یادداشتها و خاطراتی از امام خمینی

یادداشتها و خاطراتی از امام خمینی

حجة الاسلام
رحیمیان

هرچند ژرفای شخصیت امام و عظمت و گستردگی آن برای هیچکس،
حتی نزدیکترین افراد و برجسته ترین شاگردان ایشان قابل دسترسی و شناخت نبوده و
هیچکس را هم یارای چنین ادعائی نیست ولی هر کس از زاویه ای و متناسب با درک و
ظرفیت خویش آن هم در بعد ظاهری و اثباتی قطره ای از دریای حکمت و فرزانگی امام را
چشیده است و با جمع آوری این قطره ها که جویبارهایی از آن دریای فضیلت برای تشنه
کامان تاریخ و نسلهای آینده جاری می شود. و از آنجا که تمام حرکتها و سکونها و همه
سخنها و سکوتهای امام، هرچند کوچکترین و عادی ترین آنها درسهای عمیق و پرمعنایی
است از حکمت الهی و روح ملکوتی حضرتش، پس هرکس هرچه را از امام شنیده و آنچه را در
او دیده باید که با حفظ امانت در اختیار همگان قرار دهد. نویسنده این سطور که بیش
از دو سوم از عمر خویش را در محضر امام و همراه با او و عشقش با انبوهی از خاطرات
تلخ و شیرین سپری کرده گوشه ای از این خاطرات که در طول مدت 27 سال یادداشت کرده
بر حسب درخواست دوستان تنظیم نموده که فرازهایی از آنها از این شماره مجله به چاپ
می رسد. البته در این مجموعه سعی شده فقط مشاهدات و مطالبی که نویسنده خود مستقیما
و بدون واسطه از حضرت امام دیده و شنیده، ارائه دهد و اکنون این مجموعه را با
تقدیم بخش پایانی آن آغاز می کنیم:

سن شناسنامه ای یا سن واقعی!

از قناعت و صرفه جوئی حضرت امام سخن بسیار شنیده ایم و هر
کس کمترین معاشرت و ارتباط نزدیکی با معظم له دارد در اولین مرحله متوجه این جهت
میشود. نه این که اسراف و تبذیری در زندگی امام یافت نمیشود بلکه حضرت امام مصداق
بارز «المؤمن قلیل المؤمنه، کثیر المعونه» می باشند. بهره گیری ایشان از تمتعات
دنیوی در حداقل و بهره دهی و فایده رساندن و سیر و سبقت در طی مدارج معنوی در حد
اکثر است.

از صرفه جوئی حضرت امام در زمینه آب و برق و سایر وسائل
زندگی مطالب بسیار گفته شده است. در اینجا صرفه جوئی آنحضرت را در مورد وقت یادآور
می شویم. بهمان نسبت که وقت و عمر انسان در نظر یک حکیم الهی گرانقدرترین سرمایه
به شمار می آید صرفه جوئی و بهره گیری از آن نیز در بالاترین حد ممکن اعمال می
شود. در حقیقت عمر حقیقی و حیات هر انسانی را باید در چهارچوب بهره گیری صحیح و
حرکت در جهت نیل به هدف و فلسفه آفرینش انسان ارزیابی کرد. با چنین مقیاسی ممکن
است یک فرد بر حسب شناسنامه صد سال زندگی کرده باشد ولی عمر مفید او صفر یا زیر
صفر بوده و عمری را به صورت مرده ای متحرک به سر برده و گاهی ممکن است یک آدم
صدساله عمر واقعی و مفید او مثلا 5 سال، 10 سال ، 20 سال و … باشد و بالاخره
آنگاه سن شناسنامه با سن حقیقی انطباق دارند که انسان لحظه ای از عمرش را به بطالت
تا چه رسد به گناه سپری نکرده باشد. حضرت امام گذشته از جنبه محتوائی و کیفی زندگی
اش که مصداقی از: «ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربٌ العالمین» بود و حتی
خواب، استراحت و ورزش و خوردن و پوشیدنش و … همه و همه در راستای سیر الی الله و
در خدمت صعود معنوی اش بود. از نظر کمٌی و ظاهری نیز نه آن که هرگز هیچ کس را سراغ
نداریم که آنحضرت را بی کار دیده باشد، بلکه می توان گفت حتی در سالهای اخیر و
علیرغم آن که روز به روز آثار نقاهت و ضعف و کهولت سنی بیشتر در امام ظاهر می شد
حضرتشان پرکارترین فردی بود که سراغ داریم.

امام از همه پرکارتر

مسلم است که انسان برای نوشتن یک مطلب و حتی یک نامه همزمان
به آرامش روحی و سلامت جسمی نیاز دارد و هر یک از ضعف و بیماری جسمی یا ناراحتی
روحی می توانند مانع از خوب فکر کردن و خوب نوشتن باشند ولی همه شاهد بودیم در
همین یکساله بعد از قبول قطعنامه و نوشیدن زهر آن و آلام دیگری که دل آنحضرت را
خون و اشکشان را جاری کرد، دهها پیام جامع را در زمینه های گوناگون تحریر فرمودند.
ناگفته ها را گفتند و بر مسائل مهم تاکید مضاعف کرند. پرده از مسائل مبهم و
ناشناخته برداشتند و حجت را بر همه تمام و نعت چراغ هدایتش را کامل نمودند و گوئی
خود را در پایان راه می دید و تکلیف می دانست که در ایفائ رسالت خویش حتی از نکته
ای فروگذار نکند و بدین ترتیب در زمینه نوشتن پیامها گذشته از جهت محتوائی شگفت
انگیز آنها از جنبه کمیت و حجم در مقیاسی بی سابقه و فوق العاده در طی یکسال اخیر
کار کردند و تازه این گوشه ای از انبوه کارهای سنگین و متنوع حضرتشان بود.

پنج کار در یک زمان!

حضرت امام در بسیاری از اوقات در آن واحد و همزمان به
کارهای متعدد اشتغال داشتند که در این رابطه چند نمونه از مشاهدات خود را نقل می
کنم:

در یکی از روزهای اوائل فروردین 68 حدود ساعت 7 بعدازظهر
حضرت امام حقیر را برای انجام کاری احضار فرمودند. وقتی مشرف شدم حدود یکساعت از
مغرب گذشته بود و حضرت امام در حالی که هنوز مشغول تعقیبات نماز مغرب و عشاء
بودند؛ 1- تسبیح در دستشان بود و ذکر می گفتند. 2- به پشت خوابیده بودند و با بالا
و پائین بردن پاهایشان نرمش مخصوصی را که پزشک توصیه کرده بود انجام می دادند. 3-
تصویر بدون صدای تلویزیون روشن بود و سیما را مدنظر داشتند. 4- و در همان حال به
صدای رادیو گوش می دادند و علاوه بر همه این امور 5- علی، نوه عزیزشان در حالی که
سعی می کرد از حرکات امام تقلید کند در کنارشان دراز کشیده بود گفتن ذکر و استماع
خبر، و دیدن سیما، و انجام نرمش مانع از نرمش و ملاطفت و بروز عطوفت نسبت به کودک
خردسال فرزندشان نمی شد و همواره او را نیز مورد تفقد و نوازش پدرانه داشتند و
بدین ترتیب حضرت امام را در زمان واحد به پنج کار جداگانه مشغول یافتم.

و به طور مکرر حضرت امام را به هنگام قدم زدن عصرانه شاهد
بودم که در عین قدم زدن به عنوان ورزش که خود کاری مهم و لازم برای تامین سلامت
معظم له در راستای خدمت به دین خدا بود.- قوٌ علی خدمتک جوارحی – در دستی تسبیحی
داشتند و به ذکر خدا مشغول و در دست دیگر رادیوئی کوچک داشتند و با استماع آن در
جریان مسائل داخل و خارج قرار می گرفتند.

و بدینسان می توان گفت عمر واقعی حضرت امام نه هشتادو هفت
سال که از نظر کاربرد و بهره گیری کمٌی دو چندان این مدت بود و از جهت کیفی و محتوائی
و با توجه به پیوند او با مبدأ لا یزال هستی تا بی نهایت جاودانه و تا آنجا که حق
و حقیقت است، کشیده شده است.

گوئی که در اینجا نبود!

همچنین در طول مدتی که صبحها برای انجام کارهای مربوط به
دفتر و امور وجوهات شرعی خدمت حضرت امام مشرف می شدیم و ما بین 20 دقیقه الی 50
دقیقه روزانه بعد از ساعت 8 صبح در خدمتشان بودیم بعد از پاسخگوئی به سؤالات
مطروحه و استجازات و امثال آنها ما مشغول می شدیم و حضرت امام ضمن نظارت بر کار ما
مشغول مطالعه و بررسی گزارشها می شدند. تنها در روزهای یکشنبه و دوشنه اول و دوم
خرداد که روز سه شنبه بعد از آن مورد عمل جراحی قرار گرفتند وضعیتی خاص داشتند
هریک از این دو روز یکی دو سؤال را با اشاره و حداقل کلمات پاسخ گفتند و پس از آن
بر خلاف معمول گذشته به مطالعه نپرداختند و با سکوت و سکونی ویژه و چهره ای آرام
گوئی بر افقهای دور دست چشم دوخته و گر چه در جایگاه همیشگی خود نشسته بود اما
انگار که در اینجا نبود.

وضعیت جسمانی امام تا آن اندازه خوب بود که مثل اوقات دیگری
که سالم بودند به راحتی به محل ملاقات و کارهای روزانه می آمدند نه از جهت جسمانی
ظاهرا وضعیت بدی داشتند و نه اطلاع مشخصی از بیماری خود داشتند و تا آنجا که اطلاع
دارم تا آخر هم نوع بیماری به حضرتشان گفته نشد در آن شرائط، وضعیت چنان عادی بود
که تا هفته پیش از آن حضرت امام نوشابه میل می کردند و تازه پزشک به معظم له معروض
داشت که ما ترجیح می دهیم شما نوشابه ننوشید و روز دوشنبه 2/3/68 پزشک به عرض
رساند که اجازه بدهید امروز هم میخواهیم کار دیروز را مجددا انجام دهیم. دیروز
حضرت امام را اندوسکپی کرده بودند. و حضرت امام گوئی در ذهنشان این بود که خونریزی
معده ناشی از خوردن بعضی از قرصها بوده، فرمودند من دیروز اذیت شدم. اگر احتمال می
دهید این عارضه مربوط به قرصها بوده این قرصها را ده روز نمی خورم شاید ناراحتی
برطرف شود و پزشک به عرض رساند که این کار – یعنی اندوسکپی مجدد- لازم است اجازه
بدهید امروز انجام دهیم ولی قول می دهیم که مثل دیروز اذیتتان نکنیم.

با توجه به این خصوصیات و با توجه به این که در گذشته حضرت
امام بیماریهای سختی را پشت سر گذاشته بودند، دلیل چندانی بر نگرانی آنحضرت بابت
بیماری وجود نداشت؛ گرچه اگر هم اطلاع از مسأله سرطان و بنای تکه برداری در روز
دوشنبه را داشتند و حتی از لحظه مرگ هم مطلع می شدند باز هم نگران نبودند پس آیا
باز آن سکوت و تأمل و تفکر ژرف بیانگر چه معنائی بود؟ گرچه ما به اصطلاح تا اندازه
ای از خطر آگاهی داشتیم و حضرت امام – به ظاهر- هیچگونه اطلاعی نداشتند و آیا امام
در ورای همه این امور چیزی را نمی دیدند که ما حتی از تصور آن عاجز بودیم؟!

در اطاق عمل و درمانگاه

صبح روز سه شنبه 3 خرداد 1368- با آن که اجمالا اطلاع
داشتیم که قرار است حضرت امام مورد عمل جراحی قرار گیرند ولی چنان نسبت به این
مسأله تلقی ناباورانه داشتیم که طبق معمول کارها و قبوض را برای تشرف آماده کرده و
در موعد مقرر به طرف بیت معظم له روانه شدم. اما با در بسه مواجه گردیدم. دلم
لرزید. زانوهایم سست شد. مضطربانه و شتابزده خود را به درمانگاه رساندم. به کریدور
وارد شدم چشمم به صفحه تلویزیون افتاد. امام در اطاق عمل و بیهوش بودند و پزشکان
پروانه وار گرد شمع وجودشان می چرخیدند. روی موضع برای شروع عمل جراحی آماده می
شد. لحظات به سنگینی کوهها سینه ام را می فشرد. جان بر لب، زمزمه دعا بر زبان و
ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتیم. تدریجا حضرات آقایان سران سه قوه: خامنه
ای، هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلي نیز وارد شدند. علاوه بر چند نفر از اعضای
دفتر و حاج احمد آقا یکی از همشیره هایشان نیز حضور داشتند. چشمها بر صفحه
تلویزیون دوخته شده بود و اشک مجال دیدن را نمی داد و … و آرام تر از همه
فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند.

نو توان نگاه داشتم و نه می توانستم چشم از دیدن محبوب
بربندم. تیغ جراحی بود که سینه او را می شکافت یا خنجری که جگر ما را می درید.
نزدیک به سه ساعت همراه با امید و دلهره به طول سی سال بر من گذشت. سی سال خاطرات
تلخ و شیرین، تلخی هجرانها و شیرینی وصالها. سی سال عشق و ارادت و …

و سرانجام فضا از خوشحالی پر شد و عمل بدون عارضه قلبی با
موفقیت پایان یافت. لحظه شیرین فرا رسید. به شیرینی نزدیک به سی سال شیرینی عشق
او. لحظه انتقال حضرت امام از اطاق عمل. لحظه ای که از فراسوی اشک شوق و عشق چشمم
به دیدن سیمای نورانی و متلؤلأش روشن شد و دل طوفان زده ام به ساحل آرامش رسید…

میخواستم از پزشک و پزشکان تشکر کنم اما الفاظ مناسب در
ذهنم نیافتم و زبانم نیز بند آمده بود و فقط توانست دست پزشک را ببوسم…

دیری نپائید که این مسرت جانبخش و آرامش شیرین با دگرگونیها
و گزارشهای پزشکی دستخوش فراز و نشیبها شد. لحظه ها به سنگینی می گذشت و عقربه
زمان به سختی می چرخید و…

گفتنی های روزهای درمانگاه زیاد است و آنها نیز که در این
روزها شرف حضور داشتند زیاد بودند، هر یک شمه ای گفته اند: از عبادتها، راز و
نیازها و گریه های شبانه تا ذکر و نماز و اهتمام فوق تصور بر آنها که سنت دیرینه
امام بود و خدا می خواست که حداقل در این چند شبانه روز هم شده چشمه هائی از ابعاد
معنوی نادیده و ناشناخته بنده صالحش را بر دیگران بنمایاند و با استفاده از این
فرصت استثنائی و در عین حال غم انگیز، با دوربین مخفی تصویری هرچند ظاهری و نارسا
از جلوه های عبودیت او برای تاریخ و خداجویان به ثبت رسد و وا اسفا!! که هیچ
دوربین و نزدیک بین و ذره بین و چشم ظاهربینی را امکان دیدن حقیقت مقام عبودیت و
خلوص حضرتش نیست. هشتاد سال عبادت خالصانه، هشتاد سال مناجات شبانه، هشتاد سال
ریاضت و جهاد اکبر و اصغر هشتاد سال سیر و سلوک الی الله و … و ما کجا و او کجا
که:

ما را کجا به کوی تو ممکن شود وصول

کانجا خیال را
نبود قدرت نزول

با این همه گوئی مشیت خداوندی بر این تعلق گرفته بود که اگر
برای چند روز و چند شبی هم که شده آنچه را در مقام ظهور قابل رویت است با شهود
اعین و تصویر عیان بر جهانیان ثابت کند که اگر قانون « و من نعمره ننکٌسه فی
الخلق» همگانی است ولی «خلق» و شاکله ی باطنی متکامل و ذوب شده ی در حقٌ، نه با
عمر طولانی و بیماری جسمانی که با مرگ نیز آسیب پذیر نیست و اگر انسانهائی مصداق
«و منهم من یردٌ الی ارذل العمر لکیلا یعلم بعد علم شیئا» می شوند ولی این توان
الهی نیز در انسان وجود دارد که نه در درٌه انحطاط «ارذل العمر» سقوط کند و نه
دانسته های خویش را از دست دهد بلکه در اوج قله شخصیت انسانی و شکوفائی روحی و با
برخورداری از تمام مشاعر و حفظ تمام اندوخته ها و دریافتهای الهی خویش و توجه کامل
به مبدأ هستی و معاد و معارف حقه تا آخرین لحظه عمر را سپری کرده و در کمال معرفت
و قدرت آگاهی ، دیواره مرگ را شکافته و به فضای لایتناهی جهان ابدی و ملکوت اعلی
پرواز کرده و به لقاء مبدأ کمال و هستی مطلق راه یابد.

حضرت امام هرچه به لحظات پایانی نزدیک تر می شد وجودش از
توجه به خدا لبریزتر و آثار و نمودارهای حکمت و معرفت الهی اش آشکارتر و سیمایش
نورانی تر می شد. در حالی که هر روز و هر ساعت از نظر جسمی رو به کاستی و ضعف و
رنج بیشتر بودند که بر حسب روال طبیعی و سیر مادی و جسمانی بروز و ابراز بیشتر
آثار تألم و ناله و جزع را می طلبید، اما شخصیٌت شکوفا شده و حقیقت شگفت انگیز
انسان تکامل یافته ای مثل امام که روح بزرگش بر جسم و عالم طبیعت غالب گردیده و
جسم برایش جز قالب و مرکب راهوار نیست وضعیت دیگری را به منصه ظهور گذاشته بود. از
نای وجودش که جز برای خدا ننالیده بود به جای ناله از آلام جسمانی، زمزمه ذکر خدا
و آهنگ روح انگیز وصل و قرب، لقا بر می خاست و از شمع چهره ملکوتیش که جز برای حق
نیفروخته بود به جای اخم و ترشروئی از دردهای ناشی از بیماری تن، نور ایمان و
طمانینه خاطر و نشاط و انبساط برای لقاء دوست متلؤلؤ بود.

او مصداق بارز مؤمنانی بود که خود در این دنیا به حساب خود
می رسند قبل از آن که در آن دنیا به حسابشان رسیدگی شود. او گرچه به ظاهر هنوز روح
بلندش با کالبد خاکیش پیوند داشت ولی در حقیقت گوئی از قفس تن رسته و با رسیدن به
کمال انقطاع از همه تعلقات مادی به خدا پیوسته بود و با دلی آرام و قلبی مطمئن و
روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل او عازم سفر به جایگاه ابدی بود.

و خلاصه آن که هیچ کس در این مدت کمترین ناله و اخمی از درد
و الم جسمانی و شخصی از او نشنید و ندید و فقط زمزمه مناجات و نوای عطر آگین عبادت
و خشوعش بود که فضای اطراف و چشم و گوش و دل همه را پر کرده بود و با معجزه وجود
الهی اش همه حاضران در محفل عاشقانه اش را در شگفتی و ایمان به مقام والای انسان
راستین و آفریدگار احسن الخالقین فرو برده بود.

این بنده کمترین ضمن آن که بر حسب دستور امام موظف بودم در
دفتر به وظیفه محوله بپردازم و گر چه در این مدت سعی بر این داشتم که حضرتش را در
چنین وضعیتی حتی به اندازه پاسخ یک سلام نیازارم اما با این حال چشم از دیدنش نیز
پوشیدن نمی توانستم و به ترتیبی روزی چند بار دیده را به جمال جمیلش روشن و دل را
به وصالش متیٌم می نمودم و در این میان روزهای یکشنبه ، دوشنبه ، سه شنبه 7 و 8 و
9 خرداد نیز طبق معمول دیرین که روزها انجام کارهای دفتر بود به خدمت رسیدیم و با
دریافت اجازه به اطاق همیشگی رفتیم و کارها را به انجام رسانده و در پایان نیز به
عرض سلام و دعا نائل گردیدیم.

روز جمعه 12 خرداد در حالی که – همانگونه که قبلا اشاره
کردم – نمی خواستم صرف دیدارم زحمتی ایجاد کند بگونه ای به اطاق وارد شدم که فقط
بتوانم امام را ببینم ولی یکی از دوستان که در کنار تخت مشغول انجام وظیفه بود از
روی محبت به عرض رساند که: آقای رحیمیان آمده اند. در مقابل عمل انجام شده قرار
گرفتم. جلوتر رفتم. حضرت امام چشمان مبارکشان را باز کردند. سلام کردم. جواب دادند
با صدای لرزان و بریده دعا کردم و آنحضرت با تفقد و لحنی محبت آمیز فرمودند: انشاء
الله موفق باشید … با تمام کردن جمله و رسیدن به حرف آخر جوهره صدایشان نیز تمام
و چشمانشان دوباره بسته شد و در حالی که می گریستم خارج شدم.

روز شنبه 13 خرداد مراجعات به دفتر زیاد بود و در عین حال
قبوض و کارها را برای انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردیم. قبوض و
کارهائی که برای همیشه ماند و دیگر انجام نگرفت. بعد از ظهر، یکی از برادران دفتر
تلفن زد به منزل که بیا، سران سه قوه از بین جلسه شورای بازنگری جلسه را رها کرده
و به بیت آمده اند. ممکن است خبری شده باشد. بچه های دفتر نگران شده بودند و از من
خواستند زودتر بیا و برو بالا ببین چه خبر است و میخواستند از این طریق مطلع شوند.

ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود با عجله خود را به درمانگاه
رساندم. با صحنه ای غم آلود و فضائی اندوهبار مواجه شدم همه در محوطه نشسته بودند.
چشمها گریان و رنگها پریده بود و در عین حال محوطه بی سرو صدا و آرام بود نمی
فهمیدم چه شده؟ زبانم بند آمده بود و زانوهایم می لرزید و قلبم به شدت می زد،
دقایقی روی زمین ولو شدم. کم کم خودم را جمع کردم و برخاستم به طرف اطاق رفتم. خود
را در سخت ترین لحظات زندگی ام یافتم حضرت امام در حال اغماء بود. دستگاههای
متعددی در ارتباط با قلب، تنفس و غیره، امام را احاطه کرده بود. فضای اطاق یأس
آلود و غمبار بود. بیشتر از لحظاتی طاقت نیاوردم و برای اولین بار در زندگی معنی
این شعر سعدی را لمس کردم که:

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خودم به چشم
خویشتن دیدم که جانم می رود

حدود مغرب پزشکان گزارشی را به جمع حاضر ارائه کردند. از
پیش بینی وضع امام در روزهای آینده سؤال شد و پزشک پاسخ داد صحبت از هفته و روز
نیست مسأله در محدوده چند ساعت دور می زند. شنیدن این جمله تاب و توان را از همه
گرفت. در عین حال به خاطر بعضی از مسائل همه مأمور به حفظ سکوت و آرامش بودند.
سکوت تلخ و خفه کننده، سیاهی شب و سیاهی غم به هم درآمیخته بود. همه به خود می
پیچیدند و در دریای متلاطم و تاریک غم و اندوه دست و پا می زدند. بالا آمدن یک
درجه فشار خون. یک حرکت ابرو یا یک تکان پلک امام بزرگترین آرزوی همه بود و …

لحظات سنگین تر از همیشه به کندی و سختی پیش می رفت و
ناگهان تلخ ترین و دردناکترین لحظه رخ نمود. ساعت هنوز به 30/10 نرسیده بود که با
سقوط فشار امام به صفر، قلب تپنده جهان اسلام از حرکت باز ایستاد. قلم و زبان را
یارای توصیف آن لحظه نیست. دقایقی صدای ضجه و شیون فضا را پر کرد ولی با توصیه
مؤکد و قاطعانه یکی از بزرگان به خاطر بررسی چگونگی اعلام خبر همه محکوم به خویشتن
داری و حفظ آرامش شدند و …

ساعتی بعد از نیمه شب. جنازه مطهر برای غسل و کفن به حیاط
خانه امام یعنی همانجائی که ملاقاتها و دستبوسی انجام می شد منتقل گردید و نزدیک
اذان صبح و بعد از انجام غسل و کفن به سردخانه کوچکی که در سرداب خانه ای در
نزدیکی بیت و درمانگاه تدارک شده بود، مستقر گردید.

شب بعد یعنی شب 15 خرداد که قرار بود فردای آن شب جنازه
مطهر به مصلی انتقال داده شود، نزدیک به نیمه شب برای آخرین وداع به زیارت پیکر
مقدس تشرف یافتم. انگار که او زنده بود، زنده و زنده تر از همیشه. پاهایش را که جز
به راه خدا گام ننهاده بود چندین بار بوسیدم و بر چشم گذاردم چهره گلگونش را نیز
برای آخرین بار بوئیدم و بوسیدم. از او عذر تقصیر خواستم و در خواست دعا نمودم و
بناچار مرخص شدم. این لحظات بزرگترین و باشکوهترین و در عین حال غمبارترین و
جانکاه ترین خاطره زندگی ام را شکل داد. خاطره ای که به هیچ وجه نمی توانم از آن
چیزی بگویم و …

ادامه دارد