هدایت در قرآن
تفسير سوره رعد
آية الله جوادي آملي
عرش و کرسي
درباره حق بودن نظام آفرينش، مطالبي در رابطه با
تفسير دوّمين آيه از سوره مبارکه «رعد» در شماره گذشته مطرح نموديم و اينک ميپردازيم
به تفسير قسمت بعدي اين آيه:
«ثم استوي علي العرش» سپس بر عرش استيلا يافت.
در قرآن کريم، عرش يک انتساب به حق تعالي دارد که
در اين زمينه ميفرمايد: «ربّ العرش العظيم» «رفيع الدّرجات ذوالعرش» «ثمَّ استوي
علي العرش» و يک انتساب به فرشتگان دارد: «وتري الملائکة حافّين من حول العرش»[1]
فرشتگان را مشاهده مينمائي که برگرد عرش حلقه زدهاند. «و يحمل عرش ربّک فوقهم
يومئذٍ ثمانية»[2]– و عرش پروردگارت را در آن روز
هشت فرشته حمل مينمايند. بنابراين انتساب به فرشتگان از اين نظر است که طواف
کنندگان و حاملان عرشاند.
عرش چيست؟
اين عرش که خداوند بر آن استيلا دارد چيست؟ عرشي
که به عظمت، موصوف است و خداوند، «ربّ العرش العظيم» و «ذي العرش» است و عدّهاي
از فرشتگان در اطراف آن طواف مينمايند، چيست؟
عدهاي از علماي اهل سنّت گفتهاند: «استوي» معلوم
است ولي کيفيّت استواء مجهول ميّاشد و با اين حال، ايمان به آن واجب و سؤال در
اطراف آن بدعت است، چنانچه رحوم امين الاسلام طبرسي و نيز ديگران از مالک بن انس
نقل نمودهاند، و بعضي ديگر از علماي سنت نيز اين را گفتهاند که: «تفسيره
تلاوته»- تفسير قرآن تلاوت آن است، و از اينرو درباره معارف قرآن هيچگونه
اظهارنظري نکردهاند و در مقابل عدهاي که نظر دادهاند يا الفاظ قرآن را به همان
ظواهرش حمل نمودهاند که لازمهاش تشبيه و جسميّت حقتعاي است و آنها- متأسفانه-
از اين تشبيه و جسميت امتناعي نداشتهاند و لذا «عرش» را به معني تخت و «استوار»
را به معني جا گرفتن و نشستن که همان معني ظاهري است گرفتهاند. و يا بعضي که
اندکي از اين فراتر رفتهاند و اين الفاظ را بر معاني علمي آن حمل نمودهاند، نه
بر معاني عقلي آن، چرا که در آن عصري که آنها تفسير قرآن مينمودهاند، هيئت
بطليموس رواج داشته و برافکار حاکميت داشته است، در هيئت بطليموس افلاک نهگانه
اثبات گرديده و طبق اين هيئت تا فلک يا آسمان هشتم در هر يک، يکي از افلاک سبعه
سيّاره قرار داشته و آسمان هشتم در هريک، يکي از افلاک سبعه سيّاره قرار داشته و
آسمان هشتم جاي ثوابت بوده است و در فلک نهم هيچ ستارهاي وجود نداشته که آن فلک
الأفلاک ناميدهاند.
خطر حمل آيات قرآن بر فرضيّهاي علمي
اين عده از مفسرين که به علم هيئت بطليموس تکيه
نمودهاند، کرسي را بر فلک هشتم و عرش را بر فلک نهم حمل نمودهاند و گفتهاند فوق
فلک نهم – يعني عرش- ديگر چيزي نيست. ولي با کشفيّات جديد، فرضيه بطليموس باطل
گرديد و بدنبال آن، بطلان اين تفسير آشکار شد. در هيئت بطليموس زمين نيز ساکن بود
ولي قبل از بطليموس محققّان، زمين را در حال حرکت ميدانستند که اين فرضيه سکون
زمين هم باطل و بيپايه اعلام گرديد و متأخرين متوجه شدند که حق با قدما بوده است.
بدين ترتيب ميبينيم که حلم آيات قرآن بر معاني علمي که پايگاه بديهي ندارد، بلکه
تنها يک فرضيه و نظريه است، اين خطر را در پي دارد که بزودي با بطلان آن، اين گونه
نظريات تفسيري هم بيساس ميگردد.
واقعيت خارجي عرش و کرسي
عدّهاي هم گفتهاند که معناي ظاهري عرش و کرسي،
منظور نيست بلکه کنايه از مقام فرمانروائي و تدبير است و گرنه واقعيتي بنام عرش و کرسي در کار نيست، و فقط از باب تنظير و
مثل ياد شده است، ولي اشکالي که اين نظريّه دارد اين است که قرآن کريم هرگاه ميخواهد
چيزي را بعنوان «مثل» ذکر کند، اين معني را تبيين مي نمايد که آنچه را آورده مثل
ميباشد، نظير آنچه درباره «زجاجه و مصباح» در سوره نور فرموده: «الله نور السموات
والأرض مثل نوره کمشکوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة …»[3]
خداوند نور آسمانها و زمين است، مثل نور خداوند مانند چراغداني است که در آن چراغي
باشد و آن چراغ در حبابي شفّاف و درخشنده قرار داشته باشد. در اينجا چون خود آيه
فرموده اين را بعنوان مثل ذکر کرده، کسي نميگويد که منظور خود چراغ و زجاجه و
شجره زيتون است، ولي آيا در مورد عرش و کرسي هم آمده که جنبه مثل دارد؟ و بديگر
سخن، الفاظي که در قرآن کريم استعمال شده اگر محفوف به قرينه لفظي ويا لبّي نباشد
بر همان معاني ظاهريش حمل ميگردد، در اينجا نيز عرف هنگامي که از يک حکومت سخن ميگويد،
ميگويد فلان حاکم بر تخت فرمانروائي نشسته است، امّا حکومت آن حاکم امري اعتباري
است چنانچه تخت او يک مقام اعتباري است و هيچکدام مقام تکويني نيست. مردم بين خود
چنين قرار گذاشتهاند که يک نفر حاکم باشد و ديگران دستورات او را اجرا نمايند، و
اين يک مسألهاي اعتباري و قراردادي است که از آنها به عناوين اعتباريه که در بحث
دنيا گذشت تعبير ميگردد، ولي آيا کرسي و عرش هم از امور اعتباريهاند يا از امور
تکويني که از آن مقام دستورات تکويني الهي صادر ميشود؟
قرآن کريم شواهدي بر واقعيت خارجي عرش و کرسي در
اختيار گذاشته که طبق آن شواهد روايت معصومين عليهم السلام تدوين گرديده است و در
شماره گذشته به بعضي از آنها اشاره شد، ولي در کلمات علماي عامّه اينگونه تفسير و
معاني بلند درباره عرش و کرسي نيست. قرآن کريم هرجا سخن از عرش و کرسي دارد، تدبير
الهي را در کنارش ذکر ميکند- چه تدبير عملي و چه تدبير عملي- زير ذات اقدس «الله» اوصاف ذاتيهاش عين ذات او
و اوصاف فعليّهاش عين فعل او است، و عملش عين ذات مقدّسش ميباشد.
در قرآن کريم پس از ذکر عرش ميفرمايد: خدا اين
چنين عالم را اداره ميکند، يا اين چنين به شؤن عالم، عالم است پس سخن يا از علم
فعلي و يا از تدبير خدا است که تدبير همان فعل و فيض حق تعالي است، چنانچه در همين
آيه دوّم سوره «رعد» که مورد بحث است بعد از «ثم استوي علي العرش» فرمود: «وسخّر
الشّمس و القمر کلّ يجري لاجل مسمّي يدبّر الأمر، بفصل الآيات لعلکم بلقاء ربّکم
توقنون» خورشيد و ماه را مسخّر ساخت که هر کدام تا زمان معيّني حرکت دارند، کارها
را او تدبير ميکند و آيات را تشريح مينمايد تا به لقاي پروردگارتان يقين کنيد.
و در سوره اعراف که باز سخن از عرش خدا و تدبير
الهي است ميفرمايد: «انّ ربّکم الله الذي خلق السموات والأرض في ستّة ايّام ثم
استوي علي العرش يغشي الليل النّهار يطلبه حثيثاً و الشّمس و القمر و النّجوم
مسخّرات يامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربّ العالمين»[4]
پروردگار شما خداوندي است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس به تدبير
جهان پرداخت، شب روز را ميپوشاند و شب بدنبال روز به سرعت در حرکت است و خورشيد و
ماه و روز را آفريد در حالي که مسخّر فرمان او هستند؛ آگاه باشيد که آفرينش و
تدبير (جهان) براي او است؛ پربرکت است خداوندي که پروردگار جهانيان است.
نور و ظلمت
روز، غاشيه و پوشش شب است و سپس ميفرمايد: «يطلبه
حثيثاً» فوراً شب بدنبال روز ميرود، يعني اين کرهاي که ما در آن بسر ميبريم و
نيمرخ آن هميشه روشن است بر اثر اينکه روبروي آفتاب ميباشد، سايهش که مخروطي
است مرتب در حرکت ميباشد تا هرجا که روشن ست آنجا را تاريک نمايد.
مرحوم سيدنا الأستاد علامه طباطبايي رضوان الله
عليه، در ذيل اين آيه شريفه اين مطلب را پذيرفتهاند که: «اصل عالم ظلمت است و نور
عرضي است که از ناحيه خداي متعالي بر آن عارض ميگردد و عالم هرگز به ذات خود روشن
نيست، پس اگر نوري دارد از سوي مبدأ است. ولي در ذيل آيه 37 سوره ياسين که مفسران
«نسلخ» را به معني «ننزع» معني نمودهاند، ايشان ميگويند که «نسلخ» به معني
«نخرج»است «و آية لهم اللّيل نسلخ منه النّهار فاذا هم مظلمون» چرا که سلخ به معني
کندن و جدا کردن است، وقتي که شب را از روز جدا نمايند معنايش اين است که درون
عالم، شب و تاريک است ولي استاد در ذيل اين آيه اين مطلب را که درون عالم تاريک
است، قبول نفرمودهاند.
ولي شب و روز هر دو ميتوانند غاشيه ديگري باشند و
لذا در سوره «زمر» ميفرمايد: «يکوّّر اليل علي النهار و يکوّر النّهار علي اليل»
شب را بر روز و روز را بر شب ميپيچد، چنانچه در سوره «فاطر» ميفرمايد: «يولج
الليل في النهار و يولج النهار في اليل»[5] شب را
در روز تدريجاً وارد ميکند و روز را در شب مثلاً در بهار و تابستان که روزها بلند
ميشود «يولج النهار في الليل» تحقق مييابد و عمر شب کوتاه و روز را در قوس ليل
ميبرد و در نتيجه قوس النهار بزرگ ميشود و در پائيز و زمستان اين مسأله برعکس ميشود
و «يولج الليل في النهار» صورت ميگيرد، بنابراين «يغشي» براي هر کدام از شب و روز
صحيح ميباشد.
و در ذيل اين آيه کريمه در سوره اعراف پس از ذکر
مصاديق امر و تدبير ميفرمايد: «تبارک الله ربّ العالمين» بنابراين در اين آيه هم
که سخن از عرش است از تدبير سخن ميگويد و در سوره مبارکه حديد آيات 3 تا 5 ميفرمايد:
«هوالذي خلق السموات و الأرض في ستّة ايام ثم استوي علي العرش يعلم مايلج في الأرض
و مايخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يخرج فيها و هو معکم اين ما کنتم والله
بما تعملون بصير، له ملک السموات و الأرض والي الله ترجع الأمور. يولج الليل في
النّهار و يولج النهار في الليل و هو عليم بذات الصدور» و کسي است که آسمانها و
زمين را در شش روز آفريد و سپس بر تخت قدرت قرار گرفت، آنچه را درزمين فرو ميرود
ميداند و همچنين آنچه به آسمان بالا ميرود و او با شما است هرجا که باشيد و
خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بينا است، مالکيت آسمانها و زمين از آن اوست و
همه چيز به سوي او باز ميگردد، شب را داخل روز و روز را داخل شب مينمايد و او به
آنچه بر دلها حاکم است دانا است.
آري! هر قطره باراني که از آسمان ميبارد و در
زمين فرو ميرود هر بذر نباتي که کاشته ميشود، هر انساني که ميميرد و در قبر جاي
ميگيرد، و سر از خاک در قيامت برميدارد، و آنچه به آسمان بالا ميرود، چه از
امور جسماني و مادّي مانند دود و اجرام لطيفه و چه مانند امور معنوي که ميفرمايد:
«اليه يصعد الکلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»خداوند به همه اينها عالم و آگاه
است، زيرا خداوند است که «واسبغ عليکم نعمه ظاهرة و باطنة»[6] خدا
نعمتهاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان فرموده است، اسباغ در وضو، يعني وضو
را شاداب گرفتن که يکي از آداب و سنن وضو ميباشد، نه اينکه آب را بصورت روغن مالي
به اعضاء برساند، هرچه از آسمان نازل ميشود نعمت الهي است و هرچه به آسمان برميگردد
از نعمتهاي الهي است، معلوم ميشود که اينها يک ارتباطي با عرش دارد، آنگاه مي
بينيد که عرش يک مقامي است که ارتباط با حقايق تکويني دارد.
در سوره اعراف که سخن از عرش است تدبير واقعي خدا
مطرح است و در سوره حديد درکنار ذکر عرش، علم فعلي خدا مطرح است که عين تدبير او
ميباشد، همانگونه که صفات ذاتي او عين هستي او است، در صفات فعلي هم فعل او عين
علم است، بنابراين عرش يک امر اعتباري نيست، بلکه يک مقام فرمانروائي تکويني است
نه از قبيل عرشي است که ميگوييم سلطان عرش دارد، زيرا عرش سلطان يعني تخت او و
اين يک مقام اعتباري است، اگر گفتند: باش هست، و فردا که ميگويد نباش، نيست، و با
بود و نبود او در اين مقام هيچگونه فرقي در نظام تکويني پيدا نميشود، پس مقام و
دستورات او اعتباري است، امتثال و اطاعت هم امري اعتباري ميباشد ولي درباره خداي
متعالي که سخن از عرش است، جهان تکوين را از نظر علم و عمل به عرش ارتباط ميدهد
«و ما يعرج فيها و هو معکم اين ما کنتم والله بما تعملون بصير»[7] آنچه
را که در اين زمينه از قرآن کريم استفاده نموديم با رواياتي که از ائمه معصومين
عليهم السلام در اين باره رسيده است مقايسه مينمائيم تا از اين طريق به اين
واقعيت که فرمودهاند: «ما قرآن ناطق هستيم» نائل گرديم. ادامه دارد