خاطراتی از زندگی حضرت امام «قدّس سرّه»

خاطراتی از
زندگی حضرت امام «قدّس سرّه»

مطالبی که در
این بخش، تقدیم خوانندگان عزیز می شود، خاطرات یکی از ارادتمندان و علاقمندان
بسیار صمیمی حضرت امام رضوان الله علیه است. آقای دکتر پور مقدس که قریب نه سال
افتخار تشرف به خدمت حضرت امام را داشت و بیش از 36 ساعت در هفته برای کنترل
بیماری قلب آن حضرت و کنترل فشار خون و و … وقت خود را در خدمت به قلب تپنده ی
امت اسلامی، صرف می کردند، و با اینکه ایشان عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی
اصفهان می باشند، با این حال در اثر محبت و علاقه ی بسیار مفرطی که به حضرت امام «قدّس
سرّه» داشتند، خود را وقف سلامتی آن رهبر همیشه جاویدمان کرده بودند. خداوند به
ایشان جزای خبر و توفیق خدمت هرچه بیشتر به اسلام و مسلمین عطا فرماید.

پاسدار اسلام

خاطرات
گوناگونی در ارتباط با حضرت امام دارم که آنچه به ذهنم می رسد برای خوانندگان عزیز
مجله پاسدار اسلام بیان می نمایم:

تحمل در
برابر ناملایمات:

یکی از
خاطراتی که دارم در رابطه با تحمل فزون از حد آن مرد بزرگ الهی در برابر ناملایمات
و مشکلات و مصائب روزگار بود. ساعت 30/11 بود تقریباً که در دفتر با جناب آقای
صانعی نشسته بودیم که ناگهان تلفنی زده شد مبنی بر اینکه حضرت آیة الله    خامنه ای مورد ترور واقع شده اند. طبعاً این
مسئله، باعث ایجاد اضطراب و نگرانی در  
همه ی افراد شد. این خبر بایستی به حضرت امام می رسید جناب آقای صانعی از
من به عنوان یک پزشک خواستند که ترتیبی بدهیم تا ضمن رساندن خبر به امام کمترین
تاثیر سوئی بر جسم و روح ایشان نداشته باشد. من به فکرم رسید که یک قرص آرام بخش
را در چای حل کنیم و خدمت ایشان بدهیم میل بفرمایند. و پس از یک ساعت که اثر دارو
ظاهر شد خبر را به صورت خیلی ملایم به ایشان بگوئیم. آقای صانعی هم در بدو امر،
این مسئله را از من پذیرفتند ولی گفتند: اجازه بدهید استخاره کنم. استخاره کردند،
استخاره بد آمد که ما این روش را پیاده کنیم. بنابراین، تصمیم گرفتند خودشان شخصاً
بروند و خبر را به حضرت امام بگویند. وقتی برگشتند فرمودند: وقتی من خدمت امام
رسیدم و خودم بسیار مضطرب بودم و نمی دانستم چگونه خبر را به امام منتقل کنم. امام
سر سجاده نشسته بودند. قبل از اینکه من لب به سخن بگشایم حضرت امام فرمودند:
«آقای     خامنه ای را ترور کرده اند؟!»
وقتی فهمیدم ایشان قضیه را خبر دارند، من خیلی آرام شدم. حالا امام از کجا خبر
داشته اند، با اینکه هیچ کس قبل از آقای صانعی خدمتشان نرفته بود که خبر را به
ایشان منتقل کند، من حقیقتاً نمی دانم، گویا به ایشان الهام شده بود و فکر کرده
بودند آقای صانعی آمده اند خبر ترور آقای خامنه ای را بدهند، لذا زودتر حضرت امام
سوال گرفتند که در حقیقت، آقای صانعی را نیز آرام کردند. این نبود که حضرت امام در
مقابل این واقعه ناگوار بی تفاوت باشند بلکه در عین حال که خیلی هم حساس بودند،
تحمل بسیار بالائی نیز در برابر ناملایمات و مصائب داشتند، در عین حال بهترین راه
را هم برای حل معضلات جستجو می کردند. و لذا از آقای صانعی خواسته بودند که از من
بخواهند هر نیم ساعتی -ظاهراً- علائم حیاتی آقای خامنه ای را به ایشان گزارش کنیم.
و منظور از علائم حیاتی، میزان فشار خون، تعداد تنفس، وضعیت شخص از نظر هوشیاری و
بی هوشی و تعداد نبض در دقیقه است. اینقدر برای امام مسئله مهم بود که علائم حیاتی
را که صرفاً پزشکها می خواهند، ایشان به عنوان یک پزشک می خواستند بدانند که وضعیت
حیاتی آقای خامنه ای به چه صورت است؟ خاطره دیگری که باز میزان تحمل این ابرمرد را
در برابر ناملایمات و مشکلات نشان می دهد، مسئله انفجار حزب بود. وقتی خبر شهادت
72 تن از بهترین یاران حضرت امام رسید، ما فکر کردیم اگر این خبر به     حضرت امام داده شود واقعاً ایشان دگرگون می
شوند و از نظر روحی، شرایط غیر پایداری را پیدا خواهند کرد. کما اینکه ما -که
افراد معمولی بودیم- واقعاً دچار اضطراب شده بودیم. ولی خبر را به ایشان می دهند و
آن حضرت با نهایت آرامی، قضیه را تحمل می فرمایند و با آن سخنرانی غرّا در همان
روز، آرامش را به امت نیز برمی گردانند. قطعاً اگر ما مورد مشاوره قرار گرفته
بودیم، می گفتیم: که آقا بایستی آرام باشند و سخنرانی نکنند ولی خودشان پیش دستی
کردند و آن سخنرانی بسیار عالی و آرام بخش را ایراد فرمودند و باعث آرامش همگان
شدند. و این نشان می دهد که چقدر ایشان در برابر ناملایمات، تحمل وصف نشدنی داشتند
و باید برای ما درس باشد.

امام و پدیده
ای به نام ترس:

در این رابطه
من از اهل بیت ایشان شنیده بودم که امام در جلسات خصوصیشان با اعوان و انصار گفته
بودند: «من اصلاً به چیزی مثل پدیده ی ترس خو نگرفته ام و نمی دانم ترس چیست» و ما
از نظر پزشکی قضیه را در ایشان لمس کردیم که اصلاً ترس در تن ایشان وجود نداشت.
چرا که از نظر فیزیولوژی و پزشکی، کسی که بترسد ماده ای در بدنش ترشح می شود به
نام «ادرنالین» و این ماده در ضمن ترسیدن، مسئول تظاهرات ترس است یعنی ماده باعث
افزایش تعداد ضربان قلب می شود رنگ انسان سفید می گردد، بدن به لرزش و ارتعاش درمی
آید، فشار خون بالا می رود و یک حالت نامطلوبی در شخص ایجاد می شود. و ما که
دقیقاً در طول هشت نه سال، نبض امام در دستمان                    و فشار خونشان در کنترلمان و
حتی این اواخر که قلب ایشان به طریقه «تله مانیتور»        -از طریق تلویزیونی به اصطلاح- کنترل می
شد و ما دقیقه به دقیقه می توانستیم به تعداد ضربان قلب ایشان آگاهی داشته باشیم و
به رای العین ضربان قلب را جلوی چشممان می دیدیم، و در این مدت، ناملایمات زیادی
رخ داده بود که حداقل ضربان قلب را باید بالا می برد، هرگز ندیدیم ضربان قلب امام
در برابر سیل حوادث و مشکلات بالا رود. در جریان بمباران و موشک باران تهران که هر
کسی دچار اضطراب می شد، ما در همان لحظات روی «تله مانیتور» می دیدیم که ضربان قلب
امام افزایش پیدا نمی کند. و یا می رفتیم فشار خون امام را می گرفتیم و می دیدیم
هیچ تفاوتی با قبل ندارد. و این نشان می دهد که واقعاً امام هرگز از چیزی نمی
ترسیدند و ما اینطور استنباط می کنیم که در اثر ریاضت و خودسازی روح و بدن خود را
مهار کرده بودند.

نظم و ترتیب
در زندگی:

مطلب دیگری
که شاید کم و بیش دیگران نیز گفته اند، مسئله نظم و ترتیب در زندگی شخصی امام بود
و این مطلب بایستی الگو باشد برای کل امت اسلامی که در زندگی روزمرّه تاسّی بکنند
به این مرد بزرگ از نظر نظم و ترتیب. دقیقاً مشخص بود ایشان در چه زمانی بایستی
ملاقات داشته باشند، در چه زمانی به بررسی مطبوعات می پرداختند، چه وقت عبادت می
کردند، قرآن می خواندند، در چه زمانی و چه ساعت از صبح و عصر در خانه محقرشان
راهپیمایی می کردند. و خلاصه عبادتشان، نماز و قرآنشان، مفاتیح خواندنشان،
راهپیمائیشان و حتی خوابشان کاملاً مشخص و در زمان معین صورت        می گرفت. معمولاً ایشان صبح ها پس از کار
و فعالیت روزانه، یعنی ساعت 30/10 یا 45/10 خواب قیلوله داشتند و حدود سه ربع ساعت
می خوابیدند و سپس بیدار            می
شدند و این طول خواب نه یک دقیقه زیاد می شد و نه یک دقیقه کم. وقتی که ایشان از
خواب بیدار می شدند، ما از روی تله مانیتور متوجه می شدیم که ضربان قلبشان کمی
تغییر می کرد و حتی برای بیدار شدن، ساعت هم زنگ نمی زد زیرا امام به وقت خواب می
رفتند و به وقت از خواب برمی خاستند. شبها نماز شبشان به هیچ وجه ترک        نمی شد و همیشه نماز شب به نماز صبحشان
وصل می شد و ساعت خواب شبانه شان هم دقیقاً سر ساعت 30/10 بود. در هر حال بقدری
نظم حاکم بر زندگی ایشان بود که بدون اغراق می شد از روی حرکات و اعمال امام، وقت
ساعت را تعیین کرد.

گریه های
شبانه:

نکته ای که
در اینجا لازم است تذکر بدهیم -چون تمام مسائل زندگی امام الگو و درسی است برای
جامعه- آن تضرع و زاری ایشان بود در هنگام نماز شب. ما که در کنار امام بودیم،
شبها شاهد تضرع و گریه و زاری امام در برابر خداوند بودیم. حتی آن شبی که ایشان را
به بیمارستان انتقال دادیم و بایستی فردای آن شب مورد عمل جراحی قرار     می گرفتند، همچنان مانند گذشته، از خواب
بیدار شدند و به نماز شب پرداختند که فیلم نماز شبشان از طریق دوربین مخفی، در
معرض دید همگان قرار گرفت ولی یک قطعه از فیلم را بر حسب مصلحت حذف کردند و آن
وقتی بود که ساعت گریه و زاری امام در پیشگاه حضرت ذوالجلال رسیده بود و من
امیدوارم که این قسمت از فیلم را هم برای مردم عزیزمان پخش کنند که همگان متوجه
شوند، آن امام بزرگواری که پدیده ای به نام ترس در سراسر وجودشان نبود، و در برابر
جهان استکباری، یکه و تنها می ایستادند و از هیچ کس وحشتی نمی کرد، در سحرگاهان که
در برابر خداوند قرار می گرفت، چنان لرزه بر اندام مبارکشان ظاهر می شد و اشک می
ریخت و با صدا گریه می کرد. گاهی از اوقات که بنا به مصالح و عللی مجبور بودیم در
آن وقت از شب نیز، نزدیک امام باشیم بدون اینکه امام متوجه شوند، شاهد آن حالت
روحانی بودیم یا گاهی ناچار بودیم در همان لحظات برای برخی مسائل پزشکی خدمتشان
برسیم، ایشان را در چنان حالت تضرع و زاری            می یافتیم. برخی از آقایان می
پندارند که نکند مردم آن قسمت از فیلم را ببینند و خیال کنند که امام مثلاً از عمل
می ترسند یا از مرگ می ترسند و گریه می کنند، لذا آن قسمت از فیلم را حذف کردند
ولی ما که همواره در خدمتشان بودیم و ارتباط تنگاتنگ با آن حضرت داشتیم این مسئله
را به رای العین می دیدیم و هرگز آن شب امام با شبهای دیگرشان فرقی نداشت. و اصلاً
امام -قبل از اینکه پزشکان تشخیصی بدهند- می دانستند که عمر شریفشان به اتمام
رسیده و این راه، راه برگشت پذیری نیست و با این حال هیچگونه ترس و اضطراب و وحشتی
در وجود شریفشان نبود.

پیروی دقیق
از دستورات پزشکی:

من کمتر
مریضی را در دوران طبابتم دیدم که مثل حضرت امام، دستورات پزشکی را دقیق و
همانطوری که طبیب می خواهد، عمل کند فرضاً اگر گفته می شد فلان دارو را باید ساعت
به ساعت مصرف کنید، این از تحمل یک فرد معمولی خارج است ولی برای ایشان -که از هر
نظر انسانی استثنائی بودند- کاملاً قابل اجرا بود. ما هم درصدد این بودیم که
داروهائی را انتخاب کنیم که LONG ACTIVE یعنی طویل الاثرتر باشد ولی خوف این را
داشتیم که جذبش بطور ناگهانی در بدن صورت بگیرد و عوارض نامطلوبی را به وجود آورد
در هرحال وقتی که با امام مطرح می کردیم می گفتند: شما چرا می خواهید داروی مرا
تغییر دهید؟ می گفتیم: ممکن است تحمل شما در برابر اینکه ساعت به ساعت بخواهید
دارو بدهیم کم شود و ما باعث ناراحتی وجود شریفتان گردیم. ایشان می فرمود: «من به
هیچ وجه ناراحت نمی شوم و لازم نیست تلاش بکنید که دارو را تغییر بدهید». حالا چرا
امام اینقدر مقید به پیروی از اصول پزشکی بود، قطعاً نه به این خاطر بود که خیلی
به جسمشان علاقه داشته باشند ولی خود را مسئول می دانستند که از این جسم مواظبت و
مراقبت بنحو احسن بکنند. امام در عین توکلی که به خدا داشتند و سلامتی و بیماری را
از جانب او می دانستند، با این حال دستورات پزشکی را هم دقیقاً عمل می کردند.       «با توکل زانوی اُشتر ببند» امام در عین
توکل، محکم کاری هم برای حفظ جسم خود    
می کردند چون احساس مسئولیتی در مقابل جسمشان می نمودند. و مگر نبود که ما
احساس نیاز به وجود امام می کردیم، قطعاً ایشان هم این نیاز فزون از حد ما را
احساس می کردند و برای اینکه خود را وقف خدمت اسلام و مسلمین کرده بودند، لازم بود
که از بدن خود به نحو احسن، محافظت و مراقبت بنمایند. امام به ما اجازه داده بودند
در هر وقت از شب با یک «یا الله» گفتن خدمتشان برسیم. گفته بودند: «وقتی شما با من
کار دارید فقط «یا الله» بگوئید و بیائید» وقتی ما «یا الله» می گفتیم، منتظر می
شدیم که ایشان بگویند: «بسم الله»، آن وقت وارد شویم و آن مراقبتی که باید می
کردیم، انجام می دادیم و برمی گشتیم. من در تمام این اوقات استثنائی، ندیدم که
ایشان اخم بکنند یا روی ترش به ما نشان دهند بلکه با کمال خوش روئی ما را می
پذیرفتند و این حاکی از نهایت صبر و شکیبائی ایشان بود.

ادب و نزاکت
بیش از حد:

مسئله دیگری
که بد نیست ذکر بکنیم، مسئله ادب و نزاکت بیش از حد ایشان بود و ما امیدواریم که
بتوانیم به آن حضرت تاسی کنیم. در جریان موشک باران و بمباران شدید تهران به مدت
شش ماه تقریباً احساس کردم ممکن است، این حوادث مشکلاتی          به بارآورد، از شهر خودمان هجرت کرده و
در جوار حضرت امام ساکن شدم. مسئله         به همین نحو می گذشت تا اینکه به اوجش در اواسط
اسفندماه 66 رسید. یک روز ساعت 30/11 بود تقریباً که آقای انصاری تشریف آوردند
داخل اطاق و به من گفتند: آقای دکتر! برویم خدمت امام. من دلیل رفتن را از ایشان
سوال نکردم و با هم خدمت امام رسیدیم آقا تسبیح در دستشان بود و همانطور که ذکر می
گفتند، در داخل اطاقشان راه هم          می
رفتند. وقتی ما را دیدند تعجب کردند که ما چه کار داریم که اینطور شتابزده خدمتشان
رسیده ایم. البته آقای انصاری واقعاً با امام مانوس بودند و به راحتی با ایشان
صحبت     می کردند ولی در آن روز دیدم با
اینکه ایشان خوب صحبت می کنند و آن قدر با امام مانوس هستند، سر را انداخته بودند
پائین و با عجز و ناتوانی جملاتی را خدمت امام عرضه داشته که مضمونش این بود:
وضعیت شهر طوری است که اکثر مردم یا شهر را ترک   
کرده اند یا اگر مانده اند در منزلهایشان پناهگاه دارند و افراد مختلفی که
در این بیت شریف وجود دارند من و این آقای دکتر -و اشاره به من کردند- چون پروانه
با انگیزه های مختلف گرد شما جمع شده اند و از جریان بمباران نسبت به شما وحشت و
خوف دارند، بخاطر اینها هم که شده بیائید و بپذیرید که ما شما را به یک محل امنی
ببریم. و همچنین اطلاعاتی به ما رسیده است که از پایگاه های مختلف قصد دارند
جماران را مورد حمله موشکی قرار دهند -و قرائن هم حاکی بر این امر بود- و حالا
استدعا داریم موافقت بفرمائید که شما را به یک محل امنی منتقل سازیم. امام با کمال
خونسردی اشاره کردند به خانه ی حاج احمدآقا و گفتند: «این احمد هم دست زن و بچه اش
را بگیرد و برود» آنگاه با حالت تندی اضافه کردند: «من به هیچ وجه از اینجا تغییر
محل نخواهم داد». اینکه امام فرمودند: احمد هم دست زن و بچه اش را بگیرد و برود
یعنی شما که می گوئید آقای دکتر و دیگر آقایان مثل پروانه دور ما جمع شده اید،
ایشان و همه شما می توانید بروید ولی من تغییر محل نخواهم داد. جناب آقای انصاری
که در واقع به هدف خود نائل نشده بود، با حالت گریه و با لحنی شدید، مطلب خود را
بگونه ای دیگر تکرار کردند و از امام خواستند بپذیرد. امام تبسمی کردند و فرمودند:
«آقای انصاری! شما در محاسباتتان اشتباه        
می کنید. دوم اینکه چرا احساساتی می شوید؟ بر احساساتتان غالب باشید و
کنترل داشته باشید» آن وقت چون حالت ملتمسانه ایشان را دیدند با نزاکت تمام
فرمودند: «بروید با این آقای دکتر و افراد دیگر طرح و نقشه تان را بیاورید تا
بگویم باید چه کار بکنید» و ما خیلی خوشحال شدیم که آقا در نهایت پذیرفتند و من از
شدت خوشحالی آقای انصاری را بوسیدم و گفتم: این همه افراد از زعمای قوم و بزرگان
خواسته بودند که ایشان در این موقعیت زمانی به محل امنی بروند، نپذیرفته بودند و
الآن خوب شد که تحت تاثیر حرفهای شما قرار گرفتند و موافقت کردند! ده دقیقه ای
نگذشته بود که آقای حاج احمد آقا تلفن زدند و گفتند: به خودتان دردسر ندهید. آقا
خواستند با ادب، عذر شما را بخواهند و نخواستند بگویند: بروید بیرون! لذا گفتند:
بروید و نقشه تان را بیاورید. و حالا به من گفتند: «من قطعاً از این مکان تغییر
محل نخواهم داد». البته این خاطره ضمن اینکه نشان        می دهد که امام چقدر با ادب و با نزاکت
بودند، نفوذناپذیری امام را هم نشان می دهد. و واقعاً آن بیچاره های نادان که فکر
می کردند فلان کس یا فلان شخصیت در درون بیت یا خارج بیت امام روی امام تاثیر
داشتند، نمی فهمیدند که بالاترین توهین را -در لحن دلسوزی- به امام کردند و امام
را واقعاً نشناخته بودند.

عارضه شدید
قلبی:

هرچند خبر
بسیار ناگوار بیماری اخیر حضرت امام همه را متالم و متاثر کرده بود و من احساس می کنم
که طبیبهائی که گرداگرد وجود مبارکشان بودند، از این قضیه کمرشان شکست. ولی بد
نیست ملت شهیدپرور بدانند که حضرت امام در طول مدت هفت هشت سال گذشته، مسائل عدیده
ای در رابطه با قلب مبارکشان داشتند گرچه تحت مراقبت و درمان به بهترین نحوی بودند
و شاید اگر خاطراتی را از آن بیماریهای امام می گویم برای اینکه از شدت تالمات
ناشی از حادثه اخیر، تا اندازه ای کاسته شود و باعث تسلّی خاطر امت عزیز امام
گردد. امام در پنجم یا ششم فروردین سال 65 دچار یک عارضه شدید قلبی شده بودند و آن
این بود که: در دستشوئی منزلشان دچار سنگکوب و توقف قلب شده بودند. وقتی حاج عیسی
آمد و به من خبر داد که حال حضرت امام در محل اقامتشان بطور ناگهانی دگرگون شده،
من سراسیمه و بدون اینکه لباس درستی بپوشم،[1]
به سرعت به طرف بیت شریف حضرت امام دویدم و خودم را آنجا رساندم. نوه ی بزرگ امام
آقای حسن آقا پسر حاج احمدآقا ، عروسشان خانم طباطبائی و آقارضا فراهانی به جلوی
من دویدند و گفتند: دکتر بدو! گفتم چه شده؟ گفتند: حال امام خوب نیست. من وارد
اقامتگاه شدم. وقتی به قسمت دستشوئی رفتم، دیدم حضرت امام سرشان به دیوار دستشوئی
است و پاهایشان همینطور روی زمین افتاده است. تعجب من در این است که با آن حالت
ناگوار امام، هرگز به من اضطراب و دستپاچگی دست نداد و با آرامشی که قطعاً معجزه
خود امام بود[2] به
جلو رفتم و به چشم ایشان نگاه کردم، دیدم ایشان در حال «میدریاز»[3]
کامل هستند و از نظر پزشکی در چنان حالتی، برگشتن حیات به بدن خیلی بعید می
آید. خلاصه قلب صددرصد متوقف شده بود و تمام آثار حیات در بدن از بین رفته بود، من
فوراً به آقای فراهانی گفتم که شما پا را بگیرید و خودم دستها و سر امام را گرفتم
و از دستشوئی آوردیم به اطاق نشیمنشان. در آنجا روی زمین خواباندیم و تصمیم گرفتم
عمل احیا یا «ریسی سیتیشن» را شخصاً انجام دهم. یعنی به تنهائی هم تنفس
مصنوعی   می دادم و هم ماساژ قلبی می دادم.
من این کار را در نهایت ناامیدی انجام می دادم ولی بعد از ده دقیقه، دومین معجزه
الهی به وقوع پیوست و آن وقتی بود که یک ضربانکی در قلب پیدا شد. خلاصه در یک
دقیقه، ده ضربان تقریباً در قلب ظاهر شد. خیلی خوشحال و در عین حال مضطرب شدم.
حالا دیگر آن آرامش قبلی را نداشتم. وحشت سراسر وجودم را فرا گرفته بود، فریاد
زدم: به سرعت سُرُم بیاورید، ادروپیم بیاورید، دستگاه الکتروشوک بیاورید و فریاد
می کرد و به سرعت کارها را انجام می دادم. حدود یک میلی گرم ادروپیم در رگ شریفشان
زدم و خوشبختانه بسیار موثر واقع شد ضربان از ده تا به 45 و 50 در دقیقه رسید.
وقتی ضربان قلبشان بالا رفت هوشیاری ایشان، برگشت و خودشان شروع کردند به نفس
کشیدن و آنجا بود که گفتند: «سینه ام درد می کند» ما فهمیدیم که دچار سکته قلبی
حاد شده بودند و اولین تظاهر بصورت مرگ ناگهانی و توقف کامل قلب از خودشان نشان
داده بودند که خوشبختانه برگشت و دردها را هم با دارو آرام کردیم. و این مسئله
بیماری سکته قلبی نیز یکی از استثنائات پزشکی است. زیرا نوعاً افرادی که دچار سکته
می شوند، با درد قلبی و تهوع و استفراغ شروع می شود و همین علائم باعث   می شود که شخص بیمار به پزشک مراجعه می کند و
پزشک او را درمان می نماید. ولی اولین علامت سکته قلبی در حضرت امام -که جزو
استثنائات است- بصورت توقف قلب ظاهر شده بود که آن را «سدندس» یعنی مرگ ناگهانی می
نامند.

 



[1]
نکته ای که در
اینجا لازم است به عرض خوانندگان عزیز برسانم این است که ما هر وقت می خواستیم
خدمت امام مشرف شویم و معاینه کنیم ایشان را، حتماً وضو می گرفتیم زیرا درست نبود
با دست      بی وضو این بدن مبارک را لمس
کنیم ولی در آن روز نه تنها وقت وضو گرفتن که حتی وقت لباس عوض کردن هم نبود.