«شريك صلوات»

«شريك صلوات»

وقتي
شنيدم مادر شهيدي در خواب ديده است كه فرزندان يتيم و خردسال شهدا با كاسه هاي شير
در دست در اطراف خانه محقر و اجاره اي تو در روستاي جماران صف كشيده اند و ديگري
ديده كه در كشاكش بين مردم و ملائك الهي اين بار سفيران حق تو را به آسمان بالا
كشيده اند دانستم كه ديگر خورشيد از مشرق سرانگشتان مباركت اي سپيدپوش جماران طلوع
نخواهد كرد! در آن شب سخت كه تو را به ميهماني عرش مي خواندند، تن بي رمق و دل
شكسته ام را به جماران كشاندم. انكساري را در چهرۀ يارانت ديدم كه نمودي از انكسار
حضرت سيدالشهداء در مراجعت از كنار نعش قطعه قطعه سردار علقمه به حرم بود. كجا
بودند كساني كه در عرفات به دنبال مولاي خبر مهدي (عج) همه خيمه ها را سر مي
كشيدند (كه شنيده بودند آقا هر سال در بيابان عرفات است) تا در كنار بستر تو حضرت
او را در ناله و ندبه ببينند. كه او دل شكسته ترين كساني بود كه آن شب سخت و تلخ
در گرد بستر تو  بودند كه با چشماني پر از
اشك و قلبي محزون بر بالين علمدار پير خود ايستاده بود؟

آسمان
غمزده جماران كه سالهاي سال هر نيمه شب اشك هاي تو را از ديدگان سرازير مي ديد
حيران و ماتم زده به مقام خاك جماران غبطه مي خورد كه اينك گهرهاي اشك مهدي (عج)
را به جان خويش پذيرا مي شد و مي دانم كه اگر نبود امر خداي تبارك و تعالي از
مصيبت اين غم بر زمين فرو مي افتاد و تمام خاك زمين را به يك باره بر فرق سر خويش
مي افشاند.

كاش
مي دانستم آن هنگام كه بي تاب بادۀ وصل يار بودي و لب هاي بي قرارت جام وصل را
انتظاري سخت مي كشيد. تو بيشتر تشنه ديدار حسين بودي، يا حسين تشنه ديار تو بود كه
در تمام ايام مبارك عمرت زيارت عاشورا را عاشقانه مي خواندي و از ژرفاي قلب پاكت،
مظلوم كربلا را صدبار سلام مي كردي و يك تنه در برابر تمامي دشمنان حسين مي ايستادي
تا لعن بر دشمنان او را محقق سازي و در وقتي كه ايستادن رسم نبود ايستادن حسين را
مي آموختي.

در
فكر ياران خاطر (سليمان) و خالدم (اسلامبولي) شيراني كه سالهاست در سلول هاي تنگ و
تاريك زندان بي صبرانه مقدم پاكت را به قدس انتظار مي كشند.

كاش
مي دانستم پس از تو چگونه به شعارهائي كه براي تو بر ديواره هاي زندان هاي
صهيونيستي نوشته اند چگونه مي نگرند، چگونه باور كنند كه در قدس با تو نماز
نخواهند خواند! آه از غربت و حيرت كپرنشينان فلسطيني آنها نگران قصاص خون هاي بنا
حق ريخته شهداي كفرقاسم و دير ياسينند، شهدائي كه شهادت مظلومانه آنها دل پاكت را
شكست.

پس
از تو سنگ ها در دست فرزندان بسيجي ات در شهرهاي اشغالي فلسطين و نوار غزّه بيشتر
و بزرگرت و آهنگ رزم و حماسه شان هر لحظه پر شتاب تر مي شود تا امان را هر چه
بيشتر از فرزندان نامشروع صهيون بگيرند.

قلم
را ياراي بيان درد واندوه بسيجيان مظلوم تو در لبنان نيست؛ آناني كه فانوس به دست
شبهاي متوالي در كوچه هاي لبنان برايت شام غريبان گرفتند. تمثالهاي مباركت را بچه
ها بر در و ديوارهاي جنوب لبنان و نوار غزه نصب كرده اند و در جبهه هاي افغانستان
هم مجاهدين بر فراز سنگرهاي خويش پرچم هاي سياه نصب نموده اند. بر سر در مساجد
كشمير و هند و پاكستان و لبنان و …. تا هميشه تاريخ نام مباركت جلوه نمائي خواهد
كرد.

پس
از آن روز سخت كه تو از ميان ما رفتي وقتي نماز ظهر را به جماعت خوانديم، يكي از
بچه ها ناگهان گفت: دعا براي امام! و پس از اين كه يك بار آن را تكرار كرديم همه
با هم گريستيم؛ آخر ما چيزي به جز اين دعا را پبس از نماز از خدا نمي خواستيم. كاش
مي دانستم بچه هاي جبهه كه با خود و خداي خويش پيمان بسته بودند كه تا زنده اند در
قنوت هر نمازشان براي سلامتي تو به درگاه خدا تضرع كنند، اكنون از خدا چه مي
خواهند.

تو
با نماز و زيارت و صلوات و دعا و نمازشب و اشك بچه ها پيوندي جاودانه داري، تو
هميشه و همه جا شريك صلوات بچه هائي.

پس
از اينكه تو را دل خويش به خاك سپرديم به زيارت شهيدان مظلوم بهشتي، باهنر و رجائي
رفته، چشم در چشمشان دوختم،‌ هيچ گاه آنها را اين قدر شاد احساس نمي كردم، چرا كه
ديگر تو را در جمع خويش داشتند، آنها اينك هم ترا داشتند و هم اجر رفتن را برده
بودند و ما كه ديگر ترا نداشتيم زهر زجر ماندن را نيز در جان خويش احساس مي كرديم.

دل
ها پس از تو تاب ديدار خانواده هاي مظلوم شهيدان را ندارد در آن هنگام كه اوضاع بر
ما سخت مي شد و شهادت هاي مكرر مي ديديم دلمان با ديدار و پيام تو آرامش مي يافت،
تو مايه الفت همه دلها بودي. از اين پس ترا در كنار سفرۀ محرومين و خانه هاي محقر
مستضعفين و غذاي ساده فقرا خواهيم ديد.

ارث
«مرگ بر آمريكا»ئي كه تو براي ما فرزندان اسلام به جا گذاشتي آن قدر گسترده است كه
حتي نسل هاي آينده را بهره مند مي سازد.

به
سعدي بايد گفت بوستان و گلستان ديگري از تو بنويسد، به مولوي بايد گفت پير و مراد
شمس اينجاست، مثنوي ديگر رقم زند و به حافظ مژده داد صحبت روشن رائي را كه از خدا
مي طلبيدي پيش ماست؛ ديواني تازه ساز كن.

سلام
خدا بر تو باد كه تمام زمان در عمر و تمام مردم در وجود و تمام زمين در خانه تو
خلاصه مي شد.

غلام
علي رجائي