مبانی رهبری در اسلام
قسمت بیست و یکم
سياست در اسلام
قسمت بيست و يكم
حجة الاسلام و
المسلمين محمّدی ری شهری
از نظر اسلام بينش
سياسی يكی از شرايط قطعی امام و رهبر است و هر قدر كه رهبر از بينش سياسی قوی تر
برخوردار باشد ، توفيق بيشتری برای انجام مسئوليت خود دارد ، امام علی عليه السلام
در اين زمينه فرموده :
« حسن السياسة قوام
الرعية »[1]
.
سياست نيكو موجب
استواری جامعه است .
« من حسنت سياسته
دامت رياسته » .
كسی كه سياستش صحيح و
درست باشد ، رياستش دوام خواهد يافت .
« الملك سياسة » [2]
.
حكومت عين سياست است
!
و هر چه بينش سياسی
رهبر ضعيف تر باشد قدرت كمتری برای اداره̾ امور دارد تا آنجا كه ممكن است رهبر بی
سياست سبب نابودی يك انقلاب و يك امّت گردد، امام علی عليه السلام در اين باره
فرموده :
« آفة الزعماء ضعف
السّياسة » [3] .
آفتی كه رهبران را
تهديد می كند ضعف بينش سياسی است .
« من قصر في السياسة
صغر في الرياسة »[4].
كسی كه بينش سياسی او
كوتاه باشد رياستش كوچك است .
« سوء التدبير سبب
التدمير » [5]
سياست و تدبير نادرست
موجب هلاكت و نابودی است .
اسلام در عين اين كه
سياست را يكی از لوازم قطعی و اجتناب ناپذير مديريت و رهبری می داند ، سياست به
مفهوم رسمی آن را به شدّت محكوم می كند . اصولا يكی از تفاوت های اساسی حكومت
اسلامی با حكومت غير اسلامی ، تفاوت در خط مشی سياسی است ، رهبر كبير انقلاب
اسلامی رضوان الله تعالی عليه سال ها قبل از پيروزی انقلاب ضمن درس در تبعيدگاه
خود درباره̾ سياست به مفهوم رسمی و اسلامی آن چنين می فرمود :
مأيوس نباشيد ، خيال
نكنيد اين امر « تشكيل حكومت اسلامی » نشدنی است ، خدا می داند كه لياقت وعرضه̾
شما كمتر از ديگران نيست ! اگر عرضه ، ظلم و آدم كشی باشد البته ما نداريم . آن
مردك « يكی از مقامات دولتی رژيم سابق » وقتی كه آمد «در زندان » پيش من … گفت
: « سياست عبارت از بد ذاتی ، دروغگوئی و … خلاصه پدرسوختگی است و اين را
بگذاريد برای ما ! » راست هم می گفت ، اگر سياست از اين ها است مخصوص آنها می
باشد ، ائمه هدی عليهم السلام كه « ساسة العباد » هستند غير اين معنایی است كه او
می گفت ، او می خواست ما را اغفال كند ، بعد رفت در روزنامه اعلام كرد « تفاهم
شده كه روحانيون در سياست دخالت نكنند » ما هم بعد از آزادی رفتيم سر منبر تكذيبش
كرديم ، گفتيم دروغ گفته است ، اگر خمينی يا ديگری چنين حرفی بزند بيرونش می كنيم
.
اين ها از اوّل در
ذهن شما وارد كردند كه سياست به معنی دروغ گوئی و امثال آن می باشد تا شما را از
امور مملكتی منصرف كنند و آنها مشغول كار خودشان باشند [6]
.
سياست د رمنطق
سياستمداری رسمی ابزار حكومت است ولی در منطق سياستمدار اسلامی ابزار حاكميّت
قسط و عدل در جامعه ، بنابراين در يك تعريف جامع و كوتاه ، سياست در اسلام را می
توان به هوش و هنر اداره̾ حكومت با هدف تحقق عدالت تفسير كرد .
سياستمدار رسمیو
سياستمدار اسلامی
سياستمدار رسمی می
خواهد حكومت كند بنابراين هر چه او را به اين هدف نزديك كند سياست است ، راست باشد
يا دروغ ، ديكتاتوری باشد يا دموكراسی ، عدل يا ظلم ، اسلام يا كفر و بالاخره
سياستی كه در پيش گرفته به بهشت منتهی شود يا به دوزخ . ولی سياستمدار اسلامی می
خواهد عدالت را به مفهوم عام و گسترده̾ آن در جهان حاكم نمايد بر اين مبنا تنها
سياستی را می تواند پيشه سازد كه به عدالت منتهیشود .
به عبارت ديگر از نظر
سياستمدار رسمی حكومت هدف است و از ديدگاه سياستمدار اسلامی حكومت ، وسيله است
برای حاكميّت عدل ، بدين جهت هر وسيله ای منتهی به حكومت شود از نظر سياستمدار
رسمی مباح است ولی از نظر سياستمدار اسلامی مباح نيست .
تو سياستمدار تری ،
يا من ؟!
عدی بن ارطاة روايت
كرده كه روزی معاويه به عمر و عاص گفت :
تو سياستمدار تری يا
من ؟
عمرو عاص پاسخ دقيقی
داد ، گفت :
« أنا للبديهه و أنت
للرّوية !»
بی تأمّل ، من . و
با تأمل ، تو !
يعنی سرعت انتقال من
از تو بيشتر است ولی تو اگر تأمل و دقت كنی نقشه های سياسی دقيق تری را می توانی
طرّاحی كنی ، بنابراين در رويداد هائی كه نياز به طرح های سياسی فوری است من از
تو با هوش ترم و در اموری كه فرصت برای فكر و بررسی وجود دارد ، تو از من بهتر می
فهمی .
معاويه گفت : « به
سود من و زيان خود نظر دادی، من بدون تأمل نيز از تو باهوش ترم !
عمرو : اگر چنين است
روزی كه قرآن ها بالای نيزه رفت ، هوش سياسی تو كجا بود؟!
معاويه : درست می
گوئی بر من غالب شدی ، ولی يك سؤال از تو دارم به من پاسخ راست می دهی ؟
ـ : هر چه می خواهی
بپرس به خدا دروغ زشت است !
معاويه : از موقعی كه
با من تظاهر به همراهی و خيرخواهی می كنی تا كنون شده كه به من نيرنگ بزنی ؟!
ـ : نه .
معاويه : آری به خدا به من نيرنگ زده ای ، البته من مدّعی
نيستم كه در همه̾ موارد تو به من خيانت كرده ای ولی می توانم بگويم كه در يك مورد
اين اتّفاق افتاده است !
ـ: كدام مورد !
معاويه : روزی كه علی
بن ابيطالب مرا به نبرد با خود دعوت كرد ، من با تو مشورت كردم ، تو پاسخ دادی :
همتایی بزرگوار است و با اين عبارت رأی دادی كه نبرد من با او به مصلحت است در
حالی كه می دانی علی كيست ! بنابراين معلوم است كه در اين مورد تو به من خيانت
كرده ای !
ـ : ای امير مؤمنين
! مردی كه از نظر بزرگواری و قدر و منزلت در مرتبه ای والا است تو را به نبرد با
خود دعوت كرده ، و در مبارزه با او ، يكی از دو نيكی [7]
برای شما پيش می آمد : يا او را می كشتی در اين صورت تو كسی را كه همتايان
بسياری را به خاك هلاكت نشانده كشته ای و شرافتت افزون می شد و حكومتت بی رقيب می
ماند ، و يا كشته می شدی و در اين صورت زودتر مرافقت شهدا و صالحين نصيبت می
گرديد كه « به گفته̾ قرآن » رفقای خوبی هستند ، بنابراين خيانتی در اين اظهار نظر
صورت نگرفته !
معاويه : اين نظر نيز
خيانتی بدتر از آن است ! به خدا من می دانم اگر او را بكشم به جهنّم می روم و اگر
او مرا بكشد به دوزخ رهسپار می شوم !
ـ : اگر چنين است پس
چرا با او می جنگی ؟!
معاويه : « الملك
عقيم !» ـ رياست و حكومت ، بهشت و دوزخ نمی فهمد ! ولی مواظب باش كه اين سخن را از
من ، پس از تو كسی نشنود ![8]
الملك عقيم ، سياست
همه̾ سياستمداران گذشته و حال تاريخ است ، سياست اسلام اين نيست ، سياست اسلام ،
حكومت در خدمت عدالت است همان گونه كه پيامبر اسلام عمل كرد و همان سياستی كه پس
از او امام علی عليه السلام تعقيب نمود .
ادامه
دارد