مناظرات حضرت جواد الائمه (ع)

عسکرى اسلامپور کریمى

 

مقدمه

آزادى بحث و انتقاد در مسائل مذهبى، یکى از ویژگیهاى بارز شریعت حیاتبخش اسلام است. در تاریخ زندگى پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (ع) و حتىّ رهبران تشیّع، موارد فراوانى یافت مى‏شود که مخالفان اسلام با آنان به مناظره، بحث و گفتگو مى‏نشستند و اشکالات خویش را به اصول یا فروع اسلام، با کمال آزادى و صراحت، بیان مى‏کردند و بدون این که مورد کوچکترین اهانتى قرار گیرند، ایرادهاى آنان بررسى و پاسخ داده مى‏شد. مطالعه تاریخ صدر اسلام و عصر حضرات ائمه معصوم(ع) گواهى روشن براین مدّعاست.

در میان حضرات ائمه معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسیدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى، امام‌هادى(ع) در نه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى؛ از این‏رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، این سؤال مطرح شد که: با توجه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ زیرا دوران شکوفایى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تکامل مى‏رسد.

براین اساس در عصر امامت حضرت جواد الائمه (ع) برخى این سؤال را مطرح مى‏کردند: آیا مى‏توان رهبرى جامعه را به کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دور اندیشى و درایت یک مرد کامل را دارد؟ این مسائل در آن عصر، از جنجالى‏ترین مسائل روز بود.

هچنین برخى از مخالفان و معاندان، به ویژه عباسیان و در رأس آنها مأمون عبّاسى تلاشهاى زیادى کردند با دستاویز قرار دادن این مسئله از آن در جهت مطامع شوم خود بهره‏جویند؛ آنان با ترتیب مناظرات مختلف سعى مى‏کردند شخصیّت علمى آن حضرت را خدشه‏دار سازند. امّا پیروزى امام جواد(ع) در مناظرات با پاسخ‏هاى قاطع و روشنگر، هرگونه شک و تردید را در مورد پیشوایى او و نیز اصل امامت از بین برد، و همه نقشه‏هاى معاندان و مخالفان و خلیفه مکّار عبّاسى را نقش بر آب نمود. در این نوشتار مختصر برآنیم با ارائه گوشه‏هایى از برخى از مناظرات آن امام همام، خوشه‏اى از خرمن علم و فضل و کمال عقل آن وجود گرامى برگیریم، و فراروى اندیشه خویش قرار دهیم.

 

علّت پیدایش مناظرات در عصر امام جواد (ع)

خردسالى آن حضرت هنگام عهده دارى این منصب الهى (امامت)، پدیده‏اى بى‏سابقه بود و پیامدها و واکنش‏هایى در پى داشت. برخى در جبهه خودى، در میان پیروان اهلبیت، این شبهه را مطرح کردند که آیا ممکن است کسى پیش از بلوغ به مقام امامت برسد؟ در پى بروز این شبهه در محافل علمى و کلامى، جامعه شیعى دچار اضطراب و پراکندگى شد. بنابراین علّت اصلى پیدایش مناظرات در عصر آن امام همام این بود که از یک طرف، امامت حضرت به دلیل کمى سن براى بسیارى از افراد، حتّى شیعیان کاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شک و تردیدى در این زمینه نداشتند) ازاین رو، براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏کردند.

از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت “معتزله” افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت عبّاسى در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مى‏کرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادى و معنوى حکومتى، براى استوارى و تثبیت خطّ فکرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان و خدشه‏دار کردن مقام امامت و ولایت، به هر شکلى بهره بردارى مى‏کرد. به طورى بسیارى از آن مناظرات با اقدام و نیرنگ مأمون عبّاسى برپا مى‏شد، وى با گردآورى دانشمندان از فرقه‏هاى مختلف و ترتیب مجالس بحث و مناظره با امام جواد (ع)، کوشید آن حضرت را از نظر علمى شکست دهد.

فرقه افراطى معتزله دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏کردند و آنچه را که عقلشان صریحاً تأیید مى‏کرد، مى‏پذیرفتند و بقیه را رد و انکار مى‏کردند و چون نیل به مقام امامت امّت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده‏اى را مطرح مى‏کردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکست بدهند! ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هرگونه شک و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مى‏برد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت مى‏نمود. به همین دلیل بعد از آن حضرت در دوران امامت حضرت‌هادى(ع) این موضوع (تصدى امامت در خردسالى) مشکلى ایجاد نکرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود که خردسالى تاثیرى در برخوردارى از این منصب الهى ندارد.

 

مناظرات روشنگر امام خردسال

یکى از اصول پذیرفته شده تشیع این است که امام معصوم مى‏تواند با علم الهى پرسشهاى مردم را پاسخ دهد. شیعیان با توجه به سن کم امام جواد(ع) با انواع سؤالات و برپایى مجالس مناظره مى خواستند علم الهى امام را دریابند.

پس از شهادت امام رضا(ع) شیعیان گرد آمدند تا مسئله جانشینى را حل کنند. یونس عبد بن الرحمان که از شیعیان قابل اعتماد، نزد امام رضا(ع) بود گفت تا زمانى که این فرزند- امام جواد (ع) – بزرگ شود باید چه کنیم؟ ریّان بن صلت از جاى برخاست و با اعتراض به او گفت: تو خود را در ظاهر مؤمن به امام جواد(ع) نشان مى‏دهى، ولى پیداست که در باطن در امامت او تردید دارى. اگر امامت وى از جانب خداوند باشد حتى اگر طفل یک روزه هم باشد به منزله شیخ است و چنانچه از طرف خداوند نباشد حتى اگر هزار سال هم عمر کرده باشد مانند سایر مردم است. سرانجام در ایّام حج تعداد بسیار زیادى به قصد دیدار امام جواد(ع) عازم زیارت خانه خدا شدند. زمانى که به مدینه رسیدند وارد محل اقامت امام جواد(ع) شدند. ابتدا نزد عبدا…بن موسى برادر امام رضا(ع) رفتند. مردم سؤالات خود را از وى پرسیدند، اما از پاسخهاى بى پایه وى تعجب کردند در این هنگام امام جواد(ع) وارد مجلس شد.

آن حضرت به سؤالات حاضران پاسخ گفت و شیعیان از پاسخهاى آن حضرت که نشان از امامت و علم الهى بود شادمان شدند. سپس مردم به امام جواد(ع) روى آوردند و آنچه از مسائل دینى بر آنها مبهم بود از حضرت سؤال کردند و امام در حالى که کودکى خردسال بیش نبود به دلیل الهى بودن علم امامت قادر بود تمام مسائل علمى و فقهى شیعیان را پاسخگو باشد.

از روشهایى که مأمون در مورد حضرت رضا(ع) به کار مى‏بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود. مأمون و بعد معتصم عبّاسى مى‏خواستند از این راه – به گمان باطل خود – امام (ع) را در تنگنا قرار دهند. در مورد فرزندش حضرت جواد(ع) نیز چنین روشى را به کار بستند. به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنى از عمر امام جواد(ع) نگذشته بود. مأمون نمى‏دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتى است الهى، بستگى به کمى و زیادى سالهاى عمر ندارد.

این خلیفه مکّار کار زهر دادن به امام رضا(ع) را بسیار سرّى و مخفیانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد. امّا با همه پرده پوشى و ریاکارى، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مأمون کسى نبوده است، وى براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز کرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد(ع)تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفاده‏اى را که از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا(ع) در نظر داشت از این وصلت به دست آورد. بر اساس همین طرح بود که امام جواد (ع) را در سال ( ۲۰۴ ه.ق) یعنى یک سال پس از شهادت امام رضا(ع) از مدینه به بغداد آورد. در نخستین مناظره علمى که در مجلس مأمون برپا شد عالم برجسته دربار، یحیى بن اکثم به فضل و مرتبت علمى امام اعتراف کرد و سر خضوع و تسلیم در برابر او فرود آورد و مردم نیز دریافتند چهره‏اى دانشمندتر از امام جواد(ع) در میان مسلمانان نیست. این روند محبوبیت روزافزون امام را در پى داشت. مأمون به دنبال مذاکراتى که در جلسه مناظره امام با یحیى بن اکثم گذشت، دختر خود “ام الفضل” را به همسرى حضرت در آورد!

(البته این، قصد ظاهرى مأمون بوده و گرنه قصد اصلى وى کنترل امام بوده است) که با وجود مخالفت بنى‏عباس و اثبات فضیلت امام، جلسه مناظره امام با یحیى بن اکثم را ترتیب داده و در آنجا ثابت نمود که امام با وجود کودکى از نظر فضل و معرفت و حلم، سرآمد دیگران است. و ترتیب ازدواج امام با ام‏فضل را مهیا نمود و چنین گفت: “الحمدللّه على ما منّ به علىّ من السداد فى‏الامر والتوفیق فى الرأى” و أقبل على أبى جعفر و قال: “إنّى مزوّجک ابنتى أم‏الفضل و ان رغم أنوف قوم…”۱

شبلنجى عالم اهل‏سنت مى‏گوید: “مأمون شیفته او شد، زیرا با وجود کمى سن، فضل و علم و کمال عقل خود را نشان داده، عظمت خود را آشکار ساخت.”۲

“ابن حجر هیثمى” از علماى اهل‏سنت مى‏نویسد: “مأموناو را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با وجود کمى سن، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.”۳

از امام جواد(ع) مناظرات متعددى نقل شده۴ است که به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم.

 

مناظره با یحیى بن اکثم۵

وقتى “مأمون” از “طوس” به “بغداد” آمد، نامه اى براى حضرت جواد – علیه السلام- فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.

حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مأموناو را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود “ام‏الفضل” را به ایشان کرد.

 

امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. مأموناین سکوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشنى تشکیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزى به مأمون گفتند: این چه برنامه‏اى است؟

اکنون که على بن موسى از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش کرده‏اى؟!

مأمونپرسید: نظر شما چیست؟

گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.

مأمونگفت: شما این خاندان را نمى‏شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه سخن من مورد قبول شما نیست او را بیازمایید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسیان از میان دانشمندان، “یحیى بن‏اکثم” را (به دلیل شهرت علمى وى) انتخاب کردند و مأمون جلسه‏اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد (ع) ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مأمون کرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از این جوان بنمایم؟

مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیى از امام جواد(ع) اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

یحیى گفت: درباره شخصى که “مُحْرِم” بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مى‏گویید؟ (یکى از اعمالى که براى اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره حرام است شکار کردن است. در میان احکام فقهى، احکام حج، پیچیدگى خاصى دارد، ازینرو افرادى مثل یحیى بن اکثم، از میان مسائل مختلف، احکام حج را مطرح مى‏کردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!)

امام جواد (ع) فرمود: آیا این شخص، شکار را در حِلّ (خارج از محدوده حرم) کشته است یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ براى اوّلین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کارى اِبا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟!

یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیّر شد و آثار ناتوانى در چهره‏اش آشکار گردید و زبانش به لُکنت افتاد، به طورى که حضّار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.

در پى آن مأمون به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمى‏پذیرفتید دانستید؟!)۶(

حکم کلى شکار براى فرد “مُحْرِم”: آن‏گاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد(ع) کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعى را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم.

امام جواد(ع) فرمود: بلى، اگر شخص مُحرم در حِلّ (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفّاره‏اش یک گوسفند و اگر در حرم بکشد کفّاره‏اش دو برابر است؛ اگر جوجه پرنده‏اى را در بیرون حرم بکشد کفّاره‏اش یک برّه است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفّاره‏اش یک گاو است و اگر شترمرغ باشد کفّاره‏اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفّاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفّاره‏اش دو برابر مى‏شود.

اگر شخص مُحرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانى را در “منى” ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در مکه قربانى کند. کفّاره شکار براى عالم و جاهل به حکم، یکسان است؛ ولى در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفّاره) گناه نیز کرده است، اما در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.

کفّاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و کفّاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفّاره نیست، ولى بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسى که از کرده‏اش پشیمان است برداشته مى‏شود، اما آن که پشیمان نیست، کیفر خواهد شد.۷

 

سؤال امام جواد (ع) از یحیى بن اکثم

مأمون گفت: احسنت اى اباجعفر! خدا به تو نیکى کند! حال خوب است شما نیز از یحیى بن اکثم سؤالى بکنید همان طور که او از شما پرسید.

در این هنگام امام(ع) به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گویم و گرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.

حضرت فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه مى‏کند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آید آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏کند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشاء مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نیمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟

این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى‏شود؟

یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.

امام فرمود:

این زن، کنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه‏اى به او نگاه مى‏کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آید، کنیز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏کند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرامى‏رسد او را به حباله نکاح خود درمى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را “ظهار” مى‏کند.۸ و بر او حرام مى‏شود، موقع عشا کفّاره ظهار مى‏دهد و مجدداً بر او حلال مى‏شود چون نیمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏کند و زن بر او حلال مى‏گردد.۹

 

جلوه‏هایى از اقیانوس بیکران علوم جوادی (ع)

رسوایى حدیث سازان

نقل شده است که پس از آن که مأمون دخترش را به امام جواد تزویج کرد در مجلسى که مأمون و امام و یحیى بن اکثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى عرض کرد: اى پسر رسول خدا! نظر شما درباره روایتى که (در مدارک اهل سنت) نقل شده است: که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گوید: “من از ابوبکر راضى هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضى است؟”. نظر شما درباره این حدیث چیست؟۱۰

امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولى کسى که این خبر را نقل مى‏کند باید خبر دیگرى را نیز که پیامبر اسلام در حجه الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: “کسانى که بر من دروغ مى‏بندند، بسیار شده‏اند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هر کس بعمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید”.

امام جواد(ع) افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: “وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ”۱۱ ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه چیز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.

آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.

یحیى گفت: روایت شده است که: “ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند”.

حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت شود، زیرا جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّب درگاه الهى‏اند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است و لحظه‏اى از دایره اطاعت خدا خارج نشده‏اند، ولى ابوبکر و عمر مشرک بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، امّا اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت‏پرستى سپرى کرده‏اند، بنابراین محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.

یحیى گفت: همچنین روایت شده است که: “ابو بکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند” درباره این حدیث چه مى‏گویید؟۱۲

حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود (تا ابو بکر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنى‏امیه، در مقابل حدیثى که از پیامبر اسلام (ص) درباره امام حسن و حسینعلیهما السلامنقل شده است که “حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند” ، جعل کرده‏اند.

یحیى گفت: روایت شده است که “عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است”.

حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرّب خدا، آدم، محمد(ص) و همه انبیاء و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمى‏شود، ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!

یحیى اظهار داشت: روایت شده است که “سکینه” به زبان عمر سخن مى‏گوید (عمر هر چه گوید، از جانب ملک و فرشته مى‏گوید).

حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم؛ ولى ابوبکر، با آن که از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: “من شیطانى دارم که مرا منحرف مى‏کند، هرگاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید”.

یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: “اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتماً عمر مبعوث مى‏شد.”۱۳

امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‏تر است، خدا در کتابش فرموده است: “وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ… “۱۴ به خاطر بیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح… .

از این آیه صریحاً برمى‏آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرک نورزیده‏اند، چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مى‏کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپرى کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: “در حالى که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم”.

باز یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: “هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آن که گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است”، یعنى نبوّت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوّت خود شک کند، خداوند مى‏فرماید: “اللَّهُ یَصْطَفِى مِنَ الْمَلَائِکَهِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ”۱۵ خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى برمى‏گزیند. (بنابراین، با گزینش الهى، دیگر جاى شکى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).

یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر(ص) فرمود: “اگر عذاب نازل مى‏شد، کسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت”.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: “وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ”۱۶ و مادام که تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند و نیز مادام که استغفار مى‏کنند، خدا عذابشان نمى‏کند.

مى‏بینید که براى نزول عذاب دو مانع ذکر شده است و لا غیر؛

الف) وجود مبارک پیامبر(ص) در بین مردم.

ب) توبه و استغفار مردم.

بدین ترتیب تا زمانى که پیامبر در میان مردم است و تا زمانى که مسلمانان استغفار مى‏کنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند.۱۷

 

اعتراف یحیى بن اکثم

یحیى بن اکثم(دشمن خاندان نبوت و امامت) که در مقاطع مختلف و در حضور خلیفه عباسى و سایر بزرگان بنى عباس، مغلوب امام جواد نه ساله شده است۱۸ اعتراف مى‏کند:

روزى نزدیک تربت پیامبر، امام جواد(ع) را دیدم، با او در مسائل مختلفى به مناظره پرداختم و همه را پاسخ داد. گفتم: به خدا سوگند! مى‏خواهم چیزى از شما بپرسم ولى شرم دارم. امام فرمود: من پاسخ را بدون آن که سؤال خود را به زبان بیاورى، به تو مى‏گویم؛ تو مى‏خواهى بپرسى “امام” کیست؟ گفتم: آرى، به خدا سوگند! پرسشم همین است. فرمود: امام، منم. گفتم: نشانه‏اى بر این ادّعا دارید. در این هنگام، عصایى که در دست امام بود، به سخن آمد و گفت: او، مولاى من و حجّت خداست.۱۹

 

فتواى قضائى امام و شکست فقهاى دربارى

امام جواد (ع) غیر از مناظرات، گاه از راههاى دیگر نیز بى‏مایگى فقها و قضات دربارى عباسیان را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏کرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل “امامت” را در افکار عمومى تثبیت مى‏نمود.

از آن جمله فتوایى بود که امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر کرد که تفصیل آن بدین قرار است:

“زرقان”۲۰ که با “ابن ابى‏دؤاد”۲۱ دوستى و صمیمیت داشت، مى‏گوید: یک روز “ابن ابى دؤاد” از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جریان چه بود؟

گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و “محمد بن على” (حضرت جواد) را نیز فراخواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: “فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ”۲۲ صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید” تا آرنج است.

آن‏گاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟

گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دلیل؟

امام جواد (ع) فرمودند:

زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذیرد: صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى‏فرماید: “وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا”۲۳ “سجده‏گاه‏ها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مى‏گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)”۲۴ و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.

“ابن ابى‏دؤاد” مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ کردم!۲۵

 

نتیجه

انجام چنین مناظرات و پیروزى امام جواد (ع) آثار و برکات مثبتى داشت از جمله این که:

با توجّه به این که امام جواد (ع) در خردسالى به امامت رسید، عبّاسیان و در رأس آنها خلیفه عباسى (مأمون) فکر مى‏کردند آن حضرت از نظر علمى ناتوان است و از این‏رو با ترتیب چنین مناظراتى سعى مى‏کردند شخصیت آن امام همام را خورد کنند. پیروزى امام در مناظره با پاسخ‏هاى قاطع و روشنگر، هرگونه شک و تردید را در مورد پیشوایى او و نیز اصل امامت از بین برد.

این‏گونه مناظرات خط بطلانى بر بسیارى از احادیث جعلى کشید. احادیثى که به دستور حاکمان غاصب و براى تثبیت حکومت غصبى آنان توسط عده‏اى انسان خود فروخته جعل شده و موجب انحراف در امّت اسلامى بود.

دستگاه خلافت عباسى در عصر دو امام بزرگوار (امام رضا و فرزند گرانقدرش امام جواد)، با اهدافى خاص، از اندیشه وران مذهب و فرقه‏هاى گوناگون دعوت مى‏کرد و آنان را رو در روى آنان قرار مى‏داد. با مطالعه در شخصیت، روحیّات و افکار مأمون، آشکار مى‏شود که او از تشکیل چنین جلسات و همایشهایى اهدافى سیاسى را دنبال مى‏کرد. هرچند شخصاً به مباحثات علمى علاقمند بود، ولى مأمون خلیفه شخصى نبود که بخواهد با این گونه مناظرات، عظمت و حقانیت خاندان پیامبر(ص) را به نمایش بگذارد و شخصیتى را که مورد توجه انقلابیون آل على (ع) بود در جامعه مطرح کند و علم و شکوه و شایستگى و برترى آنان را به دیگران بنمایاند. بلکه در این تلاشها اهدافى سیاسى داشت و چه بسا بى میل نبود که در این نشستها، براى یکبار هم که شده آن بزرگواران از پاسخگویى به پرسشها عاجز بمانند. به هر حال گذشته از اهدافى که مأمون بهدنبال داشت، ولى نتایج آن جلسات مایه شکوه و عظمت ائمه(ع) و بهره علمى و اعتقادى شیعه شد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. مؤمن بن حسن شبلنجى، نورالابصار فى مناقب آل بیت النبىّ المختار، ص ۱۶۰، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى.
  2. همان، ص ۱۶۱٫
  3. ابن حجر هیثمى، صواعق المحرقه، ص ۲۰۵، قاهره، مکتبه القاهره، چاپ دوم، ۱۳۸۵ ق.
  4. احمد طبرسى، الاحتجاج، ج ۲،ص ۴۸۱، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، ۱۴۱۳٫
  5. یحیى یکى از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خلیفه عباسى، بود که شهرت علمى او در رشته‌هاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده اى داشت و با آن که مأمون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شیفته مقام علمى یحیى بود که اداره امور مملکت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضاء را نیز به وى واگذار کرد. یحیى علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگى به فقرا را نیز عهده دار بود. خلاصه آن که تمام کارهاى کشور اسلامى پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان در دربار مأمون تقرب یافته بود که گویى نزدیکتر از او به مأمون کسى نبود. اما متاسفانه یحیى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصیت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جویى فراگرفته بود. هر دانشمندى به دیدار او مى‏رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مى کرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار کند!
  6. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۵۰،ص ۷۷ – ۷۶، چاپ سوم، تهران، مکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ق؛ شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۱۹ – ۳۲۱، قم، مکتبه بصیرتى؛ احمد طبرسى، الاحتجاج، ص ۲۴۵،نجف، المطبعه المرتضویه، ۳۵۰ ق.
  7. بحارالانوار، ج ۵۰،ص ۷۷ ؛ الارشاد شیخ مفید، ص ۳۲۲ ؛ طبرسى، الاحتجاج، ص ۴۶۲٫
  8. ظهار عبارت از این است که مردى به زن خود بگوید: پشت تو براى من یا سبت‏به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در این صورت باید کفاره ظهار بدهد تا همسرش مجددا بر او حلال گردد. ظهار پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعى طلاق حساب مى‏شد و موجب حرمت ابدى مى‏گشت، ولى حکم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و کفاره (به شرحى که گفته شد) گردید.
  9. بحارلانوار، ج ، ۷۸ قزوینى، همان کتاب، ص۱۷۵ ؛ شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۲۲ ؛ طبرسى، همان کتاب، ص ۲۴۷٫
  10. علامه امینى در کتاب الغدیر (ج ۵ص ۳۲۱) مى‏نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن باب شاذ است.
  11. سوره ق، آیه ۱۶٫
  12. علامه امینى این حدیث را از برساخته‏هاى “یحیى بن عنبسه” شمرده و غیر قابل قبول مى‏داند، زیرا یحیى شخصى جاعل حدیث و دغلکار بوده است (الغدیر، ج ۵،ص ۳۲۲٫”ذهبى” نیز “یحیى بن عنبسه” را جاعل حدیث و دغلکار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفى مى‏کند) میزان الاعتدال، تحقیق: على محمد البجاوى، ج ۴، ص ۴۰۰، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۸۲ ق.

۱۳٫یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: “اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد.”

  1. سوره احزاب،آیه ۷٫
  2. سوره حج، آیه ۷۵٫
  3. سوره انفال،آیه ۳۳٫
  4. مرحوم طبرسى، احتجاج، ج ۲، ص ۲۴۷ – ۲۴۸، نجف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۰ ق؛ علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۸۰ – ۸۳ الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ق؛ سید عبد الرزاق مقرم، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع)، ترجمه دکتر پرویز لولاور، ص۹۸ -۱۰۰ مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ۱۳۷۰ ش. البته ناگفته نماند کهامام (ع) با حفظ تقیه، این مناظره را انجام دادهاست.
  5. نورالابصار، ص ۲۴۵ ؛ الفصول المهمّه، ص ۲۶۹٫
  6. اصول‏کافى،ج ۱،ص ۲۰ .۳۵۳٫ اصول کافى، ج ۱، ص ۳۵۳ ؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۶۸٫
  7. زرقان، لقب ابوجعفر بوده که مردى محدث بوده است و فرزندش بنام “عمرو” استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۵ پاورقى).

۲۲٫ابن ابى دؤاد، در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوکل عباسى، قاضى بغداد بوده است ( بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۵ پاورقى).

  1. سوره مائده،آیه ۷٫
  2. سوره جن، آیه ۱۸٫
  3. مسجد (بکسر جیم، یا بفتح آن) به معناى محل سجده است، و همان طور که مسجدها و خانه خدا و مکانى که پیشانى روى آن قرار مى‏گیرد، محل سجده هستند، خود پیشانى و شش عضو دیگر نیز که با آنها سجده مى‏کنیم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همین اعتبار در این روایت “المساجد” به معناى هفت عضوى که با آنها سجده مى‏شود، تفسیر شده است. (طبرسى، تفسى مجمعالبیان، ج ۱۰، ص ۳۲۷، شرکه المعارف الاسلامیه، ۱۳۷۹ ق).
  4. عیاشى، کتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید‌هاشم رسولى محلاتى، ج ۱،ص ۳۲۰، قم، چاپ علمیه؛ بحارلانوار، ج ۵۰، ص ۱ – ۵ ؛ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص ۴۹۰؛ ابواب حد السرقه، باب ۴ بیروت، دار احیاء التراث العربى.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *