خوف و خشيت ملائکه

هدايت قران

قسمت بيست و
هشتم

تفسير سوره رعد

خوف و خشيت
ملائکه

آيه الله جوادي
آملي

« و يسبح الرعد
بحمده و الملائکه من خيفته …»

بحث درباره
تسبيح رعد پايان يافت  و اکنون در رابطه با
خوف و خشيت ملائکه مطالبي را تقديم مي داريم:

خوف ملائکه از
نوع خاصي است

فرشتگان از ان
نظر که عباد مکرم اند و بندگان معصوم اند خدا را تسبيح مي کنندو از خدا هراسناک
اند ترسي که فرشتگان دارند ترس  مخصوصي است
و ترسي است عقلي نه نفسي .

خيفه نوع خاصي
از خوف است زيرا فعله هيئت خاصي از فعل است پس اگر گفتند  خاف خوفا اصل خوف را مي رساند چون مصدر مطلق
است نه خا ص و اگر گفته شد خاف خيفه نوع خاصي از هراس و ترس را مي رساند ترسي که
فرشتگان دارند ترس جرم وجسم نيست ترس کمي روزي و مانند ان نيست ان همان خوفي است
که يک موجود نازل از موجودي عالي حريم مي گيرد خداوند در قران مي فرمايد: يخافون
ربهم من فوقهم [1]همواره
خدا شاهد و مشرق برخود مي دانند واز او حريم مي گيرند . در اينجا فوقيت مکاني و
مانند ان مطرح نيست پس اگر موجودي همواره خود را تحت اشراف قيم خود مشاهده ميکند
از او مي هراسد اين خوف مخصوص که خوف من 
الرب الفائق است خيفه مي باشد و خداي سبحان مومنين را به اين خيفه فرا مي
خواند و مي فرمايد از خوف خاص برخوردار باشيد:

« و اذکر ربک
في نفسک تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغوو الآصال و لا تکن من الغافلين»[2]

خدا را با تضرع
و خيفه به ياد خود بياور و بي آنکه آوازت را بلند کني در صبح و شام او را ياد کن و
از غفلت کنندگان نباش.

ياد خدا ابتهال
و خيفه مي اورد

ياد خداوند
بايددر انسان ايجاد خوف کند زيرا وقتي انسان قيم خود را مي بيند حريم مي گيرد ياد
خدا در انسان بايد ابتهال و تضرع ببار اورد اگر لحظه اي فيضش به شما نرسد نابود مي
شويد و ما بکم من نعمه فمن الله [3]پس
ذکري که ذکر تضرع و خيفه است داشته باشيد ان هم در جان و روانتان . ياد خدا در دل
و نام خدا بر زبان،‌چه در صبحگاهان و چه در شامگاهان و باحال تضرع و خيفه بايد
باشد .« واذکر ربک في نفسک تضرعا و خيفه » و لازم نيست خيلي هم باصداي بلند خدا را
بخوانيد « و دون الجهر من القول » و منظور از « غدو و آصال» تنها صبح و شام نيست
بلکه منظور تمام روز و شب است . و در اخر ايه مي فرمايد و لا تکن من الغافلين و
ازهمين فراز از ياه معلوم مي شود تنها طرفي النهار و تنها اول صبح و اول شام نيست
بلکه دائما به ياد خدا بود ان هم يادي که در انسان ايجاد تضرع و ابتهال کند يادي
که در انسان خيفه بياورد همان خوف عقلي که انسان در برابر قيم خود جريم مي گيرد نه
خوف نفسي که انسان از ما ر و عقرب مي ترسد.

مومنين و صفات
برجسته فرشتگان ژ

وقتي موسي کليم
سلام الله عليه عصارا اژدها ديد و چون اولين لحظه بود مي خواست بهراسد که به او
فرمود لا تخف نترس چرا براي اينکه اني لا يخاف لي المرسلون [4]
همانا مرسلين در برابر من ترسي ندارند ولي در جاي ديگر مي فرمايد و لمن خاف مقام
ربه جنتان [5]
اين همان خوف خاص عقلي است که انسان در مقابل يک مقام عظيم حريم مي گيرد چرا وقتي
انسان ارد کاخها و قصرها مي شود خودش را جمع نمي کند ولي وقتي وارد حريم امامي شد
خودش را جمع مي کند او از چيزي نمي ترسد ولي چون در برابر مقام معظمي رسيده است در
خويشتن احساس حقارت و کوچکي مي کند و لذا خود را جمع مي کند اين نوع خاصي از ترس
است که خداوند به مومنين امر کرده است ان را تحصيل کنند و اين صفت فرشته ها است .

خداوند
همانگونه که صفات برجسته فرشتگان را ذکر مي کند از مومنين هم م ي خواهد ان صفات را
در خو د ايجاد و تحصيل کنند اگر در سوره انبيا مي فرمايد فرشته هرگز جلو نمي افتد
لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون[6]
هرگز فرشتگان در سخن  از او پيشي نمي گيرند
و به امر و فرمانش عمل نمي کنند در سوره حجرات نيز مي فرمايد يا ايها الذين امنو
لا تقدموا بين يدي الله و رسوله [7]
اي مومنين شما از خدا ورسولش جلوتر نرويد بگذاريد او دستور دهد و شما انجام بدهيد.

در انجا هم که
مي فرمايد ملائکه از خيفه خدا تسبيح مي کنند در سوره اعراف مي فرمايد شما هم به
خيفه خدا متذکر شويد سخن از خواستن نيست اين بده و ان بده مطرح نيست بياد خدا بودن
با تضرع و خيفه مطرح است.

بنابراين انچه
که در ايه مورد بحث نشان ميدهد اين است که خوف ملائکه يک خوف خاص است که ان تسبيح
مي باشد.

له دعوه الحق و
الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشي الا کباسط کفيه الي الماء ليبلغ فاه و ما
هو ببالغه و ما دعاء الکافرين الا في ضلال/[8]

ان خواندن و
دعائي حق است که از ان خدا باشد و اها که بت ها را مي پرستند کاري از ان بتها ساخته
نيست مانند کسي که بر اب انباري دست فرو برد که بياشامد ولي دستش به اب نرسد و
خواستن ودعاي کافران جز در گمراهي چيز ديگري نيست .

خواندن حق ، از
ان خدا است.

فرمود: خواندن
حق از ان خدا است له دعوه الحق اين تقديم حرف جز مفيد حصر است يعني اگر بخواهيد
کسي را بخوانيد خواستن حق از ان خدا است و شما غير خدا را نخوانيد انسان در اينکه
محتاج است حرفي نيست چه کافر باشد چه مومن و در اينکه بايد از جايي حاجاتش را رفع
کند در اين هم حرفي نيست انسان در تمام شئونش چه خوردن چه پوشيدن چه استراحت و غير
ان نيازمند است و بايد از جايي کمک بگيرد کافر مي گويد من از طبيعت کمک مي گيرم بت
پرست مي گويد من مي خواهم از اصنام و بت ها کمک بگيرم ديگري مي گويد من از صاحب
فلان مقام  مي خواهم استمداد کنم و …قران
مي فرمايد شما که محتاجيد و دعوت و دعايي داريد اين دعوت و دعايتان بايد به سمت الله
باشد و لا غير؛ زير ا او هم جهان را و هم انسان را و هم پيوند انسان و جهان را
افريد.

له دعوه الحق
اين حصر که درايه ذکر شده در ذيل ايه نتيجه حصر نيز امده است که ما دعا الکافرين
الافي ضلال؛ پس کافر به بي راهه مي رود يعني : اگر دعوه الحق از ان خدا است و لا غير
در اين طر ف نيز دعوت کافرين نيز جزو باطل نيست و اينجا هم مفيد حصر است چرا؟ چون
ما دو را ه حق در عالم نداريم بنابراين اگر يکي حق است قطعا ديگري باطل است فما ذا
بعد الحق الا الضلال[9] و از
اين ايه کريمه چنين بر مي ايد که پس از حق چيزي بر ظلالت و گمراهي نيست نه اينکه
يک مقدار حق است و يک مقدار ضلالت.

ان کسي که گاهي
حق و گاهي باطل را مي پيمايد او مسلمان فاسق است نه کافلر خلطوا عملا صالحا و اخر
سيئا[10]
عمل خوب را با عمل بد مخلوط کردند يعني گاهي به سوي حق و گاهي به سوي باطل مي روند
و گرنه ک افر سراسر باطل و ضلالت است اگر هم به صورت ظاهر موسسه خيريه اي مانند
درمانگاه مي سازد يا راه مي سازد باز هم ضلالت است زيرا نري به جهان اخرت ندارد و
هرگز به هدف نمي رسد و او نظري جز شهرت مادي و دنيايي ندارد.

راه بي راهه و
هدف غير مشخص

قران کريم اين
معناي مبارک را چند گونه بيان مي کند. گاهي مي گويد اين راهي که مي روي به بيراهه
است گاهي هدف و پايان راه را تبيين مي کند و مي گويد انجا که مي روي خيري نيست .
گاهي ر اهنما و هدايت کننده به انسان گمراه مي گويد اينجا که پا مي گذا ري راه
نيست و يک وقت هم مي گويد اگر به اين راه رفتي به جائي نمي رسي و پايان اين راه
خيري ندارد اين دو بيان در قران کريم هست.

در  سوره نوح مي فرمايد کا فر مانند انسان تشنه اي
است که دوان دوان به طرف سراب مي رود و وقتي به سراب و ابنما رسيد اب نمي بيند مثل
الذين کفروا اعمالهم کسراب بقيعه ، يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاء ه لم يجده شيئا [11]
اعمال کافران مانند سرابي است در بيابان صاف و دشت پهني که او هم چون تشنه است به
عنوان يک درياي زلال نظري به ان سراب مي افکند و باسرعت و شتاب بدانجا مي رود که
به ان سراب برسد و  وقتي به ان رسيد  چيزي را نمي يابد ولي در پايان کار و در سرانجام
عمرش که اهداف دروغين را نمي بيند هنگام فرا رسيدن مرگ خدارا ملاقات مي کند و خدا
به حساب او رسيدگي مي نمايد اين بيان سوره نور مي فرمايد ان ر اهي که کافر مي
پيمايد پاياني ندارد زيراپايه اش چون سراب است نمي گويد اين راه که مي روي راه
نيست بلکه مي گويد اين راه پاياني ندارد و پايانش باطل است.

براي رسيدن به
خدا وسيله لازم است.

در تعبيرات
ديگر قران به کافر مي فرمايد اين راه که تو مي روي راه نيست نمي گويد اگر رفتي
خبري نيست بلکه مي گويد اين طور که شما داريد مي رويد راه درستي نيست و اين طرز
زندگي و شيوه زيستن نمي باشد اين مطلب را در همين ايه مورد بحث(سوره رعد ايه 14)
بيان مي کند که کافر مانند ادم تشنه اي است که چشمه جوشاني جلوي رويش است و او هم
تشنه است دست را دراز کرده که از چشمه ابي گوارا و خنک بياشامد ولي مگر مي شود
بدون وسيله و بدون طناب و بدون دلو اب از چاه کشيد به هرحال نياز به تلاش و وسيله
اي دارد  ولي کافر بدون وسيله دست دراز
کرده و مي خواهد که اب در دستش بيايد.

وسيله است که
انسان را به چشمه زلال مي رساند و اعتصام به حبل الله است که انسان را سيراب مي
کند ولي بت پرستي که با توسل به بتها  و
تکيه بر اصنام مي خواهد به ج ائي برسد تالشش بي ارزش و بي ثمر است از اب گوارا
چيزي نصيبش نخواهد شد ممکن است کافر ساليان دراز در برابر يک مکتب الحادي خضوع
کند  و دست دراز کند که عطشش برطرف گردد
ولي هرگز ان عطش برطرف نمي شود زيرا ان راهي که رفته است او را به جائي نمي رساند.

قران کريم در
سوره تکوير از لسان مبارک رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم مي فرمايد به اينکه
اين حرفهاي من حرفهاي وحي است و سخن شيطان نيست پس به کجا مي رويد و ما هو بقول
شيطان رجيم فاين تذهبون[12]
اين راهي که شما مي رويد راه نيست راه ان است که انسان را به هدف الهي برساند .

قران تمام اين
مسائل را تبيين مي کند و مي فرمايد که مومن راه را شناخت و هدف را ديد و از ان راه
به هدف مي رسد ولي کافر هدف را تشخيص ندادند لذا به بي راهه  مي روند و اين مطلب را گاهي به اين صورت بيان
مي کند که پايان رفتنتان اي کفار – سراب است و گاهي به اينصورت توضيح مي دهد که
دراين راه که قدم گذاشته ايد راه نيست .

هر ادعايي که
داريد بکنيد و هر تلاشي که داريد بنمائيد اين بت ها هرگز نمي توانند به شما فايده
اي برسانند و نه مي توانند اصل اسيب را از شما بردارند چون کاري از انها ساخته
نيتس فلا يملکون کشف الضر عنکم و لا تحويلا [13]
در سوره رعد نيز پس از ايه مورد بحث مي فرمايد که انها نمي توانند خودشان راتامين
و اداره کنند ان وقت چطور مي خواهيد که مالک نفع و ضرر شما شوند؟ قل من رب السموات
و الارض قل الله ، قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملکون لانفسهم نفعا و لا ضرا.[14]

اما درباره
مومن مي فرمايد: مومن کسي است که راهش را تشخيص و هدفش را معين نموده است پس از
ايه 56 سوره اسراء که بتها را بي ارزش معرفي کرد درباره مومنين مي فرمايد اولئک
الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيله ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخا فون عذابه ، ان
عذاب ربک کان محذورا[15]انان
که خدا را مي خوانند در پي بدست اوردن وسيله هستند کدام نزديکتر است به او رحمتش
را مي جويند و ازعذابش مي هراسند چرا که عذاب پروردگارت سخت هر اسناک است.

قران کريم مي
فرمايد انچه که وسيله الي الله است ان رابجوئيد 
و بهر حال عبادات وسيله الهي است چه مسحباتش و چه واجباتش و همه دستورات و
سنني که به ما رسيده است وسيله هاي الهي اند و مومن است که در سباق است و سعي
ميکند گوي سبقت را بربايد ايهم اقرب کدام يک زودتر از ديگري پيش مي برد چون راه
خير است و هيچ تزاحمي هم در ان نيست هم مسابقه را تجويز کرده وهم تشويق کرده است
که شما زودتر و جلوتر از ديگران به مقصد برسيد اين مومن است که راه را شناخت و هدف
را هم شناخت و اما کافر است که نه هدف را شناخت و نه راه را و لذا بي راهه مي
رود  و معناي بي راهه رفتن را در ذيل ايه
تبيين کرد و فرمود و ماد عاء الکافرين الا في ضلال ضلالت يعني گمراهي و بي راهه
رفتن.

در سوره نور
مستقيما راجع به هدف سخن مي گويد و در سوره رعد مستقيما درباره راه سخن مي گويد
بنابراين اگر چيزي مالک هيچ امري نباشد خواندن ان مانند اين است که انسان تشنه در
بياباني به يک چاه زلال پر ابي برسد و دست دراز کند که اب بياشامد ولي دستش به اب
نرسد و عطش او فروکش نکند يا اينکه ابشار زلالي از دور ريزش مي کند واو دست دراز
کرده که ر ايگان و مجاني اب بدستش برسد و ان را بياشامد اين هم شدني نيست زيرا
نيازي به حبل و ريسمان دارد اين حبل همان رابط مستقيم بين خلق و خالق است و
اعتصموا بحبل  الله جميعا و لا تفرقوا.[16]

 



[1] – سوره نحل – ايه 50