نتيجه يأس از رحمت خداوند

نتيجه يأس از رحمت
خداوند

قسمت بيست و يكم

تجلي عرفان از مناجات
ماه شعبان

آيت الله محمدي
گيلاني

*معادله بين فقرات در
خوف و رجاء.

* چرا نوميدي و ياس
از روح و رحمت پروردگار كفر و ضلال است؟

* غلبه اصول و فروع
سعادت زا بر اصول و فروع شقاوت زا، يك اصل قرآني است.

* اعتقاد پاك و حسن
ظنّ به خداي تعالي متمكن از صعود الي الله تعالي است و اعتقاد ناپاك و كلمه خبيثه
متمكن از عروج الي الله نيست، از اين روي اصحاب يمين قبلا بكبائر در يوم رجوع الي
الله تعالي از گروگاني و رهاتت اعمال بد آزاد مي شوند.

* حديثي لطيف از امام
محمد باقر (ع)در اين باره.

* مايوس از رَوْح و
رحمت كه سوءظن به خداي تعالي دارد در حقيقت كافر و گمراه است و گر چه ادعاء ايمان
كند.

* ايمان مايوس از
رحمت حق همانند ايمان عند الباس بي فايده است نظير ايمان فرعون.

*حديثي از امام رضا
(ع) و فتواي امام هادي(ع)، توبه عندالبأس قبول است.

*فتواي امام «مدظله»
در اين باره.

 

قوله:

«الهي لم اُسلط علي
حسن ظنّي قُنوط الاياس و لا انقطع رجائي من جميل كرمك الهي ان كانت الخطايا قد
اسقطتْني لديك فاصفح عنّي بحسن توكلْي عليك الهي ان حطتني الذّنوب من مكارم لطفك
فقد نبّهتني المعرفة بكرم آلائك الهي ان دعاني الي النار عظيم عقابك، فقد دعاني
الي الجنّة جزيل ثوابك الهي فلك اسئلُ و اليك ابتهلُ وارغبُ و اسئلك ان تصلي علي
محمد و‌ آل محمد و ان تجعلني ممّن يديم ذكرك و لا ينقضُ عهدك و لا يغفل عن شكرك و
لا يستخفّ بامرك».

ـ الهي هرگز ياس و
نوميدي را بر حسن اعتقاد به رحمتت چيره نساختم و هرگز رشته اميدم به كرم نيكويت
منقطع نگرديد. الهي اگر خطاهايم مرا نزد تو ساقط ساخت، به حسن توكلي كه بر تو دارم
از من در گذر. الهي اگر گناهانم از اوج مكارم لطفت به حضيض بي آبروئيم فرو افكند،
سروش يقين، مرا به كرم عطوفتت آگهي و نوميد داد. اي خدا اگر غفلت مرا از آمادگي
لقاي تو به خواب غرور مبتلا ساخت، معرفت به نعمت هاي كرامتت بيدار نمودم. اي خدا،
اگر كيفر عظيم تو مرا به آتش مي خواند، پاداش جزيل تو مرا به بهشت مي خواند؛ پس اي
خدايم فقط از تو مسئلت دارم و به سوي تو، ابتهال و زاري و اشتياق دارم، و از تو
خواهانم كه صلوات و درود بر محمد و آلش فرستي و مرا از آنهائي قرار ده كه دائم به
ياد تواند، و هرگز با تو پيمان شكني نكنند و از شكر و سپاست لحظه اي غفلت نمي
ورزند، و فرمانت را هيچ گاه سبك نمي شمرند.

 

چرا ياس و نوميدي از
رحمت پروردگار كفر و ضلال است؟

در هر فقره از اين
فقرات، معادله بين خوف و رجاء با ظرافتي خاص جلب توجه مي كند، معادله بين حسن ظن
بالله تعالي، و بين ياس و نوميدي از رحمت حق تعالي، معادله بين خطاهاي ساقط ساز و
بين توكل سرافراز، معادله بين گناهان حضيض افكن و بين مژدۀ سروش يقين، و همين گونه
فقره هاي ديگر.

اگر چه هر يك از اين
فرازها مشتمل بر موضوعي مستقل است كه شايسته بحث تفصيلي است ولي ضيق مجال و كثرت
اشتغال به امور ديگر چنين ميدان بحث را از ما گرفته است و در اين جا همانند ابحاث
گذشته به شرح موضوعي كه اهميت بيشتري دارد بسنده مي كنيم و اين صاحبدل است كه از
هر اشاره اي عبارت يا عبارات مي سازد و موضوع اهم در اين مقام چنان كه گفتم: «چرا
ياس و نوميدي از رحمت پروردگار كفر و ضلال است؟».

در فراز اول از اين
فرازها چنان كه تذكر دادم، بين حسن ظن و اعتقاد خير و رحمت نسبت به خداوند متعال و
بين قنوط و ياس از رحمت حضرتش معادله افكنده و در نهايت ظرافت و لطافت، عِدْب و
لنگه ياس و قنوط را به واسطه سنگيني گناهان در كفه موازنه باحسن ظن به رحمت خداي
تعالي، قرار مي دهد و آن را هم سنگ حسن ظن نمي يابد و رشته رجاء و اميدواريش را به
رَوْح و رحمت خداوند متعال ناگسستني مي يابد، اگر چه خطايا و ذنوبش آن اندازه است
كه در مزعمه و پندارش، ممكن است با حسن ظن، در موازنه، به معادله برخيزد، و با اين
تعبير لطيف رقت انگيز به عظمت خيره كننده معاصي خويش اعتراف مي نمايد، و معذلك اين
معاصي عظيمه يا راي چيرگي بر حسن ظن به خداي تعالي را ندارد و يا آن همه ثقلي كه
دارد از گسستن رشته رجاء و اميدواريش به الطاف الهي، ناتوان است.

بلي، حسن ظن بالله
تعالي يعني اعتقاد خير و رحمت به خداوند عزوجل و فقط او را ارحم الراحمين و جواد
مطلق دانستن، يگانه تكيه گاه وثيق است چرا كه تحصيل اخلاص در عمل بسيار دشوار، و
بر فرض تحصيل اخلاص و رهائي از عبادت اكوان و ربوبيت نفس، انسان مخلص چه حقي بر
خداي تعالي دارد؟! مگر نه اين است كه عامل و عمل و اخلاص و همه مبادي عبادتش، ملك
خداوند سبحان است؛ پس تكيه بر اعمال نوعي خود فريبي است چنان كه در حديث قدسي آمده:
«لا يتكل العاملون علي اعمالهم ـ‌ الي ان قال ـ : و لكن برحمتي فليتقوا و فضلي
فليرجوا و الي حسن الظنّ بي فليطمئنوا…».

(اصول كافي، ج 2،
ص71)

ـ عابدان و پارسايان
به اعمالشان تكيه نكنند ـ‌ تا آنجا كه فرمودندـ‌ : ولي برحمتم اعتماد كنند و به
فضل و احسانم اميدوار شوند و به حسن ظن به من بيارامند…».

 

غلبه اصول سعادت زا
بر اصول شقاوت زا

رجاء به رحمت باري
تعالي و حسن ظن به عنايت و كرامت حضرتش، با هر نفسي كه گره خورد و صورت اعتقاديه
براي آن شود بي ترديد نفس مزبور، استعداد لقاء پروردگارش را دارد و اگر چه آلوده
به قذارت عصيان و رهين سيئات متراكمه باشد، و روزي خواهد رسيد كه از رهانت و
گروگاني سيئات به يمن اين حسن اعتقاد بيرون مي آيد. و مغفرت الهي، سيئات و خطيئات
را كه عرض بودند ـ نه ذاتي ـ زدوده مي كند و اين خود اصلي است قرآني، زيرا در منطق
قرآن مجيد، اعتقادات حقه و اعمال صالحه و به عبارتي جامع: اصول و فروع سعادت زا،
بر اعتقادات باطله و اعمال پليد و اصول و فروع شقاوت، پيروز و غالبند و كافي است
در اين باره آيات كريمه: «الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها
ثابت و فرعهد في السماء، تؤتي اكلها كل حين باذن ربّها و يضرب الله الامثال للناس
لعلهم يتذكرون، و مثل كلمة كشجرة‌ خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار». (سوره
ابراهيم،‌آيات 24 الي 26).

ـ‌ آيا نديدي كه خداي
تعالي چگونه تمثيل فرمودند كلمه طيبه «اعتقاد حق و عمل صالح» را همانند شجره طيبه
اي كه اصلش ثابت و فرعش در آسمان است، ميوه خويش را در هر زمان به اذن پروردگارش
ارزاني مي دارد و خداوند متعال اين گونه امثال را براي مردم مي زند، باشد كه پند
گيرند، و مثل كلمه خبيثه «اعتقاد باطل و عمل زشت» همانند شجره خبيثه اي است كه از
روي زمين كنده شده و بي قرار است.

از خواصّ اصول و فروع
سعادت زا هر گونه صفت جميل است مانند فتح و پيروزي و ثبات و امن و اصالت و بقاء و
عروج و صعود الي الله تعالي چنان كه صفات مقابل اينها از ويژگي هاي اصول و فروع
شقاوت است مانند نابودي و بطلان و تزلزل و جبن و زوال و شكست و نظائر اينها.

و بنابراين، اعتقاد
طيب و حسن ظن به خداي تعالي،‌ متمكن از صعود و عروج به آستان حق تعالي است: «اليه
يعصد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (سوره فاطر، آيه 10) و صلاح عمل، اعتقاد
حق را پرواز مي دهد، و حسنات به طور كلي به قدر تمكن و توان خويش، به سوي مبادي
عاليه و مبدئ المبادي، صعود مي كنند ولي اعتقاد خبيث و عمل پليد، داراي چنين تمكني
نيستند زيرا اصول آنها از نشئات سافله اند و ناگزير در اين سير صعودي، سيئات
بازمانده مي شوند و فك رهان مي گردد، و نفوس باميمنت كه در گرو سيئات بودند آزاد
مي گردند كه در اين آيات شريفه آمده است: «كل نفس بما كسبت رهينه الا اصحاب
اليمين» (سوره مدثر، آيات 38 و 39).

هر نفسي در گرو اعمال
زشت خويش است مگر اصحاب يمين. و فقط آن كس كه از اصحاب يمين است و آميزه اي با يمن
و سعادت دارد، از اين گروگاني انفكاك مي يابد، و معرفت به خداوند عزوجل كه در
وجودش هم چون بذري دفين بوده شكوفا مي گردد، و رجاء به رحمت و حسن ظن به خير و
عنايت الهي به ثمر مي نشيند، چنان كه سيئات و پليديها نيز به مبادي سافله سقوط مي
نمايند.

 

رجوع هر چيزي به اصل
خويش

باري در پايانه رجوع
و عود كلمه طيبه الي الله، از سيئات، چيزي در معين آن نيست، يا با مغفرت و عفو
الهي زدوده شده اند يا مبدل به حسنات گشته اند و در هر صورت، به مبادب خبيثه و
اصول شيطانيه پيوسته اند، و همين نبا عظيم را امام محمد باقر (ع)به يكي از اصحابش
به نام «ابراهيم ليثي» در حديثي طويل اعلام مي فرمايد كه قطعه اي از آن را از علل
صدوق «ره» نقل مي كنيم: «اخبرني يا ابراهيم عن الشمس اذا طلعت و بدا شعاعها في
البلدان اهو بائن من القرص؟ قلت في حال طلوعها بائن، قال: اليس اذا غابت الشمس
اتّصل ذلك الشعاع بالقرص حتي يعود اليه؟ قلت: نعم. قال: كذلك يعود كل شي الي سنخه
و جوهره و اصله فاذا كان يوم القيامه نزع الله عزوجل سنخ الناصب و طينته مع اثقاله
وا وزاره من المومن فيلحقها كلها بالناصب و ينزع سنخ المومن و طينته مع حسناته و
ابواب بره و اجتهاد من الناصب فليحقها بالمومن افتري هيهنا ظلماً و عدواناً؟ قلت:
لا يا ابن رسول الله…»:

«اي ابراهيم، از
خورشيد خبرم ده هنگامي كه طلوع مي كند و شعات آن در شهرها ظاهر مي شود، آيا اين
شعاع از قرص خورشيد جدا است؟ عرض كردم، در حال طلوع جدا است، فرمودند: وقتي كه
غروب كرد، آيا اين شعاع به قرص خورشيد بر مي گردد و به دنبال آن مي رود؟ عرض كردم:
بلي، فرمودند: چنين است، هر چيزي به نوع و جوهر و اصل خويش بر مي گردد و از اين
رو، چون روز قيامت مي شود، خداي تعالي سنخ و ريشه ناصب و دشمن حقيقت را از مومن م
يكند و با همه آثارش به ناصب ملحق مي نمايد و سنخ واصل مومن را از ناصب مي كند و
با همه آثارش به مومن ملحق مي سازد آيا به نظرت ـ اي ابراهيم ـ در اينجا ظلم و
ستمي است؟ عرض كردم: نه يا ابن رسول الله».

حاصل آن كه يوم
الرجوع الي الله تعالي، رجوع هر چيزي به اصل و گوهر خويش تحقق مي پذيرد، و كلم طيب
و فروع آن به اصل خويش بر مي گردند و كلم خبيث و فروع آن نيز به اصل خود عودت مي
كنند و نتيجه آن چه بيان كرديم اين مي شود كه مايوس از رَوْح و رحمت الهي به حقيقت
كفر مبتلا است، زيرا ايمان به نامتناهي بودن رحمت حق تعالي كه «وسعت كل شيء» را
ندارد، و گر چه مدعي ايمان بالله هم باشد اما به دليل كه گفتيم، خداي تعالي را
محدود مي پندارد كه ضلالي است مبين و كفري است روشن: «انه لا يباس من روح الله الا
القوم الكافرون» (سوره يوسف، آيه 87) و «من يقنط من رحمة ربه الا الضالون» (سوره
حجرـ‌آيه 86).

بديهي است چنين كسي
كه به سوء ظن بالله تعالي و حقيقت كفر دچار گرديده و از صراط مستقيم عدول كرده و
به ضلالت گرفتار آمده، راهي براي خلاصي وي نيست و عندالرجوع الي الله تعالي به
مبادي خبيثه اي كه مسانخ با اوست بر مي گردد و به اسفل سافلين مردود خواهد شد،
و  دعواي ايمانش در صورت ادعاء جز دعوي
نيست و از جقيقت عاري است و از نوع ايمان يا باس است كه در حقيقت ايمان نيست بلكه
اقراري است از روي اضطرار كه با مشاهده امارات عقوبت، از خود ظاهر مي كند تا از
مهلكه مشهود نجات يابد، همانند ايمان فرعون در دريا به هنگام غرق و رويت راههائي
در متن دريا كه بني اسرائيل از آنها عبور مي كردند و احكام عالم برزخ مشهودش گرديد.
و با اظهار ايمان عند روية الباس معلوم بوده كه مقصودش فرار از مهلكه است، لذا
سودي نداشت چون واقعا ايمان نبوده و به همين گونه امام رضا (ع)به ابراهيم بن محمد
الهمداني پاسخ فرمودند وقتي كه عرض كردند:

«لايّ عدّة اغرق الله
فرعون و قد آمن به واقرّ بتوحيده؟ قال: لانه آمن عند رؤيه البأس و الايمان عند
روية الباس غير مقبول، و ذلك حكم الله تعالي ذكره في السلف و الخلف، قال الله
عزوجل: «فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يك
ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا…» و هكذار فرعون لما أدركه الغرق قال: «آمنت انه
لا اله الا الذي آمنت به بنواسرائيل و انا من المسليمن» فقيل له: «الآن و قد عصيت
قبل و كنت من المفسدين» (بحار، ج 6، طبع جديد، ص 23».

ـ براي چه خداي تعالي
فرعون را غرق كرد در حالي كه به حضرتش ايمان آورد و به توحيد و يگانگيش اقرار كرده
بود؟ فرمود: چون عند رؤية البأس ايمان آورد و ايمان هنگام مشاهده عقوبت، مقبول
نيست و اين يك حكم الهي است كه در سلف و خلف جاري است و خداي تعالي فرموده:
«سركشان در امم گذشته وقتي كه فشار و كيفر را از جانب ما مي ديدند مي گفتند ما به
خداي يگانه ايمان آورديم و دست از شركت كشيديم ولي اين ايمان باس سودي به حالشان
نداشت»… و فرعون چنين بوده، وقتي غرق به سراغش آمد گفت: «به خدايي كه جز او نيست
و بنواسرائيل به او معتقدند، من ايمان آوردم و من از مسلمين هستم» به او گفته شد:
«حالا؟ ايمان مي آوري كه با آن همه معصيت كه قبلا مرتكب شدي و از مفسدين در زمين
بوده اي؟»

در وسائل الشيعه
روايت مي كند: «نزد متوكل عباسي مرد نصراني را آوردند كه با زن مسلمه اي زنا كرده
بود، متوكل اراده اقامه حد بر وي كرد، مرد نصراني فاجر اسلام آورد، يحيي بن اكثم
گفت، ايمان وي، شرك و ارتكاب زنايش را منهدم نمود، بعضي ديگر گفتند: بايد سه حد
بخورد و بعضي ها گفتند: با وي چنين و چنان بايد كرد، متوكل دستور داد نامه اي خدمت
امام هادي (ع)نوشته شود و حكم واقعه را از آن حضرت سوال كنند، چون نامه به خدمت
امام (ع)رسيد در جواب مرقوم فرمودند: آن قدر زده مي شود تا بميرد. يحيي بن اكثم و
ديگر فقها دربار سامراء، حكم امام (ع)را انكار نموده و اعتراض كردند و به متوكل
گفتند: يا اميرالمؤمنين از ايشان دليل اين حكم را پرسش نمائيد زيرا چنين حكمي نه
در قرآن است و نه در سنت؟ متوكل خدمت امام (ع)نوشت كه فقهاء مسلمين بر حكمي كه
فرموديد اعتراض كرده و گفتند كه چنين دليل فرموديد كه فاجر مذكور را آنقدر كتك
بزنند تا بميرند؟ امام (ع)مرقوم فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم، فلما راوا
باسنا قالوا آمنا بالله وحده…» تا آخر آيه كه در حديث بحار گذشت پس متوكل دستور
داد آنقدر كتكش زدند تا مرد».(ج، 18، ص 407).

علي اي حال ايمان باس
مقبول نيست، چون حقيقتا ايمان نيست، چنان كه مايوس از رَوْح و رحمت خداي تعالي
گرفتار به حقيقت كفر است و اگر ادعاء ايمان كند، ولي توبه باس يعني مسلم فاجري كه
به واسطه فجور در معرض كيفر در آمده و با مشاهده امارات كيفر، توبه مي نمايد، توبه
اش عندالله تعالي مقبول است، حتي مرتد فطري اگر چه توبه اش نسبت به رجوع زوجه اش و
اموالش بي فايده است ولي در تحرير الوسيله مي فرمايد:‌ «تقبل توبته باطناً و
ظاهراً ايضاً بالنسبة الي بعض الاحكام فيطهر بدنه و تصّح عباداته و يملك الاموال
الجديده باسبابه الاختياريه كالتجارة و الحيازه، و القهريه كالارث و يجوز له
التَّزويج بالمسلمه بل له تجديد العقد علي زوجته السابقه» (ج 2، ص 367).

غرض آن كه دعا كننده
در نهايت ادب تهيدستي خويش را از حسنات به درگاه پرودگار مهربان معروض مي دارد و
عرض مي كند گناهانم آن قدر سنگين است كه ممكن است پندار غلبه بر حسن ظنم به رحمتت
را، در من پديد آورد و هيچ بضاعتي ندارم مگر حسن ظن و اميدواري به كرمت و همين است
سرمايه ام…

ادامه دارد

 

 

مقايسه فقر و
غنا

*
اميرالمؤمنين «ع»:

«اَلصبَّرُ
عَلَي الْفَقْرِ مَعَ الْعِزِّ اَجْمَلُ مِنَ الْغِني مَعَ الذُّلِّ».

(غرر الحكم ـ صفحه 89)

بردباري در فقر توام با عزت، بهتر از
ثروت آميخته به خواري و ذلت است.