سيرى در زندگى و مبارزات آيه الله شيخ محمد تقى بافقى (قدس سره)
قسمت دوم
پيكار با پليدى
رضا خان, قبل از به دست گرفتن قدرت حداقل در ظاهر, سنت هاى دينى و شعائر مذهبى را رعايت مى نمود و در محافل و مجالس مذهبى شركت مى كرد, ولى پس از رسيدن به سلطنت ماهيت ضد اسلامى خود را آشكار نمود, نخستين قضيه اى كه به سبب آن مردم آگاه شدند كه ديگر او رضاخان قبلى نمى باشد, ماجراى نوروز سال 1307 هـ.ش است.(1)
در اين زمان زائران زيادى از اطراف و اكناف و نيز نقاط مختلف قم به حرم مطهر حضرت معصومه(س) آمده بودند تا طبق سنتى ديرينه توإم با جذبه هاى معنوى حرم و عطر گلستان عترت هنگام تحويل سال را درك كنند به خصوص آن كه ايام با ماه مبارك رمضان سال 1346 هـ.ق مقارن بود و چنين ويژگى بر حالات روحانى آن اجتماع مى افزود, اما ناگهان همسر رضاخان همراه نديمه ها و دختران به تقليد از مردم و شايد براى تنوع به قم آمد و در لحظات قبل از تحويل سال در غرفه هاى بالاى ايوان آيينه نشست, و حرمت آن آستان باقداست و نيز چنان اجتماع باشكوه را پاس نداشت و چادر را از سر برداشت, مردم از اين حركت وقيحانه و اهانت آشكار به شدت ناراحت شدند و فرياد اعتراض بلند گرديد.
در آن موقع فردى روشن ضمير به نام سيد عبدالله ناظم كه از پرورش يافتگان مكتب مرحوم بافقى بود, مردم را به نهى از اين منكر فراخواند فرياد زد: چرا اجازه مى دهيد در خانه دختر هفتمين فروغ امامت عده اى از خدا بى خبر با وضعى ناهنجار و كشف حجاب حضور يابند؟
صداى صلوات هاى پياپى مردم به عنوان تصديق سخنان اين سيد در آن فضا پيچيد. شيخ محمد تقى بافقى بنا به برنامه قبلى كه هر جمعه در مسجد بالاسر دعاى ندبه مى خواند آن روز كه با 27 رمضان مقارن بود به حالت خضوع و تضرع كامل اين دعا را زمزمه مى نمود, جمعى از مومنين او را از وضع پيش آمده, مطلع ساختند, شيخ درنگ را لازم ندانست و اظهار داشت: سيد ناظم را صدا بزنيد, چند لحظه بعد او به حضور استادش آمد و علت احضارش را جويا گرديد. شيخ خطاب به اين شاگرد برجسته اش گفت: برو با صداى بلند از سوى من به آنان بگو رفع حجاب خاصه در حرم نواده پيامبر حرام مى باشد. او پيام آيه الله بافقى را به خانواده شاه رسانيد, اما همسر شاه به نديمه هايش گفت اعتنايى نكنيد و زير لب ناسزا مى گفت و به حالت بى حجاب و بزك كرده با بادبزنى چترى خودش را باد مى زد. سيد كه ديد پيام هيچ اثرى ندارد, خود را به حاج شيخ محمد تقى بافقى رسانيد و گفت: ثمرى ندارد, چاره اى ديگر بينديشيد. مرحوم بافقى فرياد زد چقدر بى شرم هستند و خود به سوى ايوان آيينه راه افتاد و در حالى كه جمعيتى عصبانى او را همراهى مى نمودند با ابهت و قدرت تمام خروش برداشت: اگر مسلمان هستيد بايد حجاب را مراعات كنيد و در غير اين صورت به احترام حضرت فاطمه معصومه(س) هم كه شده نبايد به اين حالت در چنين مكان مباركى بياييد, زن شاه كه سخت در اين ماجرا تحقير شده و اوضاع را به نفع خود نديد, از جاى برخاست و توليت آستانه را فراخواندو به وسيله او از طريق تلفن با رضاخان ارتباط برقرار كردو از وضع پيش آمده سخن گفت, شاه ضمن آن كه به رئيس شهربانى قم بد و بى راه مى گفت (كه چرا اجازه داده به زن شاه توهين كنند) گفت خودم به قم مىآيم. موقعى كه وى عازم قم گرديد, ديگر حرم و صحن تقريبا خلوت شده بود, شاه با نيروهاى مسلح و گروهى ديگر چون تيمورتاش در كنار صحن شمالى از ماشين پياده شد و رئيس شهربانى را خواست, چون وى حاضر گرديد گفت: آن سيد و شيخ كجايند؟ او كه از شدت هراس توان سخن گفتن نداشت, گفت: شيخ را دستگير نموديم, ولى آن سيد فرار كرد. شاه با عصاى تعليمى بر دهانش كوبيد به طورى كه دو دندانش شكست و خون از دهانش جارى شد و بعد دستور داد درجه هايش را كنده و راهى تهرانش نمايند!
سپس گفت آن شيخ را بياوريد. تيمورتاش به مسجد بالا سر حرم رفت و شيخ بافقى را كه در حال موعظه و نصيحت عده اى بود با حالتى از جسارت و بى احترامى بيرون كشيد و به ايوان آيينه آورد. چشم رضا خان بر قيافه نورانى آن استوانه تقوا افتاد, در حالى كه بناى فحاشى و استهزإ نهاده بود عمامه اش را برگردنش انداخت و او را نقش بر زمين نمود و با لگد به جان آن زاهد وارسته افتاد و در حالى كه با عصاى ضخيمى به سر و صورت وى مى زد, پرسيد: چه كسى به تو گفت به ملكه ايران توهين كنى؟ شيخ با شجاعت و در كمال اطمينان و قوت نفس گفت: توهين نكردم, وظيفه ام بود كه نهى از منكر كنم, زيرا بى حجابى آن هم در بارگاه دختر پيامبر(ص) حرام است و هنوز هم بر اين روش معتقدم. رضاخان گفت: پيش من زبان درازى مى كنى! بعد دستور داد چند افسر او را بزنند. شيخ محمد تقى بافقى حسرت گفتن آخ را بر دل او نهاد و بدون هيچ ناله و اظهار عجز و شكوه اى اين وضع را تحمل مى نمود و تنها مى گفت: يا امام زمان يا امام زمان(عج) شاه كه به تصور باطل خويش با اين اهانت و ضرب و شتم دل همسر خود را به دست آورده و زهر خويش را ريخته بود, دستور داد با يكى از ماشين ها, شيخ را همراه وى به تهران بياورند و در زندان شهربانى محبوسش نمايند.(2) موضع گيرى تند و ظلم ستيزانه آيه الله بافقى موجب گرديد تا طرح حجاب زدايى از زنان مسلمان جامعه ايرانى به تعويق افتد.(3)
آيه الله سيد محمود طالقانى كه در اوائل پيروزى انقلاب اسلامى به قم آمده و در مدرسه فيضيه سخنرانى نموده بود, خاطرات خويش را از اين فاجعه چنين بيان داشت: ((… در و ديوار اين مدرسه خاطرات پنجاه ساله من است, الان دارد آگاهم مى كند. ديوانه ام مى كند. شما نشسته ايد نمى دانيد, اين در و ديوار چقدر برايم الهام بخش است. فرياد اعتراض شيخ محمد تقى بافقى توى همين صحن زير تازيانه رضاخان اين جا به گوشم مى رسيد. چكمه پوشان رضاخانى كه با توپ و تانك حمله كردند به اين مرقد مطهر, ما در ميانشان بوديم. كتك خورديم, سر نيزه خورديم, بعد از يك سال كه از زندان بيرون آمد مرحوم شيخ محمد تقى بافقى به حضرت عبدالعظيم تبعيد شد من ديدنش رفتم, بازوهايش را نشان داد, هنوز جاى تازيانه رضاخان بود…)).(4)
طالقانى پيام آيه الله بافقى را در گوش داشت كه در تبعيدگاه به وى فرمود: به طلاب بگوييد بينديشيد. به فكر آينده باشيد در چنگال رضاخان بايد مكتب را حفظ كرد و طالقانى از پيشگامان اجراى اين پيام شد, به ميان مردم بازگشت و مكتب را در ظاهر و باطنش پاس داشت.(5)
ايام تبعيد
آيه الله العظمى اراكى اظهار داشته است: مرحوم بافقى مرد مبارزى بود, به ستيز با رضاخان برخاست, بعد هم تبعيد شد و به زندان افتاد, اما آن گونه محكم و پابرجا بود كه سخنان بعد از زندانش با قبل از آن تفاوتى نداشت. خانه ايشان (تبعيدگاه) در خيابانى واقع شده بود كه رفت و آمد نظاميان در آن حوالى زياد بود و درب اتاق شيخ درست مقابل درب حياط بود, ولى شيخ بر اين موضوع كه او را زير نظر دارند و هر آن ممكن است مزاحمش شوند, هيچ توجهى نداشت, بى اعتنا به همه چيز در همين جايگاه جلسات گفت و شنود داشت. من خودم مكرر در همان جا خدمت ايشان رسيدم.(6)
مى گويند برنامه رضا خان اين بوده كه در پى بهانه اى قتل عامى در شهر مقدس قم راه بيندازد و ماجرايى شبيه آن چه در مسجد گوهرشاد به وجود آمد, پديد آورد. حاج شيخ عبدالكريم حائرى كه انسان باهوشى بود, متوجه چنين توطئه اى گشت و با سكوت ممدوح خويش در مقابل دست گيرى بافقى به دشمن زمينه نداد تا مقاصد شوم خود را پياده نمايد و به مردم گفت اكنون هر كس راجع به قضيه حاج شيخ محمد تقى حرفى بزند, حرام است.(7)
البته مرحوم حاج شيخ عبدالكريم به عنوان اعتراض از شهر خارج شد و به زنبيل آباد رفت و با اقدامات مستمرى كه بعدا انجام داد, پس از حدود شش ماه آيه الله بافقى از زندان خارج شد. استقامت و استوارى آن مرحوم و تإثير اخلاق پيامبرگونه اش نيز بر افسران جوان محيط زندان نيز رهايى وى را تسريع نمود, ولى كينه رضاخان فراتر از آن بود كه اجازه دهد شيخ بافقى به قم برگردد, لذا وى را به شهر رى تبعيد نمود.
وقتى كه مرحوم بافقى به حالت تبعيد در حرم حضرت عبدالعظيم به سر مى برد, گروه هايى از مردم تهران به عيادتش مى روند و ايشان در همان حال به امر به معروف و نهى از منكر ادامه مى داد. گويا برخى از سران دولت خدمت ايشان مى روند و عرض مى كنند: شما از اين سخن ها دست برداريد تا ما تقاضاى استخلاص شما را بنماييم, آن شيخ متقى جواب مى دهد: شما و اربابتان رضاخان همه هيچ هستيد و لذا توقعى ندارم, من نوكر امام زمانم, هر كارى مى خواهيد بكنيد!(8)
گويند مرحوم بافقى در ايام تبعيد يا زندان مقدارى نخودچى و كشمش داشت كه دو سه شبى از آن تناول نمود و چون ديگر چيزى نداشت رو به آسمان مى نمايد و مى گويد: خدايا آخوندت حركت دارد و مى جنبد, اشاره به اين كه اى خدا تو در قرآن روزى هر جنبنده اى را تضمين فرموده اى, پس حالا كه گرسنه ام روزيم را برسان. شب بعدش يك سينى غذا و اطعمه اى كه تا آن موقع حاجى شيخ نخورده بود برايش مىآورند.(9)
آيه الله سيد اسماعيل هاشمى (متولد 1333 هـ.ق) مى گويد: زمانى در تعطيلى آخر هفته به قصد زيارت حضرت امام رضا(ع) حركت كردم. به شهر رى كه رسيدم پس از زيارت بارگاه شاه عبدالعظيم(ع) خدمت آيه الله بافقى رفتم, عرض ادب كردم و او از حالم پرسيد, گفتم: طلبه اى اهل اصفهانم كه اكنون در قم تحصيل مى نمايم. فرمود: زيارت امام رضا(ع) مستحب است يا واجب؟ عرض كردم: مستحب, مگر آن كه به نذر يا قسم واجب شود, فرمود: تحصيل علم چطور؟ گفتم: حداقل واجب كفايى مى باشد و براى برخى هم وجوب عينى تعيينى دارد. فرمود: واجب مقدم است يا مستحب؟ آن گاه فرياد زد برخيز به بارگاه پسر عمويت حضرت عبدالعظيم حسنى برو و از بابت اين خلاف توبه كن و برگرد به قم و تحصيلات خود را ادامه بده, عرض كردم: مكان هم در اين واجب دخالت دارد, گفت خير. عرض كردم در اين دو روز (پنج شنبه و جمعه) كه حوزه تعطيل است طى طريق مى كنم و خود را به مشهد مى رسانم و چون آن جا رسيدم به تحصيل ادامه مى دهم و زيارت را نيز به جا مىآورم, فرمود درست آمدى و قانعم كردى.(10)
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ از علاقه مندان خاص ايشان (مرحوم بافقى) بودند. در اكثر مواقع در نماز به وى اقتدا مى نمودند. ماهى دو بار به ديدار او مى رفتند و خود بافقى توجه ويژه اى به امام داشت و سفارش ايشان را به مرحوم حائرى و ديگران مى نمود.(11)
امام خمينى ـ قدس سره ـ در درس اخلاق هرگاه مى خواستند يك فرد مجاهد و مومن حقيقى و انسانى نمونه را معرفى نمايند, مرحوم بافقى را نشان داده و مى فرمودند: هر كس بخواهد در اين عصر شخص با ايمانى را زيارت و ديدار كند كه شياطين تسليم او شده و به دستش ايمان مىآورند, مسافرتى به شهر رى (محل تبعيدش) نموده و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) مجاهد بافقى را ببيند و گاه اين شعر معروف را كه براى همين موضوع سروده شده مى خواند:
چه خوش بود كه برآيد به يك كرشمه دو كار
زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار(12)
آيه الله بافقى در تبعيدگاه شهر رى خانه اى محقر داشت و با همان شيوه هميشگى تلاش هاى تبليغى خود را از سر گرفت. در چندين مسجد نماز مى خواند. محل اقامتش از عبادت اين مرد حالت مسجد به خود گرفت. دوست داران و ارادت مندان از اكناف و اطراف به ديدارش مىآمدند و طلاب شهر رى حوزه اى كوچك تشكيل دادند و از محضر پرفيض او تلمذ نمودند. خود و خانواده اش لباس وطنى و دستباف مى پوشيدند, نفت مصرف نمى كرد و در چراغ روغن كرچك مى ريخت.(13) در ايام تبعيد دو مإمور مدام همراهش بودند و آنان از كرامات و حالت خاص وى در اين ايام سخن گفته اند ـ از آن جمله وقتى به امامزاده ابوالحسن عريضى نزديك شهر رى مشرف مى شد, چون نيمه شب مى رسيد و در بسته بود دعايى مى خواند كه در باغ امام زاده و حرم به رويش گشوده مى گرديد و چنين حالاتى آن هم به نقل از دشمنان, فضيلتى براى آن مرد شريف است.
آيه الله بافقى, در شهر رى ضمن برنامه هاى عبادى به عمران و احياى مساجد همت گماشت. از جمله آنها مسجد كوچه زنگنه و مسجد نو مى باشد. غالب شب هاى جمعه و احيا را در مسجد بيتوته داشت و به خواندن دعا و راز و نيازهاى جان سوز به سر مى برد و از سال 1347 هـ.ق تا 1360 هـ.ق كه به مدت چهارده سال در تبعيد بسر برد در مجالس عمومى و خصوصى همه جا به ارشاد مردم و بازداشتن افراد از گناه و خطا و توصيه به نيكى و اعمال صالح مشغول بود.
پس از ماجراى اسف بار مسجد گوهرشاد و به شهادت رسيدن هزار نفر در آن واقعه به دليل غيرت دينى و هيجان مذهبى و نيز هم دردى عميق با اين قضيه مولمه دچار سكته گرديد, به نحوى كه او را خانه نشين ساخت تا آن كه به تدريج تا حدودى حالش رو به بهبود رفت, براى آن كه قدرى از اين اندوه رهايى يابد به زيارت امام زاده هاى شهر رى و آن حوالى مى رفت و پس از دو روز به دماوند رفت تا با آب گرم آن جا به درمان بيمارىاش بپردازد. شبى در اين ديار پس از تهجد همراه خويش را فراخواند و گفت: مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) مرا فراخوانده كه تا شب جمعه اى كه فرا مى رسد در حرمش باشم و با وجود آن كه ممنوع الخروج بود تهران را به صوب مشهد ترك نمود تا از نزديك فضاى خون آلود اين ديار پاكان را نظاره گر باشد.(14)
حاج شيخ محمد تقى بافقى, در سال 1360هـ.ق مطابق با 1320 هـ.ش مقارن با اواخر جنگ جهانى دوم از تبعيد آزاد گرديد. در همان لحظه با زن و بچه به قم آمد و چند روزى در مسافرخانه اى واقع در خيابان حضرتى مماس با ضلع جنوب غربى حرم كه اكنون جزء مسجد اعظم شده, اقامت گزيد, در همين سال به عتبات عاليات مشرف گرديد و با اين كه ديگر در تبعيد نبود, دوباره به شهر رى بازگشت تا در فرصت مناسب به قم كوچ نمايد, ولى مهلت نيافت و در سال 1361 هـ.ق (1321هـ.ش) در اين شهر به سراى باقى شتافت.
پيكر پاكش را با شكوه تمام به شهر مقدس قم آوردند و پس از تشييع پرازدحام و سراسر شكوه مند و در حالى كه مراجع عظام و علماى طراز اول از جمله مرحوم حاج سيد محمد تقى خوانسارى آن را مشايعت مى نمودند. در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در كنار قبور حاج شيخ ابوالقاسم كبير و حاج شيخ مهدى پايين شهرى و مرحوم اشراقى (پدر آيه الله اشراقى داماد حضرت امام خمينى) به خاك سپردند.
قبر وى در رواق بالا سر حرم مى باشد كه متإسفانه سنگ قبر آن فقيه مجاهد را برداشته اند.(15)
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) برخى منابع آن را نوروز سال 1306 هـ.ش نوشته اند ولى روزنامه قيام شرق كه در سال 1325هـ.ش راجع به اين ماجرا مقاله مبسوطى نوشته آن را مربوط به نوروز سال 1307 هـ.ش مى داند. 2 ) تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص263 ـ ;267 فصلنامه ياد, شماره 35 و 36, ص70, خاطرات سياسى بهلول, ص14 ـ ;15 شرح زندگانى حاج شيخ محمد تقى بافقى, ص25 ـ 27. 3 ) سينا واحد, قيام گوهر شاد, ص47. 4 ) فرازى از سخنرانى آيه الله طالقانى در فيضيه, به نقل از مجله حوزه سال سوم شهريور 1365, ص6. 5 ) مإخذ پيشين, ص5. 6 ) مصاحبه با آيه الله العظمى اراكى(قدس سره), مجله حوزه, شماره مسلسل 16, ص40 ـ 41. 7 ) فصلنامه ياد, شماره 35 ـ 36, ص71. 8 ) مجله حوزه سال ششم, شماره 34, مصاحبه با آيه الله بهإ الدينى, ص64 ـ 65. 9 ) پاسداران اسلام (حضرت آيه الله العظمى اراكى, مجله پيام انقلاب, شماره 126, ص12. 10 ) مصاحبه با آيه الله سيد اسماعيل هاشمى, مجله حوزه, سال دهم, شماره مسلسل 58, ص53 ـ 54. 11 ) شهداى روحانيت شيعه, على ربانى خلخالى, ج اول, ص151. 12 ) نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج2, ص156, مشايخ امام خمينى, آيه الله رضا استادى, كيهان فرهنگى خرداد 1368, ص10 و مجله حوزه, شماره مسلسل 16, ص47. 13 ) شرح زندگانى… ص35. 14 ) قيام گوهرشاد, ص39. 15 ) شرح زندگانى, ص14.