اشاره:
نظر به تعريف و تبيين آزادى در جوامع مختلف و بهره مندى و بهره بردارى از آن در جهت منافع و تإمين نظريات خويش, ((آزادى)) در فرهنگ غربى ((ابزارى)) است براى نفوذ و دخالت و فشار بر جامعه هاى گوناگون و تإمين منافع نامشروع قدرت هاى شيطانى; و از ابعاد مختلف آزادى, عمدتا به بعد هوس رانى و لذت جويى و هرزگى و بى بند و بارى آن نظر دارند, تا نيروهاى موثر و اعضاى جوامع را مسخ نموده و از هويت انسانى خويش تهى نمايند.
اما, آزادىاى كه اسلام به بشريت هديه نموده است, آزادى مشروط و داراى حد و مرز معقول و منطقى است, كه با فطرت و نهاد آدمى و جامعه بشرى انطباق دارد. مقايسه اين دو ديدگاه در كلام نورانى رهبر معظم انقلاب اسلامى, روشن گر بسيارى از برداشت هاى ناصواب و مخربى است, كه اخيرا در پاره اى از مطبوعات و ديگر فضاهاى داخلى كشور, بدان دامن زده مى شود.
مجله پاسدار اسلام به لحاظ اهميت موضوع و بيانات مهم معظم له, به چاپ آن پرداخته است.
بسم الله الرحمن الرحيم
براى بنده امروز, روز بسيار شيرينى است. البته قبلا در زمان رياست جمهورى, بارها من به اين دانشگاه آمده ام, ليكن اين جلسه از نظر بنده خصوصيتى دارد كه آن را در ذهن و ذائقه من بسيار ماندگار و شيرين مى كند. چند ماه پيش ـ حدود دو, سه ماه قبل ـ كه به من اطلاع دادند شما چنين جلسه اى خواهيد داشت, گمانم رئيس محترم دانشگاه انتظار داشتند كه من پيامى بدهم, يا دوستان بيايند و با من ملاقاتى بكنند. من از همان وقت تصميم گرفتم كه به اين جلسه بيايم و به چشم, محصول چند ساله اين دانشگاه را مشاهده كنم.
اين دانشگاه با اميدهاى زيادى بنيانگذارى شد. البته دانشگاه هاى كشور, همه حق عظيمى بر انقلاب و نظام و پيشرفت جريان علم و فرهنگ در كشور دارند, ولى اين دانشگاه, دانشگاهى بود كه انقلاب آن را تإسيس كرده بود, با اين هدف كه بتواند براى دانشگاه هاى سراسر كشور, نيروهاى علمى و اساتيد پرداخته دست انقلاب فراهم كند.
شايد امروز كه بحمدالله در دانشگاه هاى كشور, جوانان مومن و متخرجان انقلابى فراوانند, اين حرف براى بعضى ها خيلى مفهوم نباشد, ليكن در سال هاى اول دهه شصت, اين حرف خيلى معنا داشت. آن روزى كه برخى از اساتيد ترجيح مى دادند به دانشگاه ها نيايند, با انقلاب همكارى نكنند, بعضى به خارج از كشور مى رفتند, بعضى مورد شكايت دانشجويان بودند كه مكرر به ما مراجعه مى كردند و مى گفتند از آن ها دلسوزى ديده نمى شود, البته بعضى هم مومنانه و مخلصانه در خدمت دانشگاه ها بودند, ليكن توسعه دانشگاه هاى كشور, احتياج به يك فكر اساسى داشت. آن فكر اساسى, تشكيل اين دانشگاه بود. امروز بنده نگاه مى كنم, مى بينم كه چند هزار نفر فارغ التحصيلان و متخرجان اين دانشگاه ـ از بانوان و آقايان ـ بحمدالله حضور دارند, اين براى ما خيلى شيرين و خاطره و تجربه ماندگارى است.
برادران و خواهران عزيز! من فقط يك جمله در اين زمينه به شما عرض كنم. و آن اين است كه امروز نسل روشنفكر دانشگاهى, يك مسووليت ويژه دارد. امروز كشور شما و انقلاب شما و نظام اسلامى و پرافتخار شما دورانى را مى گذراند كه همه كسانى كه صاحب فكر و انديشه هستند, بايد براى پربار كردن اين نظام و فكرها و دست هاى گرداننده آن تلاش و همكارى كنند. ما دوره هاى سختى را پشت سر گذرانده ايم; دوران جنگ را, دوران بعد از جنگ را, كه آن هم مشكلات و دشوارىهاى زيادى داشت.
امروز آن دورانى است كه بايد با ابزار دانش و معرفت و تلاش علمى, كارى كنيم كه عقب افتادگى هاى تحميلى دوران طولانى سلطه استبداد در اين كشور جبران بشود; آن دورانى كه نگذاشتند استعدادها شكوفا بشود, نگذاشتند هويت اصلى و حقيقى اين ملت خود را نشان بدهد, به تبع ورود كالاهاى صنعتى ـ كه نتيجه پيشرفت علم و صنعت غرب بود ـ در همه چيز او را به غرب وابسته كردند, كالاهاى فكرى و فرهنگى را وارد اين كشور كردند و اولين كارى كه كردند, بى اعتقاد كردن قشر تحصيل كرده اين كشور به موجودى خود او بود, به فرهنگ خودى, به رسوم و آداب خودى, به دانش خودى, به استعداد شكوفا و درخشانى كه در نسل ايرانى وجود داشت. اين بى اعتقادى, در طول سال هاى متمادى, اثر خودش را بخشيد. از روزى كه اين فكر ـ فكر تحقير ايرانى ـ وارد اين كشور گرديد و موجب شد كه اين احساس حقارت تا اعماق جان قشرهاى برگزيده اين كشور نفوذ بكند, تا وقتى كه غرب محصول اين جالت را چيد, البته سال ها طول كشيد, ولى بالاخره آن ها موفق شدند و نتيجه آن, همين عقب افتادگى هايى است كه شما در كشورمان مشاهده مى كنيد. با اين همه منابع انسانى, با اين همه منابع مادى, با اين موقعيت جغرافيايى ممتازى كه ما داريم, با آن سابقه درخشان علمى و فرهنگى و ميراث عظيم گنجينه علمى كه ما داريم, وضع ما امروز از آن چه كه بايد در ميدان علم و صنعت و پيشرفت هاى گوناگون علمى باشد, بسى عقب تر است.
درباره مسايل تاريخى و جغرافيايى و ادبيات ما هم, ديگران بيش از نيروهاى خودى تحقيق كردند, كار كردند, و آن استعداد درخشانى كه در ايرانى هست, نتوانسته است هنوز اين عقب ماندگى ها را جبران كند. البته از مقطع انقلاب به اين طرف معجزه اى به وقوع پيوسته است و آن ((خودباورى)) است. آن احساس حقارت ديگر امروز نيست, ليكن بايستى كار كرد.
سال هاى اول انقلاب, به خصوص هشت سال جنگ تحميلى, گرفتارىهاى زيادى بود. امروز وظيفه شماست كه تلاش كنيد. و هدف اين تلاش هم عبارت است از عزت بخشيدن به اسلام و استقلال بخشيدن به اسلام و استقلال بخشيدن به ايران اسلامى. كشورتان را از همه جهت مستقل كنيد. البته مستقل بودن, به معناى اين نيست كه در استفاده از خارج مرزها را ببنديم; اين كه معقول نيست; هيچ كسى هم به اين كار دعوت نمى كند. در طول تاريخ, افراد بشر از همه استفاده كرده اند, اما فرق است بين تبادل فكر و انديشه و دارايى ها ميان دو موجود همسان و هم وزن و هم قدر, و دريوزگى يك موجود از موجود ديگر از راه التماس و اعطاى به او همراه با تحقير, اين, آن چيزى است كه كم و بيش تا قبل از انقلاب بوده است.
بايستى كشور را به آن پايه اى كه لازم است, برسانيد; اين مسئوليت عظيم نسل جوان روشنفكر تحصيل كرده اين كشور است, و شما برادران و خواهرانى كه در اين دانشگاه تحصيل كرده ايد, تصور من اين است كه در اين زمينه بار سنگين ترى بر دوش داريد, ان شإ الله توفيقات بيش ترى هم خواهيد داشت.
من البته امروز هدفم بيش تر اين بود كه در جمع شما باشم, قصد اين نداشتم كه لزوما مطلبى را در اين جا مطرح كنم و درباره آن بحث نمايم, فكر مى كردم كه مى شود با شنيدن سوالات شما و پاسخ گويى به آن ها, ساعتى را در جمع شما بود. براى من, همين امر, بسيار شيرين و لذت بخش است; ليكن به نظرم رسيد كه بحثى را كه طرح آن در وضع كنونى كشور مفيد هم هست, در اين جا مطرح كنم. يادداشت هايى كرده ام كه به طور اجمال به شما عرض مى كنم.
دو نكته در باب مسإله ((آزادى)) مطرح است. امروز بحث ((آزادى)) در مطبوعات كشور و در بين افراد صاحب نظر, بحث رايجى است; اين پديده مباركى است. اين كه مباحث اصولى و اساسى انقلاب مورد تبادل نظر قرار بگيرد و كسانى وادار بشوند درباره آن ها فكر كنند و بگويند, چيزى است كه هميشه انتظار آن را داشته ايم; و كم و بيش درباره مقولات مختلف هم بوده است. امروز هم اين مسإله مطرح است; بنده هم كم و بيش آن چه را كه نوشته مى شود و گفته مى شود, نگاه مى كنم, مطالعه مى كنم و بعضا از آن چه كه مى نويسند و مى گويند, استفاده مى كنم. آرإ هم متضارب است; يعنى همه در يك جهت نمى نويسند. نظرات متخالفى هست, در هر دو طرف تخالف هم حرف هاى درست و حق مشاهده مى شود; ادامه اين بحث ها هم خوب است. اى كاش صاحب نظران ما براى طرح بحث هاى اصولى در مطبوعات برانگيخته شوند; مطبوعات را از حالت كم محتوا خارج كنند و به بحث هاى تإمل برانگيز و ارشاد كننده براى مردم بكشانند. هميشه ما توصيه مى كنيم كه فرهنگ انقلاب را تعميق كنيد. عمق بخشيدن, لازمه اش همين بحث هاست.
يكى از آن دو نكته اى كه مى خواهم عرض بكنم, اين است كه در باب مفهوم آزادى, ما بايد استقلال را ـ كه شعار ديگر ماست ـ به كار بگيريم; يعنى مستقل فكر كنيم; تقليدى و تبعى فكر نكنيم. اگر در اين مسإله كه پايه بسيارى از مسايل و پيشرفت هاى ماست, بنا شد از ديگران تقليد بكنيم و چشم هايمان را فقط بر روى دريچه اى كه تفكرات غربى را به ما مى دهد, باز كنيم, خطاى بزرگى مرتكب شده ايم و نتيجه تلخى در اختيار خواهد بود.
من ابتدائا عرض بكنم كه مسإله ((آزادى)) يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه (عليهم السلام) به طور موكد و مكرر روى آن تإكيد شده است. البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مى كنيم, مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرف دارى در دنيا ندارد. فكر نمى كنم كسى در دنيا باشد كه به آزادى مطلق دعوت بكند. مرادمان, آزادى معنوى هم كه در اسلام و به خصوص در سطوح راقى معارف اسلامى هست, نيست; آن محل بحث ما نيست. آزادى معنوى چيزى است كه همه كسانى كه معتقد به معنوياتند, آن را قبول دارند; محل رد و قبول نيست. منظور از ((آزادى)) كه در اين جا بحث مى كنيم, ((آزادى اجتماعى)) است; آزادى به مثابه يك حق انسانى براى انديشيدن, گفتن, انتخاب كردن و از اين قبيل, همين مقوله, در كتاب و سنت مورد تجليل قرار گرفته است. آيه شريفه 157 سوره اعراف مى فرمايد: ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم)). خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كه غل و زنجيرها را از گردن انسان ها برمى دارد: ((اصر)) را يعنى تعهدات تحميلى بر انسان ها را از آن ها مى گيرد; مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است. اگر وضع جوامع دينى و غير دينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد, مى دانيد كه اين ((اصر)) ـ اين تعهدات و پيمان هاى تحميلى بر انسان ها ـ شامل بسيارى از عقايد باطل و خرافى, و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دست هاى استبداد يا تحريف يا تحميق بر مردم تحميل كرده بود, مى شود. ((اغلال)) هم كه غل و زنجيرهاست, معلوم است.
اين آقاى ((جرج جرداق)) نويسنده كتاب نامدار ((صوت العداله)) كه درباره اميرالمومنين(ع) است ـ بين دو جمله اى كه يكى از اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام) صادر شده است, يكى هم از جناب عمر ـ خليفه دوم ـ مقايسه اى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولات زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند و چون گزارشى عليه آن ها آمده بود, خليفه را خشمگين كرده بود, خليفه خطاب به آن ها جمله ماندگارى را گفته است: ((استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا)) مردم را به بردگى گرفته ايد; در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است؟ جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است. و آن اين است: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا)) بنده غير خودت مباش, خدا تو را آزاد آفريده است. ((جرج جرداق)) بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله اميرالمومنين به مراتب برتر از جمله عمر است, زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت, در دست آن ها هيچ تضمينى نداشت; چون خود آن ها كسانى بودند كه عمر مى گفت: ((استعبدتم الناس)); مردم را به بردگى گرفته ايد, حالا به آن ها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است; يك طور آن است كه اميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا را در خود كلام مىآورد: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا)) بنده غير خودت مباش, خدا تو را آزاد آفريده است.
در اين هر دو كلام, دو خصوصيت براى ((آزادى)) هست ـ كه البته كلام اميرالمومنين, اين برجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد ـ يكى از آن دو خصوصيت, همين است كه حريت جزو فطرت انسانى است; ((و قد خلقك الله حرا)) كه من حالا در مقايسه بين تفكر اسلامى و تفكر غربى, اشاره اى به آن مى كنم.
البته امروز من نمى خواهم اين بحث را تفصيلا مطرح كنم, اگر خدا توفيق داد, در جايى ان شإ الله راجع به بحث آزادى و مقوله آزادى, حرف هاى زيادى هست كه بايد گفته بشود و خواهم گفت: امروز همين دو نكته را مى خواهم عرض بكنم, كه يكى از آن دو, همين مستقل انديشيدن در باب آزادى است.
پس ببينيد ((آزادى اجتماعى)) به همين معنايى كه امروز در فرهنگ سياسى دنيا ترجمه مى شود, يك چنين ريشه اى قرآنى دارد. هيچ لزومى ندارد كه ما به ليبراليسم قرن هجده اروپا مراجعه كنيم و دنبال اين باشيم كه ((كانت)) و ((جان استوارت ميل)) و ديگران چه گفته اند, ما خودمان حرف و منطق داريم, خواهم گفت كه آن حرف ها به دلايلى نمى تواند براى ما راهگشا باشد.
مقوله ((آزادى)) را اسلامى بدانيد. البته به نظر من دو گروه هستند كه بر ضد اسلامى كردن و بومى كردن و خودى كردن مقوله ((آزادى)) با هم همكارى مى كنند:
يك گروه, كسانى هستند كه در كلماتشان, مرتب از گفته هاى فلاسفه دو, سه قرن اخير غربى براى مسإله ((آزادى)) شاهد مىآورند, فلان كس اين طور گفته است, فلان كس آن طور گفته است. البته اين ها نجيب ها هستند كه اسم اين فلاسفه را مىآورند; اما بعضى فيلسوف نماهاى مطبوعاتى هم هستند كه حرف ((جان استوارت ميل)) و حرف فلان فيلسوف فرانسوى يا آلمانى يا امريكايى را مىآورند, ولى اسمش را نمىآورند; به نام خودشان مى گويند! اين ها هم تقلب مى كنند, ليكن باز هم به اين كه اين فكر به وجود بيايد كه تفكر آزادى و مفهوم آزادى اجتماعى, يك فكر غربى و يك هديه از سوى غرب براى ماست, كمك مى كنند!
يك دسته ديگر هم كه به اين ها ندانسته كمك مى كنند, كسانى هستند كه تا مفهوم آزادى مطرح مى شود, فورا مرعوب مى شوند, احساس وحشت مى كنند و فرياد مى كشند كه آقا! دين از دست رفت! نه, دين بزرگ ترين پيامآور آزادى است; چرا دين از دست برود؟ ! آزادى درست و آزادى معقول, مهم ترين هديه دين به يك ملت و به يك جامعه است. به بركت آزادى است كه انديشه ها رشد پيدا مى كند و استعدادها شكوفا مى شود. استبداد, ضد استعداد است. هر جا استبداد باشد, شكوفايى استعداد نيست. اسلام, شكوفايى انسان ها را مى خواهد. منابع عظيم انسانى بايستى مثل منابع طبيعى استخراج بشوند, تا بتوانند دنيا را آباد كنند. بدون آزادى مگر ممكن است؟ با امر و نهى مگر ممكن است؟ بنابراين, اين فكر هم غلط است كه كسانى اين طورى فكر كنند. اين دو دسته غربگرايان و احتياط كنان ـ اين طورى اسمشان را بگذاريم ـ در واقع بدون اين كه خودشان بدانند, با هم هم دستى مى كنند, تا مفهوم ((آزادى)) را كاملا از حوزه اسلامى خارج كنند; در حالى كه چنين چيزى نيست و مفهوم ((آزادى)) يك مفهوم اسلامى است. من در اين جا نكته اى را عرض بكنم. در اسلام, براى همين آزادىاى كه ذكر شد ـ آزادى اجتماعى ـ امتياز بيش ترى قايل شده اند, تا در مكاتب غربى. البته تفاسير ليبراليسم خيلى متعدد است. يعنى از وقتى كه بعد از رنسانس, تفكر ليبراليسم در فرانسه و در اروپا و بعد در همه جاى دنيا رشد پيدا كرد و بعد هم به انقلاب فرانسه منتهى شد و بعد هم به شكل تحريف شده اى در جنگ هاى استقلال امريكا به كار گرفته شد و آن منشور امريكايى به وجود آمد ـ كه حالا همه اين بحث ها فرصت هاى بيش ترى را براى گفتن مى طلبد ـ تا حالا ده ها تفسير از ليبراليسم ارايه شده است; به خصوص در اين اواخر, اين اواخر, نظريه پردازان و به اصطلاح ايدئولوگ هاى امريكايى يا پيش كرده آمريكا, مرتب دارند در اين زمينه قلم مى زنند.
اين را هم به شما بگويم كه خيلى از اين متفكرانى كه حتى امريكايى نيستند, به سفارش دستگاه هاى امريكايى, در همين زمينه به خصوص ((ليبراليزم)) مطلب مى نويسند! كتاب هايشان ممكن است در اتريش يا آلمان يا فرانسه نوشته شده باشد, اما در نيويورك چاپ مى شود! سفارش, سفارش امريكايى است; منشإ هم اهداف امريكايى است, كه خود اين هم داستان مفصلى است. ليكن سرجمع همه اين حرف ها, با وجود همه اين تفاسير گوناگونى كه وجود دارد, ديدگاه اسلامى, يك ديدگاه راقى است.
آن ها براى اين كه براى ((آزادى)) فلسفه اى ارايه بدهند, دچار مشكل اند. فلسفه آزادى چيست؟ چرا بايد بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ريشه فلسفى داشته باشد. حرف هاى گوناگونى زده شده است: فايده خير جمعى, لذت جمعى, لذت فردى و حداكثر ـ حقى از حقوق مدنى ـ همه اين ها هم قابل خدشه است; خود آن ها هم خدشه كرده اند.
اگر به اين نوشتجاتى كه در زمينه مقوله ليبراليسم در همين سال هاى اخير منتشر شده, نگاه كنيد, خواهيد ديد كه چه قدر حرف هاى وقت گير و بى ثمر و بى فايده و شبيه مباحثات دوران قرون وسطى را در مقوله آزادى گفته اند. اين يكى حرفى زده است. آن يكى جواب داده است; دوباره جواب او را پاسخ داده است! واقعا براى روشنفكران جهان سوم, بد سرگرمى اى نيست! يكى طرف دار اين نظريه بشود, يكى طرف دار آن نظريه بشود; يكى استدلال اين را قبول كند, يكى حاشيه اى به استدلال آن بزند; يكى نظريه را به نام خودش به ديگرى بدهد.
حداكثر اين است كه منشإ و فلسفه آزادى, يك حق انسانى است. اسلام, بالاتر از اين گفته است. اسلام ـ همان طور كه در آن حديث ملاحظه كرديد ـ آزادى را امر فطرى انسان مى داند. بله, يك حق است; اما حقى برتر از ساير حقوق, مثل حق حيات, حق زندگى كردن. هم چنان كه حق زندگى كردن را نمى شود در رديف حق مسكن و حق انتخاب و. .. گذاشت ـ برتر از اين حرف هاست, زمينه همه اين هاست ـ آزادى هم همين طور است. اين, نظر اسلام است.
البته استثناهايى وجود دارد. اين حق را در مواردى مى توان سلب كرد; مثل حق حيات. يك نفر كسى را مى كشد, قصاص اش مى كنند. يك نفر فساد مى كند, قصاص اش مى كنند. دو مقوله حق آزادى هم اين طورى است; منتها اين استثنإ است. اين, ديدگاه اسلام است. بنابراين, اين فكر غلط است كه تصور كنيد تفكر آزادى اجتماعى, تفكرى است كه غرب به ما هديه كرده است; هر وقت هم خواستيم حرف شيرين و جالبى در اين زمينه بزنيم, حتما كتاب فلان كس را آدرس بدهيم; نام فلان كس را كه در غرب نشسته براى خودش فكر كرده و نوشته, ذكر كنيم; نه, بايد مستقل فكر كرد; بايد به منابع خودى و منابع اسلامى مراجعه كرد. انسان از تفكرات ديگران براى تشريح ذهن و يافتن نقطه هاى روشن استفاده مى كند, نه براى تقليد كردن. اگر پاى تقليد به ميان آمد, ضرر بزرگ خواهد بود.
من آن چه كه امروز در اين پيكار فكرى و مطبوعاتى ـ كه عرض كردم پديده مباركى هم هست ـ مشاهده مى كنم, اين است كه خيلى ها به اين اصل توجه نمى كنند. در اين جا من دو, سه تفاوت عمده ((آزادى)) در منطق اسلام را با آزادى در منطق غرب بيان مى كنم. البته عرض كردم ليبراليسم, سرجمع همه نظريه ها و گرايش هاى گوناگونى است كه در اين مكتب وجود دارد و ممكن است بعضى از اين نظريه ها و گرايش ها, در بعضى زمينه ها با بعضى ديگر مقدارى اختلاف داشته باشد; اما مجموعش اينهاست.
در مكتب غربى ليبراليسم, آزادى انسان, منهاى حقيقتى به نام دين و خداست; لذا ريشه آزادى را هرگز خدادادگى نمى دانند; هيچ كدام نمى گويند كه آزادى را خدا به انسان داده است, دنبال يك منشإ و ريشه فلسفى برايش هستند, كه عرض كردم. ريشه هايى هم ذكر كرده اند و تفسيرهاى گوناگونى در اين زمينه دارند. در اسلام, ((آزادى)) ريشه الهى دارد, خود اين يك تفاوت اساسى است و منشإ بسيارى از تفاوت هاى ديگر مى شود. بنابراين منطق اسلام, حركت عليه آزادى, حركت عليه يك پديده الهى است, يعنى در طرف مقابل, يك تكليف دينى به وجود مىآورد, اما در غرب چنين چيزى نيست. يعنى مبارزات اجتماعى كه در دنيا براى آزادى انجام مى گيرد, بنابر تفكر ليبراليسم غربى, هيچ منطقى ندارد. مثلا يكى از حرف هايى كه زده مى شود, ((خير همگانى)) يا ((خير اكثريت)) است, اين ريشه ((آزادى اجتماعى)) است. چرا من بايد بروم براى خير اكثريت كشته بشوم و از بين بروم؟ اين بى منطق است. البته هيجان هاى موسمى و آنى, خيلى ها را به ميدان هاى جنگ مى كشاند; اما هرگاه هر كدام از آن مبارزانى كه در زير لواى چنين تفكراتى مبارزه اى كرده باشند ـ اگر واقعا زير لواى اين تفكرات, مبارزه اى انجام گرفته باشد ـ به مجرد اين كه از هيجان ميدان مبارزه خارج بشوند, شك خواهند كرد: چرا من بروم كشته بشوم؟
در تفكر اسلامى, اين طورى نيست. مبارزه براى آزادى, يك تكليف است, چون مبارزه براى يك امر الهى است. هم چنان كه اگر شما مى بينيد جان كسى را دارند سلب مى كنند, موظفيد برويد به او كمك كنيد, يك وظيفه دينى است, كه اگر نكرديد, گناه كرده ايد, در زمينه آزادى هم همين طور است, بايد برويد, يك تكليف است.
براين تفاوت اساسى, باز تفاوت هاى ديگرى مترتب مى شود, يكى اين است كه در ليبراليسم غربى چون حقيقت و ارزش هاى اخلاقى نسبى است, لذا ((آزادى)) نامحدود است. چرا؟ چون شما كه به يك سلسله ارزشهاى اخلاقى معتقديد حق نداريد كسى را كه به اين ارزش ها تعرض مى كند ملامت كنيد چون او ممكن است به اين ارزش ها معتقد نباشد, بنابراين هيچ حدى براى آزادى وجود ندارد, يعنى از لحاظ معنوى و اخلاقى هيچ حدى وجود ندارد; منطقا ((آزادى)) نامحدود است چرا؟ چون حقيقت ثابتى وجود ندارد, چون به نظر آنها حقيقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است.
((آزادى)) در اسلام اين طور نيست. در اسلام ارزشهاى مسلم و ثابتى وجود دارد, حقيقتى وجود دارد, حركت در سمت آن حقيقت است كه ارزش و ارزش آفرين و كمال است; بنابراين ((آزادى)) با اين ارزشها محدود مى شود, اين كه اين ارزشها را چگونه بايد فهميد و به دست آورد مقوله ديگرى است. ممكن است كسانى راههاى غلطى را در فهم اين ارزشها بروند, ممكن است كسانى راههاى درستى را بروند, آن خارج از اين بحث است, به هر حال ((آزادى)) محدود به حقيقت و محدود به ارزش هاست.
همين ((آزادى اجتماعى)) كه اين قدر در اسلام ارزش دارد اگر در خدمت ضايع كردن فرآورده هاى ارزشمند معنوى يا مادى يك ملت به كار گرفته بشود مضر است, درست مثل حيات خود يك انسان. ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)) در منطق قرآن كشتن يك انسان مثل كشتن همه انسانيت است, اين مفهوم خيلى عجيبى است, كسى كه دست به قتل يك انسان دراز مى كند مثل اين است كه همه انسانيت را كشته است چون تعرض به حريم انسانيت است ليكن استثنإ آن اين است ((بغيرنفس او فساد فى الارض)) مگر اين كه آن كسى كه مورد اين تعرض قرار مى گيرد خود او به جان كسى تعرض كرده باشد يا فسادى ايجاد كرده باشد. ببينيد ارزش ها و حقايق ثابت و مسلم اين آزادى را محدود مى كند, همچنان كه حق حيات را محدود مى كند.
تفاوت ديگر اين است كه در غرب حد آزادى را منافع مادى تشكيل مى دهد, ابتدا براى آزادىهاى اجتماعى و فردى محدوديت هايى را معين كردند اين يكى از آن هاست آن وقتى كه منافع مادى به خطر بيفتد آزادى را محدود مى كنند, منافع مادى مثل عظمت اين كشورها و سلطه علمى اين كشورها تعليم و تربيت يكى از مقولاتى است كه آزادى در آن جزو مسلم ترين حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند ياد بگيرند اما همين ((آزادى)) در دانشگاه هاى بزرگ دنياى غربى محدود مى شود! دانش و تكنولوژى والا ـ به قول خودشان,HIGH TEC ـ قابل انتقال نيست! انتقال تكنولوژى به كشورهاى معينى ممنوع است! چرا؟ چون اگر اين دانش و اين علم انتقال داده شد, از انحصار اين قدرت خارج شده است, و اين قدرت مادى و اين سلطه به حال خود باقى نخواهد ماند, آزادى مرز پيدا مى كند; يعنى استاد حق ندارد كه فرضا به شاگرد كشور جهان سومى ـ شاگرد ايرانى يا دانش پژوه چينى ـ فلان راز علمى را بياموزد!
آزادى انتقال اطلاعات و اخبار هم اين گونه است, امروز همه جنجال دنيا براى آزادى اطلاعات و اخبار است, بگذاريد مردم باخبر بشوند, بگذاريد مردم بدانند, ترويج آزادى در غرب يكى از مصاديق و مصرع هاى بلندش اين است. اما در حمله آمريكا به عراق ـ در زمان رياست جمهورى بوش ـ براى مدت يك هفته يا بيش تر ـ رسما همه اطلاعات سانسور شد, افتخار هم كردند و گفتند كه هيچ خبرنگارى حق ندارد يك عكس يا يك خبر از حمله آمريكا به عراق منتقل و منتشر كند! همه مى دانستند كه حمله شده, خود آمريكايى ها هم خبر دادند, اما از جزييات آن هيچ كس مطلع نبود, چون مدعى بودند كه اين كار امنيت نظامى را به خطر مى اندازد! پس امنيت نظامى حق آزادى را محدود كرد, يعنى يك مرز مادى و يك ديوار مادى.
استحكام پايه هاى اين حكومت هم مرز ديگر است. چند سال قبل از اين ـ حدود چهار , پنج سال پيش ـ در آمريكا گروهى پيدا شدند كه خبرش را هم همه كسانى كه اهل روزنامه اند, خوانده اند. البته بنده همان وقت تفاصيل بيش ترى را از آن اطلاع پيدا كردم ليكن همه در روزنامه هاى ما هم نوشتند و گفتند گروهى پيدا شدند كه اينها با گرايش مذهبى خاصى عليه حكومت فعلى آمريكا ـ زمان همين آقاى كلينتون ـ اقدام كردند, عليه آن ها مقدارى كارهاى امنيتى و انتظامى شد, اما فايده اى نبخشيد. خانه اى را كه آنها در آن جمع شده بودند محاصره كردند و آتش زدند كه حدود هشتاد نفر در آتش سوختند! عكس هايش را هم منتشر كردند و همه دنيا هم ديدند, در ميان اين هشتاد نفر, زن هم بود, كودك هم بود, شايد يك نفرشان هم نظامى نبود, ببينيد آزادى زنده ماندن, آزادى عقيده, آزادى مبارزه سياسى, به اين حد محدود مى شود, بنابراين آزادى در دنياى مادى هم حدود و مرزهايى دارد; منتها اين مرزها, مرزهاى مادى است.
ارزشهاى اخلاقى در آن جا هيچ مانعى براى آزادى نيستند, مثلا نهضت هم جنس بازى در آمريكا يكى از نهضت هاى رايج است, افتخار هم مى كنند در خيابان ها تظاهرات هم راه مى اندازند در مجله ها عكس هايشان را هم چاپ مى كنند با افتخار هم ذكر مى كنند كه فلان تاجر و فلان رجل سياسى, جزو اين گروه است, هيچ كس هم خجالت نمى كشد و انكار نمى كند! بالاتر از اين بعضى از اشخاصى كه با اين نهضت مخالفت مى كنند مورد تهاجم شديد بعضى از مطبوعات و روزنامه ها واقع مى شوند, كه ايشان با نهضت هم جنس بازى مخالف است! يعنى ارزش اخلاقى مطلقا حد و مرزى براى آزادى معين نمى كند.
مثال ديگر در كشورهاى اروپايى است, مثلا آزادى بيان را تبليغات به نفع فاشيسم محدود مى كند ـ كه امر مادى و حكومتى است, اما تبليغات عريانگرى ـ كه آن هم يك حركتى است ـ محدود نمى كند! يعنى مرزهاى آزادى در ليبراليسم غربى با آن فلسفه و با آن ريشه فلسفى و با آن نگرش مرزهاى مادى است, مرزهاى اخلاقى نيست; اما در اسلام مرزهاى اخلاقى وجود دارد, در اسلام آزادى علاوه بر آن حدود مادى, مرزهاى معنوى هم دارد, البته بله, كسى عليه منافع كشور و عليه سود كشور اقدامى بكند, آزاديش محدود مى شود ـ اين منطقى است ـ اما مرزهاى معنوى هم وجود دارد.
اگر كسى عقيده گمراهى دارد, عيبى ندارد وقتى مى گوييم عيبى ندارد, يعنى پيش خدا و پيش انسان هاى مومن عيب دارد, ليكن حكومت هيچ وظيفه اى در قبال او ندارد. در جامعه مسلمان, يهودى و مسيحى و بقيه اديان گوناگون هستند, الان در كشور ما هم هستند, در زمان صدر اسلام هم بودند, هيچ مانعى هم ندارد, اما اگر قرار باشد آن كسى كه عقيده فاسد دارد, به جان ذهن و دل افرادى كه قدرت دفاع ندارند بيفتد و بخواهد آنها را هم گمراه كند, اين براى آدم يك مرز است, اين جا آزادى محدود مى شود, از نظر اسلام اين گونه است; يا مثلا بخواهند اشاعه فساد بكنند; بخواهند فساد سياسى و فساد جنسى و فساد فكرى به وجود بياورند, يا همين فيلسوف نماهايى كه در گوشه و كنار هستند بخواهند درباره اين كه تحصيلات عاليه براى جوانان خوب نيست مقاله بنويسند, بنا كنند عيوبش را ذكر كردن, البته به احتمال قوى درصدى نود, اثر نخواهد كرد, اما ممكن است در صدى ده, جوانان تنبل اثر بكند, نمى شود اجازه داد كه كسانى بنشينند با وسوسه و دروغ انسان ها را از تحصيل علم باز بدارند.
آزادى دروغگويى نيست. آزادى شايعه پراكنى نيست, آزادى ارجاف نيست, من گله اى كه دارم اين است كه چرا در زمينه مسايل آزادى به مباحث اسلامى, به مبانى اسلامى, مراجعه نمى شود. در قرآن سوره احزاب آيه 60 مى فرمايد : ((لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم)) مرجفون در كنار منافقان و بيماردلان ـ كه آنها در دو دسته اند ـ قرار دارند. منافقان يك دسته اند بيماردلان ـ الذين فى قلوبهم مرض ـ دسته ديگرى هستند اين ((مرجفون)) در كنار آنها گذاشته شده اند مرجفون يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترساندند, يك جامعه تازه تإسيس شده اسلامى با آن همه دشمن, آن همه بسيج قرآنى, آن همه بسيج نبوى, همه بايد براى دفاع از كشور و از اين نظام عظيم انسانى و مردمى از لحاظ روحى آماده باشند, اما يك عده مثل خوره به جان مردم بيفتند و روحيه هارا تضعيف كنند, اين ها مرجفونند قرآن مى گويد: اگر ((مرجفون)) ـ يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترسانند, آدم را نااميد مى كنند, مردم را از اقدام بازمى دارند ـ دست برندارند ((لنغرينك بهم)) تو را به جان آنها خواهيم انداخت, اين مرز آزادى است. پس آزادى در منطق اسلامى يك تفاوت ديگرش اين است كه مرزى از ارزش هاى معنوى دارد.
تفاوت ديگر اين است كه آزادى در تفكر ليبراليسم غربى با ((تكليف)) منافات دارد, آزادى يعنى آزادى از تكليف نيز در اسلام آزادى آن روى سكه ((تكليف)) است, اصلا انسان ها آزادند چون مكلفند, اگر مكلف نبودند آزادى لزومى نداشت, مثل فرشتگان بودند به قول مولوى:
در حديث آمد كه خلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوى
تا آخر…
بشر خصوصيتش اين است كه مجموعه انگيزه ها و غرايز متضادى است و مكلف است كه در خلال اين انگيزه هاى گوناگون راه كمال را بپيمايد, به او آزادى داده شده به خاطر پيمودن راه كمال, همين آزادى با اين ارزش براى تكامل است, كما اين كه خود حيات انسان براى تكامل است, ((وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون)) خداوند جن و انس را آفريده براى رسيدن به مرتبه عبوديت او كه مرتبه بسيار والايى است. آزادى هم مثل حق حيات است, مقدمه اى براى عبوديت. در غرب در نفى ((تكليف)) تا جايى پيش رفته اند كه نه تنها تفكرات دينى را, حتى تفكرات غير دينى و كل ايدئولوژىها را كه در آنها تكليف هست, واجب و حرام هست, بايد و نبايد هست, نفى مى كنند! الان در آثار اخير همين ليبرال نويس هاى آمريكايى و شبهآمريكايى و كسانى كه پيامبرشان آن ها هستند ـ امت هاى آنها در كشورهاى ديگر از جمله متإسفانه بعضى ها در كشور خود ما دنبال همين هستند ـ ديده مى شود كه مى گويند تفكر آزاد غربى با اصل ((بايد و نبايد)) و با اصل ايدئولوژى مخالف است! اسلام به كلى نقطه مقابل اين است, اسلام ((آزادى)) را همراه با ((تكليف)) براى انسان دانسته كه انسان بتواند با اين آزادى تكاليف را صحيح انجام بدهد, كارهاى بزرگ را انجام بدهد, انتخاب هاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد.
بنابراين توصيه اول من به اين كسانى كه مى نويسند و بحث مى كنند اين است كه در فهم مفهوم آزادى مستقل باشيم, مستقل بينديشيم, وابسته نباشيم. توصيه دوم اين است كه از آزادى سوءاستفاده نشود بعضى ها مكرر تاكيد و تكرار مى كنند آزادىهاى تازه به دست آمده مطبوعاتى به نظر من اين يك حرف غير واقعى است, حرفى است كه منشإ آن هم راديوهاى بيگانه است, البته الان در روزنامه ها و مجلات مطالبى مى نويسند و تعرض هايى مى كنند بعضى از اين افراد در گذشته اين كارها را نمى كردند, بعضى ديگر هم مى كردند. در سالهاى گذشته ما فراوان شاهد اين بوديم كه در مطبوعات عليه رئيس جمهور وقت, عليه مسوولان گوناگون, عليه حتى بعضى از مباحث اصيل انقلاب حرف هايى زده مى شد, كسى هم متعرض اين ها نمى گرديد. من نمونه هايى الان در ذهنم هست كه اگر جلسه به طول نينجاميده بود مى گفتم.
بنده يك وقت شش, هفت سال قبل از اين بحث تهاجم فرهنگى را مطرح كردم كه بحث برانگيز شد و بعضى ها درباره اش حرف زدند, شايد بعضى از شماها يادتان باشد, همان وقت در تلويزيون جمهورى اسلامى ميزگردى دراين باره تشكيل دادند كه سه , چهار نفر آن جا بودند, يك نفر با آن نظرى كه بنده ابراز كرده بودم موافق بود و حمايت مى كرد, چند نفر ديگر هم به كلى آن را رد مى كردند كه نه آقا, اين ها خيالات است, اين ها باطل است! بنابراين مى بينيد كه كسى متعرض كسى نمى شود.
بله عده اى بودند كه پرونده هايشان ناپاك بود, دستهاشان آلوده بود و مى ترسيدند وارد ميدان بشوند و چيزى بگويند, اگر آن ها هم چيزى مى گفتند كسى كارشان نداشت, همان حرفى كه امروز مى زنند, اگر آن روز هم مى گفتند كسى كارشان نداشت, اما خودشان مى ترسيدند, چون پرونده هاى بدى داشتند, كينه آنها با انقلاب, با امام و با تفكر اسلامى امامى از قديم معلوم شده بود. اين ها خودشان جرإت نمى كردند وارد ميدان بشوند. بعد از انتخابات اخير رياست جمهورى بر اساس تحليل غلطى كه از انتخابات كردند, جرإت پيدا كردند! تحليل غلط آنها اين بود كه خيال كردند مردم سى ميليون رإى عليه نظام دادند, اينها خوشحال شدند در حالى كه مردم سى ميليون راى براى تثبيت نظام داده بودند, يكى از افتخارات نظام اسلامى اين است كه بعد از گذشت هجده سال از پيروزى انقلاب, در يك انتخابات سى ميليون از جمعيت سى و دو ميليونى حق راى دار ـ حدود نود در صد ـ وارد ميدان انتخابات مى شوند, اينها نقطه قوت نظام را نقطه ضعف تلقى كرده بودند!
البته ابتدا راديوهاى بيگانه همان روزهاى اول انتخابات مرتب داد و فرياد مى كردند, براى اين كه به كسانى كه آماده و مستعد به اين انحراف و اشتباه هستند خط و جهت بدهند, كه بله سى ميليون اظهار نارضايى از نظام كردند! خواستند نقطه قوت نظام را نقطه ضعف نظام وانمود و قلمداد كنند, اين بيچاره ها هم يا باور كردند يا خودشان را فريب دادند, خيال كردند كه حالا در كشورى كه نظام سى ميليون مخالف دارد, پس ما هم بياييم حرف بزنيم! حالا جرإت پيدا كرده اند, حرف مى زنند. در حالى كه فرقى نكرده, آن وقت هم اگر تخلفى مى كردند حدود و مرزهاى منطقى را مى زدند, و تحت تعقيب قانونى بودند, امروز هم همان طور است; هيچ فرقى نكرده است, امروز هم اگر كسانى اضلال كنند, افساد كنند, ارجاف كنند, باز همان گونه است, فرقى نكرده است; بنابراين اين حرف را نبايد مرتب تكرار كرد كه آزادى تازه به دست آمده. مى بينم كه بعضى از مسوولان خطاب به مطبوعات مكرر مى گويند كه از آزادىها زياد استفاده نكنيد تا مبادا اصل آزادى به خطر بيفتد! اين چه حرفى است؟! از آزادى هرچه بيشتر استفاده كنند بهتر است, منتها خارج از مرز نباشد, هرچه افراد بيش تر از حق خدا داده استفاده كنند نظام اسلامى به هدف هاى خودش بيشتر رسيده است, ما هميشه گله مان از نويسنده ها اين بوده كه چرا نمى نويسند, چرا تحقيق نمى كنند, چرا تحليل نمى كنند.
مرزهاى صحيح را بايد رعايت كرد, البته اين مرزها هم مرزهايى نيست كه يك حكومت يا يك نظام بخواهد به خاطر منافع خودش آن ها را تعيين بكند, حالا اگر هم به فرض حكومت هايى در دنيا هستند ـ كه لابد هم هستند ـ و تعيين مى كنند, نظام جمهورى اسلامى اين طور نيست; نظام جمهورى اسلامى مبنايش بر عدالت است, يعنى اگر مقام رهبرى از عدالت بيفتد به طور خودكار و بدون اين كه هيچ عامل ديگرى لازم باشد, از رهبرى مى افتد. در چنين نظامى معنا ندارد كه بخواهند براى منافع صنفى يا گروهى يا ديدگاه هاى خاص حكومتى, مرزى معين كنند, نه, مرز, همان مرزهاى اسلامى است, همان چيزهايى است كه در قرآن و در حديث و در فهم صحيح از دين به عنوان مرز شناخته شده, اينها معتبر است, و بايد هم رعايت بشود, اگر هم رعايت نشود, مسوولان موظفند. مسوولان قضايى, مسوولان دولتى, وزارت ارشاد, ديگران همه موظفند, اگر به وظيفه عمل نكنند گناه و تخلف كرده اند موظفند كه اين مرزها را رعايت كنند. در داخل آن مرزها ـ كه البته آن مرزها استثنإهاست ـ همان اصل زيباى درخشان آزادى است كه بايد مورد استفاده قرار بگيرد. من اين اظهارات غير مسوولانه را نمى پسندم كه تكرار گردد و گفته بشود.
آن چه كه من امروز به عنوان جمع بندى عرض مى كنم اين است كه مقوله ((آزادى)) مقوله اى اسلامى است, درباره آن اسلامى بينديشيم و همه به نتايج آن به عنوان يك حركت اسلامى و يك تكليف شرعى معتقد باشيم. آنچه را كه بحمدالله در صحنه جامعه وجود دارد قدر بدانيم و از اين امكان حد اكثر استفاده را بكنيم. صاحبان فكر و صاحبان انديشه بايد تلاش كنند. البته بعضى از بحث ها هست كه در چارچوب هاى تخصصى مطرح است و بايد در مدارس و دانشگاهها و مطبوعات خاص و در مجموعه هاى خاص مطرح بشود بعضى ها هم هست كه نه, مورد استفاده همگان است, بايد مطرح بشود, و همه استفاده كنند و بهره ببرند.
اميدوارم كه ان شإالله خداى متعال توفيقى بدهد تا بتوانيم آن چه را كه موجب شكوفايى اين نظام و ان شإ الله توفيقات هر چه بيشتر اين ملت بزرگ و خوب و عزيز است در كشورمان شاهد باشيم. شما عزيزان دانشگاهى به خصوص جوانانتان ـ كه آينده و اميدها متعلق به شماست ـ در اين شكوفايى و توفيقات نقش فراوانى خواهيد داشت.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
پاورقي ها: