امام صادق (ع)و محنت هاي دو دوران

به
مناسبت شهادت امام صادق (ع)در 25 شوال

امام
صادق (ع)و محنت هاي دو دوران

در
دوران امويان

گرچه
در زمان امام صادق عليه السلام، چند صباحي دوران بهروزي و خوش اقبالي فرا رسيد و
خضرت از اين فرصت استفاده كرده، دانشگاه بزرگ اسلامي را در منزل خود براي آموزش
دانشمندان و بزرگان عامه و خاصه بر پا ساخت و قريب چهار هزار نفر را با مكتب اهل
بيت آشنا نمود و علوم آل محمد را در جهان منتشر كرد، با اين حال، اگر نظري بر
ساليان قبل از دوران بهروزي و پس از آن بيافكنيم در مي يابيم كه حضرت در دوراني
پرورش يافته است كه هواها و هوسهاي دشمنان اهل بيت، زمينه كينه ها و دشمني ها با
اين خاندان را چنان آماده ساخته بود و موج هاي ارعاب و وحشت چنان متلاطم بود كه
همه چيز بهم ريخته و آشفته و فرمانروايان غاصب، مردم را براي رسيدن به اهداف پليد
خود، به بازي گرفته بودند، نه حرمتي براي انسانها مانده و نه ارزشي براي دين و نه
نظم و قانوني ملت اسلام را حمايت مي كرد.

دوراني
چنان كدر و گرفته بود كه بيشترين مصيبت ها و بلاهاي طاقت فرسا بر سر ياران و
پيروان آل محمد عليهم السلام فرو مي ريخت و آل محمد كه حاملان علم الهي و تبليغ
كنندگان رسالت نبوي بودند در آن تنگناي ستم زا، تحت مراقبتهاي شديد امويان به سر
مي بردند.. دوراني توام با خشونت و مصيبت و غرق در اقيانوسي از محنت و رنج و بلا
بود.

حضرت
سه سال از عمر مباركش را در زمان خلافت غاصبانه عبدالملك، نه سال و هشت ماه در
زندان حكومت وليد بن عبد الملك، سه سال و سه ماه در دوران خلافت سليمان، دو سال و
پنج ماه در حكومت عمر بن عبدالعزيز، چهار سال و يكماه در خلافت يزيد بن عبدالملك،
20سال در دوران هشام بن عبدالملك، يكسال در زمان وليد بن يزيد و 6ماه، دوران پراز
هرج و مرج حكومت يزيد بن وليد را سپري كرد و در طول اين ساليان دراز حكومت امويان
شاهد آن همه محنت ها و بلا ها و مصيبت ها بود كه همچون ابر بهاري بر سر پدران پاكش
و پيروانشان فرود مي آمد.

 

دوران
بهروزي

و
پس از دگرگون شدن اوضاع امويان و برچيده شدن آن بساط ظلم و ستم، فرجه اي پديد آمد
كه امام صادق (ع)توانست، در آن مهلت بدست آمده، كه حكومت اموي دوران فرتوتي و سقوط
خود را مي گذراند و دولت عباسي هنوز نوزادي نارس بود، تا اندازۀ زيادي انحرافات و
كژيهايي را كه در اثر حكمراني امويان در ميان مسلمانان پديد آمده بود، برطرف سازد
و درهاي مكتب انسان ساز اسلام را بر روي مردم بازگشايي كند.

«سيد
الاهل» از نويسندگان معروف مصري در كتاب «جعفر بن محمد» مي نويسد:

«…
چون در آن هنگام مجلس امام از تنگنا و فشار هيئت حاكمه خارج شده بود از كشورهاي
دور دست نيز دانش پژوهان و راويان حديث به سوي آموزشگاه امام صادق روانه مي شدند.
كوفه و بصره و واسط و حجاز، جگر گوشه هاي خود را به طرف جعفر بن محمد گسيل داشتند
و هم چنين از قبيله هايي نظير بني اسد، مخارق، طي، سليم، عطفان و و … گروه هائي
رفتند».

كمال
الدين محمد بن طلحه شافعي در كتاب «مطالب السوول» مي نويسد:

«برخي
از پيشوايان و رهبران مذهب هاي گوناگون از امام نقل حديث كرده و نزد ايشان دانش
آموختند مانند: يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالك بن انس، ثوري، ابن عيينه،
ابوحنيفه، شعبه، ايوب سجستاني و ديگران؛ و استفاده از امام را براي خود مزيت و
اعتباري دانستند كه موجب شرافت و فضيلت آنها بود».

در
هر صورت، بهترين دوران براي پخش و نشر علوم اهل البيت همان دوران سفاح بود كه
دوران اوائل انقلاب به شمار مي رفت و سياست سالوس مآبانه سفاح چنين اقتضا مي كرد
كه در مسير همگامي با آل محمد «ص» ـ و به قول خودش پسر عموهايش ـ حركت كند و مردمي
را كه عليه امويان و دشمنان آل محمد آن چنان شوريده بودند آرام نگه دارد و بلكه
افكار عمومي را به نفع عباسيان تغيير جهت دهد و لذا خود را به عنوان فردي كه براي
بيعت گرفتن به نفع آل علي گماشته شده معرفي كرد و تظاهر به انتقام از قاتلين امام
حسين (ع)نمود!

 

دوران
منصور عباسي

امام
(ع)كه از نيرنگ هاي آنان باخبر بود و مي دانست كه هرگز مجالي براي قيام و تشكيل
حكومت اسلامي به او نمي دهند، لذا از فرصت طلائي براي نشر علوم آل محمد بيشترين
استفاده را كرد. تا اين كه خلافت به منصور عباسي رسيد. منصور حكومت خود را از چند
سو تهديد شده مي ديد: از طرفي علوي ها ادعا مي كنند كه حكومت از آن آنها است و به
عباسيان به عنوان «دولت موقت» مي نگرند و چنين مي پندارند كه هر آن بخواهند، مي
توانند حكومت را از دست آنها بگيرند و از طرفي ديگر احتمال اين مي رود كه امويان
فراري كه در گوشه و كنار پراكنده شده اند، سلاح به دست بگيرند و با او بجنگند و
اين طعمه لذيذ را از چنگش به در آرند و هم چنين علماي مدينه آشكارا فتوي مي دادند
كه حكومت عباسيان نادرست است و از همه مهمتر، از امام صادق عليه السلام، سخت مي
هراسيد و اقبال مردم بر آن حضرت، زندگي را در كامش تلخ كرده بود.

و
اينك مي ديد كه پيشوا و رهبر مسلمانان! شده است و خزانه اش لبريز از طلا و نقره
شده در صورتي كه چندي پيش يك دوره گرد پريشان حال بود كه از فرط ناداري و بي
نوائي، در مجالس براي مردم، روايت نقل مي كرد!! اكنون كه داراي اين همه پول شده
است، و اين قدرت را به دست گرفته است، بي گمان بر خود نيز بخل مي ورزد و با شمشير
هم اگر شده است، ديوارهاي حكومت ننگينش را حاضر است سنگربندي كند و ميان خود و سيل
خطرات، حاضر است ديواري مستحكم از اجساد پاره پاره شدۀ بي گناهان بسازد و دريائي
از خون راه بيندازد. راستي اگر ويرانه هاي «هاشميه» و «بغداد» توان سخن گفتن
داشتند، فاش مي كردند كه چقدر جسدهاي بي گناهان در لابلاي خود، جاي داده اند. از
اين مرد سنگدل و بي رحم چه انتظار مهرباني و شفقي مي رفت كه حتي اگر با منظره هايي
اندوه زا روبرو مي شد، خم به ابرو نمي آورد.

هنگامي
كه خواست به حج! برود، با دختر عبدالله بن حسن (ع)برخورد كرد. عبدالله بن حسن كسي
بود كه با بسياري ديگر از علويان، در زندان و سياهچال او به سر مي بردند. دختر
عبدالله خواست عاطفه و شفقت او را نسبت به پدرش جلب كند، شايد به او خوشرفتاري روا
دراد، لذا چند بيت شعر خواند كه ترجمه اش چنين است:

«رحم
كن بر كهنسالي شكسته، كه در زندان تو با غل و زنجير به سر مي برد و رحم كن بر
خردسالان بني يزيد كه از فقد تو يتيم شده اند نه از فقد پدرشان. اگر خواستي نسبت
به ما صله رحم كني، پس بدان كه جدّ ما و جدّ شما با هم خويشند و هرگز از هم دور
نبوده اند».

منصور
در پاسخ گفت: «خوب شد يادم آوردي! برويد، او را در سياهچال زيرزميني بيافكنيد تا
جانش به لب رسد!».

برنامه
منصور اين بود كه مؤمنان و علويان را در آن سياه چال كه هركز آثاري از نور در آن
پيدا نمي شد و وقت نماز را نمي توانستند تشخيص دهند، بياندازد و پس از پر شدن،
زندان را بر سرشان ويران مي كرد تا همه در زيرآوار با آن وضع فجيع جان سپارند، و
پس از آن زنداني ديگر و سياهچالي ديگر… .

و
بدين سان هميشه ذهن منصور نسبت به امام صادق عليه السلام، آشفته و مشوش بود زيرا
مي دانست صدها هزار نفر به امامت او معتقدند و پول هاي خود را براي او مي آورند و
با چشم عظمت و ارجمندي به او مي نگرند و احتمال خروج آن حضرت، در نظر منصور، خيلي
زياد بود، تا اين كه دريافت حتي نزديكان و مقربان درگاه سلطنتي نيز گاهي با امام
همكاري و از او اطاعت مي نمايند زيرا امامتش را پذيرفته و او را مفترض الطاعه مي
دانند.

اينجا
بود كه منصور كمر به قتل امام بست و اين انديشه همواره او را مي آزرد تا اين كه در
رزو 25 شوال از سال 148 هجري با زهر امام را مسموم و به شهادت رساند. سن امام صادق
در روز شهادت 65 سال بوده است.

در آخرين لحظات زندگي، حضرت دستور داد تمام خويشاوندانش را
كنار بسترش جمع كنند، آنگاه نگاهي به آنها نموده و آخرين خسن خود را به همه گوشزد
كرد. اين سخن حضرت، نه تنها به خويشاوندان نزديكش كه به تمام پيروانش تا قيام قيامت
مي باشد. فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفاً بالصلاة» ـ به تحقيق، كسي كه در نماز
سهل انگاري مي كند، به شفاعت ما نائل نخواهد شد.