وصیٌت نامه امام «ره» و اسم مستأثر الهی

وصیٌت نامه امام «ره» و اسم مستأثر الهی

قسمت اول                                         آیت
الله محمدی گیلانی

روشن است که هر رشته علمی از علوم عملی و علوم نظری بمعنای
وسیعی که دارند، واجد موازین و قواعدی هستند که به کمک آنها می توان نقش آن علم را
ایفاء نمود و در نیازمندیهای زندگی در ابعاد گوناگون از آنها بهره برداری کرد و
همین دانشهایند که ثقل حاجات آدمی را با همه ستوهندگی و دشواری به دوش می کشند، و
طبیعت سرکش و یاغی را بوسیله آن علوم تا حدٌ میسور، مطیع و مسخٌر خویش ساخته و از
توانها و نیروها و امکانات آن در رفاه و شکنجه خود یا در آسایش و تعذیب دیگری بهره
می گیرد.

ولی آدمی در این استخدام عوامل و ارگانهای طبیعت هیچگاه
نتوانسته و نخواهد توانست که در نظام کلٌی طبیعت، تصرٌفی کند و بر طبق هواو هوس
خود، چرخهای آن را تندتر یا کندتر بگردش درآورد و یا چیزی هر اندازه هم اندک باشد
بر ابزار این کارگاه حیرت انگیز افزوده، یا از ان بکاهد، زیرا آفریننده علم هر
چیزی را در نظام آفرینش بر پای بست علم بی پایان خویش، آنچنان استوار فرموده و
روابط بین امور و اشیاء را بگونه ای برقرار ساخته که تغییر ناپذیر است، و تحویل و
تبدیل در آن راه ندارد، و مجموعه هستی امکانی که یک واحد حقیقی است، فارغ از همه
هواها و هوسها بر میزان عدل و قسط بسوی حق شتابان است، این قانونمندی تکوینی
فراگیر بعضا با قوانین وضعی از نعمتهای خداوند متعال است که جهت تکمیل موجودات،
تقدیر و ترقیم فرموده است.

لطیفه نهانی

امٌا پاره ای از نعمتهای الهی است که راه اکتساب آن مجهول و
یافتن مفتاح قواعد آن دشوار، که ممتنع است زیرا موهوبی و لدنٌی است، نه تحصیلی و
اکتسابی، و از آن جمله، لطف و جاذبه در گفتار و کردار است که بقول حافظ:

لطیفه ای است نهانی که عشق از آن خیزد        که نام آن نه لب لعل وخط زرنگاری است

جمال شخص نه چشمست و زلف و عارض و خال هزار نکته در این کارو بار دلداری است

این لطیفه نهانی است که کلمات آهنگدار جذٌاب از آن موج می
زند و ترکیباتی پر محتوا از آنها ساخته می شود که عامل انقلاب اندرون و بیرون می
گردد و با دام طرٌه همین لطیفه پنهان، هر مرغ اندیشه خوش آوای فراری شکار می شود و
در قفس کلام و غزل جایگزینش می نمایند و آوای آسمانی دلنشینش را از خلال کلمات
آهنگین به دلستانی و امیدارند :

هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن پرید  بازش ز طرٌه تو بمضراب می زدم

آه دردمندان عشق

باری! این لطیفه نهانی گاهی در شکل نوآفرینی، تجلٌی می کند
و معانی ای نو می آفریند و در پوشش کلمات مرصٌع و موزون، آنها را می آراید. توصیع
کلمات به آن معانی جلوه می دهد و محتوای ژرف معانی نیز به آن کلمات، بقاء و جاذبه
و دلنشینی می بخشد و ملاحت و دلستانی آنها را چند برابر می کند و عروس سخن را در
محفل زیبا رویان ادت و بلاغت، سربلند و مورد توجه خاصٌی می گرداند که خوبرویان
همنگاه بدو می نگرند، تو گوئی سبوی عشق است که این تشنه کامان در نوشیدن از آن، به
قصد مسابقه اند، نی غلط گفتم« سبو بشکن که جوئی نی سبوئی» بلکه هر نقطه ای از آن،
خال لب محبوب و چشم بیمار او است که صاحبدل را بیمار و گرفتار می کند:

من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم

و سماع آن، آه دردمندان عشق و ناله شوریده دلان حق را موٌاج
می کند و بسا که استماع بیتی یا نثری از این طراز، شوریده مبتلای به عشق را بیجان
کرده و مرغ روحش را از کالبد وی پرانده است و انگار که در این استماع، بانگ جرس
فریادگر که می گوید:« بربندید محملها» را استماع کرده و انا محمل بر می بندد و
بسوی اقامتگاه جانان در جنٌات عدن رهسپار می شود، و شما بارها شنیده یا خوانده
اید«فصعق همٌام صعقأ کانت نفسه فیها» (خطبه 188 شرح نهج البلاغه عبده).

از حضرت استاد، صالح المتألهین علٌامه طباطبائی قدٌس سرٌه
شنیدم که می فرمودند:« وقتی از عارف کاملی استجازت شد که در حضورش بیتی که غنی از
معرفت بوده، با آهنگی مناسب خوانده شود؟ آن ولیٌ خدای تعالی در جواب فرمودند که:
با استماع آن، خواهم جان سپرد ولی بخواسته شما احترام می گذارم، بخوانید! چون
خوانده شد، بی درنگ طایر عرش آشیان روحش، به کنگره عرش طیران نمود و صفیر حق را
لبیک گفت و با عرشیان همداستان شد!»

و این لطیفه نهانی در حوزه نوآفرینی، گاهی طریقه بدیعی
ستایش خیز می آفریند. همه ما می دانیم که یکی از امتیازات غزلهای حافظ این است که
هر بیتی از هر غزلش، معنای مستقلٌی دارد که ظاهرا با قبل و بعدش بی ارتباط است و
همین امر موجب ایراد شاه شجاع بر حافظ شد و حافظ در جواب شاه شجاع، این استقلال را
سبب اشتهار اشعار حافظ در آفاق قلمداد کرد و گفت: اشعار همگنانش که چنین حسن و
ملاحتی را ندارد، از دروازه شیراز بیرون نمی رود و نزدیک بود که جان خود را بخاطر
این صراحت لهجه ببازد که با شفاعت بعضی، شاه شجاع از گستاخی او در گذشت. بهرحال در
عین اینکه هر بیتی استقلال در معنائی و هدفی دارد، امٌا معنی و غرض خاصٌی را که مجموعه
عزل الهام می کند، صورت وحدانی به آن می بخشد، و پیوستگی و یگانگی ابیات بظاهر
مستقل و بیگانه از همدیگر را فراهم می آورد و در جذٌابترین سیما دلبری می نماید.

و این لطیفه نهانی گاهی در شکل باز آفرینی جلوه می کند،
معجزه می سازد و خرق عادت می کند، به این معنی که جواهر معارفی که طوفان گذشت
روزگار بر آنها گرد نسیان افشانده و مدفونشان نموده، با هنرمندی بازآفرین عارف در
نهایت ظرافت و استادی، پرداخت می شوند و با صیقلی و جلای ماهرانه، صفا و تابندگی
خود را باز می یابند و در سلکی منظوم شده، همچون قلاده ای مغبوط به گردن روزگار
آویخته می گردد، و دیده اهل بصیرت را خیره می سازد.

همانگونه که نقاش هنرمند با درهم آمیختن چند رنگ اصلی،
تصویرهای اعجاب انگیز پدید می آورد، بازآفرین نیز از موادٌ متروک و فراموش شده، تابلوی
از معارف ترسیم می کند که دیده دل بیننده صاحبدل را خیره و ذهن آگاه او را به
نوسان و اهتزاز در می آورد و او را در طریق رهروی، چالاک و سریع می کند و نازنین
منشی و عافیت طلبی را در وی می سوزاند و رندانه با این عافیت سوزی، او را رهبری می
نماید.

نقش نوینی از معارف

قبله عظمای اهل دل، امام بزرگوار قدٌس سره که ده ها
نوآفرینی در ابعاد مختلفه دارند و از موضوعات بحث این مقاله بیرون است. حقا طلایه
وصیتنامه سیاسی الهی حضرتشان، عالی ترین شکل بازآفرینی در ارتباط با لطیف ترین
معارف الهی است. و همانگونه که در غزلیات خویش با بکارگیری واژه ای چند از می و
جام و ساغر و پیر و دلبر و پروانه و شمع و سبوی عشق و خرقه و حلقه زلف و دریای فنا
و کوس انا الحق و خال لب و چشم بیمار… وجدها و شورها پدید آورده و امیدها و عشق
ها و یا غم ها و ناله ها پراکنده و احوال را دگرگون نموده و خواننده و شنونده را
از رنگ تعلٌق پذیری گر چه در برهه ای هم باشد، آزاد می سازد، همانگونه ، واژه های
طلایه این وصیتنامه نیز با درهم آمیختن به نسبت مخصوص، نقش نوینی از معارف را به
نمایش می گذارد که «بیت الغزل» آن «اسم مستأثر» خداوند متعال است که ملاحظه می
کنید:

«الحمد لله و سبحانک اللٌهم صل علی محمد و اله مظاهر جمالک
و جلالک و خزائن اسرار کتابک الٌذي تجلٌی فیه الأحدیٌة بجمیع اسمائک حتٌی المستأثر
منها الذی لا یعلمه غیرک و اللعن علی ظالمیهم اصل الشجرة الخبیثة».

گوئی که بنای انشاء این طلایه بر این اسم مقدس یعنی اسم مستأثر
بوده است و به همین لحاظ گفتیم که «بیت الغزل» این طلایه، همین اسم مقدٌس است که
آن قبله عظمای اهل دل در این مقطع از زمان – مقطعی که آدمیت در حال رکود و مرگ است
– مطرح فرمود و اسمی را که فرو شدن در ژرفای آن مساوی با فنا است از زاویه فراموشی
به عرصه تذکر و اندیشه در آورده است که طبعا جویندگان معرفت را به تفحٌص و تصفٌح
از این اسم مبارک در منابع اسلامی بر می انگیزد که ما بعضی از روایات مربوطه را در
این مقاله نقل می کنیم، سپس به شرح و توضیح آن می پردازیم:

اسم مستأثر:

حضرت امام المحدثین رضوان الله تعالی علیه در اصول کافی
شریف از امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند که فرمودند:« ان اسم الله الأعظم
علی ثلاثة و سبعین حرفا و انما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلٌم به فخسف بالأرض
ما بینه و بین سریر بلقیس حتی تناول السریر بیده، ثمٌ عادت الأرض کما  کانت اسرع من طرفة عین و نحن عندنا من الاسم
الاعظم اثنان و سبعون حرفا، و حرف واحد عند الله تعالی استآثر به فی علم الغیب
عنده، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».

(ج 1- ص 230)

– اسم اعظم خدای تعالی بر هفتاد و سه حرف استوار است و نزد
آصف از این حروف، فقط یک حرف بوده است که بدان تکلٌم کرد و زمین ما بین او و تخت
بلقیس فرو رفت تا آنکه سریر را بدست خویش برگرفت، سپس زمین به حالت خود- در یک چشم
بهم زدن – برگشت، و در نزد ما آل بیت از اسم اعظم هفتاد و دو حرف است و یک حرف در
نزد خدای تعالی است که مستأثر و متفرٌد به آن در علم غیب است و لا حول و لا قوة
الا بالله العلی العظیم».

و از امام هادی علیه السلام روایت می کند که می فرمودند:«
اسم الله الأعظم ثلاثة و سبعون حرفا کان عند آصف حرف فتکلٌم به فانخرقت له الارض
فیما بینه و بین سبأ فتناول عرش بلقیس حتی صیٌره الی سلیمان ثم انبسطت الأرض في اقل
من طرفأ عین و عندنا من اثنان و سبعون حرفا و حرف عند الله مستأثر به في علم
الغیب».

(کافی – ج 10 – ص
230)

– اسم اعظم خدای تعالی هفتاد و سه حرف است، نزد آصف یک حرف
بود که بدان تکلم نموده و زمین ما بین او و شهر سبا شکافته شد تا آنکه تخت بلقیس
را به خدمت سلیمان آورد، سپس در کمتر از چشم بهم زدن، زمین به حالت خود برگشت و
گسترده شد، و در نزد ما آل بیت از اسم اعظم ، هفتادو دو حرف است و یک حرف در نزد
خداوند مستأثر و متفرٌد به آن در علم غیب است.

و حافظ بیهقی در کتاب اسماء و صفات، از عبد الله بن مسعود
نقل می کند که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:« من أصابه همٌ أ<
حزن فلیقل: الله اني عبدک و ابن عبدک و ابن امتک في قبضتک، ناصیتی بیدک، عدل فيٌ
قضاؤک ، ماض فيٌ حکمک، اسألک بکل اسم هو لک، سمیت به نفسک او أنزلته في کتابک أو
علمٌته أحدا من خلقک او استأثرت به في علم الغیب عندک، أن تجعل القرآن ربیع قلبی و
نور صدري و ذهاب همٌی و جلاء حزنی. قال رسول الله «ص»: ما قالهنٌ مهموم قطٌ الٌا
ذهب الله همه و أبدله بهمٌه فرحا. قالوا یا رسول الله : أفلا نتعلمهنٌ؟ قال: بلی،
فتعلٌموهنٌ و علٌموهنٌ.                                         (ص 6 و 7)

– اگر به کسی غم و حزنی رسیده، بگوید: خداوندا! من بنده تو
و فرزند بنده و کنیزت، در قبضه قدرتت هستم، در نهایت ناتوانی در دست توانمند توأم
، قضاء و داوریت درباره من، عدل و حکم تو نافذ است، از تو مسئلت می کنم به هر اسمی
که آن برای تو است و خود را بدان نامیدی یا در کتابت نازل فرمودی یا به کسی از
آفریدگانت آموختی یا در علم غیب بدان مستأثر و متفرٌد گردیدی، قرآن را بهار قلبم و
نور صدرم و زوال همٌم و جلاء حزنم گردان. پس آن سرور فرمودند: هیچ مهمومی این
کلمات را نگفت مگر آنکه خدای متعال همٌ او را زدود و شادمانی عوض اندوه به وی
ارزانی داشت. عرض کردند: یا رسول الله! آیا آن را یاد گرفته و حفظ کنیم؟

فرمودند: بلی یاد بگیرید و یاد بدهید.

برای دستیابی به منابع بیشتر می توانید به روایات وارده در
ذیل آیه شریفه:«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتدٌ الیک
طرفک…» (آیه 40 از سوره نمل) رجوع کنید و در روایاتی هم اسم مستأثر الهی به
الفاظ دیگر آمده یعنی به حمل شایع صناعی همان اسم مستأثر است اما نه به تفسیر لفظ
استیثار، و اگر توفیقی باشد در خلال شرح و توضیح انشاء الله نقل میکنیم و اما شرح
و توضیح روایات مذکوره:

ادامه دارد