وصيت نامه امام «ره » و اسم مستأثر الهی

قسمت دوم

وصيت نامه
امام «ره »

و اسم مستأثر
الهی

آيت الله
محمدی گيلانی

·       
مصبّ روايات گذشته،
اسم اعظم الهی بوده كه بر هفتاد و سه حرف مبتنی بوده.

·       
حرف واحدی كه نزد آصف بن برخيا بوده همان علم من الكتاب است كه
در قرآن آمده.

·       
روايت سدير از امام صادق عليه السلام كه تمام علم الكتاب نزد
عترت طاهرين است.

·       
اسم اعظم چيست ؟ قول مشهور آن است كه اسم لفظی است.

·       
اشاره ای به كلام اصحاب عزائم و منتر و افسون و اسرار حروف و
اعداد.

·       
طائفه ای اسم اعظم را در حروف مقطّعه̾ قرآن پنداشته اند و نقل
معقول ترين اقوال در اين طراز.

·       
حديثی لطيف از امام صادق عليه السلام.

·       
تأييد نظر اخير از نظر برهان. اشاره ای به قول حق در اين باره.

چنانكه
ملاحظه فرموديد، مصبّ روايات منقوله از كافی شريف در ارتباط با اسم مستأثر خدا‌ی
تعالی، اسم اعظم است كه مبتنی بر هفتاد و سه حرف بوده و فقط يك حرف از آن نزد آصف بن
برخيا وزير حضرت سليمان « علی نبينا و آله و عليه السلام » بوده كه با خواندن آن،
تخت ملكه بلقيس را از سباء يمن در كمتر از يك چشم به هم زدن نزد سليمان آورد و
ظاهرا تعبير « حرف واحد » در روايت، عبارة ‌اخرای « علم من الكتاب » است كه در آيه
چهلم از سوره̾ نمل آمده، كه در عين تجليل از مقام شامخ آصف و توصيف وی‌ به موهبت
علمی از كتاب، به ناچيزی و تقليل اين موهبت، نسبت به مجموع الكتاب نيز اشارت دارد،
همان گونه كه تعبير « حرف واحد » در روايت نيز، به اين تقليل نسبتی اشارت دارد كه
امام صادق عليه السلام اين نكته را برای گروهی از اصحاب خود تبيين می فرمايد و در
كافی شريف از سدير روايت می كند كه گفت :

«
كنت انا وابو بصير و يحيی البزّاز و داود بن كثير في مجلس ابی عبدالله عليه السلام
اذ خرج الينا و هو مغضب فلما اخذ مجلسه قال : ياعجبا لأقوام يزعمون انّا نعلم
الغيب ! ما يعلم الغيب الّا الله عزّ و جلّ، لقد هممت بضرب جاريتی‌ فلانه فهربت
منّی، فما علمت في أيّ بيوت الدّار هی،قال سدير : فلما ان قام من مجلسه وصار في
منزله دخلت انا و ابو بصير و ميسّر و قلنا له : جعلنا فداك سمعناك و انت تقول كذا
و كذا في امر جاريتك، و نحن نعلم انك تعلم علما كثيرا و لا ننسبك الی‌ علم الغيب،
قال : فقال : يا سدير، ألم تقرأ القرآن ؟ قلت : بلی، قال : فهل وجدت فيما قرأت من
الكتاب الله عزّ و جلّ: ] قال الّذی عنده علم من الكتاب انا آتيك به
قبل ان يرتدّ اليك طرفك [.

قال : قلت
جعلت فداك، قد قرأته. قال : فهل عرفت الرّجل ؟ و هل علمت ما كان عنده من علم
الكتاب ؟ قال : قلت : اخبرنی‌ به ؟ قال : قلت : جعلت فداك ما اقل هذا، فقال : يا
سدير، ما اكثر هذا ان ينسبه الله عزّ وجلّ الی العلم الّذی اخبرك به يا سدير، فهل
وجدت فيما قرأت من كتاب الله عزّ وجلّ ايضا : ]  قل
كفی بالله شهيدا بينی‌و بينكم و من عنده علم الكتاب [  قال
: قلت : قد قرأته جعلت فداك قال : أفمن عنده علم الكتاب كلّه أفهم ام من عنده علم
الكتاب بعضه ؟ قلت : لابل من عنده علم الكتاب كلّه، قال : فأومأ بيده الی صدره و
قال : علم الكتاب و الله كلّه عندنا، علم الكتاب و الله كلّه عندنا ».  

                                                      
( اصول كافی ـ ج 1 ـ ص 257 )

ـ  من و ابو بصير و يحيای بزّاز و داود بن كثير در
مجلس امام صادق عليه السلام بوديم كه آن حضرت با حالت خشم وارد بر ما شد و وقتی كه
نشستند فرمودند : تعجب دارم از اقوامی كه می پندارند ما غيب می دانيم، جز خداوند
عزّ و جلّ، احدی‌ غيب نمی‌ داند، من اراده كردم كه كنيزكم را بزنم و او فرار كرد
در يكی از اطاق ها پنهان شد، و من ندانستم كه در كدام اطاق پنهان گرديده است.

سدير می‌
گويد : چون آن جناب برخاست و به اندرون منزل رفت، من و ابوبصير و ميسّر بر او داخل
شديم و عرض كرديم : فدايتان گرديم، درباره̾ كنيزت شنيديم، چنين فرموديد! و حال
آنكه ما می دانيم كه علم بسياری داريد و ما شما را به علم غيب نسبت نمی دهيم،
فرمودند : يا سدير قرآن خوانده ای ؟ عرض كردم بلی، فرمودند : آيا در قرآن اين آيه
را يافته ای ؟ : « قال الذي عنده علم من الكتاب… » عرض كردم : بلی، فرمودند : آن
مرد صاحب اين علم را شناخته ای ؟ و ميدانی‌ از علم الكتاب چه مقدار‌ی نزد او بوده
؟ عرض كردم : شما به من خبر دهيد. فرمودند : به اندازه̾ قطره ای از آب در دريای
اخضر، نسبت آن به علم الكتاب چقدر است ؟ عرض كردم : فدايتان گردم، بسيار كم.
فرمودند : بسيار زياد « برای تجليل آن مرد است » از اينكه خدای تعالی آن علم را
نسبت می دهد به علمی كه اكنون از آن خبرت می دهم. يا سدير ! در آنچه از قرآن قرائت
كردی‌، آيا اين آيه را نيز يافته ای ؟ : « قل كفی بالله شهيدا بينی و بينكم و من
عنده علم الكتاب » كه خداوند متعال به پيامبر فرمان می دهد تا به منكران رسالتش
بگويد : انكارتان چه ارزشی دارد، بعد از آنكه خداوند متعال و آن كس كه علم الكتاب
نزد او است، به رسالتم گواهند، و گواهی‌ كافی همين است و بس.

سدير می گويد
: عرض كردم : بلی، فدايتان گردم. اين آيه را خواندم، فرمودند : آيا آن كس كه تمام
علم الكتاب پيش او است أفهم و اعلم است يا آن كس كه بعضی از علم الكتاب پيش او است
؟ عرض كردم : نه، بلكه آن كس كه تمام علم الكتاب پيش او است. پس آن بزرگوار به سينه̾
مبارك خود بدست خويش اشاره كرده و فرمودند : علم الكتاب و الله تمامش نزد ما است،
علم الكتاب و الله تمامش نزد ما است.

اسم اعظم
چيست ؟

آراء و اقوال
در مورد اسم اعظم مختلف است. و قول مشهور در ميان مردم اين است كه اسم اعظم اسمی
است لفظی از اسماء حسنای ملفوظه̾ خداوند متعال، كه هر كس بدان وقوف يابد، برای هر
حاجتی كه به آن تكلم نمايد، نيازش برآورده می شود و اين تأثير عجيب در حروف اين
اسم است كه با تركيبی مرموز ساخته شده است.

بر اين رأی،
اصحاب عزائم،‌و اهل افسون و منتر و علمای اسرار حروف اصرار می ورزند ؛ اين طائفه
گمان می كنند كه مظاهر كمال اسماء، ارواح افلاك و ستارگانند و طبايع و اسرار حروف
در اسماء ساری است و بنابراين طبايع و اسرار مزبور بر طبق همين نظام در كائنات هم
جريان دارد، و نتيجه و ثمره̾ اين علم در نزد آنان، عبارت از تصرف كردن نفوس ربّانی
در عالم طبيعت به ياری اسماء‌ حسنی و كلمات الهی‌ است كه از حروف ناشی می ‌شوند و
اين حروف به اسرار ی كه در كائنات جريان دارد، محيط می‌ باشند، سپس در ماهيت و
كيفيت راز تصرفی كه در حروف وجود دارد، اختلاف كرده اند، و طائفه ای از اين ها آن
راز تصرف را در مزاج حاصل از تركيب حروف پنداشته اند و طبق اين پندار، حروف را بر
حسب اقسام طبائع، مانند عناصر چهار گانه به چهار گونه تقسيم كرده اند و هر طبيعتی
به صنفی از حروف اختصاص يافته كه تصرف در طبيعت چه فعلی باشد يا انفعالی به سبب
اين صنف از حروف، پديد می‌ آيد، و بدين جهت، حروف را به قاعده ای كه ـ در اصطلاح
تكسير می‌ نامند به اقسام : هوائی و‌ آتشی و آبی و خاكی تقسيم كرده اند… و طائفه
ای سرّ تصرفی را كه در حروف خيال كرده اند به نسبت های‌ عددی مستند می كنند و می
گويند : حروف ابجد چه از لحاظ طبع و چه از لحاظ وضع، بر اعدادی دلالت دارند كه
معمولا به آنها اختصاص يافته اند و از اين رو، به خاطر تناسب بين اعداد ميان حروف
نيز تناسب مستقلی وجود دارد و احيانا تصرف حرفی‌ و تصرف عددی با هم در می‌ آميزند…
و امثال اين ادعا ها را می كنند كه تحصيل دليل اگر چه اقناعی باشد بر آن دعاوی
دشوار است و شما می توانيد به كتب قوم مراجعه فرمائيد.

يكی از اقوال
مربوط به لفظی بودن اسم اعظم، قول طائفه ای است كه می گويند اسم اعظم در حروف
مقطعه ای كه در اوايل بعضی از سور قرآن آمده، مستور است و برای‌ اين مدعا روايت می
كنند كه هر گاه برای‌ اميرالمؤمنين عليه السلام دشواری روی‌ می داد، آن بزرگوار
دعا می نمود و می گفت : « يا كهيعص ياحم يا عسق » و سعيدبن جبير شهيد می گفت : اين
حروف دو قسمند: قسمی‌ كه به كيفيت تركيب آنها راه داريم مانند « راء » و « حم » و
«‌ن » كه مجموع آنها « رحمن » می شود و قسمی كه راهی به كيفيت تركيب آنها نداريم و
اسم اعظم در ميان آنها است.

و طائفه ای
می‌ گويند : اسم اعظم خدای تعالی « هو » است و تعبير كامل آن وقت دعاء « يا هو يا
من لا هو الا هو » است.

صدوق الطائفه
در توحيد صفحه 89 از امام باقر عليه السلام نقل می كند كه اميرالمؤمنين عليه
السلام فرمود : يك شب قبل از جنگ بدر، حضرت خضر عليه السلام را در خواب ديدم و از
او خواستم چيزی به من تعليم دهد كه به سبب آن بر دشمنان پيروز شوم ؟ فرمود : « قل
: يا هو يا من لا هو الا هو » چون صبح شد، خوابم را برای رسول الله صلی الله عليه
و آله حكايت كردم، پس به من فرمودند : يا علی اسم اعظم آموختی و اين ذكر در روز
جنگ بدر بر زبانم بوده است.

و گروهی می
گويند : اعظم الاسماء همانا لفظ مبارك جلاله ( الله ) است و بر اين مدعای خويش
احتجاجاتی اقامه كرده اند و نظير اين آراء و اقوال، آراء و انظار ديگری است؛ به
نظر می آيد كه معقول ترين همه̾ اين اقوال قول طائفه ای است كه می گويند :

هيچ يك از
اسماء‌ الهی‌ در « اعظم ‌» بوده اند متعين نيست، بلكه هر اسمی‌ از اسماء حسنای
الهی كه در ارتباط با حاجت عبد است، مورد التجاء قرار گيرد و حاجت مند به آن اسم
انقطاع كامل پيدا كند، همان اسم به تناسب حال و حاجتش اسم اعظم است، زيرا « اسم »
كلمه ای است كه از حروف مخصوصی تركيب شده و برای « مسمّی » وضع گرديده كه جز مسمّی
همگی اعتباری است و بنابراين شرافت و كرامت اسم از ناحيه̾ مسمّی است و بديهی است
كه مدلول و مسمّای اسماء حسنای الهی، خدای تعالی است.

پس هر اسمی
كه به گونه ای مسانخ با نياز عبد است و قضاء حاجت وی به نحوی با آن مرتبط است،
همان اسم، اسم اعظم است و روايت می كنند :

« شخصی از
امام صادق عليه السلام پرسيد كه اسم اعظم را به او بياموزد ؛ امام عليه السلام به
او گفت : برخيز و داخل اين حوض بشو و غسل كن تا اسم اعظم را به تو بياموزم، پس آن
شخص امتثال كرد ( اين زمان، فصل زمستان بوده و آب حوض مزبور بسيار سرد ) و وارد
حوض گرديد و غسل بجا آورد، و چون خواست از آب، بدر آيد، امام عليه السلام به اصحاب
اشارت كردند و از خروجش از آب مانع شوند و آن بيچاره هرگاه اراده می‌كرد كه از يك
جانب حوض بيرون آيد، اصحاب امام او را منع می نمودند و به آب پرتابش می كردند و هر
چه تضرّع و لابه می كرد كه به وی ترحم كنند سودی نداشت و مطمئن شد كه آنها می
خواهند به اين وسيله او را هلاك كنند و چون از اسباب طبيعی نوميد شد و حال اضطرار
در او پديد آمد بالطبع به حضرت مجيب المضطرين منقطع شد و تضرّع و لابه كرد، و آنها
چون زاری و ابتهال او را به خدای تعالی استماع نمودند، او را از آب بيرون آوردند و
لباس در اندامش كردند و به حال خود گذاشتن تا به حال عادی برگشت. سپس به امام صادق
عليه السلام عرض كرد : حالا به من اسم اعظم بياموز، امام به او فرمودند : اسم اعظم
را آموختی و خدای‌ تعالی را بدان خواندی كه اجابتت فرمود و از آب نجاتت داد. عرض
كرد : چطور ؟ امام عليه السلام فرمودند : هر اسمی از اسماء خدای‌ تعالی در نهايت
عظمت است، النهاية‌ انسان وقتی كه اسم خدا را ذكر می كند و قلب او به غير خدا تعلق
دارد از نام الهی مذكور بهره ای نمی برد و هنگامی كه خدا را نام می برد و از غير
خدا منقطع است، همان نام مذكور، اسم اعظم است، و تو چون مطمئن شدی ما تو را خواهيم
كشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خدای تعالی چيزی نبود، در اين حال هر اسمی ‌را كه
در ارتباط با حاجت خود ذكر كردی‌، همان اسم، اسم اعظم است. »

و راز آنكه
اين رای اخير را معقول ترين آراء‌ در اين باب دانستم چون اين رای قابل تطبيق با
برهان است، زيرا در جای خود اقامه برهان گرديده كه عليّت و معلوليّت و تأثير و
تأثر از شئون وجود است، و سنخيت بين علّت و معلول، ضروری است، و علی هذا اسم لفظی،
اگر فقط لفظ مفروض را مورد اعتبار قرار دهيم روشن است كه از كيفيات مسموعه است و
در عداد معقولات عرضيه است و اگر مفهوم و معنای‌ آن را ملاحظه كنيم، بديهی ‌است كه
صورت ذهنی است و در عداد كيفيات نفسانيه و مآلا عرض است و ممتنع است كه صوتی يا
صورتی كه از اعراض و معلول ما هستند قاهر و غالب بر هر امر ممكنی‌ گردند و مثلا
سرير بالقيس ملكه سباء را از يمن به شام در كمتر از طرفة‌العين انتقال دهند.

بلی، اسماء
الهيه خصوصا اسم اعظم در كون مؤثرند ولی به نحو اعداد يعنی خواندن اين اسماء‌
مباركه با انقطاع تامّ به مسّمای‌ آنها نفس خواننده را مهيا و قابل تامّ‌ برای
نزول مطلوب و خواسته اش از فاعل تام می كند. نظير آنچه در استجابت دعا بحث كرديم.
پس مؤثر به معنی فاعل مفيض، مسمّای اسم يعنی خداوند است و تكلم به اين اسماء‌
حسنای لفظی، جنبه عداد دارد و بس، آن هم با انقطاع الی الله و وارستگی از غير خدای‌
متعال.

باری، نظر
ادقّ در اسماء‌ الله تعالی، و صفات حضرتش، غير از آرائی است كه در ميان اهل كلام و
حديث، رايج است و آن نظر دقيق عرفانی مشفوع به برهان است كه ما را به اسم « مستأثر
» نزديك می كند به اين بيان :                             ادامه دارد