آیت الله العظمی منتظری
در بحث گذشته، قسمتی از خطبه ۱۸۵ نهج البلاغه را بررسی کردیم ولی همانگونه که یادآور شدیم، در این خطبه و خطبه های مشابه ، کلماتی یافت می شود که مفاهیم آنها در فلسفه مورد بحث قرار گرفته است و ما برخی از این کلمات را که عبارت از «وجود، عدم، ماهیت» و «وجوب، امکان، امتناع» بود، در گذشته به صورت اجمال بحث کردیم.
در بحث گذشته نیز بیان شد که اگر چیزی را عقل می گوید باید باشد، آن را واجب می نامند و آنچه نباید باشد ممتنع و محال است و آنچه که می شود باشد و می شود نباشد ممکن است. مثلاً عدد ۲ باید جفت باشد، پس واجب الزوجیه است ولی عدد یک نمی شود جفت باشد، پس ممتنع الزوجیه است اما گردو ممکن است جفت و ممکن است فرد باشد و چون احتیاج به علّت دارد آن را ممکن نامند. بنابراین : خداوند «واجب الوجود» است، یعنی باید باشد. ما و شما «ممکن الوجودیم» یعنی می شود که باشیم و می شود که نباشیم و شریک برای خدا «ممتنع الوجود» است زیرا محال است که باشد.
حدوث ـ قِدَم
در جمله دوم این خطبه، حضرت امیر«ع» به دو لفظ دیگر اشاره می کنند: حدوث و قِدَم. «قِدَم» از مادّه «قدیم» است . قدیم یعنی آنچه اول نداشته باشد و به عبارت دیگر مسبوق به عدم نباشد. یعنی اینچنین نیست که نبوده است و بود شده بلکه از اول بوده و سابقه نبودن ندارد. این را«قدیم» می گویند، در مقابل «حادث».
«حدوث» وجود بعد از عدم است. ما هزار سال پیش از این نبودیم، امّا الآن هستیم، پس ما حادثیم پس ما«اول» داریم و مسبوق به عدم هستیم ولی خدای تبارک و تعالی قدیم است زیرا«اوّل» ندارد و مسبوق به عدم نیست.
اقسام حدوث:
حدوث بر دو قسم بوده است: حدوث زمانی و حدوث ذاتی. حادث زمانی به آن چیزی می گویند که در یک زمانی نبوده است و بعد موجود شده، مثلاً انسان، حادث زمانی است زیرا در یک زمانی نبوده و بعد بود شده است. درمورد حادث ذاتی می گویند: ممکن است موجوداتی ـ مانند موجودات مجرده ـ باشند که مسبوق به زمان نباشند ولی در عین حال مخلوق خداوندند. اکنون نمی خواهیم بحث کنیم که آیا چنین موجودات مجردی هست یا نه ولی اگر باشند ـ که البته محال نیست ـ با اینکه ممکن الوجودند چون در ذات آنها عدم راه دارد ولی زمان ندارند به انها می گویند: حادث ذاتی.
برای توضیح بیشتر مثالی می زنیم :
خورشید نور می دهد و نور آن به خانه ما می تابد پس نور خانه ما جلوه خورشید است. حال بگذریم از اینکه ۸ دقیقه و ۲۰ ثانیه طول می کشد تا نور خورشید به خانه ما می رسد، ولی آنچه مسلّم است این است که نور خانه ما وابسته به خورشید است. اگر فرض کردیم که خورشید از ده هزار سال پیش بوده است، نورش هم از ده هزار سال پیش بوده است و اگر فرض کردیم خورشید از ازل بوده است نورش هم از ازل بوده است، اما با اینکه هر دو از ازل بوده اند، نور جلوه و پرتو خورشید است یعنی خورشید مستقل است و نور تابع و وابسته به آن است. بنابر این لازم نیست بین معلول و علت فاصله زمانی باشد. و امکان هم دارد موجوداتی باشند که مسبوق به عدم زمانی نباشند بلکه اصلاً فوق زمان و عالم ماده باشند و به عنوان جلوه حق تعالی از ازل به عنوان موجودات مجردّه بوده اند. ولی در هر صورت این موجودات ـ به فرض بودن آنها ـ ممکن الوجودند یعنی با قدرت خدا موجود شده اند و وجود آنها پس از عدم بوده است ولی نه عدم زمانی چرا که عدم در ذات آنها است، پس آنها را حادث ذاتی می گویند. ولی خداوند نه حدوث زمانی دارد و نه حدوث ذاتی بلکه خداوند، قدیم است. یعنی عدم در ذاتش راه ندارد، واجب الوجود است، هستی برای او ضرورت دارد و اصلاً خودش هستی مطلق است. خداوند هستی مطلق، واقعیت بی پایان و کمال محض است.
ماده، حرکت و زمان
حرکت لازمه ماده است یعنی ماده است که حرکت دارد. پس این عالم ماده حرکت دارد. مقدار حرکت همان زمان است. بنابراین، زمان، حرکت و ماده با هم هستند. کسی نمی تواند بگوید زمانی بوده است که ماده وجود نداشته است زیرا اگر ماده نباشد حرکت هم نیست و زمان هم موجود نمی باشد.
اَلحَمدُلِلهِ الَّذِی لا تُدرِکُهُ الشَّوَاهِدُ، وَ لا تَحوِیهِ اَلمَشَاهِدُ، وَ لا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ، وَ لا تَحجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ، الدًَّّّّالِّ عَلی قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلقِهِ، وَ بِحُدُوثِ خَلقِهِ عَلی وُجُودِهِ، وَبِاشتِباهِهِم عَلی أَن لا شَبَهَ لَهُ. الَّذِی صَدَقَ فِی مِیعَادِهِ، وَارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبَادِهِ، وَقَامَ بِالقِسطِ فِی خَلقِهِ، وَعَدَلَ عَلَیهِم فِی حُکمِهِ . مُستَشهِدٌ بِحُدُوثِ الأَشیَاءٍ عَلَی أَزَلِیَّتِهِ، وَبِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ اَلعَجزِ عَلَی قُدرَتِهِ، وَبِمَا اضطَرَّهَا إِلَیهِ مِنَ الفَنَاءِ عَلَی دَوَامِهِ . وَاحِدٌ لا بِعَدَدٍ، وَدَائِمٌ لا بِأَمَدٍ ، وَقَائِمٌ لا بِعَمَدٍ. تَتَلَقَّّاهُ الأَذهَانُ لا بِمُشَاعَرَهٍ، وَتَشهَدُ لَهُ اَلمَرَائِی لا بِمُحَاضَرَهٍ. لَم تُحِط بِهِ الأَوهَامُ، بَل تَجَلَّی لَهَا بِهَا، وَبِهَا امتَنَعَ مِنهَا، وَإِلَیهَا حَاکَمَهَا. لَیسَ بِذِی کِبَرٍ امتَدَّت بِهِ النِّهَایَاتُ فَکَبَّرَتهُ تَجسِیماً، وَ لا بِذِی عِظَمِ تَنَاهَت بِهِ الغَایَاتُ فَعَظَّمَتهُ تَجسِیداً، بَل کَبُرَ شَأناً، وَ عَظُمَ سُلطَاناً.
ارسطو می گوید : آنانکه ادعا می کنند، یک زمانی ماده نبوده است اینها ناخودآگاه به وجود ماده اعتراف کرده اند زیرا زمان، مقدار حرکت است و حرکت هم هر جا برود ماده می رود برای اینکه مادّه هست که حرکت می کند.
برای روشن تر شدن مطلب مثالی می زنیم :
فرض کنید یک نفر در ته چاهی باشد و شما طنابی را از درب چاه عبور می دهید. آدمی که در ته چاه است نگاه به بالای چاه می کند، می بیند طنابی از درب چاه عبور می کند و قسمتی از آن محاذی درب چاه است و قسمتی از آن بعداً به درب چاه می رسد و قسمتی از آن از درب چاه عبور کرده و رد شده است. پس این آدمی که در ته چاه است، طناب را سه قسمت می کند: حال، گذشته و آینده . امّا شما که بالای چاه ایستاده اید، این طناب را یک قسمت می بینید و این طناب در نظر شما گذشته و حال و آینده ای ندارد یعنی چون شما در فضای بالا هستید در آن واحد همۀ طناب را می بینید، پس زمان که دارای گذشته و حال و آینده است برای موجودات مجرد که فوق عالم ماده هستند مفهومی ندارد و گذشته و حال و آینده برای آنان در عرض واحد موجودند ولی برای ما که در عالم ماده هستیم و در چاه طبیعت زندانی هستیم و با حرکت و زمان سروکار داریم گذشته و حال و آینده مفهوم پیدا می کند پس ما موجودات مادی و زمانی هستیم ولی موجودات مجرّد، بالاتر از عالم مادّه هستند پس، فوق زمان می باشند.
خلاصه، حدوث یعنی وجود بعد ازعدم که گاهی عدم زمانی است و گاهی عدم ذاتی و در مقابل آن قدم است که در قدم، عدم راه ندارد. خدا قدیم است برای اینکه نه عدم زمانی دارد و نه عدم ذاتی ولی موجودات مجرده، گو اینکه مسبوق به عدم زمانی نیستند ولی در ذات آنها عدم راه دارد و مثل نوری می مانند که وابسته به خورشید است، اگر اراده خدا نباشد نیستند. پس حدوث آنها ذاتی است و قدیم نیستند و قدم منحصر است به خدای تبارک تعالی.
ازل ـ ابد ـ سرمد
در نهج البلاغه حضرت امیر«ع» این سه کلمه نیز گاهی یافت می شود.
ازل :آن است که اول ندارد.
ابد :آن است که آخر ندارد.
سرمد : آن است که نه اول دارد و نه آخر.
هرسه لفظ برخداوند اطلاق می شود. پس ذات حق تعالی ازلی، ابدی و سرمدی است.
عالم خلق ـ عالم أمر
فلاسفه می گویند : موجودات خدا که مسبوق به ماده و مدت باشند یعنی یکوقت نبوده اند و بعد بود شده اند، اینها عالم خلق هستند و آن موجودات مجردّی که مادّه و مدت ندارند ولی مخلوق خدا هستند، آنها عالم أمرند. می گویند : آنها به امر خدا موجود شده اند و لازم نیست ماده داشته باشند، گاهی هم در تفسیر عالم امر می گویند:
همان «کن» که امر است سبب وجودشان شده است.
آیه شریفه «الا له الخلق والامر» را هم این چنین معنی می کنند، گر چه شاید معنای آیه چنین نباشد. شاید تفسیر آیه این باشد که:خلقت موجودات از خدا است و فرمان خدا هم هست که این موجودات را اداره می کند. امر خدا در این موجودات حکمفرما است.
اکنون به دنباله خطبه حضرت می پردازیم:
« الدّال علی قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علی وجوده»
دلالت می کند بر قدیم بودن خدا، حادث بودن مخلوقات خدا و حادث بودن مخلوقات خدا دلیل است بر وجود او.
چیزی که حادث است مُحدث می خواهد، اگر آن مُحدث هم حادث باشد باز علّت می خواهد تا اینکه منتهی می شود به موجودی که دیگر حادث نیست بلکه قدیم است. حادث بودن خلق خدا، دلالت دارد براینکه خدا وجود دارد.
در نسخه «ابن ابی الحدید معتزلی» بجای «وجوده» ، «جوده» آمده است یعنی خداوند بوسیله حادث بودن خلقش ما را راهنمائی می کند بر جود خودش یعنی این عالم را که خدا خلق کرده، مقتضای جود و کرم او بوده است :
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
خلق کردم من که رحمانی کنم
نی عبث جان بدهم و فانی کنم
در هر صورت، برای اثبات وجود خدای تبارک و تعالی، راه های مختلفی وجود دارد. گفته اند: « الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق » راه ها به سوی خدا (شناخت خدا) به عدد نفسهای بندگان است حال به جای اینکه در اثبات صانع به راه های پُر پیچ و خم فلاسفه و متکلمین اشاره کنیم، خوب است به سراغ لحن قرآن و بیانات پیامبر و ائمه طاهرین «ع» برویم.
قرآن می فرماید: « أفی الله شکُّ فاطر السموات و الأرض» آیا در (وجود) خدا شک است که (او) خالق آسمانها و زمین است. یعنی خلقت آسمانها و زمین برای تو کافی نیست که به وجود خدا یقین پیدا کنی؟
و همچنین آیات دیگری مشابه همین آیه داریم مانند آیات: ۲۲ـ روم، ۲۹ ـ شوری، ۱۶۴ ـ بقره و ۱۹۰ ـ آل عمران در این جهان آیات و نشانه های زیادی بروجود خالق هست و در هر حال، کوچکترین ذرّه این عالم حکایت ازوجود و قدرت خدا دارد: آسمانها، زمین، نباتات، دریاها، صحراها، نظم و ترتیب آنها و وجود خودمان با آن همه افکار، اندیشه ها، خیالها، رعب و وحشت ها، غصّه ها، خوشیها، آرزوها، و تک تک اعضا و جوارح ما که با چه اعجازی خلق شده اند همه دلیل بر وجود خالق و پروردگار است.
بعضی از چیزها که ما زیاد با آنها ممارست داریم، در نظرمان چندان اهمیّت ندارد به عنوان مثال: اگر روزی به آمریکا رفتید و به شما گفتند: یک کارخانه ای درست کرده اند که علف و کاه در آن می ریزند و این کارخانه با چرخها و موتورهای زیادی که دارد، این علف و کاه را به حرکت در می آورد و می چرخاند و جوهرش را می گیرد و بالاخره پس از انجام کارهای زیاد، در اثر فعل و انفعالات، از یک قسمت کارخانه شیر بیرون می آید و از قسمت دیگر تفاله ها خارج می شود!! اگر چنین چیزی را ببینید حتماً خواهید گفت: چقدر آمریکاییها در صنعت پیشرفت کرده اند که از کاه و علف شیر تولید می کنند! در صورتی که خداوند از قدیم این کارخانه را برای همه شما درست کرده است. یک گاو اگر در منزل داشته باشید، تنها با دادن کاه و علف به آن، شیر گرم و گوارا روزانه تحویل شما خواهد داد ولی آیا شده است که به این گاو کمی فکر کنید و در خلقت بسیار مهم آن بیندیشید؟ آیا ممکن است با تصادف، آن ذرات ماده (الکترون و پروتون ها ) خود بخود جفت شوند و یک گاو درست کنند بدون اینکه یک دست قدرتی با شعور و ادراک آن را درست کند؟!
مثالی دیگر:
اگر روزی با یکی از دوستانت برای گردش به بیابان رفتید، در بیابان به یک ساختمان زیبا و قشنگی برخورد کردید که در آن درختهای خوب، گلهای زیبا و با طراوت، فرشهای قیمتی، صندلی، مبل و تمام وسائل زندگی مرتب و منظم به کار گرفته شده و چیده شده است، و کسی هم در آنجا نیست، آیا ممکن است تصور کنید که این ساختمان با این ترتیب و تنظیم خود به خود درست شده است و همه چیز به طور تصادف ترتیب یافته داست؟! اگر چنین حرفی را بزنید، مردم شما را دیوانه حساب می کنند و به هیچ وجه سخن شما را نمی پذیرند!
بنابراین، نظم و ترتیب و این ریزه کاریهائی که در این عالم وجود به کار رفته مانند همین ساختمان است. پس شما گر چه کسی را در ساختمان نمی بینید ولی از وجود ساختمان، پی به معمار و مهندس با ذوق و فهمیده آن می برید و اگر از تو پرسیدند: از کجا می گوئی این ساختمان را معماری هست؟ در جواب خواهی گفت: از ساختمان پی به بنّا بردم. لازم نیست آدم همه چیز را ببیند تا باور کند. خود این ساختمان دلیل بر وجود بنّا و معمار است.
روایت در اثبات حدوث عالَم
۱ ـ « عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام انه دخل علیه رجل فقال له: یا ابن رسول الله ما الدلیل علی حدوث عالم؟ قال: اَنت لَم تَکُن ثُمّ کُنت وَ قَد عَلِمتَ انَّکَ لَم تُکَوِّن نَفسَکًَ وَ لا کَوَّ نَکَ مَن هُوَ مِثلِکَ ».
مردی بر امام رضا علیه السلام وارد شد و از آن حضرت پرسید: ای فرزند پیامبر! دلیل و علّت بر حدوث عالم و جهان چیست؟ حضرت فرمود: تو نبودی و بعد موجود شدی در حالی که می دانی که تو خودت را ایجاد نکرده ای و کسی هم که مانند تو است تو را موجود نکرده است. ( پس لابد خالق و پروردگاری داری که تو را ایجاد کرده است).
۲ ـ سئل مولانا امیرالمؤمنین «ع» بماذا عرفت ربک؟ قال: بِفَسخ العَزائِم وَ نَقضِ الهِمَم. لَمّا هَمَمتُ فَحیلَ بَینی وَ بَینَ هَمّی وَ عَزَمتُ فَخالَفَ القَضاءُ والقَدَرُ عَزمی عَلِمتُ أنَّ مُدبری غَیری».
از حضرت امیرالمؤمنین «ع» سؤال شد: پروردگارت را به چه چیز شناختی؟ فرمود: خدا را شناختم به اینکه (گاهی) تصمیم می گیرم به جائی بروم یک دفعه تصمیم من عوض می شود و نیّت می کنم کاری انجام دهم یکمرتبه همّتم به هم می خورد. هر گاه تصمیم گرفتم، بین من و تصمیمم فاصله پیدا شد که نتوانستم بروم یا اصلاً رأیم برگشت و یا هنگامی که تصمیم گرفتم قضا و قدربا عزم و تصمیم من مخالفت کرد، فهمیدم که تدبیر کننده این عالم، غیر از من است.
از این روایت معلوم می شود یک نیروی غیبی در کار است که در روح و روان ما اثر می گذارد و تصمیم ما را برمی گرداند و معلوم می شود دل ما دست دیگری است و گرنه همواره مطابق میل ما عمل می شد.
۳ ـ زندیقی نزد امام صادق «ع» می آید و سؤالهائی می کند، از جمله می گوید: دلیل بر وجود خدا چیست؟ حضرت می فرماید:
« وُجُودُ الأفاعیل التّی دَلّت عَلی أن صانِعاً صَنَعها، ألا تَری انّکَ اِذا نَظَرتَ اِلی بِناءٍ مُشَیَّد مَبنیًّ عَلِمتَ أنَّ لَهُ بانِیاً وَ اِن کُنتَ لَم تَرالبانی وَلَم نُشاهِدهُ…»
وجود همه فعل ها (کارهائی که در این جهان شده است، موجودات، آسمانها و زمین و…) دلالت دارند براینکه صنعتگری اینها را آفریده است. آیا نمی بینی وقتی به ساختمان محکمی می نگری، می فهمی که یک بانی و معمار دارد گر چه آن بانی را هیچگاه ندیده باشی.