محدوديت علم

شرح
دعاي ابوحمزه ثمالي

محدوديت
علم

آيت
الله ايزدي نجف آبادي ـ قسمت بيستم

در
مقاله گذشته تذكر داديم كه يكي ديگر از حقوق الهي ـ علاوه بر حق عبوديت و غير آن ـ
كه به عهده بندگان است، اقرار و اعتراف به جهل يا به تعبير ديگر اقرار به محدوديت
علم بنده است و اين اقرار و اعتراف، از رسوخ و استواري در علم ناشي مي شود.

معناي
اقرار و اعتراف به جهل و محدوديت علم، اين است كه: جهان هستي كه از مبدا بي نهايت
وجود ازلي حق نشات گرفته، وسعت آن بيش از آن است كه به فكر ما درآيد هر چند شعاع
فكر ما وسعت داشته باشد. و حقايق آشكار و نهان عالم آفرينش پهناورتر از آن است كه
بشر بتواند با سفينه تندرو فكر به ساحل اين دريا برسد و بلنداي جهان بيش از آن است
كه عنقاي بلند پرواز خيال به قله شامخ آن دست يابد هر چند به تمثيل نارساي بعضي از
اهل معرفت، عالم آفرينش نمي از يم و درياي بيكران وجود آفريدگار جهان است.

اين
حقيقت را اميرالمؤمنين (ع)در خطبه 90 معروف به خطبه اشباح چنين گوشزد فرموده است:

«فما
دلّك القرآن عليه من صفته فَأتمَّ به و استضيء بنور هدايته و ما كلفك الشيطان علمه
ممّا ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنّة النبي ـ (ص) ـ و ائمة الهدي اثره فكل
علمه الي الله سبحانه فإنَّ ذلك منتهي حق الله عليك».

اي
سوال كننده (كه خواستي خدا را از روي انديشه ناقصت وصف كني) بنگر هر صفتي از صفات
او، تا آنجا كه قرآن به تو ياد داده پيروي نما و به نور هدايت قرآن روشني بدست
آور. اما آن صفتي را كه شيطان به آموختن آن تو را واداشته و در قرآن، دانستن آن بر
تو واجب نشده و در طريقه پيغمبر اكرم (ص) و ائمه هدي عليهم السلام از آن اثري
نيست، علم و دانستن آن را به خداوند سبحان واگذار زيرا نهايت حق خداوندي بر تو
همين است.

چنان
چه ملاحظه مي شود اين واقف شدن و عهده دار نشدن در اين گونه مطالب را اميرالمومنين
(ع)نهايت حق خداوند سبحان قلمداد فرموده است.

امام
حسين (ع)در دعاي عرفه عرض مي كند: «الهي انا الجاهل في علمي فكيف لا اكون جهولا في
جهلي» خداوندا، من در حال دانائي باز نادانم، چه رسد به وقت ناداني.

 

رسوخ
و استواري در علم

براي
اين كه اين گمان پيش نيايد كه اقرار به جهل ـ كه به عنوان يكي از حقوق الهي بر
عهده بنده است ـ‌ به معناي قناعت كردن از علم و دانش به كمي از آن است و در حقيقت
انسان در سير تكاملي خود در علم و عمل در نيمه راه واقف شده و مراحل بعدي ممكن را
طي نكند. اميرالمؤمنين (ع)در دنباله كلام قبلي مي فرمايد:

«واعلم
ان الراسخين في العلم هو الذين أغناهم عن اقتحام السُّدد المضروبة دون الغيوب،
الإقرار بجملة ما جَهلوا تفسيره من الغيب المحجوب، فمدح الله اعترافهم بالعجز عن
تناوُل ما لم يحيطوا به علماً، و سمّي تركهم التعمُّق فيما لم يكلّفهُم البحث عن
كنهه رُسُوخاً»ۀ

«و
بدان كه راسخين در علم و استواران در دانش، كساني هستند كه اقرار و اعتراف به آنچه
پوشيده و در پرده است و تفسير آن را نمي دانند، بي نيازشان كرده از داخل شدن به
رهائي كه جلوي آن پوشيده ها نصب شده است، پس خداوند تعاي اقرار و اعتراف اينان را
به عجز و ناتواني از رسيدن به آن چه كه از نظر علم و دانش به آنها احاطه ندارند،
مدح كرده و آنها را راسخين و استواران در علم و دانش ناميده، و اين فرو نرفتن در
اموري كه بحث و تعمق در آنها به آنان امر نشده، بلكه نهي شده اند، رسوخ در علم
قلمداد نموده است».

 

چگونه
اقرار به جهل، رسوخ در علم است؟

ممكن
است از مطلب گذشته سئوالي پيش آيد كه چگونه تصور مي شود كه اقرار به جهل و محدوديت
در علم، خود اين اقرار از رسوخ و استواري در علم نشات گرفته باشد كه به قول شاعر:

نابجائي
رسيد دانش من

كه
بدانم همي كه نادانم

جواب
سوال چنين است: هر جهلي گر چه عيب و نقص است ولي بعضي از جهل ها، عيبشان كمتر است
و آن جهلي است كه توام با اقرار به آن جهل باشد كه خود يك نوع دانش است، به اصطلاح
جهل بسيط يعني گر چه انسان درست است كه نمي داند ولي مي داند كه نمي داند، كه گفته
اند:

آن
كس كه نداند و بداند كه نداند

اسب
شرف از گنبد دوّار براند

در
مقابل جهل مركب يعني با اين كه نمي داند، متاسفانه نمي داند كه نمي داند. گفته
اند:

و
آن كس كه نداند و نداند كه نداند

در
جهل مركب ابدالدهر بماند

و
در اين نوشتار كه صحبت از اقرار به جهل، به عنوان حقي از حقوق الهي به گردن بنده
است، صحبت از اقرار به جهلي است كه از دانشي نشات گرفته كه اصل الاصول و حقيقة
الحقايق است و آن اصل توحيد مي باشد.

 

اصل
الاصول و حقيقة الحقايق

هم
چنان كه در جهان هستي، اصل الاصول و حقيقة الحقايق، وجود بي منتهاي ذات خداوندي
است كه از بي نهايتي محيط بحر وجود و منشا هر حقيقتي است، و سراسر هستي قائم به
ذات او است، در عالم علم و ادراك و عقل و عاقل و معقول هم حق الحقائق صادق ترين
مطالب همين مطلب است. از اين جا است كه از رسول اكرم (ص) نقل شده درباره شعر لبيد
شاعر كه مي گويد:

الاكل
شيء ما خلا الله باطل

و
كل نعيم لا محالة زائل

ـ‌
آگاه باشيد كه هر چيزي غير خداوند، بي حقيقت است و هر نعمتي خواه ناخواه رو به
زوال است، كه حضرت فرمود: «اصدق شعر قالته العرب» ـ اين راست ترين شعري است كه عرب
گفته است.

خواه
اين حقيقت به فطرت روح (كه در آيه فطرت ذكر شده) دريافت شده باشد يا به قوا و
مدارك و ابزار علم حصولي ـ از قوه عقل و ساير ابزار ادراك ـ به دست آمده باشد. اين
ادراك نامبرده را كه «حق الحقايق و اصدق المطالب» نام برديم، اگر ناديده گرفته
شود، هر چه در دستگاه ادراكي و ذهن هر كسي به عنوان دريافت از عالم خارج جلوه كند،
خوابي و خيالي و فريبي بيش نيست كه خود را به عنوان علم جا زده است.

معروف
است كه نبي اكرم (ص) در مقام مناجات عرض مي كند: «ربِّ أرني الأشياء كما هي» ـ
پروردگارا، اشياء جهان را همان طور كه هست به من بنمايان. اين مطلب را ناچار در
ضمن مثالي بايد بيان كرد:

اگر
ببينيم دودي را به بالا مي رود، ممكن است كه با به كار بردن تمام قواي ادراكي و
چنگ زدن به قواعد علمي مربوطه به عنوان علم به اين جسم نسبتا رقيق كه به بالا
متصاعد است، بسا صفحاتي را پر كنيم و اما از اين حقيقت كه دود از آتش است، غفلت
داشته باشيم، در حقيقت دود را چنان چه هست نشناخته ايم. يا درباره نم كنار دريا و
هواي مجاور را كاملا بررسي كنيم و نتيجه بگيريم كه ذرات آب است مثلا اما غفلت
داشته باشيم كه از دريا است، در حقيقت به واقعيت نم اين سرزمين ها و هواهاي مجاور
دريا را پي نبرده ايم.

همچنين
اگر چناچه صدها هزار كتاب و هزار كتابخانه از علم و دانش در رابطه با جهان هستي پر
كنيم، معرفتي از جهان هستي ـ چنان چه بايد ـ نيست مگر اين كه در عمق همه اين
ادراكات اين اين درك نام برده را ـ كه حقيقة الحقايق نام گذاشتيم ـ به عنوان زير
بناي تمام علوم داشته باشيم، نتيجه اين اصل توحيدي چنين مي شود كه هم چنان كه هيچ
كس هيچ چيز از خود ندارد مگر آن قدر كه از ناحيه خداوند به او افاضه شده است، هم
چنين هيچ عالمي از خود علمي ندارد مگر آن اندازه از علم كه از ناحيه خداوند به او
تعليم شده باشد كه در آية الكرسي مي فرمايد: «و لا يحيطون بشيء من علمه الا بما
شاء» ـ‌ جز به مقداري كه بخواهد كسي از علم او آگاه نمي گردد. پس او است كه به همه
چيز آگاه است و علم و دانش ديگران پرتوي از علم بي پايان و نامحدود او است.

در
اين مطلب فرقي نيست بين انبياء كه به مبدا وحي ارتباط دارند و سنخ علم آنها از سنخ
شعور فكري نيست با ديگران كه از راه هاي عادي و فكري علم پيدا مي كنند، چنان چه در
آيه 49 سوره هود، خداوند بعد از ذكر قسمتي از داستان حضرت نوح مي فرمايد:

«تلك
من انباء الغيب نوحيه اليك ما كنت تعلمها أنت و لا قومك من قبل هذا» ـ اينها از
خبرهاي غيب است كه به تو (اي پيامبر) وحي مي كنيم كه نه تو و نه قوم تو قبل از اين
نمي دانستيد. بلكه اگر وحي نمي شد، وضع خودتان و محيطتان اقتضاء نمي كرد كه
بدانيد.

ممكن
است از اين آيه استفاده شود كه حتي اين گونه مطالب كه داستان تاريخي بيش نيست، در
صورتي كه راه عادي براي دانستن آنها در دست نيست، علم غيب است (من انباء الغيب) كه
به انبياء و از جمله آنها خاتم النبيين (ص) و سلم داده مي شود.

در
آيه 72 سورۀ جن مي فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحداً الّا من ارتضي من
رسول» ـ خدا آگاه به غيب است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي كند مگر رسولي را ـ
براي اين كار ـ بپسندد.

در
اين جا بحثي اگر انجام بگيريد بي مناسبت نيست كه آيا ممكن است خداوند علم به همه
معلومات و به تعبير ديگر به همه علوم بي نهايت به بنده و مخلوقي هم چون نبي اكرم و
اوصياء آن حضرت افاضه شود يا شده باشد، يا اين كه اينها اموري است كه دانستنشان
فوق طاعت مخلوق است و خداوند علمش را به خودش اختصاص داده است؟ اينجانب با توجه به
بي بضاعتي علمي، به خود اجازه ورود در اين بحث را نمي دهم. در هر صورت هم چنانكه
تمام دستگاه هستي به عنايت حق پابرجا است و اگر لحظه اي عنايت او سلب شود تمام
جهان هيچ در هيچ است و به قول مرحوم فيض:

به
اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را

اگر
نازي كند در هم فرو ريزند قالبها

هم
چنين علمي كه از افاضه حق حاصل شده است اين است كه به سلب عنايت او سلب شود، چنان
چه در سوره اسراء آيه 86 مي فرمايد: «و لئن شئنا لنذهبنّ بالّذي اوحينا اليك» ـ
اگر بخواهيم آن چه را به تو وحي كرديم، از تو مي گيريم.

 

نتيجه
بحث

از
آن چه تا كنون در اين مقاله ذكر شد كه اقرار به جهل از رسوخ و استواري در علم نشات
مي گيرد، نتيجه مي گيريم:

اولاـ
مقتضاي بندگي اين است كه احيانا اگر از ناحيه شرع و دين و خلاصه از ناحيه قرآن و
پيشوايان دين، مطالبي به ما القاء شود كه فهم قاصر ما از درك آن عاجز باشد حمل به
قصور درك خود كنيم و به جان و دل بپذيريم. اشتباه نشود نمي خواهيم بگوئيم كه عقل
را بيد از سمت خود عزل كرده و خط بطلان بر تمام مطالب عقلي و استدلالات آن بكشيم،
بلكه هم چنان كه در آغاز اين مقاله متذكر شديم، جهان هستي كه از وجود بي نهايت حق،
سرچشمه گرفته، وسيع تر از آن است كه فكر و عقل ناقص ما به همه آن احاطه كند و باور
داشته باشيم كه اندكي از علم به ما رسيده است چنان چه در قرآن در سوره اسراء، آيه
85 مي خوانيم: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» ـ‌ از علم غير از بهره كمي به شما
داده نشده است.

ثانياـ
حال كه اقرار كرديم بهرۀ ما از علم در مقابل حقايق عالم ناچيز است ـ كه يكي از
حقوق بندگي همين مي باشدـ به خود حق ندهيم كه در مورد چيزهايي كه احاطه علمي به
آنها نداريم، آنها را تكذيب كنيم. اين قرآن است كه در آيه 39 از سوره يونس اشخاصي
را كه در اثر احاطه علمي، قرآن را تكذيب مي كردند، مورد نكوهش قرار مي دهد و مي
فرمايد: «بل كذبّوا بما لم يحيطوا علمه و لما يأتهم تأويله» ـ آنها چيزي را كه
آگاهي از آن نداشتند و هنوز واقعيتش بر آنها روشن نشده است، تكذيب كردند. گذشته از
اين ممكن است در اثر كم ظرفي ما، دانستن بعضي از امور براي ما زيانبار و موجب
ناراحتي ما گردد، چنان چه در آيه 101 سوره مائده مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا
لا تسألوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم» ـ اي كساني كه ايمان آورديد، از مسائلي سوال
نكنيد كه اگر براي شما آشكار گردد شما را ناراحت مي كند.

ادامه
دارد