وفات ابوطالب و خديجه

درسهائي از تاريخ
تحليلي اسلام

بخش سوم

قسمت بيست و دوم

وفات ابوطالب و خديجه

حجة الاسلام و
المسلمين رسولي محلاتي

مورخين عموما نوشته
اند: سه سال قبل از هجرت رسول خدا به مدينه مرگ ابوطالب و خديجه اتفاق افتاد،‌و
رسول خدا (ص) در مرگ آن دو به اندوه سختي دچار شد و آن سال را «عام الحزن»
ناميدند.

ابوطالب و خديجه دو
پشتيبان بزرگ و كمك كار نيرومند و باوفائي براي پيشرفت اسلام و حمايت رسول خدا (ص)بودند،
خديجه با دلداري دادن رسول خدا (ص)و ثروت مادي خود به پيشرفت اسلام و دلگرم كردن
آن حضرت كمك مي كرد، ابوطالب با نفوذ سياسي و سيادتي كه در ميان قريش داشت پناهگاه
و حامي موثري در برابر آزار دشمنان بود.

و معروف آن است كه
مرگ هر دو در سال دهم بعثت، سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد، و ابوطالب پيش از
خديجه از دنيا رفت و برخي نيز مانند يعقوبي عكس آن را نوشته اند، و فاصله ميان مرگ
خديجه و ابوطالب را نيز برخي سه روز و جمعي سي و پنج روز، و برخي نيز شش ماه نوشته
اند، و در كتاب مصباح، وفات ابوطالب را روز بيست و ششم رجب ذكر كرده، و يعقوبي
وفات خديجه را در ماه رمضان نوشته و گويد:

خديجه دختر خويلد در
ماه رمضان سه سال پيش از هجرت در سن شصت و پنج سالگي از دنيا رفت… .

ـ و پس از چند سطر ـ‌
گويد: و ابوطالب سه روز پس از خديجه در سن هشتاد و شش سالگي از دنيا رفت و برخي هم
سن او را نود سال نوشته اند.

ابن هشام در سيره مي
نويسد: هنگامي كه بيماري ابوطالب سخت شد قريش با يكديگر گفتند: كار محمد بالا
گرفته و افراد سرشناس و دليري چون حمزة بن عبدالمطلب نيز دين او را پذيرفته اند
اگر ابوطالب از ميان برود بيم آن مي رود كه محمد به جنگ ما برخيزد خوب است تا
ابوطالب زنده است به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پيماني (پيمان عدم تعرض)
بگيريم كه ما و او به كار همديگر كاري نداشته باشيم و به دنبال اين گفتگو عتبة و
شيبة و ابوجهل و امية بن خلف و ابوسفيان و چند تن ديگر به خانه ابوطالب آمده و پس
از احوال پرسي و عيادت گفتند:

ـ اي ابوطالب مقام و
شخصيت تو در ميانه قريش چنان است كه خود مي داني، و اكنون بيماري تو سخت شده و بيم
آن مي رود كه اين بيماري تو را از پاي در آورد، و از سوي ديگر اختلاف ما را با
برادر زاده ات محمد ميداني، خواهشي كه ما از تو داريم آن است كه او را به اينجا
دعوت كني و از او بخواهي تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آئين ما
بردارد، ما نيز مخالفت با او نخواهيم كرد و در مرام و آئينش او را آزاد خواهيم
گذارد.

ابوطالب به دنبال
رسول خدا (ص)فرستاد و چون حضرت حاضر شد جريان را به او گفت، و رسول خدا (ص)در جواب
فرمود:

ـ من از اينها چيزي
نمي خواهم جز گفتن يك كلمه كه آن را بگويند و بر تمام عرب سيادت و آقائي كرده، عجم
را نيز زير قدرت و فرمان خود گيرند!

ابوجهل گفت: به حق
پدرت سوگند ما حاضرين به جاي يك كلمه ده كلمه بگوئيم، بگو آن يك كلمه چيست؟ فرمود:
آن كلمه اين است كه بگوئيد: «لا اله الا الله» و به دنبال آن از بت پرستي دست
بازداريد… .

ابوجهل و ديگران
نگاهي به هم كرده دست ها را (به عنوان مخالفت با اين حرف) به هم زده گفتند: آيا مي
خواهي همه خدايان را يك خدا قرار دهي! به راستي كه اين كاري ــــ انگيز است! و به
دنبال آن به يكديگر گفتند: به خدا اين مرد حاضر به هيچ گونه قول و پيماني با ما
نيست برخيزيد و به دنبال كار خود برويد.

هنگامي كه خبر مرگ
ابوطالب را به رسول خدا (ص)دادند اندوه بسياري آن حضرت را فرا گرفت و بي تابانه
خود را به بالين ابوطالب رسانده و جانب راست صوترش را چهار بار و جانب چپ را سه
بار دست كشيد آن گاه فرمود: عموجان در كودكي مرا تربيت كردي و در يتيمي كفالت و
سرپرستي نمودي و در بزرگي ياري و نصرتم دادي خدايت از جانب من پاداش نيكو دهد، و
در وقت حركت دادن جنازه پيشاپيش آن مي رفت و درباره اش دعاي خير مي فرمود.

 

در بالين خديجه

هنوز مدت زيادي و
شايد چند روزي از مرگ ابوطالب و آن حادثه غم انگيز نگذشته بود كه رسول خدا (ص)به
مصيبت اندوه بار تازه اي دچار شده بدن نحيف همسر مهربان و كمك كار وفادار خود را
در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهي فراوان در كنار بستر او نشسته و مراتب تاثر
خود را از مشاهده آن حال به وي ابلاغ فرمود آن گاه براي دلداري خديجه جايگاهي را
كه خدا در بهشت براي وي مهيا فرموده به او اطلاع داده و خديجه را خورسند ساخت.

هنگامي كه خديجه از
دنيا رفت رسول خدا (ص)جنازه او را برداشته و در «حجون» (مكاني در شهر مكه) دفن
كرد، و چون خواست او را در قبر بگذارد، خود به ميان قبر رفت و خوابيد و سپس
برخاسته جنازه را در قبر نهاد، و خاك روي آن ريخت.

در تاريخ يعقوبي است
كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه عليها السلام نزد پدر آمده دست به دامن او آويخت و
با چشم گريان مي گفت: مادرم كجاست؟ در اين وقت جبرئيل نازل شد عرض كرد: به فاطمه
بگو: خداي تعالي در بهشت خانه اي براي مادرت بنا كرده كه در آن جا ديگر هيچ گونه
دشواري و رنجي ندار.

اين دو مصيبت ناگوار
آن هم در اين فاصله كوتاه به مقدار زيادي در روحيه رسول خدا (ص)و بلكه در پيشرفت
اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و كار تبليغ دين را بر او دشوار ساخت تا بدان
جا كه از عروة‌ بن زبير نقل شده كه گويد: روزي هم چنان كه رسول خدا (ص)در كوچه هاي
مكه مي گذشت مقداري خاك بر سرش ريختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد، يكي از
دختران آن بزرگوار كه آن حال را مشاهده كرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به
گريه افتاد و با همان حال گريه مشغول پاك كردن خاك ها شد، پيغمبر خدا او را دلداري
داده فرمود:

دختركم گريه مكن كه
خدا پدرت را محافظت و نگهباني خواهد كرد، و گاهي نيز مي فرمود: تا ابوطالب زنده
بود قريش نسبت به من چنين رفتار ناهنجاري نداشتند، و ما در داستان ازدواج خديجه
شمه اي از فضائل آن بانوي بزرگوار را نوشته ايم كه ديگر در اينجا تكرار نمي كنيم.[1]

 

و اينك چند جمله
درباره ايمان ابوطالب

در اينجا قبل از اين
كه وارد بحث ديگري بشويم لازم است چند جمله اي درباره ايمان ابوطالب ـ‌ كه
متاسفانه برخي از نويسندگان اهل سنت درباره اش ترديد كرده اند[2] ـ‌
ذيلا براي شما ذكر كرده و به دنبال بحث تاريخي خود برويم، گر چه مطلب از نظر ما و
هر شيعه ديگري مسلم و جاي بحث نيست.

اين مطلب مسلم است كه
چون پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع)دستگاه خلافت و زمامداري مسلمانان به دست بني
اميه و پس از آن به دست بني عباس افتاد، و آنها نيز بني هاشم و به خصوص فرزندان
اميرالمومنين (ع)را رقيب خود در خلافت مي پنداشتند و براي كوبيدن رقيب و استقرار
پايه هاي حكومت خود از هيچ گونه تبليغ به نفع خود و تهمت و افتراء و انكار فضيلت
رقيب دريغ نداشتند اگر چه منجر به انكار فضيلت رهبر اسلام و اهانت به شخص پيغمبر
گرامي و شريعت مقدسه اسلام گردد. چون براي آنها هدف اساسي و مسئله اصلي همان حكومت
و رياست بود و بقيه همگي وسيله بودند، و اين مطلب براي هر محقق و متتبع بي نظر و
منصفي قابل ترديد نيست.

و ظاهرا براي هر كس
كه كمترين آشنائي با تاريخ اسالم داشته باشد براي اثبات اين مطلب نيزاي به اقامه
دليل و برهان، و ذكر شاهد تاريخي و حديثي نباشد.

تا جائي كه مي
توانستند فضائل اميرالمؤمنين (ع)و هر كس را كه به آن بزرگوار ارتباط و بستگي داشت
انكار كرده و در برابر، حديثي در مذمت ايشان به وسيله ايادي خود جعل مي كردند.

ابن ابي الحديد در
شرح نهج البلاغه گويد:[3]

معاويه مردم شام و
عراق و ديگران را مامور ساخت تا در منابر و مجامع علي (ع)را دشنام داده و از او
بيزاري جويند، و اين كار عملي گرديد، و در زمان بني اميه اين جريان سنتي شد تا اين
كه عمر بن عبدالعزيز از آن جلوگيري كرد.

و از أبي عثمان روايت
كرده كه جمعي از بني اميه به معاويه گفتند: تو اكنون به آرزوي خود رسيدي خوب است
جلوي لعن اين مرد را بگيري!

گفت: نه بخدا، تا
وقتي كه خردسالان به لعن او بزرگ شوند، و بزرگ سالان به آن پير گردند. و سپس
داستان هائي درباره كساني كه نسبت به علي (ع)عداوت داشته و از معاويه پول مي
گرفتند و در مذمت اميرالمومنين حديث جعل مي كردند نقل كرده و اسامي آنها را ذكر مي
كند مانند ابوهريره، و مغيرة بن شعبة، و عروة بن زبير، و زهري و سمرة بن جندب، و
انس بن مالك، و سعيد بن مسيب و وليد بن عتبة و امثال ايشان [4] و از
هر كدام نيز برخي از احاديث جعلي آنها را ذكر مي كند.

و در همين رابطه
فضائل بسياري را از فاطمه زهرا عليها السلام و بانوي محترم آن بزرگوار و حسن و
حسين عليهما السلام و ديگر فرزندان آن حضرت و ابوطالب و جعفر و عقيل پدر و برادران
آن امام مظلوم انكار كرده و علتي جز همين رابطه با اميرالمؤمنين (ع)نداشته است.

و به گفته يكي از
نويسندگان:

«جناب ابوطالب هيچ
جرمي و گناهي نداشته كه اين چنين مورد اتهام نارواي كفر و شركت قرار گيرد جز آن كه
پدر اميرالمؤمنين (ع)بوده، و در حقيقت هدف واقعي در اين اتهام شنيع و ناروا فرزند
برومند او بوده كه هم چون خاري در چشم امويان و فرزندان زبير و همه دشمنان اسلام
فرو مي رفت، و از اعمال خلاف و ضربه هائي كه مي خواستند به پيكر اسلام جوان بزنند
جلوگيري مي كرد».

«و بسيار عجيب و
شنيدني است كه ابوسفيان پدر معاويه كه در مجلس عثمان آشكارا گفت: سوگند بدان كه
ابوسفيان به او قسم مي خورد كه نه بهشتي وجود دارد و نه جهنمي! او مومن و پرهيزكار
و عادل است، اما ابوطالب و پدر اميرالمومنين كافر، و مشرك، و در گودال آتش
است…!!!»[5].

و گرنه كسي كه با
تاريخ اسلام و حمايت هاي بي دريغ ابوطالب از رسول خدا و آئين مقدس آن حضرت يعني
اسلام آشنا باشد، و آن همه فداكاري و ايثار او را در اين راه از نظر بگذراند، و هر
سخنان و اشعار زياد او را كه در دفاع از رسول خدا به عنوان پيامبر برگزيده از طرف
خدا گفته است بشنود جاي ترديد براي او در اين باره باقي نمي ماند كه او والاترين
مومنان و سابقه دارترين مسلمانان بوده است.

كسي كه وقتي پيغمبر و
علي عليهما السلام را مي بيند كه نماز مي خوانند و علي در طرف راست آن حضرت
ايستاده به جعفر فرزند ديگرش نيز دستور مي دهد تا با آن دو نماز بگذارد و در اين
باره بدو مي گويد:

«صل جناحَ ابْن
عَمِكَ‌ و صَلّ عَنْ يَساره».[6]

و در اين باره آن
اشعار معروف را مي گويد كه از آن جمله است:

اِنَّ عليّاً وَ
جَعْفَراً ثِقَني                  عِنْدَ
مُسلم الزَّمان و النَّوْب

لا تَخْذُ و انْصرا
ابْنَ عَمَّكمُا             اخي لامّي
مِنْ بَينِهِمْ و ابي

و الله لا اَخْذُلَ
النَّبيّ و لا               يَخْذُ له
مِنّ بنيَّ ذُو حَسَب[7]

و شخصيت بزرگواري كه
وقتي مسلمانان به حبشه هجرت مي كنند قصيده اي انشاد فرموده و براي نجاشي پادشاه
حبشه مي فرستد و در آن قصيده مي گويد:

لِيَعْاَمْ خِيارُ
الناس اَنَّ مُحمَّداً           وَزيْر لِمُوسي و المَسيْحُ بنُ مَريم

اَتانا بِهُدْيٍ
مِثْلَ ما أَتيابِهِ               فَكلٌ
بِأمر الله يَهدي وَ يَعْصِم[8]

و يا در قصيده ديگري
كه راويان شعر و حديث نقل كرده اند درباره آن حضرت گويد:

أَمينٌ حَبيْبٌ في
العِباد مَُسَوَّمٌ        بِخاتَم رَب
فاهِرٍ في الخواتِمِ

نَبِيٌّ اَتاهُ
الوَحيُ مِنْ عِندِ رَبّه         و مَنْ
قالَ لا يَفرَعْ بِها سِنُّ نادِمِ[9]

و يا در جاي ديگر كه
گويد:

أَلمْ تَعلَموا انّآ
وَجَدنا مُحَمَّداً           رَسُولاً
كمُوسي خُطَّ في اَوَّل الكُتب[10]

و چون هنگام مرگ آن
جناب فرا مي رسد فرزندان عبدالمطلب را گرد آورده و بدان ها مي گويد:

«يا مَعْشَرَ بَني
هاشِم! أَطيعُوا مُحَّمَداً و صَدّقُوهُ تُفْلِحُوا و تُرْشِدوا».[11]

و اشعار و سخنان
بسيار ديگري كه هر كه خواهد بايد به همان كتاب شريف الغدير و شرح ابن ابي الحديد
(ج 3، ص 310ـ‌ 318) مراجعه نمايد. و اگر بخواهيم همه را در اينجا به رشته تحرير در
آوريم كتاب جداگانه اي خواهد شد.[12]

و آيا كسي بعد از آن
همه اشعار و سخنان بسيار مي تواند براي ترديد در ايمان ابوطالب محملي و توجيهي جز
همان ــ بيابد.

و مضمون سخن ابن ابي
الحديد در اينجا جالب است كه مي گويد:

اين اشعار را وقتي به
صورت مجموع بنگريم متواتر است ـ‌ اگر چه آحاد آن متواتر نباشد ـ و مجموعه آنها
دلالت بر امر واحد مشتركي دارد و آن تصديق حضرت محمد (ص)است،‌ چنان چه هر كدام از
داستان هاي شجاعت علي (ع)به صورت خبر واحد نقل شده ولي مجموع آنها متواتر است و
براي ما موجب علم بديهي به شجاعت علي (ع)مي گردد. و اين تواتر مانند تواتر در
اخبار سخاوت حاتم و حلم احنف و ذكاوت اياس و غير اينها است كه جاي ترديد در آنها
نيست.[13]

اكنون پس از ذكر اين
مقدمه بد نيست بدانيد رواياتي كه درباره عدم ايمان ابي طالب و با ايمان او در
پايان عمر و هنگام مرگ، و يا بودن او در گودال آتش و امثال آن رسيده سند آنها
بيشتر به همان عروة بن زبير و يا زهري و يا سعيد بن مسيب باز مي گردد [14] كه
دشمني و انحراف آنها نسبت به اميرالمؤمنين (ع)آشكار و به اثبات رسيده، و يا از
كساني نقل شده كه نزد خود اهل سنت نيز متهم به دروغ و وضع حديث هستند.[15]

و از نظر علماء شيعه
نيز مطلب اجماعي و اتفاقي است چنان چه شيخ مفيد «ره» در اوائل المقالات فرموده:

«امامية اتفاق دارند
بر اين كه ابوطالب مومن از دنيا رفت».[16]

و شيخ طوسي «ره» در
تبيان فرمايد:

از امام باقر و صادق
عليهما السلام روايت شده كه ابوطالب مومن و مسلمان بود، و اجماع امامية نيز بر آن
است كه در آن اختلافي ندارند.[17]

و مرحوم علامه مجلسي
در بحار الانوار گويد:

شيعيان اجماع دارند
بر اسلام ابوطالب، و اين كه او در آغاز كار به رسول خدا (ص)ايمان آورد، و هيچ گاه
بتي را پرستش نكرد، بلكه او از اوصياء ابراهيم (ع)بوده است… .[18]

و از نظر روايات نيز
بيش از حد تواتر در اين باره از رسول خدا و ائمه اطهار حديث به ما رسيده كه مرحوم
علامه اميني «ره» بيش از چهل حديث از آنها را در كتاب شريف الغدير [19] نقل
كرده و ما براي تيّمن و تبرك به ذكر سه حديث از آنها اكتفا مي كنيم:

1ـ از ابوبصير روايت
شده كه گويد: به امام باقر (ع)عرض كردم:‌اي آقاي من مردم مي گويند: ابوطالب در
گودالي از آتش است كه مغز سرش از آن به جوش مي آيد؟ فرمود: دروغ گويند به خدا
سوگند، به راستي اگر ايمان ابوطالب را در كفه اي از ترازو بگذاريد و ايمان اين
مردم را در كفه ديگري؛ قطعا ايمان ابوطالب بر ايمان ايشان مي چربد… .[20]

2ـ از امام سجاد (ع)درباره
ايمان ابوطالب پرسيدند كه آيا مومن بود؟ فرمود: آري! عرض شد: در اينجا مردمي هستند
كه مي پندارند او كافر بوده؟ فرمود: خيلي شگفت است! آيا اينان به ابوطالب طعن زده
و ايراد مي گيرند يا به رسول خدا؟ با اين كه خداي تعالي پيغمبر خود را در چند جاي
قرآن نهي فرموده از اين كه زن با ايماني را در نزد مرد كافري نگاه دارد! و كسي شك
ندارد كه فاطمه بنت اسد از زنهائي است كه به ايمان به رسول خدا سبقت جست و او
پيوسته در خانه ابوطالب و در عقد او بود تا وقتي كه ابوطالب از دنيا رفت.[21]

3ـ‌ شيخ مفيد «ره» به
اسناد مرفوعي روايت كرده كه چون ابوطالب از دنيا رفت اميرالمؤمنين (ع)به نزد رسول
خدا (ص)آمده و رحلت او را به اطلاع آن حضرت رسانيد، رسول خدا (ص)سخت غمگين شد و به
شدت محزون گرديد سپس به علي (ع)فرمود:‌اي علي برو و كار غسل و كفن و حنوط او را به
عهده گير، و چون جنازه او را برداشتيد مرا خبر كن! اميرالمومنين دستور رسول خدا را
انجام داد و چون پيغمبر گرامي آمد اندوهناك گشته و فرمود:‌اي عمو جان صله رحم كردي
و پاداش خير و نيكو دادي! به راستي كه در كودكي تربيت و سرپرستي كردي، و در بزرگي
ياري و كمك دادي! سپس رو به مردم كرده فرمود:

هان به خدا سوگند كه
من براي عموي خود شفاعتي خواهم كرد كه اهل دو عالم را به شگفت اندازد.[22]

و در پايان تذكر اين
نكته لازم است كه چون طبق روايات بسيار جناب ابوطالب ايمان خود را مخفي مي داشت و
براي اين كه بهتر بتواند از رسول خدا (ص)دفاع و حمايت كند و مشركين در برابر او
موضع نگيرند و او را از خويش بدانند، اسلام خود را ظاهر نمي كرد و شايد همين امر
براي برخي از برادران اهل سنت سبب اشتباه شده كه نسبت كفر به آن جناب داده اند، و
گاهي نيز شيعه را در مورد اين عقيده زير سوال برده اند كه اگر ابوطالب مسلمان بود
چرا هيچ كجا ديده نشد نماز بخواند و مانند فرزندانش و ديگر مسلمانان در نماز آنها
شركت جويد؟ و چرا در «يوم الدار» و ماجراي دعوت رسول خدا از خويشان سبقت به ايمان
به آن حضرت نجست؟ و چرا در هيچ يك از مراسم اسلامي شركت نمي كرد؟

و همان گونه كه گفتيم
پاسخ آن را ائمه اطهار داده اند چنان چه در يك حديث است كه امام صادق (ع)فرمود: به
راستي كه ابوطالب تظاهر به كفر كرد و ايمان خود را پنهان داشت، و چون وفات او فرا
رسيد خداي عزوجل به رسول خدا (ص)وحي فرمود كه از مكه خارج شو كه ديگر در مكه ياوري
نداري، و رسول خدا به مدينه هجرت كرد.[23]

و در حديث ديگري از
آن حضرت روايت شده كه فرمود: حكايت ابوطالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان خود را
مخفي داشته و تظاهر به شركت كردند، و خداي تعالي دوبار به ايشان پاداش عنايت
فرمود.[24]

و اين بود فشرده و
خلاصه اي از اين بحث كه ما قبلا نيز در تاريخ زندگاني رسول خدا (ص) نگاشته ايم، و
تحقيق و تحليلي بيش از اين در اين باره از وضع تدوين اين مقاله و بحث تاريخي ما
خارج است و چنان چه بخواهيد مي توانيد به جلد هفتم و هشتم الغدير مرحوم علامه
اميني (ره) و يا كتاب «ابوطالب مومن قريش» عبدالله خنيزي مراجعه نمائيد.

ادامه دارد

 

 



1ـ مي توانيد به
جلد دوم تاريخ تحليلي (سلسله مقالات) ص 55 ـ 60 مراجعه نمائيد.