عسکرى اسلامپور کریمى
حضرت جوادالائمه (ع) همانند دیگر حضرات معصومان (ع)، جان و روحش با کلام الهى (قرآن) مأنوس و همدم بود، به گونهاى که یکى از القاب آن امام همام را “ترجمان القرآن”۱ ذکر کردهاند.
امام جواد (ع) بر این باور بود که آیات قرآن باید در جامعه فراگیر شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از این کتاب و معارف بلند آن بهره گیرند، به همین جهت سعى مىکرد که در گفتگوها و معاشرت و برخورد با مردم به آیات قرآن استناد کند. هنگامى که آن حضرت با خیل مردمى که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند روبهرو شد، با روشهاى مختلف و با استناد به آیات الهى به پاسخگویى و زدودن شبهات و ذهنیات پرداخت.
على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جواد علیهماالسلام مىگوید:
روزى به محضر امام جواد(ع) رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا چهره (قیافه) او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.۲
درست در همین لحظه، امام جواد(ع) که گویى تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجّه کرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره “امامت”، حجّت آورده همانطور که درباره “نبوّت” حجت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیى (ع) مىفرماید: “…وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛۳ ما به یحیى در کودکى فرمان نبوّت دادیم.”
و درباره حضرت یوسف (ع) مىفرماید: “وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتیناه حُکْماً وَ عِلْماً؛۴ هنگامى که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.”
و همچنین درباره حضرت موسى(ع) مىفرماید: “وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً؛۵ و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوّت) و علم دادیم.”
بنابراین، همانگونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند.۶
در موردى دیگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض کنندگان، این آیه را خواند: “قُلْ هَذِهِ سَبِیلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِى. ..؛۷ بگو: این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنم.”
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حریم وحى از تفسیرهاى نابجا و غیر عقلانى آیات قرآن جلوگیرى کرده و علماء و دانشمندان را به سوى فهم صحیح آیات قرآن راهنمایى مىفرمود. در اینجا به دو مورد اشاره مىکنیم:
۱- روزى در مجلس معتصم، برخى از دانشمندان به آیهاى استناد کرده و یک حکم شرعى صادر نمودند. امام جواد(ع) که در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نموده و تفسیر صحیح را براى حاضران بیان نمود.
تفسیر عیاشى ماجراى آن مجلس را چنین آورده است: در زمان معتصم عباسى، عوامل خلیفه عدّهاى دزد را – که راههاى عمومى در بین شهرها را براى مسافرین و کاروانهاى حج نا امن کرده بودند – دستگیر کرده و از مرکز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند. خلیفه در مورد این حادثه حساس، مجلس مشورتى تشکیل داده و از دانشمندان عصر، کیفیت اجراى حد شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راهکار است، آنجا که مىفرماید: “إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِى الاَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الاَرْضِ؛۸ کیفر کسانى که با خدا و رسول او به جنگ و محاربه برمىخیزند و در روى زمین در اشاعه فساد تلاش مىکنند، این است که: اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا دست و پاى آنان به عکس یکدیگر قطع شود و یا این که از سرزمین خود تبعید گردند.”
آنان به خلیفه پیشنهاد کردند طبق این آیه، یکى از کیفرهاى فوق را در مورد تبهکاران انتخاب کند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام جواد(ع) نیز نظر خواست. آن حضرت اوّل از اظهارنظر خوددارى کرد، امّا وقتى که با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام کرد: اینان در استدلال به آیه شریفه خطا کردند. استنباط حکم شرعى از این آیه شریفه دقت بیشترى مىطلبد و باید تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف، کیفرها فرق مىکند؛ زیرا این مسئله صورتهاى مختلف و احکام جداگانه دارد:
الف) اگر این راهزنان فقط راه را ناامن کردهاند؛ نه کسى را کشته و نه مال دیگرى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معناى نفى از ارض است.
ب) اگر راه را ناامن کرده و افراد بىگناهى را کشتهاند، امّا به مال دیگران تجاوز نکردهاند، مجازات آنان اعدام است.
ج) اگر امنیت را از راههاى عمومى سلب کرده، انسانهاى بیگناه را کشته و مال مردم را نیز به غارت بردهاند، کیفر آنان باید سختتر باشد؛ یعنى اوّل دست و پایشان را به عکس یکدیگر قطع مىکنند، پس به دار مجازات آویخته مىگردند.
معتصم این نظریه را پسندیده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد (ع) عمل کند.۹
۲- زرقان، یکى از دوستان صمیمى احمد بن ابى داود، قاضى بغداد بود. او مىگوید: روزى دوستم احمد را دیدم که از مجلس معتصم – هشتمین خلیفه عباسى – مىآید؛ امّا خیلى افسرده و ناراحت است. گفتم: چرا این قدر ناراحت و افسردهای؟ پاسخ داد: امروز در مجلس خلیفه، ابوجعفر ابن الرضا(ع) چنان مرا عاجز و درمانده کرد که آرزو کردم، اى کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و مثل چنین روزى را نمىدیدم!! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: امروز در مجلس خلیفه نشسته بودیم، شخصى را به اتهام دزدى پیش خلیفه آوردند و او به سرقت اعتراف کرد. در این حال، معتصم به دانشمندان و فقهاى مجلس رو کرده و گفت: چگونگى اجراى حد الهى بر این دزد را بیان کنید! دست او را چطور قطع کنیم؟
من گفتم: دست دزد را باید از مچ قطع کرد. خلیفه پرسید، به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل آن که دست، انگشتان و کف تا مچ را شامل مىشود و خداوند در آیه تیمم فرموده: “فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ؛۱۰ (با خاک پاک تیمم کنید) از آن، بر صورت (پیشانى) و دستها (تا مچ) بکشید.”
بسیارى از علماء در این نظریه با من موافقت کرده و آن را تأیید نمودند. امّا عدّهاى دیگر گفتند: باید دست را از آرنج برید. خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: به دلیل آیه وضو که مىفرماید:
“فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ؛۱۱ (هنگام اقامه نماز) صورت و دستها را تا آرنج بشویید.” خداوند متعال حدود دست را در این آیه تا آرنج معین کرده است. برخى نیز فتوا دادند که: باید از شانه، دست را قطع کرد و استدلال مىکردند که دست از انگشتان تا شانه را شامل مىشود.
خلیفه با مشاهده اختلاف آراء در میان فقها متحیّر شده و به محمد بن على علیهما السلام رو کرده و گفت: اى ابا جعفر! در این موضوع شما چه مىگویید! او پاسخ داد: علماء گفتارهاى خود را بیان کردند و شما شنیدید؛ مرا از بازگو کردن نظریهام معاف بدار! خلیفه گفت: شما را به خدا سوگند نظر خود را در این موضوع بیان کنید.
امامجواد (ع) فرمودند: اکنون که قسم دادى، به ناچار نظر خود را مىگویم: این حدود که علماى مجلس تعیین کردند صحیح نیست، بلکه باید چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام، بریده شود.
خلیفه گفت: دلیل شما براى این مدعا چیست؟ حضرت پاسخ داد:
پیامبر اکرم (ص) فرموده است: “السجود على سبعه اعضاء: الوجه والیدین و الرکبتین والرجلین؛ سجده با هفت عضو انجام مىشود: پیشانى، دو (کف) دست، دو زانو و دو (انگشت ابهام) پا.” اى خلیفه! هرگاه دست را از مچ، یا از مرفق جدا کنند، دیگر دستى براى سجده باقى نمىماند؛ در صورتى که خداوند متعال در قرآن مىفرماید: ” و انّ المساجد لله؛ مواضع سجده مخصوص خداوند است.” و هر چه براى خدا باشد بریده نمىشود . معتصم از این استدلال قرآنى شگفت زده شد و آن را تصدیق نمود. آنگاه دستور داد انگشتان دزد را طبق نظر امام (ع) بریدند.۱۲
پىنوشتها:
- بحارالانوار، ج ۱۰۲،ص ۲۲، ح ۱۲٫
- از سخن على بن اسباط استفاده مىشود که آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بودهاند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند.
- سوره مریم، آیه ۱۲٫
- سوره یوسف، آیه ۲۲٫
- سوره قصص، آیه ۱۴٫
- اصول کافى، ج ۱،ص ۳۸۴٫
- سوره یوسف، آیه ۱۰۸٫
- سوره مائده، آیه ۳۳٫
- تفسیر العیاشى، مکتبه العلمیه، تهران، ج ۱،ص ۳۱۵٫
- سوره مائده، آیه ۶٫
- همان.
- وسائل الشیعه، ج ۲۸،ص ۲۵۳٫