گامى به سوى عدالت اجتماعى 5


عدالت و كرامت انسانى

از مسائلى كه به عنوان انديشه زيربنايى فلسفى در عدالت اجتماعى قابل طرح است نوع نگرش درباره انسان و معيارهاى ارزشى او است. اگر انسان را به دور از مشخصه هاى اعتبارى يا قراردادى و نژاد و رنگ و با ديده كرامت ذاتى و اكتسابى بنگريم در داورى خود نسبت به اصل برابرى و عدل از انحراف به دور خواهيم ماند. همان گونه كه بينش الهى از آغاز تعليم داده همه انسان ها از يك شجره پديد آمده و مبدإ و آفريدگار همه آنها يكى است و تيره ها و قبيله ها و رنگ و نژاد, مشخصه هايى هستند كه بر اساس يك فلسفه عميق اجتماعى, يعنى بازشناسى انسان ها از يكديگر پديد آمده و امتياز و ارزش را تنها تقوى و تقرب الهى تعيين مى كند. چنان كه آيه كريمه: ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان إكرمكم عندالله إتقيكم))(1) بيان كننده اين حقيقت است.
در حالى كه اگر از زاويه اى ديگر به انسان و جايگاه او بنگريم و رنگ و نژاد و طبقه و جنسيت و مانند آن را در اين داورى و تعيين شخصيت حقوقى انسان دخالت دهيم نتيجه به گونه اى ديگر خواهد بود. چنان كه تاريخ استكبار و استثمار بيان كننده است, خاستگاه ستم هاى اجتماعى و تبعيض و برده دارى نقطه آغازينش انديشه هاى استكبارى و خودبزرگ بينى ها و القائات و تلقينات موهومى در قالب فلسفى بوده كه مرزبندىهاى اجتماعى و توهين و تحقير ديگران و تضييع حقوق مستضعفان را باعث شده است; يعنى اول انسان ها را تحقير كردند و عقلشان را ربودند و شخصيت شان را گرفتند و سپس به زنجير بردگى و استضعاف كشيدند. تحميق, توهين و تحقير و جنگ هاى روانى در اين رابطه سلاحى در دست نخبه گان! براى بى شخصيت كردن توده ها و سلب اعتماد آن ها بوده كه به دنبال آن راه ستم پذيرى و تحمل تبعيض را هموار ساخته است.
قرآن كريم در داستان هاى مستكبران و مستضعفان به طور مكرر بر اين مطلب اشاره دارد. از جمله در داستان فرعون و برخورد او با قوم خود چنين مىآورد: و فرعون در ميانه قومش آواز داد كه اى قوم من, آيا فرمان روايى مصر از آن من نيست و آيا اين رودها را كه از زير (قصر من و تحت فرمان من) روان است نمى نگريد؟ بنابراين من بهترم از اين فرد بى مقدار كه سخن واضح نمى گويد پس چرا دست بندهاى زرين بر او نازل نشده يا چرا فرشتگان او را همراهى نمى كنند؟ پس قومش را تحميق كرد و گمراه نمود تا از وى اطاعت كردند: ((فاستخف قومه فاطاعوه)).(2)
شيوه مستكبران همواره اين بوده كه بر مظاهر قدرت و زر و زور تكيه كنند و آن را نشانه حقانيت خود بدانند و ديگران را به دليل نداشتن زر و زور و خاستگاه پايين اجتماعى تحقير نمايند و به دنباله روى فرا خوانند و به بردگى و اسارت بكشند و حق حيات را از آنان بگيرند و انواع ظلم و ستم را بر آنها روا دارند.
برترى طلبى و طغيان رهآورد همين زورمندى و زرمدارى بوده چنان كه باز هم در آيات مربوط به داستان فرعون آمده است: ((ان فرعون علا فى الارض و جعل إهلها شيعا ليستضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم انه كان من المفسدين;(3) فرعون در زمين طغيان كرد, مردمان را گروه هايى ساخت, گروهى از آنان را استضعاف كرد, فرزندانشان را مى كشت و زنانشان را باقى مى گذاشت, همانا او از مفسدان بود)).
روحيه استكبارى در گذشته و حال منشإ سلطه گرى و به اسارت گرفتن توده هاى مردمى و استضعاف و قتل و كشتار بوده و فساد اخلاق و افساد در زمين را در پى داشته است. و در تعبير قرآن فرعون سمبل اين جريان است و شايد به همين دليل است كه داستان فرعون و قيام موسى در برابر او بيش از هر داستان ديگرى در قرآن تكرار شده است. اين داستان ها جريان سلطه گرى اقطاب قدرت و طاغيان بر توده هاى مستضعف را كه سرگذشت هميشگى انسان است, به تصوير مى كشد. هم چنان كه بيان عواقب عبرت انگيز طاغوت مصر نيز نمودارى است از اضمحلال قطب استكبارى و فروپاشى نظام ظلم و ستم, و رحمت و منت خداوند بر مستضعفان كه آنان را از ذلت و اسارت مى رهاند و وراثت زمين را به آنها مى سپارد: ((و نريد إن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثين;(4) و اراده ما بر اين قرار گرفته كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم)).
به همين دليل است كه خداوند جثه پليد و بى روح جبار مصر را از نيل به ساحل مى افكند تا درسى براى ديگر جباران باشد كه عاقبت طغيان و تجاوز را بنگرند و عبرت گيرند: ((فاليوم ينجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آيه…;(5) امروز بدن تو را از غرق مى رهانيم تا نشانه اى براى آيندگان و اعقاب تو باشد)).
هرچند به بيان قرآن در ادامه همين آيه: بسيارى از مردم از آيات الهى غفلت دارند و از اين سرگذشت هاى عبرت انگيز درس نمىآموزند; به ويژه جباران و خودكامگان كه عبرت آموزى براى آنها مفهومى ندارد تا با سرنوشتى مانند فرعون دست به گريبان شوند كه آن هنگام ديگر جاى عبرت نيست و دير است كه راه نجاتى براى آنان باشد.
اين سلسله خودخواه و سردرآخور را كه چيزى جز خون مستمندان سير نمى كند يا خشم خداوند قهار بايد سر جاى خود بنشاند و يا طوفان خشم و عصيان توده ها كه آن هم پرتوى از خشم خداوند است. تاريخ حيات انسان ها ـ آن چه مدون يا غير مدون است ـ ترسيم گر چنين عواقب نكبت بارى براى ظالمان و طاغيان است و ((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار;(6) وسيله عبرت بسيار است, اما گيرنده عبرت اندك)).

درسى براى مظلومان
اين وقايع اگر براى طاغيان و سركشان مايه عبرت نيست, اما براى مظلومان و توده هاى دربند مى تواند درس آموز باشد تا بدانند قدرت هاى استكبارى و دژهاى استوارشان چون لانه عنكبوت سست و بى اعتبار است و آن گاه كه اراده خداوندى تعلق گيرد آنان را به قعر جحيم روانه خواهد ساخت و قدرت هاى افسانه اىشان را درهم خواهد شكست. از اين رو, ملت هاى دربند نبايد به خود هراس راه دهند. آنها بايد بدانند هرگاه براى اقامه حق و عدل قيام كنند, خداوند پشتيبانشان خواهد بود. اين در حالى است كه اگر در برابر ظلم و ستم سكوت كنند در حقيقت به ستم كاران يارى رسانيده و بايد طولانى تر شدن دوران ستم پذيرى را انتظار كشند كه هر كس ظالم را يارى رساند خداوند وى را بر او مسلط و چيره خواهد ساخت: ((من اعان ظالما سلطه الله عليه)).

ريشه بى عدالتى در افكار فلسفى
گفتيم ستم و تبعيض نشإت گرفته از تحقير و بى اعتبار ساختن انسان ها است و آن گاه به بند ذلت كشيدن آن ها. جاى شگفتى است كه بينش دوگانه درباره انسان و در نتيجه طبقه بندىهاى اجتماعى, نه تنها از كاخ سلطه گران سر بيرون كرده, بلكه در انديشه هاى سياسى و فلسفى نيز ملاحظه شده است. چنان كه در افكار سياسى ارسطو, فيلسوف معروف يونانى, چنين فلسفه اى به چشم مى خورد. وى با دلائل خود! درصدد اثبات اين مدعا است كه ((به حكم قوانين طبيعت برخى از آدميان آزاده و گروهى ديگر بنده اند و بندگى برايشان هم سودمند است و هم روا)).(7) و سپس به دفاع از اين مطلب پرداخته كه ((گروهى از آدميان; يعنى مردم بربر همه جا و بنا به طبيعت خود بنده اند و گروه ديگر يعنى يونيان همه جا و بنا به طبيعت آزاده اند!))(8) به عقيده وى: غير يونيان براى تازيانه خوردن به يغما رفتن و برده شدن آفريده شده اند. از اين رو قانون نويسان, روحى دو گونه قانون متباين تدوين كرده بودند يكى به جهت افراد مملكت كه به قانون مدنى موسوم بود و ديگرى براى اهالى بلاد تابعه و سكنه مستعمرات كه قانون اقوام نام داشت و حقوق دانان غربى آن را قانون بين الملل قلمداد كرده اند.(9)

انسان شناسى فلاسفه غربى!
پس از ارسطو در انديشه فلاسفه غربى نيز كم و بيش با تفكراتى از اين قبيل رو به رو مى شويم. چنان كه از ((هگل)) فيلسوف آلمانى نقل شده كه او زور را حق دانسته و دولتى را كه در جنگ غالب آيد ذىحق مى داند.(10)
هم چنين در افكار ((نيچه)) شاعر و فيلسوف آلمانى حادتر از اين را مى توان يافت كه پايه فلسفه اجتماعى غربى ها را تشكيل مى دهد. نيچه مى گويد: ((اين سخن باطل است كه مردم قبائل و ملل در حقوق يك سانند و اين عقيده با پيشرفت عالم انسانيت منافى است. مردم بايد دو دسته باشند يكى زبردستان و خواجگان و يكى زيردستان و بندگان و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غايت وجودند و زيردستان آلت و وسيله اجراى اغراض ايشان مى باشند. ترقى دنيا و بسط زندگانى انسان به وسيله بزرگان و زبردستان صورت مى پذيرد كه معدودند و جماعت اكثر بايد اسباب كار ايشان باشند. هيإت اجتماعيه و مدنيت براى پيشرفت كار آن طبقه شريف تشكيل شده است نه چنان كه گمان رفته است كه زبردستان براى حفظ زبردستان اند. زير دستان و نيرومندان كه خواجه گان اند بايد پرورش يابند تا از ايشان مردمان برتر به وجود آيند و انسان در مدارج صعود و ترقى گام زند.))(11)
به نظر نيچه اصول اخلاقى اى كه مردم تاكنون از آن پيروى كرده اند در صلاح عامه و طبقه اكثر; يعنى زيردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف. اين است كه بايد اصول را به هم زد و اصولى بايد اختيار كرد كه در صلاح حال شريفان باشد. نيچه اديان آسمانى و انديشه فلاسفه الهى را و از جمله تعليمات مسيح(ع) را مورد حمله قرار داده كه به برابرى و عدل توصيه كردند. وى مى گويد: اخلاق مسيحى اخلاق بندگى است و اخلاق خواجگى را تباه كرده است و گفت و گوى برادرى و برابرى و صلح طلبى و رعايت حقوق زنان و رنجبران و امثال اين سخنان كه امروز در دنيا شايع شده از آن منشإ است و خدعه و تزوير و فريب است! و مايه فقر و ضعف و انحطاط مى باشد و بايد اين اصول را نابود كرد و اصول زندگى خواجگى بايد اختيار نمود. بايد رإفت و رقت قلب را دور انداخت. رإفت از عجز است, فروتنى و فرمان بردارى از فرومايگى است, حلم و حوصله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است. (12)

انسان در جامعه شناسى غربى
افكار و انديشه هاى امثال ((نيچه)) بر اساس جامعه شناسى غربى است و آن را عملا در خط مشى اجتماعى سياسى غربى ها در گذشته و حال مى بينيم, با اين ويژگى كه آن خواجگان و نيرومندان بايد هميشه در غرب باشند و از نژاد سفيد و چشم هاى زاغ و موهاى بور! انسان دست اول آنها هستند! و بايد ساير ملت ها و نژادها بردگى و زيردستى آنها را بپذيرند! عملكرد غربى ها اعم از اروپايى و امريكايى قرن ها است كه با مردم در سطح جهانى بدين گونه بوده و لذا خود را قيم و سالار همه مى دانند. در همين امارات متحده مردم بومى; يعنى سرخ پوستان و سياهان به وسيله سفيد پوستان مهاجر تحقير مى شوند, چون از نژاد سفيد نيستند در آلمان نازىها و نئونازىها اسير و درگير چنين تفكرى هستند.
غربى ها از ملل جهان سوم حق توحش مى گيرند, چون آنان را وحشى و نيمه وحشى مى خوانند! اين تفكر هنگامى حادتر مى شود كه فنآورى در رنسانس به يارى غرب مى شتابد! تفوق غرب در علوم طبيعى و دانش مادى اين تخيل را براى آنها به وجود آورده كه آنها از بعد انسانى هم تفوق دارند وچون چنين است پس در سرنوشت سياسى, فرهنگى و اقتصادى ساير ملل بايد دخالت مستقيم داشته باشند و رژيم هاى حاكم بر آنها را غربى ها انتخاب كنند و نفس كشيدن آنها را تحت كنترل داشته باشند و استكبار غربى و امپرياليسم و صهيونيسم در اين مرداب شوم زاده شده است و انگل هاى استعمار را پديد آورده كه همه جا به مكيدن خون انسان ها مشغولند, و اين را حق خود مى دانند اين است كه امريكا خود را طلبكار و صاحب اختيار جهان مى خواند و اروپا نيز وضع مشابه آن را در قلمرو سلطه خود عمل مى كند.
در گذشته آلمان ها, پرتغاليها و انگليسى ها همين انديشه را داشتند و اين خط مشى را عمل مى كردند, جهان اسلام و جهان مستضعفان قرن ها قربانى اين جريان ها بوده است و امروزه نيز از زنجيرشان رها نشده است, دليل آن جريان هايى است كه در گوشه كنار جهان با كارگردانى همين غربى ها به ويژه شيطان بزرگ مى گذرد, از خليج فارس گرفته تا كانال سوئز و از كشمير و هند تا افغانستان و پاكستان و الجزائر و فلسطين و بوسنى و هر كجاى ديگر كه رد پايى از اينها باشد, بايد ملل مسلمان و جهان سوم بدانند كه غرب; يعنى ايالات متحده و اروپا بزرگ ترين آفت جان و دشمن ارزش هاى انسانى و كرامت و حيثيت و شرف و دين و دنياى آنها هستند. بايد صاحبان قلم و انديشه چهره غرب و تمدن پوشالى و استعمارى آنها را برملا كنند تا مردم عالم, به ويژه نسل هاى جوان بدانند غرب سرمايه فرهنگى انسانى ندارد و دشمن ملل مسلمان و همه محرومان جهان است, و تنها با تكيه بر قدرت نظامى و فنآورى و توطئه و سالوس و تبليغات و نفوذ و دخالت هاى نامشروع و سوء استفاده از ناآگاهى مستضعفان و محرومان و غرب زدگى و غرب باورى آنها بر مركب مراد سوارند و شگفتا كه همين شياطين سفيد خود را انسان دوست و مدافع حقوق بشر هم مى دانند. البته هر جا منافعشان ايجاب كند, اگر مثلا يك خلبان امريكايى يا اسرائيلى در گروگان مردم ستم كشيده لبنان يا فلسطين باشد, اشك تمساح مى ريزند و ناله بشردوستى سر مى دهند و آن را عملى تروريستى مى خوانند اما بيش از نيم قرن شاهد تروريسم دولتى رژيم اشغال گرند و دم برنمىآورند و هم اكنون در الجزاير مردم را گروه گروه به مسلخ مى كشند و مرد و زن و كودك را به شيوه قرون وسطايى اروپايى سر مى برند و با اين كه مى دانند رژيم كودتا و دست نشانده نظامى اين كشور عامل اين قتل عام ها است, اما در باطن راضى اند چرا كه از شكل گيرى اسلام مى هراسند و چون از اسلام انتقام مى گيرند, ديگر حقوق بشر رنگ ندارد و به همين قياس كشتارهاى مردم مظلوم و بى دفاع فلسطين به دست فرزند نامشروع غرب, رژيم صهيونيستى و عملكرد طالبان در افغانستان با پشتيبانى امريكا و پول و دلار عمال امريكا و مزدورى خود فروختگان ديگر در قالب كشورهاى مسلمان!

وضع اسفبار حقوق بشر
سرنوشت عدالت در هيچ زمان ديگر به اين وضع اسفبار نبوده است بنابراين, نه از محافل علمى و حقوقى مى توان قانون عادلانه اى خواست و نه از زورمندان و زرمداران امروز جهان مى توان انتظار عدالت داشت. درست مانند اين است كه از گرگ انتظار چوپانى داشته باشيم و گله بى سرپرست را به دست گرگان گرسنه بسپاريم. با توجه به اين واقعيات كه در طول هزاران سال تجربه تلخ تاريخى به اثبات رسانيده تنها راه چاره را براى از ميان برداشتن ستم و رهايى از زنجير ظلم و استبداد بايد همان راهى دانست كه رسالت داران آسمانى و سرآمد همه آنها اسلام مترقى و ستم ستيز و عدالت گستر, پايه گذارش بوده بينش اديان الهى هرچند در چهره نخستين و تعاليم دست نخورده اش همان برابرى انسان ها و نفى هر گونه تبعيض و طبقه و نژاد و مبارزه با تحقير و توهين انسان و تضييع حقوق وى بوده است و چنان كه قرآن كريم در داستان انبيا حكايت مى كند همه پيام آوران چنين ايده و آرمانى را دنبال مى كرده اند, اما در حال حاضر از تعاليم آن پيامبران در فرهنگ و عمل اقوام اثرى مشاهده نمى شود و حتى دو آيين يهودى و مسيحى كه امروزه در جهان پيروان بسيارى دارند, از تعاليم موسى و عيسى ـ عليهما السلام ـ كم ترين نشانه اى ندارند و پيروان همين دو آيين اند كه امروز بدترين شيوه ستم را نسبت به بشر روا داشته اند. موساى كليم در عصر خويش به يارى پابرهنگان و مستضعفان برخاست و آنان را از چنگال فرعونيان رهانيد, اما امروزه پيروان موسى خود فراعنه زمان خود شده و با تكيه بر نژاد پرستى و تحقير ديگران به بدترين اعمال خشونت بار براى سلطه صهيونيسم دست مى زنند و مدعيان آيين مسيح نيز به حمايت از آنان مى پردازند و سلاح هاى ميكروبى و اتمى و جز آنها را در اختيار اسرائيل قرار مى دهند. اين است كه مى توانيم به صراحت بگوييم تمدن غربى با اين فرهنگ هرگز راه تفاهم با ملل محروم و مستضعف به ويژه آرمان خواهان دينى را نخواهد پيمود. تجربه اين را نشان داده: ((و من جرب المجرب حلت به الندامه)) و هرچه جز اين باشد ساده انديشى است.

اسلام را معرفى كنيم
بنابراين بايد بر اسلام تكيه كنيم. بينش اسلام درباره انسان و كرامت و ارزش هاى او را به حق طلبان علم معرفى كنيم. آيينى كه ابناى بشر را از يك شجره و مخلوق آفريدگار واحد مى داند و خط بطلان بر رنگ و نژاد و تبار و طبقه مى كشد و پيامآور بزرگش به صراحت اعلام مى دارد: ((عرب را بر عجم و سفيد را بر سياه برترى نيست جز به تقوا)). و رژيم بردگى و موالى و عبيد را ملغى مى كند و جامعه برين اسلامى را بنيان مى نهد كه در آن همه افراد بشر از هر اقليم و قاره و با هر زبان و رنگ مى توانند در كنار هم زندگى كنند و حج يكى از جنبه هاى بارز آن است.
البته حقيقت ناب عدل اسلامى و انسان شناسى شريعت احمدى(ص) را در مكتب تشيع; يعنى تفكر پاك و خالص اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بايد جست وجو كرد, زيرا بعد از پيامبر حاكمانى چون معاويه كوشيدند ديوارهايى را ميان عرب و عجم پديد آورند و اشرافيت جاهلى را زنده كنند و محروم كردن موالى (افراد غير عرب) از حقوق برابر پديده چنين تفكر جاهلى اموى بود.
امام صادق(ع) در حديثى فرمود: ((اما علمت ان اماره بنى اميه كانت بالسيف و العسف والجور و ان امامتنا بالرفق والتالف والوقار والتقيه و حسن الخلطه والورع و الاجتهاد و…;(13) مگر نمى دانى كه اماره بنى اميه بر شمشير و استبداد و ستمگرى متكى بود اما ملت ما بر اساس رفق و محبت و وقار و تقيه و حسن معاشرت و پرهيزكارى و جد و جهد است)).
حكومت حقه اميرمومنان على ـ عليه السلام ـ نمودارى از اين عدل و بينش انسان شناسانه قرآنى بود. آن حضرت در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد: بر مردم, درنده اى خون خوار مباش كه لقمه از دهانشان بربايى, چرا كه آنان دو دسته اند: يا برادر دينى تو و مسلمان اند و يا انسانى همانند و همنوع تو و حتى اگر غير مسلمان باشند و عدالت نسبت به همه بايد رعايت شود: ((فلاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.))(14) در زمان حكومت على(ع) پيرمردى از اهل ذمه (غيرمسلمان) گدايى مى كرد حضرت فورا دستور داد او را از گدايى باز دارند و حقوق او را از بيت المال بدهند.(15)
لشكر هتاك معاويه به شهر ((انبار)) هجوم بردند و ضمن قتل و غارت مردم زيور آلات زنان مسلمان و غير مسلمان را از بدن آنها مى كندند و مى ربودند. چون اين خبر به حضرت على(ع) رسيد خطبه اى آتشين ايراد فرمود و در ضمن آن خطبه به اين عمل ضدانسانى ياران معاويه اشاره فرمود و اضافه نمود كه اگر مرد مسلمان از مشاهده اين جنايت از غصه بميرد ملامتى بر او نيست.(16)
بدين ترتيب حق و عدالت و برابرى در اجراى عدل و رفع ظلم از حقوق عامه انسانى است كه در آن حتى دين دارى و تقوا دخالت ندارد. عدالت براى همه و حق متناسب با جايگاه هر انسان و فضيلت در سايه تقوا و عمل صالح است. و ما كه امروز طلايه دار دعوت به مكتب ناب تشيع و عدل اسلامى هستيم بايد چنين ايده و خط مشى را دنبال كنيم و در اجراى عدالت هيچ چيز را جز حق و حقيقت دخالت ندهيم و همان گونه كه حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ بنيان گذار نظام عدل اسلامى همواره تإكيد و توصيه مى فرمود محرومان و پابرهنگان را دريابيم; چه اگر آنان نبودند نظام شكل نمى گرفت. و هر مسئولى كه امروز در هر مقامى تكيه زده مديون اين مردم فداكار و ايثارگر است و بايد به آنان خالصانه خدمت كند.ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حجرات (49), آيه13. 2 ) زخرف (43), آيه51 تا 54. 3 ) قصص (28), آيه4. 4 ) همان, آيه5.. 5 ) يونس (10), آيه92. 6 ) نهج البلاغه, قصار 297. 7 و 8 ) ارسطو, سياست, ترجمه دكتر حميد عنايت, ص12 و 14. 9 ) حقوق بين الملل اسلامى, ص7, جلال الدين فارسى. 10 ) سير حكمت, ج3, ص39. 11 ) همان, ص128, چاپ زوار. 12 ) همان, ص129. 13 ) سفينه البحار, ماده “رفق”. 14 ) نهج البلاغه, نامه53. 15 ) اصول كافى. 16 ) نهج البلاغه, خطبه27.