درآمد:
مسئله فلسطین و رویداد حیرتانگیز طوفان الاقصی، کارشناسان غربی را دچار خطاهای محاسباتی فراوان و رژیم صهیونیستی را بیش از پیش به رفتارهای جنونآمیز وادار کرده است. در این آشفته بازار تحلیل و تفسیرهای گاه مضحک و نابخردانه، آشنائی با شکلگیری این رژیم منحوس و عملکرد آن در ظرف بیش از ۷۰ و اندی سال ضرورت بسیار دارد تا نسل مبارز فعلی ایران و کشورهای جبهه مقاومت بدانند با چه دشمنی روبهرو هستند و برای مقابله با او از بهترین ابزارهای مادی و معنوی بهره بگیرند.
با تشکر از جناب دکتر یعقوب توکلی پژوهشگر برجستۀ تاریخ و استاد دانشگاه که پاسخگوی پرسشهای ما بودند و گوشههای تاریکی از این موضوع مهم را روشن و تبیین کردند.
*بسماللهالرحمنالرحیم. همانطور که مستحضرید امروز اصلیترین موضوع جهان اسلام مسئله فلسطین است وقتی سخن از فلسطین به میان میآید، طبعاً هم جایگاه معنوی مسجدالاقصی در فرهنگ و جریان توحیدی و مسئله معراج پیامبر اکرم«ص» در این سرزمین مطرح میشود، هم فراز و نشیبهائی که این سرزمین به خود دیده است، به یاد میآیند. اجازه میخواهیم در این مجال در محضر حضرتعالی بحث تاریخی این سرزمین مقدس را پیبگیریم و از نقطه نظرات شما در این بُعد بهرهمند شویم. بهعنوان نخستین پرسش میخواهیم بدانیم که این سرزمین در چه زمانی به پیکره جهان اسلام پیوست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. همانطور که اشاره کردید امروز اصلیترین موضوع جهان اسلام، مسئله فلسطین است و من تلاش میکنم هم بهعنوان یک معلم تاریخ هم بهعنوان یک شاهد عینی در اینباره بحث کنم. فلسطین جزو مناطقی بود که در فتوحات مسلمانان در دوره خلیفه دوم از دست امپراتوری روم شرقی آزاد شد. رومیها در فتوحاتشان در بخش آسیائی تا شام و تمام مناطق شامات یعنی اردن و فلسطین را در اختیار گرفته بودند. آخرین نقطه، فلسطین در دست مسیحیان و تابع امپراتوری روم بود که به عُمر، خلیفه دوم واگذار کردند، با این شرط که مسلمانها به یهودیها در فلسطین قدرت ندهند. این تعهد مسلمانان از ناحیه عمر بود و تا سالهای سال به این تعهد پایبند بودند.
اما از آنجایی که غربیها بهطور تاریخی به دنبال تصرف منطقه شامات و فلسطین بودند و برای آنها جنبه قدسی داشت و مراکز مقدس یهودیان و نیز مراکز مقدس مسیحیان در آنجا بودند؛ در زمانی که مسلمانها دچار ضعف و گرفتار حکومتهای ملوک الطوایفی شدند، جنگهای صلیبی به راه افتادند. دویست سال درگیری بین مسلمانها و مسیحیان با هشت جنگ بزرگ اتفاق افتاد. کشتارهای گستردهای صورت گرفتند. قضایای کشتارهای متعدد جنگهای صلیبی را “محمد عبدالله عنان” در کتاب «رویدادهای تکان دهنده جهان اسلام» و “شکیب ارسلان” در کتاب «تاریخ جنگهای صلیبی» آوردهاند و حتی مورخان اروپائی مثل “گوستاو لوبون” دربارهشان توضیح دادهاند. اینها همه نشان از گستره جنایات اروپائیها دارند، در حالی که در طرف مقابل، تعاطف و حتی مسالمتآمیز بودن بیش از حد چهرههای پیروز مسلمانان مثل صلاحالدین ایوبی را شاهد هستیم.
*پیروزی صلاحالدین ایوبی و باز گرداندن فلسطین به قلمرو مسلمین برآیند چه عواملی بود؟ آیا بحران و جنگ قدرتی را که در این زمان در اروپا رخ داد، میتوان به عنوان عوامل اصلی قلمداد کرد؟
صلاح الدین توانست از بحران درون اروپا استفاده کند. نمیدانم فیلم «آیوانهو» یا «رابین هود» رادیدهاید یا نه. در آنها داستان “پرنس چارلز” و درگیری با “ریچارد شیردل” آمده است که پشت صحنه مخاصمه در درون اروپا را نشان میدهد. پرنس چارلز حکومت ریچارد را میگیرد و در داخل انگلستان درگیری به وجود میآید و اینها مجبور میشوند در جریان جنگ حطین(۱) کوتاه بیایند و در این جنگ در برابر صلاحالدین شکست میخورند و در نتیجه ناچار میشوند منطقه را ترک کنند.
*ولی این پایان ماجرا نبود!
بله. پایان ماجرا نبود و بهمحض اینکه اوضاع در اروپا آرام شد، آنها بعد از چند سال دوباره برگشتند و منطقه را از دست پسران صلاحالدین درآوردند. موضوع از هر دو طرف کاملاً تمدنی بود و حواس دو طرف جمع این قضیه بود. اما بعد از اینکه منطقه دوباره اشغال شد، این بار یک فرمانده خوارزمشاهی به نام سیفالدین محمد قطز، نوۀ سلطانمحمد خوارزمشاه، همراه با جمعی از مردم خوارزم، فلسطین را آزاد کرد. بعد از مدتی “فردریک” در اروپا قدرت گرفت و در اینطرف باز دچار آشفتگی و نابسامانی شدیم. این بار “فردریک” با ۵۰۰ نفر نیرو آمد و فلسطین را فتح کرد. فلسطین برای مدتی طولانی تحت سیطره آلمانیها بود و اینبار دههزار نفر از اهالی خوارزم، لشکری را به راه انداختند و رفتند و فلسطین را آزاد کردند. من نام فرمانده اینها را پیدا نکردم. تقریباً یک حرکت خودجوش مردمی بود و جالب اینکه در منابع عربی و منابع ضد ایرانی مثل «تاریخ مصور فلسطین» نوشته” طارق سویدان” تاکید شده است که ایرانیها بودند که برای بار سوم هم آمدند و فلسطین را آزاد کردند.
وقتی خوارزمشاهیان شکست خوردند، مغولها آمدند و امپراتوری عثمانی تشکیل شد و از این به بعد فلسطین ذیل حکومت عثمانی قرار گرفت. قویترین و برجستهترین حاکم عثمانی، شخصی است به نام “سلطان سلیمان قانونی”. او برابر تعهدی که خلیفه دوم در برابر مسیحیان داده بود، فرمانی صادر کرد. این فرمان ناظر بر این است که هیچ یهودیای حق ندارد بیش از سه روز برای زیارت در اراضی مقدسه بماند. یعنی هر یهودیای که به این منطقه میآمد، باید بعد از سه روز برمیگشت. این فرمان سلطان سلیمان قانونی به مدت چهارصد سال اجرا شد. البته تکوتوک خانوادههائی بودند که در روستاهائی اقامت میکردند، ولی تا زمان تضعیف قدرت عثمانی، یهودیای بهطور جدی در فلسطین نبود.
*یعنی درست از آغاز جنگ جهانی اول و نقشه نظام سلطه برای فروپاشی عثمانی در کنار فروپاشی چند امپراتوری دیگر در اروپا
قدرت انگلستان را نباید صرفاً در ارتش و توپخانه و ناوگان آن کشور دید. انگلیسیها بزرگترین ناوگان جهان را داشتند. قدرت انگلستان همواره در سیستم سازمان یافته مطالعاتی آنها بوده است. این سیستم سازمانیافته مطالعاتی به کمک قدرت اشغالگری آنها در علم استراتژی و در علوم نظامی، یکی از قدرتهایی است که دولتها پس از سالها به آن دست پیدا میکنند و باید یک آدم فرهیخته قدرتمند و یک فرمانده شجاع پیدا کنند تا آن را اعمال کند. علم اشغالگری یعنی توان تصرف سرزمینهای دیگران.
قابلیت اشغالگری انگلیسیها چه در هندوستان، چه در ایران و چه در سایر کشورها معطوف به اطلاعات و دانش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنها در مورد آن سرزمین بوده است. در مطالعات فرقهشناسی، در اکثر کتابهایی که نوشته شدهاند، رد پای یک محقق انگلیسی دیده میشود. درِ غربی دانشگاه تهران به چه خیابانی باز میشود؟ “ادوارد براون” که یک پزشک ارتش انگلستان بود. اگر بخواهید تاریخ ایران را مطالعه کنید، از سِر “پرسیسایکس” شروع میشود و تا “پیتر آوری” میرسد و هنوز هم ادامه دارد. آخرین آنها هم خاطرات وزیر خارجه، “جک استراو” درباره ایران بوده است.
انگلیسیها درباره منطقه، مطالعات گستردهای داشتند. آنها وقتی تضعیف عثمانی را دیدند، متوجه شدند که در منطقه میتوان چهار دولت کوچک درست کرد تا بتوانند بر منطقه جهان اسلام سیطره پیدا کنند. هدفشان هم این بود که هم دیگر امپراتوریای که در گذشته در ترکیه شکل گرفته بود، تکرار نشود و هم بر جهان اسلام مسلط باشند. حتماً کتاب «محمد در اروپا» نوشته مینو صمیمی را به عنوان یک مدرس انقلاب و کسی که مدافع انقلاب اسلامی هستید، بخوانید تا متوجه عمق دشمنی غرب نسبت به اسلام در حوزههای مختلف بشوید. متن آن، مقداری سخت است و خود من سهبار آن را خواندم تا بالاخره بر جزئیاتش مسلط شدم.
دقیقاً در زمانی که عثمانیها تضعیف شدند، انگلیسیها چهاردولت را در منطقه پیشبینی کردند. ۱. دولت یهود در فلسطین؛ ۲. دولت بهائی در ایران؛ ۳. دولت وهابی در عربستان و حجاز و ۴. یک دولت ارمنی بزرگ در منطقه ارمنستان. دولت وهابی را شاهد هستید. اینها شریف حسین را بردند و به جای او ملک عبدالعزیز را که یک حاکم محلی و در نجد بود و قدرتی نداشت، به جای او آوردند. پسران شریف حسین را به سوریه و عراق فرستادند، اما خود شریف حسین را تبعید کردند و وهابیها را آوردند و مسلط کردند.
در فلسطین پیشبینی دولت یهود نه از زمان “تئودور هرتزل” در سال ۱۸۹۰، بلکه از سال ۱۸۰۰ توسط “ناپلئون “بناپارت” صورت گرفت. ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۰۰ پس از تصرف مصر، در بازگشت به اروپا، شهر عکا را محاصره کرد و در محاصره این شهر شکست خورد و ۳۰۰۰ مسلمان اسیر مصری را گردن زد و برای اولین بار بیانیه صادر کرد که باید در فلسطین دولت یهود شکل بگیرد. لذا این ایده از آنزمان مطرح شد. کاری که تئودور هرتزل کرد و در سال ۱۸۹۰ کنفرانس بازل(۲) را تشکیل داد، در واقع ادامه ایدهای بود که توسط ناپلئون مطرح شد و دولتهای اروپایی بهتدریج با این ایده همراه شدند. این موضوع دلایل فراوانی دارد که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.
*اشاره کردید به مطالعات دقیق اجتماعی انگلیسیها و نیز رصد درست و شناخت ضعفها و قوتهای ممالک دیگر و اینکه ناپلئون به درک درستی از مقاومت مردم این منطقه رسید که امروز هم شاهد آن هستیم. حضرتعالی ایده دولت یهودی را از ناپلئون و فرانسویها میدانید. آیا فرانسه در حالحاضر هم در لبنان و این منطقه نفوذ دارد؟ آیا دولتسازیهای دیگر هم در راستای همین دولتسازی در فلسطین بود؟
ماجرای دولت بابی و بهائی را در مقاله مفصلی با آقای دکتر مولائی مشترکاً نوشتیم و در فصلنامه سیاست دانشگاه تهران بدون حتی یک کلمه جابه جائی منتشر شد. ایده از من بود و زحمت نگارش و گردآوری اسناد را دکتر مولائی متقبل شدند. در این مقاله به تفصیل آمده است که انگلیسیها چگونه به دنبال شکلدهی به یک دولت بابی و بهائی در ایران بودند. اساساً شرط انتخاب رضاخان این بود که شیعه اثنیعشری خالص نباشد. در آن مقاله اسناد رفت و آمدهای رضاخان با این فرقهها آورده شدهاند.
اشاره کردم که انگلیسیها به دلیل اینکه مطالعه و دانش اشغالگری داشتند، بعد از وعدهای که توسط ” لُرد بالفور” وزیرخارجه انگلیس داده شد، “ژنرال آلنبی” آمد و انگلیسیها گسترش حضور یهودیان را شروع کردند. در کتاب «تاریخ ارامنه» درباره ترکان جوان اولین بیانیه فرمان لغو فرمان سلطان سلیمان قانونی – البته بعد از سقوط دولت عثمانی – مبنی بر منع رفت و آمد یهودیان به فلسطین آمده است. این بیانیه در سال ۱۹۱۲ یا ۱۹۱۳، یکی دو سال قبل از جنگ جهانی اول صادر شد. در سال ۱۹۱۸، وقتی انگلیسیها آمدند، تعداد ۳۰ ، ۴۰ هزار یهودی در فلسطین حضور داشتند که از قبل آمده بودند. از سال ۱۹۱۸ تا سال ۱۹۴۸ سیسالِ بسیار مهمی است که معمولاً به آن توجه نشده است. انگلیسیها از اطراف و اکناف دنیا یهودی آوردند. متاسفانه عموم رهبران مسلمان در این ماجرا کوتاهی کردند. رهبران سیاسی مسلمان در این دوره در عربستان وهابیها، در اردن از اهالی شریف حسین و در عراق هم به همینصورت بودند. در مصر ملک فؤاد حکومت میکرد که انگلیسیها او را بر سر کار آورده بودند. در سال ۱۹۱۸ در دمشق یک افسر فرانسوی با درجه سرگردی به نام “ژرژ پیکو” و یک سرهنگ۲ انگلیسی به نام “سِرپرسی سایکس” نشستند و منطقه را تقسیم کردند که منجر به قرارداد سایکس – پیکو شد. آمریکائیها به این قرارداد معترض بودند و میگفتند اینها منطقه را خیلی درشت تقسیم کردند و باید بیشتر خرد میشد. نظریه خاورمیانه جدید که بعداً “برنارد لویس” مطرح کرد و “خانم رایس” پی گرفت، تقسیم کشورهای قرارداد سایکس – پیکو به کشورهای کوچکتر بود.
*یعنی به نظر حضرتعالی ترسیم نقشه خاورمیانه در آن زمان از سوی انگلیسیها موذیانهتر بود؟
همه این اقدامات زیر سر انگلستان بودند. چند تن از علمای مسلمان سنی مثل شهید عزالدین قسّام مقاومت کردند. در بین علمای شیعه مرحوم آیتالله سیدمحمدحسین کاشفالعظاء فتوای شدید اللحنی علیه زمینفروشی به یهودیها صادر کرد. این فتوا را باید در کلاسهای درس گفته شود. ایشان در این فتوا میفرماید: «هر مسلمانی به یهودی زمین بفروشد یا در این زمینه دخالت یا وساطت یا دلالی کند، از اسلام خارج است، زنش بر او حرام است، مسلمانها حق ندارند از بیمار او عیادت کنند و حق ندارند جنازه او را در قبرستان مسلمانها دفن کنند.»
علمای “الازهر” هم فتوائی شبیه به این دادند. اما طیفی از علمای ما توجه نکردند. آنها هیچ حرکتی نکردند. علمای سنی و رهبران سیاسی هم نکردند.
*اولین تبعات این سکوت و بیتوجهی رهبران دینی و سیاسی جهان اسلام چگونه بروز کرد؟
شاید اولین ظهور و بروز آن بعد از این فرصتی بود که انگلستان در سایه این سکوت به دست آورد و در تاریخ۱۵/۵ ۱۹۴۸ اعلام کرد که منطقه فلسطین را تخلیه میکند. آنها در این سیسال چهار سازمان سیاسی نظامی درست کردند:
پالماخ، ایرگون، اشترن، و هاگانا، تمام نخستوزیران بعدی اسرائیل، دیوید بنگوریون، خانم گلدامایر، اسحاق شامیر، اسحاق رابین، مناخیم بگین فرماندهان این گروههای چهارگانه بودند و آخرین و درجهیکترین تجهیزات نظامی را از اروپا برای اینها میآوردند.
اما رهبران مسلمان چه کردند؟ یکمقدار اخوانیها با این جریانات مبارزه کردند و سران دولتهای عربی هم، از رده خارجترین سلاحها را به این افراد میدادند. در جنگ اگر طرف مقابل شما سمینوف داشته باشد و شما تفنگ شکاری داشته باشید، پیروز میدان کیست؟ بدیهی است که صاحب سمینوف پیروز میشود. بین شهید سمیر قنطار و بازجوی او” ابو زکان” در سال ۱۳۵۸ که دستگیر میشود، بحثی در میگیرد. ابوزکان به سمیر قنطار میگوید: «دولتهای عربی به شما سلاح میدادند.» سمیر قنطار آهی میکشد و میگوید: «بله، دولتهای عربی به ما سلاح میدادند، ولی تفنگهای از رده خارجشان را میدادند، اما شما آخرین مدل مسلسلهای ساخت چکسلواکی را در اختیار داشتید. تفنگ ما ۵۰ متر برد داشت، تفنگ شما ۴۰۰ متر. طبیعی بود که ما شکست میخوردیم.»
وقتی در سال ۱۹۴۸ انگلستان اعلام کرد که میخواهم از منطقه خارج بشوم، تمام مناطق قابل تصرف از قبیل پادگانها و مراکز اداری را به سازمانهای یهود داد و حدود ۱۵۰۰ آدم نظامی آمدند. فلسطینیهای دست خالی و لشکر اعراب از مناطق مختلف، عربستان، یمن، عراق، مصر، اردن و سوریه آمدند، اما در هم ریخته و آشفته بودند. فرماندهان نظامی و فرمانده ارتش اردن انگلیسی بودند. فرمانده ارتش مصر یک ژنرال انگلیسی بود. اینها قرار بود علیه منافع انگلستان بجنگند. مسلمانها با چنین وضعیتی جنگیدند و در سال ۱۹۴۸ شکست خوردند. سازمان ملل پذیرفت و منطقه را تقسیم کرد و ۵۵ درصد را به یهودیها و ۴۵ درصد را به مسلمانها داد. آمریکا و روسیه و همه کشورهای اروپائی بلافاصله این اقدام را تائید کردند.
در این فاصله دولتهای شکست خورده عربی هیچ اقدام نظامی جدیای نکردند. تک و توک فلسطینیها بودند که احیاناً با بعضی از اینها درگیر میشدند. برای اینکه این اشغال تثبیت بشود، اسرائیلیها در اراضی به دست آمده، استراتژی جنگ کثیف را در پیش گرفتند. من درباره جنگ غزه هم گفتهام که این استراتژی جنگ کثیف است. به افسری که مردم روستای دیریاسین را قتلعام کرد گفتند: «مردم اینجا که خبر نداشتند چه ساعتی حکومت نظامی شد. شما یکی دو نفر را میکشتید. چرا ۱۴۰ نفر را قتلعام کردید؟» گفته بود: «ما در اینجا کشتیم که مجبور نباشیم در جای دیگر هم بکشیم.» سئوال شد که این یعنی چی؟ گفت: «وقتی که ما ۱۲۰ ،۱۳۰ نفر از مردم روستائی رازکه آنجا را تخلیه نکرده بودند کشتیم، اهالی روستاهای دیگر حساب کار دستشان میآید که باید فرار کنند و فرار هم میکنند.»
*یعنی دیریاسن آغاز جنگ کثیف اسرائیل شد، آنهم با سلاح و پشتیبانی غرب بهاصطلاح متمدن که امروز با سلاح و پشتیبانی همین غرب در غزه تکرار میشود.
بله همینطور است. دقیقاً همین ایده را “مناخیمبگین” در سازمان ملل فریاد زد. وقتی میگویم جنگ تمدنی، منظورم این است. واقعاً جنگ تمدنهای دو طرف و جنگ اسلام و کفر وجود دارد. کنفرانسی برای رسیدگی به امور آوارگان تشکیل شده بود. “بگین” در آنجا گفت: «ما میدانیم که آوارگان فلسطینی در کل دنیا یک معضل هستند و باید این معضل حل بشود. برای اینکه این معضل حل بشود، ما اینها را بمباران میکنیم. ما معتقدیم وقتی که آوارگان را بکشید، پرونده این موضوع بسته میشود و دیگر آوارهای وجود ندارد که معضل ایجاد شود.»
به این آدم جایزه صلح نوبل دادند! همچنان که در قضیه غزه، دادگاه لاهه اعلام کرد معلوم نیست اسرائیل نسلکشی کرده باشد. شک داریم و ندیدیم که نسلکشی شده باشد!
در اینجا فلسطینیهائی که آواره شدند چه باید میکردند؟ اینها خودشان را به آب و آتش میزدند که بگویند ما هنوز معترض هستیم و ۴ ، ۵ سازمان شکل گرفتند. یک گروه ناسیونالیستهای فلسطینی بودند که گرایشات ناسیونالیستی داشتند. اینها به سراغ مصر رفتند و جبهه فتح را تشکیل دادند. اول “احمد شقیری” رهبر این جریان بود و پس از او یاسر عرفات رهبر شد.
گروه دیگر به رهبری “نایف حواتمه” و “احمد جبرئیل” به سراغ روسیه و چین رفتند و جبهه خلق برای آزادی فلسطین را تشکیل دادند. اینها گرایشات چپ داشتند. یک گروه هم به سراغ عراق و لیبی رفتند و “جبههالتحریر” را به رهبری “طلعت یعقوب” تشکیل دادند. “سمیر قنطار” از همین مجموعه بود.
اینها برای سالهای سال، فقط برای اینکه درگیری ایجاد کنند و اعلام وجود کنند، دو سه نفر فدائی را داخل اراضی اشغالی میفرستادند، در حالی که میدانستند کشته میشوند. لذا برای اینها از واژگان فدائی فلسطینی استفاده میشود. اگر خیلی موفق میشدند، میتوانستند یک نفر را دستگیر کنند و بیاورند و با ۱۰ ،۲۰ نفر تبادل کنند. اینها صد عملیات انجام میدادند و معلوم نبود که بتوانند یک نفر را هم بگیرند. گاهی وقتها با هزار و چند عملیات، یک نفر را هم نمیتوانستند بگیرند، چون همیشه تجهیزات اینها عقب ماندهتر از بقیه بود. تا اینکه آرام آرام در جنگ چریکی شهری، کمی ورزیده و چهرههائی مثل “ودیع حداد” پیدا شدند. مثلاً افرادی چون خلیل الوزیر (ابوجهاد) در نظامیگری آموزش دیدند و در حد سرهنگی بالا آمدند یا “احمد جبرئیل” و دیگران. اینها توانستند چند عملیات مبتنی بر شیوه ترور یا گروگانگیری را در دنیا انجام بدهند که عموماً هم به شکست منجر شدند. عملیاتی که از آن، فیلم سینمائی هم ساخته شد و توصیه میکنم که حتماً آنرا ببینید، “عملیات مونیخ” است. در عملیات مونیخ چریکهای فلسطینی سپتامبرسیاه با رهبری “ودیع حداد” رفتند و شش بازیکن اسرائیلی را به اسارت گرفتند تا با اسرای خودشان تبادل کنند، منتها آلمانیها همه آنها را کشتند که کار به تبادل کشیده نشود. اسرائیلیها چون تجربه جنگهای تروریستی را داشتند، چند طیف را تشکیل دادند. توصیه میکنم حتماً کتاب «اول تو بکش» “رونن برگمن” را بخوانید. روح اسرائیلیها را در این کتاب میبینید که چقدر راحت، دیگران را حیوان میدانند و به خودشان حق میدهند آدم بکشند. موساد، مجموعهای دارد تحت عنوان “سایرت متکل”. ارتش اسرائیلی گروهی به نام شاتیت ۵۳ دارد. “کار شاتیت” ۵۳ عملیات آدمربائی و کار گروه “سایرت متکل” ترور هدفمند است. اینها نیروهای فلسطینی مرتبط باعملیات المپیک مونیخ را در اروپا و خاورمیانه پیدا کردند و هر یک را بهنحوی کشتند. بعد که در اروپا همه عوامل را کشتند، با “اسپیلبرگ” قرارداد بستند و فیلمی به نام «عملیات مونیخ» را ساختند و در آن نشان دادند که چگونه کسانی را که به این قصه مرتبط بودند پیدا کردند. زیر خانه یک زن و شوهر بمب گذاشتند، خانه آن یکی را منفجر کردند و خانه یک نفر دیگر را آتش زدند. کاملاً هم با دستور “گلدا مایر” این کار را کردند. برای تمام این ترورهائی هم که صورت میگیرند، یک کارت قرمز هست که نام کسی که باید ترور شود، روی آن نوشته شده و آن را به نخستوزیر میدهند که امضا کند. میگوید: “مناخیم بگین” خیلی نخستوزیر با اخلاقی بود و بهراحتی زیر بار نمیرفت. با وجود این هر کارتی را که برایش فرستادیم، امضا کرد.
*در تحلیل حضرتعالی رژیم صهیونیستی تنها از نظر سلاح در برابر فلسطینیها برتری داشت. در عرصه بینالمللی هم توسط نظام سلطه، دارای برتری بود و میتوانست هر فردی را در هر نقطهای از دنیا بهسادگی ترور کند.
آسمان هم در دست آنها بود و برتری هوائی هم داشت. در سال ۱۹۶۷ که دولتهای عربی خواستند با کمک روسیه دست به عملیات نظامی بزنند، اسرائیل به دلیل شدت نفوذی که در ارتشهای مختلف داشت، پیشدستی کرد و مراکز نیروی هوائی سوریه و اردن و مصر را بمباران کرد. اعراب در جنگ شکست خوردند و مناطق کرانه باختری، غزه، صحرای سینا، بلندیهای جولان و بخشی از اردن در این جنگ به دست اسرائیلیها افتاد.
سالها طول کشید تا فلسطینیها توانستند با کمک ارتش اردن یک عملیات کوچک به نام عملیات کرامه(۳) را انجام بدهند. در این عملیات ۴۰ فلسطینی و ۱۳۰ سرباز ارتش اردن و در برابر اینها ۱۱۰ سرباز اسرائیلی کشته شدند و اسرائیلیها فرار کردند. نبرد کرامه بهعنوان پیروزی بزرگ اعراب در برابر اسرائیل در تاریخ ثبت شده است. پس از آن، اسرائیل بمباران اردن را آغاز کرد. فشار آوردند و گفتند فلسطینیها باید از اردن خارج بشوند. ارتش اردن در عملیات سپتامبر سیاه ۱۲ هزار فلسطینی را قتلعام و بقیه را نیز از اردن بیرون کرد. آوارههائی که از خانههای خودشان آواره شده بودند و در چادر زندگی میکردند و اسرائیل هم دائماً آنها را بمباران میکرد، حالا توسط ارتش اردن و ملک حسین به بیرون رانده شده بودند. آنها آواره بودند و جائی را نداشتند و هیچ دولت عربی هم آنها را راه نداد. تنها کشور بی دولت و شهر بیکلانتر، لبنان بود. یاسر عرفات گفت به لبنان میرویم و مسئولیت قضیه هم با من و لذا به لبنان رفتند.
وقتی که به لبنان رفتند، جامعهی چند طیفیِ لبنان مخالفتش را شروع کرد. مسلمانها رضایت دادند، اما مسیحیان و درروزیها مخالفت کردند. اسرائیل به مسیحیان کمک کرد و حزب کتائب به رهبری “پییر جمیل” تشکیل شد که دچار اختلافات داخلی شدند و جنگ داخلی لبنان شروع شد. جامعه لبنان ۱۶ سال به خاطر اینکه فلسطینیها به آنها پناهنده شده بودند، درگیر جنگ شد و هزاران کشته به جای ماندند. “رونین برگم” از قول یکی از فرماندهان قوای لبنانی میگوید که کشتارگاه بزرگی را در لبنان تبدیل به زندان کردند. نام فرماندهای را برده که به یاد ندارم. اسم مشهوری ندارد. میگوید این آدم بهشخصه هزار نفر مسلمان را کشت و داخل استخر آب و آهک انداخت. از جمله ادعا میکند که این چهار نفر را هم در آنجا انداختند.
کوچه به کوچه لبنان را که جستجو کنید، در خواهید یافت که این مردم آواره و بیچاره را بیدلیل قتلعام کردند و ساختمانهای بلند چند طبقه را به توپ بستند و ویران کردند و به مردمی که هیچ دفاعی نداشتند، حمله کردند. سمیرقنطار میگفت روستای ما، ابی، بر بیروت مشرف بود. من بچه بودم و از خودم میپرسیدم این مردم چرا هر روز بمباران میشوند؟ گناهشان چیست؟ میگفت به همین دلیل ما مجبور بودیم دست از جان بشوئیم و خودمان را به آب و آتش بزنیم که بتوانیم اندکی مخالفت و حتی یک اسرائیلی را زخمی کنیم. این کشتار گسترده، منجر به تسلیم دولتهای عربیای شد که پذیرفته بودند در برابر اسرائیل کوتاه بیایند. کتاب «خاطرات سعدالدین شاذلی» رئیس ستاد عملیات ارتش مصر را بخوانید. در آنجا عملیات هفتم اکتبر ۱۹۷۳ را توضیح میدهد. این را هم “سعدالدین شاذلی” و هم “حسنین هیکل” میگویند که انور سادات قصد داشت به اسرائیل تسلیم شود، منتها میخواست عملیاتی را انجام بدهد که همه از او به عنوان یک قهرمان یاد کنند.
مصریها در هفتم اکتبر حمله کردند و “مرز بارلو” را شکستند و یک سری از مناطق را گرفتند، ولی نیروهای هوابرد اسرائیل به رهبری “آریل شارون” که آنموقع سرهنگ هوابرد بود، روی پل اسکندریه، پشت نیروهای مصری پیاده شدند و مصریها در عرض یک روز دستهایشان را بالا بردند. اینها که تسلیم شدند، سوریها و اردنیها هم تسلیم شدند و شکست سال ۱۹۷۳ اتفاق افتاد.
جالب است که تا سال ۱۹۷۴ فتوای علمای الازهر این بود که هر مسلمانی و هر حاکمی با یهودیها مذاکره کند، مرتد و از دین اسلام خارج است، اما بعد از آن و در سال ۱۹۷۴ انور سادات، بدون اطلاع کسی، به اسرائیل رفت و با “خانم گلدامایر” ملاقات و در پارلمان اسرائیل سخنرانی کرد و روند صلح شروع شد. فلسطینیهای شکست خورده در لبنان آواره بودند، مصر تسلیم شد و اردن هم در حال تسلیم بود. در ایران انقلاب اسلامی در حال وقوع بود و فلسطینها و لبنانیها بیپناه بودند.
در آنموقع مرحوم آیتالله شیخ حسین کورانی به نجف و نزد امام رفت و به امام گفت که ما شیعیان گرفتاریم. اسرائیل بر ما مسلط است و این همه بلا بر سر ما آورده است و ما نمیدانیم باید چه کار کنیم. شما یک فکری به حال ما بکنید و کمکمان کنید. این را آقای دکتر قصیر، برادر شهید احمد قصیر، نماینده مجلس لبنان به من گفت. امام جواب داده بود که شاه باید از ایران برود. آقای کورانی برادر نویسنده «عصر ظهور» و جزو علمای بسیار انقلابی و فعال لبنان بود که تا حدود زیادی در ایران ناشناخته است. میگوید من فکر کردم که امام احیاناً متوجه حرف من نشدند. گفتم: «آقا! من دارم شیعیان لبنان را میگویم، نه ایران را.» امام جواب دادند: «بله،آقای کورانی! فهمیدم. شاه باید برود و امر باید به دست ما بیفتد تا بتوانیم کاری بکنیم. ما که الان اختیاری نداریم.»
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، اسرائیل پایگاه بسیار مهمی را از دست داد. ما هم درگیر جنگ بودیم. از طرفی اسرائیل میخواست پرونده فلسطینیها را با عملیاتهایی که در شمال اسرائیل و جنوب لبنان انجام میداد، ببندد، چون هیچ کسی نبود که از فلسطینیها حمایت کند. تحلیل استراتژیک اسرائیل درست بود. شارون و مناخیم بگین درست فهمیده بودند که هیچ کسی به کمک فلسطینیها نمیآید.
الجلیل یک فرورفتگی از خاک فلسطین اشغالی در داخل لبنان است. اسم عملیات ۱۹۸۲ را عملیات صلح برای الجلیل گذاشتند. اسرائیلیها آمدند و تا نصف بیروت را گرفتند و فلسطینیها را شکست دادند. ظاهرا یکی دو نفر تلفات دادند که آن هم در اثر تصادف بود و تلفات جدی ندادند. همه گروهها تسلیم شدند. حتی مرحوم یاسر عرفات هم تسلیم شد. فلسطینیها دیدند که کاری از پیش نمیبرند و پذیرفتند که از فلسطین و لبنان بروند. بچههای شیعه هم که در لبنان بودند و بعدها جزو افتخارات مقاومت به حساب آمدند، درگیر جنگ در ایران بودند.
سید مصطفی بدرالدین به همراه ابومهدی المهندس و ۱۹ نفر دیگر، لولههای نفت عراق را منفجر کرده و دستگیر شده بودند. سفارت آمریکا هم منفجر شده بود. ایشان بهعنوان فرمانده گروه به نام الیاس سلیمان مسیحی دستگیر شده بود. ایشان بهعنوان سرگروه، همراه ابومهدی المهندسِ شهید، در خاک کویت علیه عراق عملیات کرده بودند.
برخی بچههای شیعه درگیر حمایت از انقلاب اسلامی و جنگ ما بودند، از جمله “انیس نقاش” که برای ترور بختیار رفت و در آنجا درگیر شده بود. زمانی که اشغال صورت گرفت اینها تازه به لبنان رفته بودند. ایران بلافاصله اعلام کرد که از فلسطین حمایت میکنیم، ولی امام به نیروهای ایرانی که به لبنان رفته بودند دستور دادند که بلافاصله برگردید. جلسهای تشکیل شد و فرماندهان نظامی نزد امام رفتند و گفتند که ما برای کمک به فلسطین در مواجهه با حمله اسرائیل نیرو فرستادیم.امام پرسید: «شما که نیرو فرستادهاید، حالا از کجا میخواهید حمایتشان کنید؟ هوا که دست اسرائیل است.» در طول جنگ اسرائیل در ظرف یک روز، هفتاد و چند هواپیمای سوری را ساقط کرده بود. امام فرمود: «دریا هم که دست اسرائیل است. اگر این بچهها را بفرستید، از چه طریقی میخواهید آنها را تدارک کنید؟ دوم اینکه آیا شما توان جنگیدن همزمان در دو جبهه را دارید؟ میتوانید هم با اسرائیل بجنگید، هم با عراق؟» آقایان ماندند که چه جوابی بدهند. پرسیدند: «چه کنیم؟» امام فرمود: «همین امروز برگردید. صبح برگردید بهتر است تا بعد از ظهر برگردید.» گفتند: «بد میشود.» امام فرمود: «همین امروز برگردید.»
من با ده، دوازده نفر از بچههائی که از زندانهای اسرائیل آزاد شده بودند، گفتگو کردم. یکی سمیر بود که قبل از این ماجرا بود. در کتابهای زندگینامه “جواد قصفی” و “یوسف وزنی” آنرا نوشتهام که به یاری خدا چاپ میشوند. اولین سئوالی که اسرائیلیها از تمام کسانی که دستگیرشان کردند، پرسیدهاند این بود که: «شما در کدام پادگان ایرانیها آموزش دیدهاید و مربی شما چه کسی بوده است؟ اسم مربیهایتان را بگویید.» بهشدت به دنبال ساختاری بودند که آموزش آنها را شروع کرده بود.
*اگر بخواهیم تا اینجا یک جمعبندی از فرمایشات حضرتعالی داشته باشیم باید اینگونه بگوئیم که با پیروزی انقلاب اسلامی، اسرائیل هم تکیهگاه خود را در منطقه از دست داد و هم معادله مقاومتی جدیدی با رویکرد دینی شکل گرفت. در گام دوم، امام راحل نسخه آموزش را تجویز کردند و پس از این آموزش، حرکتهای جهادی با رویکردی دینی و انقلابی شکل گرفتند.
این معادله جدید، این جبهه مقاومت مؤمنین با رویکردی که اشاره کردید، دیندارانه و تکلیفمدارانه با روحیه شهادتطلبانه، همه نگاهها را متوجه خود کرد. این شیوه خود فدا کنی، برای نابود کردن حضور اسرائیل ادامه پیدا کرد. از احمد قصیر که پایگاه ارتش اسرائیل را زد و حدود ۷۰ فرمانده و افسر تیپ ۵۳ کوهستانی ارتش اسرائیل را در هم شکست. همین احمد قصیر که یک خیابان تهران بهنام اوست. تا صلاح محمد قندوزی که شش هفت فرزند داشت و پایگاه اسرائیلیها را در بنت جبیل زد، این بچهها قدم به قدم جنگ ضد اشغالگری را پیش بردند. در آنجا با جنگ اشغالگری انگلستان و اسرائیل مواجه بودیم و در اینجا مرحله به مرحله وارد عرصه جنگ ضد اشغالگری شدیم. در طول ۵۰ سال پیش از آن، اسرائیل هیچجایی را تخلیه نکرد و هیچ ارتشی نتوانست اسرائیل را یکقدم به عقب براند. این بچههای نازنین که وقتی نگاهشان میکردی، باورت نمیشد که دست به چنین عملیاتی بزنند، در برابر آنها مقاومت کردند. آقای “علی بلحص” به پایش گلوله خورده و نصف پای او رفته بود. میگفت: وقتی مرا دستگیر کردند و به بیمارستان بردند، فرماندهان ارتش اسرائیل به نوبت میآمدند و تماشا میکردند که یک عنصر حزبالله را که دستگیر کردهاند، چه سنی دارد؟ و چه شکلی است؟ بعد دیدند یک پسر بچه ۱۹ ،۲۰ سالۀ نحیف است. میگفت: همه دنبال یک آدم رشید قد بلند و قوی هیکل بودند و حالا میدیدند که با یک موجود نحیف روبرو شدهاند.
تاثیر این بچهها بر فلسطینیها آرام آرام گسترش پیدا کرده است. بخش زیادی از این تاثیر در زندانهای اسرائیل اتفاق افتاد. بخش دوم تاثیر حاصل صداقت ما در مواجهه با ماجرای فلسطین بود. سمیر قنطار میگفت ما گروهی را به لیبی فرستادیم و آموزش دیدند. ارتش لیبی دو سال و خردهای این بچهها را آموزش داد و درست زمانی که قرار بود آنها با قایق بیایند و به تلآویو حمله کنند و از دریا چند تا آر.پی.جی به “هتل ساوی” بزنند و کشته یا اسیر بشوند که فقط بگویند انقلاب فلسطین زنده است، متوجه شدند که افسران لیبیائی فقط نصف میزان لازم بنزین برای قایقهایشان را به آنها دادهاند. اینها باید ۴۰۰ کیلومتر میرفتند، ولی آنها به اندازه ۲۰۰ کیلومتر به آنها بنزین داده بودند. آنها ۲۰۰ کیلومتر رفتند و وسط دریا گیر کردند و اسرائیلیها آمدند و آنها را زدند و شهید کردند و اسیر کردند. میگفت دولتهای عربی همیشه خیانت میکردند، ولی ما صداقت به خرج دادیم.
آقای “اسماعیل الزین” تعریف میکرد و میگفت با شهید “عبدالعزیز رَنتیسی” در زندان عسقلان بودیم. او همیشه میگفت آقای خمینی شخصیت فرقهای و ترکیبی از طیفهای مختلفی است. اینها عمدتاً سلفی و تحت تاثیر اندیشه سید محمد رشید رضا هستند و نه طیف شیخ محمد عبده. وقتی آثار رشیدرضا را میخوانید، به ابن تیمیه میرسید. لذا در زمان نوشتن کتاب «اسلامگرائی در مصر» با یک اخوانی بحث کردم. ایمن الظواهری تمایلات جهادی و تا حدودی شیعی داشت. به او گفتم: «شما اینقدر از قول ابن تیمیه آوردهاید که: «کما قال به الروافضه والقرامطه والملاحده. شما که دارید ملاحده و قرامطه را میگوئید، چرا ما را کنار اینها گذاشتهاید؟» گفت: «منظور ما از رافضیها، اسماعیلیهایها و امثال آنها هستند.» گفتم: «با من شوخی نکن. من خودم آخوند هستم. وقتی یک عالم سُنی میگوید رافضی، منظورش شیعه است.» گفت: «جوان! خیالت را راحت کنم. هم ابنعبدالوهاب برای من مقدس است، هم ابن تیمیه. اگر کسی به شما گفت که اینها برای ما مقدس نیستند، دروغ گفته است.»
*جوهره این مقاومت سختافزاری نبود و انقلاب با دست خالی پیروز شد، غریبانه در مقابل دنیا که حزب بعث را جلو انداخته بود، ایستاد و با همین سرمایه هم به یاری فلسطین رفت.
سرمایه ما صداقت ما بود. در اخوان هم همین وضعیت را میبینید. در ترکیه کنفرانسی بوده که ما رفته بودیم. نفر سوم حماس به آنجا آمده بود. از من پرسید: «شما چرا اینقدر به رشد تشیع در فلسطین کمک میکنید؟» گفتم: «شما یک روحانی شیعی را پیدا کنید که کارش ترویج تشیع در فلسطین باشد. ما در آفریقا، آمریکای لاتین، خود آمریکا مُبلغ شیعی داریم. تنها جائی که نداریم فلسطین است. یک نفر را در فلسطین به من نشان بده که مبلغ شیعه ایرانی، عراقی، لبنانی باشد. ولی یک اتفاق دارد رخ میدهد و آن اتفاق این است که مردم فلسطین در این سالها دیدند که فقط شیعه به کمکشان آمد و دیگران نیامدند. فلسطینیها این را دیدند.» مصطفی عبدالکریم حمود میگوید: «یادتان باشد که شما سفیر اهل بیت(ع) در فلسطین هستید. شما سفیر امام خمینی در فلسطین هستید. شما سفیر سیدالشهدا(ع) هستید. در اینجا باید مواظب باشید که سفیر اهل بیت(ع) هستید.» ۲۰۰ نفر را فقط “یوسف وزنی” در مناظراتی که داشت، شیعه کرد. سمیر قنطار هم توسط یوسف وزنی شیعه شد. مردم فلسطین، به تشیّع گرایش پیدا کردهاند. بچههای بخش نظامی حماس عمدتاً به تشیّع گرایش دارند. وزن بخش سیاسی حماس که سلفی بود، آرام آرام کاهش پیدا کرده است.
در سال ۲۰۰۵ در غزه حرکت گستردهای اتفاق افتاد و آنها شبیه لبنانیها جنگیدند و اسرائیل مجبور شد غزه را ترک کند. چرا غزه و کرانه باختری با هم فرق دارند؟ مردم غزه از قدیم و حتی در جنگهای صلیبی هم بهشدت اهل مبارزه بودند. آنها عموماً مصری مزاج و انقلابی هستند. اهالی کرانه باختری چون منشعب از اردن هستند، عموماً اردنی مزاج و سنیها و متمایل به جریان اموی هستند و به این طیف نزدیکترند. لذا اسرائیل در آنجا راحت شهرکسازی و سیاستهایش را اعمال میکند. اینکه الان میگویند دولت خودگردان بیاید، بخشی به این خاطر است. اینها در سال ۲۰۰۵ عملیات استشهادی از نوع حزبالله را در غزه اجرا کردند و اسرائیل را از غزه راندند. طی این سالها، یکی از کسانی که در سال ۲۰۱۵ از زندان آزاد شد یحیی سینوار(۴۴) بود.
یکی دیگر از چهرههای خیلی معروفی که این روزها نامش دهان به دهان میگردد، “مروان بَرغوسی” است. در کرانه باختری و سازمان الفتح هیچ کسی در سال ۲۰۰۵ حاضر نشد وارد درگیری و مبارزه بشود. تنها کسی که حاضر شد تن به خطر بدهد، “مروان برغوسی” بود. تمام رهبران الفتح تسلیم شده بودند. مروان برغوسی گردانهای الاقصی را تشکیل داد. شش نفر اسرائیلی را کشت و شش حبسابد هم زندانی است و هرجا میخواهند تبادل کنند، همه میگویند که در صدر لیست، مروان برغوسی است.
در طی این سالها اتفاق بزرگی که افتاد این بود که اولاً چند کانون مقاومت نیرومند شکل گرفتند: ۱. کانون مقاومت در لبنان که تبدیل به ارتشی بسیار نیرومند با بازدارندگی گسترده شد. میبینید که اینهمه اسرائیل را میزند و اسرائیل جرئت نمیکند واکنش نشان بدهد. قبلاً برای یک خمپاره آمد و لبنان را اشغال کرد و کل کشور را گرفت و هزاران نفر را کشت.
در این وضعیت، جریان حماس توانست تونل بسازد. دور از چشم اسرائیلیها مراکز آموزشی را تشکیل بدهد. دور از چشم آنها این همه امکانات ببرد و موشک بسازد. نه تنها موشک ساخت، اما امروز این جامعه ناامید درهم شکسته، الان به کانون قدرت تبدیل شده است. در کنار این جامعه، یمن ظهور و بروز پیدا کرد و جامعه شیعیان سوریه، جامعه شیعیان عراق و گروههای مختلف مقاومت پدید آمدند.
*جناب دکتر توکلی! بنده بهشخصه استفاده کردم و بیگمان مخاطبین مجله پاسدار اسلام هم بهرهمند خواهند شد. بیتعارف عرض کنم که این زاویه دید به مسئله فلسطین و جبهه مقاومت همان زاویه دیدی است که تنها پرورشیافتگان مکتب امامین انقلاب از آن بهرهمندند. سخن پایانی شما برای تبلیغ و تکثیر این نگاه خطاب به مخاطبین این گفت و شنود مغتنم است.
روی این موضوع باید کار و دقت کنیم. باید کتاب بخوانیم و مطالعه کنیم و در کلاسهای درسمان اسم بیاوریم. آمار و اطلاعات به فرزندان و شاگردانمان بدهیم. باید بچههایمان را بمباران اطلاعاتی کنیم. اگر اساتید را بمباران اطلاعاتی کنید، تسلیم میشوند. بسیاری از آنها این مسائل را نمیدانند.
باید به دست بچههایمان کتاب بدهیم. این تحول انسانی که الان در اطراف ما اتفاق افتاده است. نیروهای عراقی، لبنانی، یمنی، ما داریم در جامعه ایران عقب میافتیم.
دانشآموزان و دانشجویان ما به آنها شباهت ندارند.چه بخواهیم، چه نخواهیم، این مسئولیت را به من و شما سپردهاند. چه نهاد درست عمل کند، چه درست عمل نکند، ما سرباز وسط این میدان هستیم. چه دولت درست عمل کند، چه درست عمل نکند، ما فرمانده این میدان هستیم.
من زندگی حدود ۴۰۰ شهید را نوشتهام. هرجا که رسیدم، دیدم یک معلم پشت سر آن شهید است. یا در دوره راهنمایی، یا در دبیرستان یا در دانشگاه. این را قبول کنیم که ما مربی این جریان هستیم. کوتاه نیائیم. توقع نداشته باشیم که روسای ما، ما را درک کنند. اگر هم نکردند، نکردند. مگر بقیه بزرگانی که جنگیدند، درک شدند؟ مگر محمد حنیف درک شد؟ مگر سید حسن نصرالله در لبنان درک شد؟ الان ایشان با چند صد هزار نفر در لبنان همگن است، ولی بقیه کشور دست مسیحیها و اروپائیها و سنیهاست.
مسیری باز شده که در حال حاضر برجستهترین رهبران آزادیبخش جهان اسلام سادات و از علمای سادات هستند. متوجه این نکته باشیم. این مسئله بسیار بزرگی است. چهار میلیون دانشآموز در اختیار ما هستند. اگر صد هزار نفر را تربیت کنیم، تعداد خیلی زیادی است. رفاقت کنیم، صمیمیت به خرج بدهیم و این عرصه را تبدیل به میدان تربیت نیرو کنیم. خود این خبر و اتفاقات جدید به ما فرصت میدهد و میتوانیم این جهش را ایجاد کنیم و با اطلاعات روز آمد و دادن هیجان انقلابی به جوانانمان در کلاسهای درسی انقلاب، انشاالله فضائی را که ایجاد شده و راه ما را که امام گشود آموزش بدهیم. اینطور نباشد که از بچههای خودمان غفلت کرده باشیم.
پینوشتها:
۱٫نبرد حطین: در ۲۵ ربیعالثانی ۵۸۳ هجری قمری/۴ ژوئیه ۱۱۸۷ میلادی بین نیروهای صلیبی به رهبری گی لوزینیان، پادشاه اورشلیم و مسلمانان به رهبری صلاحالدین ایوبی، سلطان ایوبی در منطقه حطین رخ داد و مسلمانان توانستند طی نبردی سخت به پیروزی برسند و بخش عظیمی از نیروهای صلیبی را به قتل برسانند و تعدادی از فرماندهان سپاه صلیبی از جمله گی لوزینیان را اسیر کنند.
- توسط تئودور هرتسل بنیان گذاشته شد، بدنه اصلی اجرایی سازمان جهانی صهیونیسم است. اولین کنگره جهانی صهیونیسم در بازل سوئیس در سال ۱۸۹۷ تشکیل شد.
۳٫ درگیری میان نیروهای دفاعی اسرائیل با چریکهای سازمان آزادیبخش فلسطین و ارتش اردن در ۲۱ مارس ۱۹۶۸ در روستای کرامه اردن