وصيّت نامه امام «ره» و اسم مستأثر الهی‌

وصيّت نامه امام «ره» و اسم مستأثر الهی‌

قسمت سوّم

آيت الله محمدی گيلانی

·       
زبان هر قومی مانند
برج رفيعی‌ است كه از بلندای‌ آن می‌شود بر افكار و عقايد شان وقوف يافت.

·       
زبان رسا و لبريز از گنج عرفان و هنر و ادب در پايندگی‌ ملت ها
دخيل است.

·       
حمله روميان به سرزمين فلسفه و علم و هنر يونان، ملت يونان را
خرد نمود ولی‌ مليّت يونانيان در پرتو زبان سرشار از علم و معرفت، مصون ماند و
نهايتاً‌ روميان مغلوب آن شدند.

·       
زبان شيرين و شور انگيز فارسی‌، زبان معارف، و اسماء و صفات
الهی‌ در كلام و فلسفه و عرفان.

·       
معانی ای‌كه در افق اعلا است فقط می‌توان اشاره نمود.

·       
كلام صاحب شوارق قدّس سرّه در اسماء و صفات.

·       
اصطلاح اهل الله در اسماء و صفات.

·       
روشن شدن معنی‌ »اسم عين مسمّی‌ است » و…

تأثير زبان در پايندگی ملت ها

زبان هر قومی مانند برج رفيعی‌ است كه از بلندای‌ آن می‌توان،
بر افكار و آراء و عقايد و مقاصد آن قوم، ‌وقوف يافت و دربارۀ آنان داوری‌ نمود و
زبان هر ملّتی‌ محور اساسی‌ حركات ادبی و هنری‌ و فلسفی‌ و عرفانی‌ و علمی‌ آن ملت
است و به قدری‌ كه سرشار از معنويات و صفات آدميّت و در تبيين مقاصد رساتر است،
بقاء آن پاينده تر و دوام آن ملت بيشتر و در مقابل حوادث،‌ مقاوم ترند.

هنگامی‌ كه به تاريخ ملت های بزرگ نظر می‌افكنيم ملت فينيقی و
قبطی‍ و آشوری و كلدانی‌ و آرامی‌ و يونانی‌ و ايرانی و همانند آنها را مشاهده می‌كنيم
می‌بينيم كه تند باد حوادث بسياری‌ از آنان را ريشه كن ساخته و اثری‌ از وجود آنان
در صحنه زمين پديدار نيست فقط تاريخی‌ از آنها به يادگار مانده است ولی‌ اقوام و
مللی‌ را در امتداد زمان مشاهده می‌كنيم كه با همه حوادث استيصال كننده، پايدار
مانده اند.

روميان با قدرت نظامی‌ و تدراكات جنگی‌ و صلابت و مهارت
فرماندهان و سربازان وحشی‌ بر سر مردم يونان، بر سرزمين فلسفه و علم و ادب و هنر
لشكر كشيدند و امپراطوری عظيمی‌ تشكيل دادند امپراطوری‌ كه همچون آسيائی‌ ملت
يونان را خرد كرده و سائيد، ولی‌ زبان سرشار از منطق و حكمت و هنر و ادب و اخلاق
آن ملت بزرگ بوده كه نهايتاً بر نيروی‌ نظامی‌ روميان، پيروز گرديد و روميان به
مليّت يونانيان روی آوردند و مغلوب زبان فلسفه و هنر و ادب و فرهنگ يونان شدند،
چنانكه مغول و سپس تيمور، در حمله به ايران كه ضرب المثل قساوت و خرابی‌ جاودانه
تاريخ شدند بالأخره مغلوب زبان شيرين و شور آفرين فارسی‌ گرديدند و حتی‌ گروهی‌ از
اين فاتحان كه به هندوستان هجرت كردند دارالهجرۀ خويش را با ادبيات فارسی‌ لبريز
از ذخاير عرفان و صلح و صفا آراستند و سبكی‌ خاصّ از شعر فارسی‌ بنام سبك هندی‌ در
رديف سبك عراقی و خراسانی‌ پديد آوردند زيرا اين زبان بليغ همانند موجود زنده ای‌،
در عين نموّ و بالندگی‌، و توانائی قبول ترجمانی‌ افكار جديد، خاصيّت انطباق به
محيط را دارد و به يقين هر زبان زندۀ دنيا دارای‌ اين خواص است و زبان هائی‌ كه در
جهان به كام مرگ فرو رفتند فاقد اين ويژگيها بودند.

باری‌، زبان هر قوم و ملتی،‌بابی‌ است كه به سوی‌ فرهنگ و
عقائد و افكارشان گشوده كرديده و بقدر غناء آن از گنج عرفان و معنويات،‌و آراستگيش
به زينت فصاحت و بلاغت و ترجمانی‌ افكار نو و علوم جديد،‌ در بقاء ملت و قوم مربوط
به خويش دخيل است.

بديهی‌ است كه خواص و صاحب فنون در هر ملتی‌، دارای‌ زبان و
اصطلاحات ويژه ای‌ هستند كه بدون شناخت آن نمی‌شود بر مقاصد شان واقف شد و در اين
باب،‌ فنّ معارف و الهيّات دارای‌ امتياز و ويژگی چشمگيری هستند كه بر آشنايان اين
فنون واضح است و حتی‌ در بين همين خواصّ كه متصدی‌ بحث از عقائد و معارف الهی‌
هستند، اصطلاحاتشان مختلف و متفاوت است و نهايتاً‌ به رموز و اشارات می‌ انجامد و
در اين مقاله به اصطلاح آنان در بحث اسماء و صفات، به نحو اختصار اشاره می‌نمائيم
و راز رمز گوئی و اشارۀ اهل كمال را نيز بعضاً‌ بيان می‌كنم و مناسب می‌بينم كه
قبلاً عبارتی‌ از متكلم و حكيم بلند پايه مرحوم ملاّ عبد الرّزاق لاهيجی قدّس سرّه
را در اين جا نقل كنم:

فرق ميان اسماء الله و ساير اعلام:

« بدانكه در موجودات خارجی‌ هر چه جوهر و قائم به نفس خود است
آن را ذات گويند و هر چه عرض و قائم به غير است آن را صفت خوانند و هر لفظی‌ كه
دلالت كند بر ذات بی‌ اعتبار صفتی‌ از صفات آن را اسم گويند چون رجل و زيد و هر
لفظی كه دلالت كند به ذات به اعتبار اتّصافش به صفتی‌ از صفات آن را صفت گويند چون
قائم و ضارب و احمر و ابيض، پس ذات و صفت مقابل هم اند در معانی‌ و مفهومات،‌ و
اسم و صفت مقابل هم اند در الفاظ و عبارات، و دربارۀ واجب تعالی لفظی‌ كه دلالت بر
صفت تنها كند بی ملاحظه ذات،‌ صفت گويند چون علم و قدرت و ارادت و مانند آن و اين
الفاظ را در غير واجب تعالی‌ صفت نگويند،‌ بلكه معانی‌ آنها را صفت مقابل ذات
گويند و لفظی كه دلالت كند بر ذات به اعتبار صفت اعنی لفظی‌ را كه به اصطلاح سابق
دربارۀ ديگران صفت مقابل اسم می‌گفتند دربارۀ واجب تعالی آن را اسم خوانند چون
عالم و قادر و مريد و امثال آن، پس الفاظ علم و قدرت و ارادت و مشيّت و حيات و
مانند آنها صفات الله باشند و الفاظ عالم و قادر و مريد و شائی‌ و حی‌ّ و امثال
آنها اسماء الله، پس آنچه اسماء است در واجب،‌صفات باشد در غير واجب لكن فرقی ‌هست
ميان اسم واجب، ‌و صفت در غير واجب و آن فرق است كه ذات در مفهوم صفت در غير واجب
به طريق ابهام و اجمال معتبر است نه برسبيل تعيين و تفصيل مثلاً‌ مفهوم قائم ذات
ما است كه مأخوذ باشد به آن صفت قيام و قرينه خارجی‌ مفهوم شود كه آن ذات مثلاً
ذات زيد است،و در مفهوم اسم در واجب ذات معين معتبر است،‌ مثلاً‌ معتبر در مفهوم
عالم كه از اسماء الله باشد ذات معين است كه آن ذات واجب الوجود باشد مأخوذ با صفت
علم و همچنين قادر و حی‌ّ و امثال آن، و دور نيست كه وجود آن فرق باعث مغايرت در
تسميه شده باشد و در ميان اسماء الله اسمی‌ است كه بجای علمست در غير واجب و آن
لفظ الله است كه موضوع است برای‌ ذات واجب الوجود مستجمع جميع صفات كمال،‌ و ما
گفتيم اين اسم بجای‌ علمست و نگفتيم كه علمست،‌ به سبب آنكه معتبر در مفهوم علم
ذات معين است بی اعتبار معنی‌ صفتی‌ از صفات و در اسم الله معتبر ذات معيّن است با
اعتبار جميع صفات.

پس فرق ميان اسماء الله و ساير اعلام، اعتبار صفت است و عدم
اعتبار صفت و فرق ميان اسم الله و ساير اسماء الله، اعتبار جميع صفات است و اعتبار
بعضی‌ از صفات پس في الحقيقه ساير اسماء الله نيست مگر تفصيل اسم الله پس اسم الله
اعظم اسماء الله باشد » ( گوهر مراد باب دوّم از مقاله دوّم ).

اين اسماء و نظائر اينها كه در واجب تعالی‌ استعال می‌شوند
اسماء ملفوظه اند كه اهل كلام و جدال و فلسفه عمومی‌ از اسماء الهی‌،‌ همين ها را
قصد می‌كنند و اقشار مردم نيز چنين می‌فهمند، ولی‌ اهل معرفت و اصحاب قلوب، طورشان
وراء اين طور است.

اهل الله می‌گويند: علم مثلاً كه از صفات حضرت واجب الوجود است،‌
عبارت است از حقيقت الوجود در تعيّن علم، ‌و عالم كه از اسماء حضرت واجب الوجود
است،‌ عبارت است از ذات واجب تعالی‌ ملحوظاً با تعيّن علم، پس حقيقت صفت و اسم
باری‌ تعالی‌ در اصطلاح اين طايفه،‌ همان حقيقت وجود و ذات مقدّس واجب تعالی‌ است
و اما لفظ علم و عالم اسم اسم است، و بر اين مقياس است صفات و اسماء ديگر خدای‌
تعالی‌ كه « كل يوم هو فی‌ شأن » و به حسب شئون و تجليّاتش دارای‌ اسماء و صفات
سلبيه و ايجابی‌ است و با اين بيان معنی‌ « اسم عين مسمّی‌ است » روشن می‌شود.

و گاهی‌ بعضی‌ از معانی‌ و برخی‌ از معارف آنچنان در افق اعلا
است كه با معارف و معانی‌ متعارف و معهود در افكار عموم قابل تطبيق نيست و دارای‌
رنگ و قوام نوين و حديث است،‌و طبعاً مورد انكار و رميدگی مردم متعارف می‌گردد،‌و
به همين معنی‌ اشارت دارد روايات كثيره ای‌ كه از ائمه معصومين عليهم السلام به
اين مضمون آمده: «حديثنا صعب مستصعب لا يحمله ملك مقرب ولا نبی‌ّ مرسل ».

صدوق الطائفه رضوان الله عليه در كتاب عيون اخبار الرضا عليه
السلام در خبری‌ طولانی‌ از يزيد بن سليط نقل می‌كند كه گفت از موسی‌ بن جعفر
عليهما السلام « راجع به معنی‌ عمامه و سيف و كتاب و عصا و خاتم كه نزد ائمه عليهم
السلام می‌باشند » شنيد كه آن بزرگوار فرمودند:

« امّا العمامه فسلطان الله تعالی‌ عزّ وجلّ و امّا السّيف
فعزّة الله عزّ وجلّ و امّا الكتاب فنورالله عزّ وجلّ و امّا العصا فقوة الله عزّ
وجلّ و امّا الخاتم فجامع هذه الامور… ثمّ قال: يا يزيد انّها وديعه عندك فلا
تخبر بها الّا عاقلاً او عبداً امتحن الله قلبه للايمان ». ‌                           ( ج 1 ـ ص 25)

يعنی ‌عمامه و شمشير و كتاب و عصا و انگشتر، ‌غلاف و قشری‌ است
برای ‌لباب معانی ای‌ مانند سلطان الله و عزت الله و نور الله و قوّت الله تعالی‌:

سخن در پوست می‌گويم كه جان اين سخن غيب است

                                     نه در
انديشه می گنجد نه آن را گفتن امكان است 

كه برای درك اقشار چنين تعبير شده و اين اشارات و رموز را نمی
بايستی نزد ناكسان افشاء نمود.

اين بيان امام عليه السلام مفتاحی‌ است برای‌ گشودن رموز و
تأويل اين سنخ آثار و احاديث وارده از انبياء و اوصياء صلوات الله عليهم و علم
تأويل احاديث از نعمتهای‌ بزرگ خداوند متعال است كه به برگزيدگان خويش افاضه می
فرمايد و آنها به عنايت خداوندی‌ از اقشار و پوسته های‌ احاديث می‌گذرند و به لباب
آنها نائل می‌شوند، ‌قال الله تعالی: « و كذلك يجتبيك ربّك و يعلّمك من تأويل
الاحاديث » يوسف عليه السلام برگزيدۀ پروردگار منّان كه او را تأويل احاديث آموخت،‌
توانست قشور صورت نوميّه سلطان مصر را كنده و جان و روح رؤيای‌ وی‌ را تفسير و
تعبير كند.

اهل معرفت و اصحاب قلوب همانطور كه خداوند متعال وجهی‌ از آيات
خويش را در آفاق ارائه می‌دهد، ‌وجه ديگری‌ از آيات خويش را در انفس آنان، به آنان
ارائه می‌ دهد قال تعالی‌: « سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم » اينان به بطون
قرآن و اسرار آفرينش از راه دل و تعليم الهی‌ واقف می‌شوند،‌و چون يافته آنها
معنائی است، حديث و نوين، و با يافته قشريّون تطبيق نمی‌كند، يا در صدورشان برا‌ی
هميشه دفن شده و به خاك برده اند، يا با رمز و اشاره بيان كرده اند كه بدينوسيله
از تفتين و ايذاء و تكفير قشريّون در امان باشند، زيرا اسرار را با رمز و اشاره
القاء كردن غالباً بدست قشری‌ بهانه نمی‌دهد و باب تهمت را مسدود می‌كند، چنان كه
حضرت صديقه مريم عليها السلام بخاطر نجات خويش از اهل افك و افتراء به گاهواره
اشاره فرمودند: فاشارت اليه…».

مردم متعارف،‌ چون ديده اند كه عالم شدن از راه درس خواندن و
تلقی‌ از افواه رجال و متون كتابها است،‌ اين روش را روش منحصر در تعلّم پنداشته
اند، ‌و اين پندار حجابی‌ است ضخيم كه مايه ضلال آنان گرديده و از اعتقاد به علم
لدّنی‌، علمی‌ كه خدای‌ تعالی‌ معلّم آن است، محروم شده اند و بركات آيه:‌» علّمنا
من لدنّا علماً »‌

را خاتمه يافته تلقّی‌ كرده اند.                                    ادامه دارد