بود. از اتفاق، آن دوست به
مهماني دوست ديگر رفت. ميزبان در ضيافت او انواع تکلف ميکرد. بعد از سه روز عزم
رفتن نمود، چون ميرفت، گفت: دريغا که مهماني ندانستي؛ اگر وقتي به مهماني من آئي،
تو را بياموزم. ميزبان خجل شد. انديشيد که در ضيافت او چه تقصير کردهام؟ مدتي در
اين انديشه بود تا يک بار او را بدان شهر دوست، سفري اتفاق افتاد. به خانه او نزول
کرد. آن دوست مقدم او را عزيز داشت و فورا نان و سرکهاي که در خانه موجود بود،
پيش آورد. آنگاه سفره و کاسهاي دو سه خوردني پيش آورد و مهمان با خود گفت: شايد
که تکلف فردا بود! روز ديگر طعام سر پيش او نهاد. مرد متحير شد و گفت: مهمانداري
دوستان چنين کنند؟ گفت: بلي! تکلف، بيگانگان را کنند. چون من به نزديک تو آمدم،
خواستم که يک ماه تو را ببينم و در خدمت تو باشم، چون طريق تکلف پيش داشتي، دانستم
که از وجود من تنگ آمدهاي پس آماده سفر گشته و از خدمت تو دور شدم؛ و چون تو آمدي
من از عادت خويش زيادت نميکنم و بر وجود تو منتي بر خود مينهم و اگر يک سال
مهمان من باشي، مرا هيچ بار گراني نخواهد بود. آري! تکلف کردن با مهمان جز از عادت
کرام است و روي ترش کردن به مهمان جز سيرت لئيمان نباشد.
صورت و سيرت
روزي سفيهي،
استاد حکما ـ افلاطون ـ را در مقام مخاصمت گفت: «چه زشت مردي!» افلاطون پاسخ داد:
«عيبي که در من بود گفتي و همه پديد کردي، اکنون بعد از اين همه هنر است. و آنچه
در تو هنر بود ظاهر کردي و باقي همه عيب است».
با عشق تو:
با مهر تو
از واقعهاي
ترا خبر خواهم کرد و آنرا به دو حرف، مختصر خواهم کرد
با عشق تو در
خاک نهان خواهم شد با مهر تو سر
زخاک بر خواهم کرد
«ابوسعيد
ابوالخير»
شاعر و شعرش
شاعري
پيش«جامي» غزلي خواند و گفت: ميخواهم که اين عزل را به دروازه شهر آويزند تا شهرت
کند! جامي گفت: مردم چه دانند که آن شعر تو است، مگر ترا نزد شعرت بياويزند.
تقسيم
عادلانه!
درويشي نزد
ثروتمند بخيلي رفت و گفت: پدر من و تو آدم است و مادر من و تو حوا، پس ما برادر
باشيم و ترا اين همه مال است، ميخواهم که مرا قسمت برادرانه بدهي. خواجه غلام را
گفت: يک فلوس سياه(پول بيارزش) به وي ده. گفت: اي خواجه، چرا در قسمت، سويت را
مراعات نميکني؟ گفت: خاموش باش که اگر برادران ديگر خبر يابند، اينقدر نيز به تو
نميرسد!
گر مرد
رهي…
گر مرد رهي
ميان خون بايد رفت از پاي
فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاي به
راه در نه و هيچ مپرس همراه
بگويدت که چون بايد رفت
«عطار
نيشابوري»
ز روح تست که
اسلام روح تازه گرفت
تو اي امام
خميني خليل دوراني
تو در برابر طاغوت کوه ايماني
در اين زمان
که بشر رو بانحطاط نمود
تو
جلوهگر بنمودي مقام انساني
نشد عيان ز
تو تعظيم جز براي خدا
بحق
که بنده پاک خداي رحماني
تو چون سحابي
و بر خلق سايه گستردي
به
تشنگان حقيقت زلال باراني
تو روح حقي و
روحت بلند پروان است
تو يک جهاني و بنشسته در جماراني
ز روح تست که
اسلام روح تازه گرفت
وگرنه
بود تهي قالب مسلماني
بکهکشان
فضيلت تو نور رخشاني
بآسمان
ولايت تو مهر تاباني
بمشکلات و
حوادث سترگ و نستوهي
به بحر عشق و محبت تو لعل و مرجاني
تو بحر رحمتي
اما براي طغيانگر
هميشه جوش و خروشي و موج طوفاني
بدشمنان تو
گويم ذليل و گمراهند
بدوستدار
تو گويم محبت يزداني
تو بر عليه
ستمگر قيام بنمودي
تو
ضد ظلمي و ضد نفاق و طغياني
بفقهر همچو
پيمبر بزهد همچو علي
بصبر
همچو حسن کوه صبر و ايقاني
ميان عرصه
آزادگي حسين زمان
بحق
شجاعي و آزاد و مرد ميداني
جز اهل بيت
محمد که پاک و معصومند
بهر
صفت که بگويم تو بهتر از آني
ترا براي
نجات بشر خدا آورد
هميشه
مخزن لطفي و گنج احساني
کليد باب الي
الله را تو دارائي
بناي
وحدت اسلام را تو بنياني
نواي تست که
نام خدا نمود بلند
وگرنه
بود حقيقت به پرده پنهاني
توئيکه حصن
حصين جهان اسلامي
بزرگ
رهبري انقلاب ايراني
توئي به پرده
اسرار از اولوالابصار
بهين
مفسر آيات و شأن قرآني
زتست توسعه
لااله الا الله
برمز
و معني مطلق چنانکه ميداني
توئيکه نور
خدا از جبين تست عيان
توئيکه
آينه روحي حي سبحاني
توئيکه واژه
عدل از تو باز معنا شد
گرفت
از تو عدالت مقام شاياني
راست دست طلب
سوي کردگار بلند
که
اي بلطف و کرم در صفات بيثباتي
که تا ظهور
وليت امام قائم ما
نماي
عمر و سلامت به رهبر ارزاني
به احمدي که
بود طبع او سخن پرور
ببخش
قلب سليم و دو چشم نوراني
که در مديح
امام زمان و نايب او
هميشه
طوطي طبعش کند غزل خواني
«اصفهان ـ
عباس احمدي»